-بازم مثل همیشه گریف برنده میشه.
- باشه هاگرید فهمیدیم. لازم نیست دستتو تا آرنج فرو کنی تو چشم من دا!
- آستر، دابش من! کویی حالش به همینه دیگه! پس برای چی چیر لیدر شدیم؟
- من بگم؟ من بگم؟ میخوایم دستمونو کنیم تو تخم چشم ملت و درش بیاریم. بعدم در حین بالا پایین پریدن و تشویق کردن چاقو هامون رو تا دسته فرو کنیم تو شکمشون.
-
اتوبوس حامل اعضای تیم گریفندور و چیر لیدر ها ، آن روز از دنده ی راست بلند شده بود و مثل تسترالی افسار گسیخته چرخ پرانی میکرد. البته این قضیه ابدا تاثیری در ذوق و شوق چیر لیدر ها نداشت. هاگرید که برای اولین بار پس از قرن ها لباس تمیز قرمز رنگی به تن کرده بود وسط اتوبوس حرکات ناموزونی انجام میداد که به هر چه جز آن چیزی که ماگل ها آن را هنر رقص می نامیدند شباهت داشت.
آرکو با چاقو هایش ژانگولر بازی میکرد. آستریکس شیشه خون هایش را می شمرد. ملانی و استرجس و آرتور مشغول صحبت و خندیدن بودند و بقیه هم سرشان گرم کار خودشان و ریختن طرح هایی برای تشویق گروه محبوبشان بود.
شاید در آن لحظه هیچ کس متوجه جیسونی نبود که با فرمت "
" روی جلوترین صندلی اتوبوس نشسته بود و برای رسیدن به ورزشگاه لحظه شماری میکرد.
فلش بک- من ؟
- دقیقا خودت جیسی!
- من رو با این جماعت تنها نذار ملانی! منم جیس صدا نکن تو رو جد شپشای ریش پشمک قسم.
- نه دیگه من انتخابمو کردم موفق باشی.
جیسون در شوک فرو رفته بود. این درست است که همه او را برای توانایی هایش در رهبری دیگران قبول داشتند اما کوییدیچ؟ اصلا او باید چه کسانی را وارد تیمش میکرد؟
جیسون خسته تر و عصبی تر از همیشه روی مبل تالار نشست. ملانی او را با مسئولیت بزرگی تنها گذاشته بود و رفته بود.
-باید چیکار کنم؟
جیسون اهل نشان دادن احساساتش نبود. البته جیسون اصولا احساسی نداشت که آن را نشان دهد. اشک هایی که در چشم هایش حلقه زده بودند ناشی از پیاز هایی بود که بزرگ ویزلی ها - آرتور- روی میز تالار خرد میکرد.
-آرتور؟
-بله؟
-اون چاقوی آرکو نیست داری باهاش پیازای منحوس محفلو خورد میکنی؟
- یه بزرگی میگفت هدف وسیله رو توجیه میکنه. منم برای رسیدن به یه هدف والا ...
- یه دیقه ... یه دیقه ... وسط فرمایشات گهربار جنابعالی باید عرض کنم الان هدف والات پیاز خورد کردنه؟
-باهوش شدی جیسون!
-
جیسون لیست اعضای تالار را برداشت و روی اسم آرتور خط بزرگی کشید. آستریکس هم بعد از تلاش برای کش رفتن شیشه خون هایش به صورت خودکار حذف میشد. لوسی و لاوندر و کتی و هم مشغول درس هایشان بودند و وقت نداشتند. جیسون سراغ استرجسی رفت که کمی آن طرف تر کتابی در دست داشت و آن را میخواند.
-استر؟
-نه!
-بابا بذار حرفمو ...
-گفتم نه! در دنیا بعد از راز چگونگی رسیدگی پروفسور دامبلدور به ریشاش چیزی عجیب تر از خنده ی تو وجود نداره جیسون . معلومه چیز خوبی نمیخوای ! پس نه!
- چیز بدی نیستا!
- آرتور پیازاتو نکن تو چشم این بچه! گفتم نه جیسون ، شنیدم ملانی مسئولیت کویی رو بهت داده لازم نیست توضیح بدی ... دور شو دارم کتاب میخونم.
-کوییدیچ ؟چیر لیدر؟
جیسون با چشم هایی گشاد شده به هاگریدی نگاه کرد که دست در دست گراوپ وسط تالار مشغول ویبره زدن بود.
- گراوپ ؟ تالار گریف؟ هاگرید!
گراوپ با شنیدن اسمش نگاه متعجبی به جیسون انداخت و سپس به چشم های هاگرید زل زد و زمزمه کرد:
-گراوپ؟ چیز لیدر؟
- چیز لیدر نه ... چیر لیدر دابش گلم.
- نه! نه! اشتباه نکنید چیر لیدری در کار نیست وقتی برای این مسخره بازیا نداریم. باید تیمو تشکیل بدم.
ارتور که تازه دوزاری اش افتاده بود که چه خبر است به سمت کمد تالار رفت و پف پفی های مخصوص چیرلیدریشان را در اورد با ذوق نگاهی به هاگرید کرد.
- چیر لیدر؟ پیازم میدن؟
- پیازم میدنْ!
-
- منم میام!یه محفلی هیچ وقت از پیاز نمیگذره!
- استرجس تو همین الان گفتی نمیای.
-مشکل از گوشای توعه! اینو همه میدونن.
جیسون سری تکان داد و به لیست اعضا نگاه کرد. تنها کسانی که مانده بودند و کوییدیچ میفهمیدند پیتر ، آرکو ، اما و الکس بودند. چاره ای نبود باید با همین تیم هافلپاف را شکست میدادند.
ساعتی بعد
-پیتر ویبره نزن! آرکو چاقوهاتو تو شکم بچه ها فرو نکن. اما یه ده دقیقه دست از کلاه گذاشتن سر کادر زمین بازی وردار. الکس...
شاید در آن جمع الکس تنها کسی بود که صاف و مرتب ایستاده بود و منتظر شنیدن حرف های جیسون بود.
- خب نه تو خوبی الکس . بقیتون یه دیقه گوش کنید.
فایده ای نداشت. آرام کردن این تیم غیر ممکن بود و جیسون آماده بود تا در دهان هرکسی بکوبد که میخواست شعار دهد غیر ممکن وجود ندارد.
- جیسون ؟
-ملانی ؟
-میبینم که تیمتم تشکیل دادی.
- من بعدا باهات کار دارم ملانی. بذار بازیا تموم شه!
-حالا تا اون موقع وقت زیاده. اومدم بگم اعلام کردن ورزشگاهتون کجاست.
-خب؟
-ام ... گفتن برید جهنم طبقه ی هفتم.
-
-باور کن همینو گفتن.
جیسون به فکر فرو رفت. اسم آن ورزشگاه را شنیده بود. ورزشگاهی که هادس ، خداوند دنیای مردگان بر آن حکومت میکرد.
- جیس؟
- هوم؟
- چرا این شکلی شدی؟
- چه شکلی؟
- هیچی! هیچی! من رفتم موفق باشید.
-خواهیم بود.
جیسون به گوشه ی زمین تمرینی رفت و دور از چشم بقیه اپارات کرد.
-چیکار داری جیسون؟
-هادس ! رفیق قدیمی!
هادس روی تخت پادشاهی اش در وسط جهنم نشسته بود و با لبخند کریهی به مرده هایی که در حال جیغ زدن و شکنجه شدن بودند نگاه میکرد.
-رفیق؟ ما کی رفیق شدیم؟
- هادس بیخیال. رفیقیم دیگه! من خون آشامم زنده که نیستم. خیلی وقته مردم. عین خودت.
هادس با فرمت "
" نگاهی به جیسون انداخت.
-حالم از ریختت بهم میخوره جیس . برو بیرون آرامش جهنمم رو بهم نزن.
- منم دوستت دارم هادس ! خب ببین ما یه بازی داریم تو ورزشگاه جهنم تو.
-ناسلامتی من خدام جیسون! چرا چیزایی که میدونی میدونم رو تکرار میکنی؟
- کمک میخوام!
-حوصلم سررفته!
- میگم کمک میخوام!
- منم میگم حوصلم سررفته!
- هادس این همه ادم اینجاست که بیست چهار ساعت شبانه روز کلیه ی تکنیک های شکنجه و عذاب رو روشون پیاده میکنی! حوصله چیت سر رفته؟
-سررفته جیس! اینقدر حرف نزن.عمل کن!
-کیو میخوای ؟
- آستریکس و اون پشمک و آرتور!
جیسون پوزخندی زد.
-قبوله!
پایان فلش بک
-جیسون دوباره همون شکلی شدی!
- چه شکلی شدم ملانی؟
- جیییییییییغ ... رسیدیم!
صدای جیغ آرکو ملانی را از ادامه حرفش باز داشت. در اتوبوس باز شد و همه پیاده شدند.جیسون لبخندی زد و نفس عمیقی کشید. آن جا بوی خانه را میداد.
-اینجا دیگه چه جهنم دره ایه؟
- جهنمه الکس! واضحه قضیه!
همه با تعجب به اطرافشان نگاه میکردند. ورزشگاه بر بالای کوه های اتش فشان در حال فوران ساخته شده بود.در کناره های زمین دیگ هایی پر از آب جوش قرار داشت و در هر دیگ اعضا و جوارح انسان در حال پخته شدن بودند.
صدای پارک اتوبوس کمی آن طرف تر به گوش رسید. اعضای تیم هافلپاف رسیده بودند.
جیسون تیمش را در زمین بازی مستقر کرد و سری برای چیر لیدر های تیمشان تکان داد.
-جیسون!
-آموس!
دو کاپیتان با یکدیگر دست دادند و با سوت داور بازی شروع شد.
هماهنگی زاخاریاس و آموس کار را برای گریفندور سخت کرده بود. از طرفی دیوار دفاعی و جسیکا اجازه ی نزدیک شدن را به جیسون و آرکو نمیدادند. هافلپاف قوی تر از چیزی بود که به نظر میرسید.
- جیسون دنبال امداد غیبی میگردی پسر؟ چته اینقدر اینور اونور رو نگاه میکنی؟ اون کار جست و جو گره ها!
-زاخار سعی کن تو کارایی که بهت مربوط نیست دخالت نکنی! به اون شتر لعنتیم بگو اونقدر تف نکنه تو صورت ما!
جیسون عصبانی بود. خیلی عصبانی تر از همیشه. هادس نیامده بود!
-اما اون لعنتیا رو بزن چرا داری خودیا رو میزنی؟
جیسون نگاهی به دیوار دفاعی و سپس دفاع خودشان انداخت.
- اما ، پیتر دیوار شید!
-
-ارکو اشتباه کردم باید تو رو میذاشتم دفاع با چاقو بزنی تو شکم حریفْ!این شکلی فایده نداره!
- الانم میتونم بزنمشونا!
-بشین ارکو! چوب لعنتی چرا چیر لیدرارو میگیری؟ دست از سر شلوارک گراوپ بردار برو دنبال اسنیچ!
تیم مقابل اما وضع دیگری داشت. آموس به خوبی هدایت تیم را انجام میداد و مهاجمان به راحتی امتیاز میگرفتند. نیکلاس هم با دقت زیادی زمین را به دنبال اسنیچ متر میکرد.
- کاپتان چیکار کنیم داریم میبازیم!
-پیتر چاره ای نیست! ادامه بدید!
پیتر میخواست برای جیسون سری تکان بدهد اما با شنیدن صدای سوت سرجایش خشکش زد. اسنیچ طلایی رنگ در دستان نیکلاس بود.
- نه این امکان نداره!
- ما بردیم و ما بردیم چلو ...
-حرفتو بزن آموس میشنوم!
اما اموس از سرجایش تکان نمیخورد. جیسون دقیق تر شد ... هیچ کس تکان نمیخورد.
-میبینم که ترسیدی!
جیسون به طرف جایگاه تماشاچی ها برگشت. هادس با خیال راحت پا روی پا انداخته بود و با پوزخند محوی جیسون را نگاه میکرد.
-مردک تسترال صفت ...
- اروم جیس ! گفتم یه ذره ادرنالین به بدنت برسه! چیزی نشد که! بعدشم فراموش نکردی که من کیم؟
- اره میدونم خدای لعنتی اینجایی!
- پس مودب باش!
- ما قول و قرار داشتیم!
- هنوزم داریم!
هادس ارتور، استریکس و دامبلدور را زیر بغل زد ؛ بلند شد و به طرف در خروج رفت.
- بعد مسابقت بیا پیشم! همون جای همیشگی!
جیسون با تعجب به او نگاه میکرد. هادس بشکنی زد و از در خارج شد.
-و برنده ی این بازی ، گروهی نیست جز گروه گریفندور!
جیسون با فرمت "
" به اسنیچی نگاه میکرد که در قلاب چوب ماهیگیری گیر افتاده بود.
- جیسون بردیم !
همه ی اعضای گریف دور جیسون حلقه زده بودند و خوشحالی میکردند.
-شما یادتون نیست؟
-چیو؟
-اسنیج! نیکلاس!
-ها؟
- هیچی! بیاید جشن بگیریم.
ساعتی بعد
-کمکککککک !
-فایده نداره پشمک داد نزن! هوی آرتور اون پیاز نیست ، آب جوش صد درجه خالیه! گازش نزن!ْ
-راضیم ازت جیسون!
-میدونم هادس!
هادس در حالی که لبخندی بر لب داشت نوشیدنی اش را که از خون آرتور تهیه شده بود به سمت جیسون گرفت.
-به سلامتی جهنم!
- به سلامتی تاریکی!