همه درحال لیز خوردن بودند.انگار سوار قطار ایستگاه کینگزکراس بودند.دامبلدور که از آن همه دویدن خسته شده بود سر راه خوابش برد و لحظه به لحظه به سقوط نزدیک تر میشد .ناگهان از روی میله ی پله ها افتاد که پومانا از ریش دامبلدور گرفت و مانع از افتادن اون شد .البته موقت.
_
پرووووووووووف طاقت بیار الان میرسیم!
پروف که در خواب هفت پادشاه به سر میبرد متوجه افتادنش نبود.
_پرووووووووف بیدار شین.
پومانا دستش خسته شد و دیگر توان نگه داشتن پروف را نداشت .دامبلدور اسلوموشن پایین میفتاد.
_پــــــــــــرووووووووووووفـــــــــــسووووووووووور نـــــــــــــــــــــــــــــــــــه!
_پووووووووووومــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــااااااااااااانــــــــــــــــــــاااااااا،چـــــــــــکــــــــــــار کـــــــــــردیِِِــــــــــــی؟
دامبلدور از نظر محو شد .چند ثانیه ایی گذشت همه دستشون رو به سرشون گذاشته بودند و لیز میخوردن .اونها در کمال نا امیدی بودند که اژدهایی از جلوی اونها به بالا رفت و صدای جیغی به صورت سرخ پوستی بلند شد.اول کسی نفهمید که کیه و با پایین اومدن اژدها و همراه شدنش با بچه ها فهمیدن اون نیوت بود.دامبلدور بیدار شده بود و ازیال های سفت و سخت اژدها گرفته بود و خوشحال بود و میخندید.
_ما تا حالا اژدها سواری نکردیم .باید یکدونه بخرم بابا جان ! قیمتش چنده؟
همینطور که دامبلدور میخندید اعضا روی میله به آخر رسیدند ولی مشکی اینجا بود که فاصله زمین تا میله ها زیاد بود و باید میپریدند که به زمین برسند .
_زاخار، بقیه! با یک دو سه من بپرید میگیرمتون!
یک...دو...سه .حالا!
همه پریدند و روی اژدها فرود آمدند.و لحظه ایی بعد خودشونو روی زمین دیدند.نیوت و بقیه از اژدها پایین اومدند .تیت که متعجب از دیدن نیوت بود گفت.
_نیوت !! تو چطور کوچیک شدی؟
_ دی..دیشب نمیدونم چی..چی شد ! صبح که بلند شدم دیدم
کوچیک شدم.
زاخاریاس دستی به اژدها کشید .
_این چطور کوچیک شده؟
_نمیدونم دیشب اونم اومد جای من بهش یکم سوپ پیاز دادم.
هری دستی به ریش نداشتش کشید (چونش).
_سوپ پیاز!
تیت دستی به دلش کشید و با آهی حرفش رو گفت.
_آره خیلی خوشمزه بود ! دلم خواست.
_نه گابریل! ببین منطقی میاد .ما همه سوپپیاز خوردیم و این اژدها هم همینو خورده ولی بقیه حیوونا نخوردن و تنها حیوونی که سوپ رو خورده کوچیک شده.
_آفرین بر او هری الحق که به سوروس رفتی.
دامبلدور همانطور که سوار اژدها بود هری را تشویق میکرد.و خنده کنان رو به نیوت.
_نیوووت ! این اژدها برای ما با اجازه.