هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (لردولدمورت)



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۴۲ جمعه ۴ مرداد ۱۳۹۲
نقل قول:
های لرد مهربان!

فحش نده آقا!

بررسی پست شماره 414 خانه ریدل، رون ویزلی:


نقل قول:
لرد بعد از گفتن این جمله به سمت اتاقش رفت تا غذای نجینی رو بده. ولی مقابل درب توقف کرد و گفت: مسئولیت این کار با توئه، بلاتریکس.
بعد به راهش ادامه داد.

برای یه دیالوگ ساده زیادی کشش دادین.این قسمت رو تو یه جمله میشد خلاصه کرد.خواننده همش منتظره اتفاق خاصی بیفته.و در شروع پست اصولا نباید انتظارات خواننده بی جواب بمونه.
این موقعیت ساده ای بود.ولی همین موقعیتهای ساده رو میتونین برای خواننده جالب و سرگرم کننده کنین.شخصیتهای این قسمت سوژه های زیادی دارن که تو هر حالتی میشه ازشون استفاده کرد.ایوان و بلاتریکس!وقتی مجبورین یه سری دیالوگ و فضاسازی عادی داشته باشین سعی کنین برای جذاب کردن ماجرا از شخصیتهاتون استفاده کنین.مثلا لرد مسئولیت رو به شخص دیگه ای میداد و میرفت.و بلا چون عادت داشت مسئولیتهای مهم به اون سپرده بشه با اصرار وانمود میکرد لرد اونو مسئول این ماموریت کرده.


نقل قول:
و بعد راه میوفته ولی بلاتریکس یقه ی ایوان رو میگیره و همین باعث می شه که دوباره نقش بر زمین بشه. غرولند کنان گفت:

یقه شو میگیره...گفت...
این چندمین باره که درباره زمانها تذکر میدم!!همشون باید یکسان باشن.یا یقه شو گرفت و گفت...و یا یقه شو میگیره و میگه.
وقتی دو تا رو با هم میارین نوشته تون ناهماهنگ جلوه میکنه.


نقل قول:
بلاتریکس که یه اخلاق را از لرد به ارث برده بود گفت:

ارث؟!!مگه بچه شه!!


نقل قول:
بلاتریکس که یه اخلاق را از لرد به ارث برده بود گفت: فهمیدم! براش جغد میفرستیم که بیاد بیرون تا درباره ی اخرین محموله ی چیز باهاش صحبت کنیم.

این قسمت خوب بود.اینکه بلا از ایده ایوان استفاده کرد.شخصیت بلا رو خوب توضیف کردین.بقیه مرگخوارا کمی بچگانه حرف میزنن و رفتار میکنن.شما میتونین درباره شون طنز بنویسین.ولی شخصیت اصلیشونو حفظ کنین.اینا هر چقدر هم کارای مسخره و غیر منطقی انجام بدن باید مثل یه مرگخوار به نظر برسن.


سوژه وزارتخونه رو سانسور نکردین.این کار خوبی بود.شما میتونستین اول پستتون بنویسین که فلانی و فلانی رفتن و مورفینو آوردن.اینجوری یه قسمت سوژه از دست میرفت.درحالیکه بهتره از همه قسمتهاش استفاده بشه.


شخصیتهاتون نسبت به قبل منطقی تر و باور پذیرتر به نظر میرسن.این پیشرفت خوبیه.در قدم بعدی باید روی طنزشون بیشتر کار کنین.ویژگیهایی که هر کدوم دارن و تو موقعیتهای مختلف میشه از اون ویژگیهای برای ایجاد طنز استفاده کرد.این ویژگیها رو هم از کتاب میتونین بگیرین و هم از سایت.برای شروع لازم نیست این کار رو روی همه شخصیتها انجام بدین.پست شما قرار نیست سراسر طنز باشه.میتونین با تمرکز روی یکی از شخصیتها شروع کنین.کم کم یاد میگیرین که چطور میشه نکته های طنز آمیز یه شخصیت رو بدون آسیب زدن به اصل شخصیت ازش درآورد.در این پست شما زمین خوردن ایوان سوژه خوبی بود.با توجه به اسکلت بودن ایوان میشد روی این قسمت بیشتر کار کرد.


موفق باشید.





پاسخ به: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۳:۱۷ چهارشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۲
اعضای اسلیترین یکصدا فریاد زدند:هیپوگرییـــــــــــــــــــــف؟نـــــــــــــــــــه!

لرد سیاه تصمیم گرفت از جذبه اش استفاده کند.
-ببین دامبل، میدونم در گذشته مشکلاتی با هم داشتیم.میدونم از اینکه پیشنهادات مختلفت رو رد کردم ناراحتی.

ملت اسلی:

لرد:مرگ!پیشنهاد تدریس هاگوارتزشو میگم...خب به هر حال.نمیتونی این کارو با ما بکنی.آقا مار بفرست، تک شاخ بفرست، مانتیکور بفرست،کرگدن بفرست...هیپوگریف توهین بزرگیه!!

لرد سیاه بعد از سخنرانی تاثیر گذارش چشمانش را باز کرد و دید دامبل مدتهاست که تالار را ترک کرده و هیپوگریفی خوشحال، درحال دویدن دور تالار است.

-قار...قار...

ایوان که اتفاقا در مسیر دویدن هیپوگریف قرار گرفته بود و مجبور به فرار شده بود در حال فرار پرسید:
-این چرا قار قار میکنه؟

هیپو:کواک کواک!
ایوان:این اختلال شخصیتی داره.یکی به این غذا بده تا منو قورت نداده.:worry:

لرد سیاه که به شکل نامحسوسی خودش را از مسیر هیپوگریف خارج کرده بود مخالفت کرد.
-نمیشه.اگه غذا بدیم که دامبل به این نتیجه میرسه ما بدون غذا هم وضعمون خیلی خوبه و برای تقویت بودجه کلا جیره غذاییمونو قطع میکنه.همیشه که نمیشه خرج غذاتونو من بدم.

کسی جرات نکرد به این موضوع اشاره کند که لرد هرگز ناتی برای آنها خرج نکرده.همه به این موضوع فکر میکردند که هیپوگریف فعلا گرسنه نیست و از شدت خوشحالی در حال دویدن است...ولی به زودی گرسنه خواهد شد!




پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲:۵۲ چهارشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۲
خلاصه:

سالازار اسلیترین فکر میکنه که مرده.لرد و مرگخوارانش سعی میکنن ایشون رو متوجه اشتباهشون بکنن و سالازارو به پیشنهاد آماندا پیش یه روانشناس به نام کارول میبرن.ولی روانشناسه خودش هم دیوونه میشه!
بلاتریکس پیشنهاد میکنه که از هرمیون(که زیاد کتاب خونده)کمک بگیرن.هرمیون به زور به خانه ریدل آورده میشه و به مرگخوارا میگه که راه حل مشکل سالازار اینه که یه تسترال رو کباب کنن و بدن یکی از اجداد جناب سالازار طی ده شب بخوره و بعد قلبشو بدن به سالازار.

ــــــــــــــــــــــــ

بلاتریکس با تعجب به گیلدوری که داوطلب ارائه راه حل شده بود نگاه کرد.
-خب...بگو ببینیم باید چیکار کنیم؟

گیلدروی به آرامی از جا بلند شد.درحالیکه سعی میکرد حتی ذره ای از خوش تیپی اش کم نشود به سالازار نزدیک شد.چرخی دور او زد.موها و چشمانش را بررسی کرد.و بعد از معاینه گوش و گرفتن نوار قلبی و سی تی اسکن مغز و شمردن تعداد دندانها بالاخره جواب بلاتریکس را داد!
-به نظر من سالازار نمرده.فقط فکر میکنه که مرده و تنها راهش هم اینه که یه تسترال رو کباب کنیم و بدیم یکی از اجداد جناب سالازار طی ده شب بخوره و بعد قلبشو بدیم به جناب سالازار.

بلاتریکس به اما نگاه کرد.
-این چی میگه؟مگه مو وزوزی شماره دو همینا رو نگفته بود؟

با تایید اما، بلا با عصبانیت طلسمی را روی ایوان اجرا کرد.استخوان بازوی ایوان کنده و بشدت بطرف گیلدروی پرتاب شد.در میان اعتراض های ایوان و صدای برخورد استخوانش با دماغ گیلدروی، بلاتریکس رو به جمع مرگخواران کرد.
-این مو وزوزی که عمرا وز موهاش به من نمیرسه گفت یکی از اجداد سالازار.من فکر میکنم منظورش یکی از نوادگان سالازار بوده.سالازار که اجداد نداره.از بدو آفرینش وجود داشته!!از نوادگانشم هم فقط یه نفر مونده.اونم اربابه.شماها انتظار ندارین که من از ارباب بخوام ده روز تسترال کباب شده بخوره؟ایشون باید تنوع غذایی داشته باشن!

لرد سیاه که تا آن لحظه ساکت نشسته بود شروع به صحبت کرد.
-بلا؟الان با رژیم تسترال من مشکل داری...ولی با اینکه بعد از ده روز باید قلبم رو ـ البته اگه داشته باشم ـ به خورد سالازار بدیم مشکلی نداری؟

بلا با شرمندگی سر به زیر انداخت.ولی خیلی زود صدای زمزمه رز توجه همه را به خود جلب کرد.
-فقط ارباب نیست...مورفین گانت هم از نوادگان سالازاره.و فکر نمیکنم به قلبش احتیاج داشته باشه!




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۶:۲۰ جمعه ۲۸ تیر ۱۳۹۲
رون عزیز

اینجا تاپیک نقد پستهای انجمن خانه ریدله.و پاتیل درزدار همونطور که میبینین مال شهر لندنه.

علاوه بر این مورد اصولا بهتره نقد پستهایی رو که قبل از آخرین نقدتون زده شدن درخواست نکنین.چون اشکالات گفته شده در نقد بعدی رو نمیتونستین در پستی که قبل از اون زده شده برطرف کرده باشین.بنابراین نقدش کمی بی فایده میشه.


یه نکته ای که من همیشه روش تاکید دارم هم اینه که فقط از یک نقد کننده درخواست نقد کنین.نقد کردن در این سایت کاملا سلیقه ایه.برای همین نقد من با یکی دیگه ممکنه صد و هشتاد درجه فرق داشته باشه.این وسط نویسنده گیج میشه که حرف کدومشونو اجرا کنه.خودم یکی دو تا نقد خوندم که گفته هاشون دقیقا برعکس حرفهای من بود.خب سلیقه ها متفاوتن.برای همین بهتره یک روش و یک راهنما انتخاب کنین.

موفق باشید!





پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۴:۲۲ جمعه ۲۸ تیر ۱۳۹۲
بررسی پست شماره 411 خانه ریدل، ویکتور کرام:


چیزی که در نگاه اول جلب توجه میکنه ظاهر مرتب پستتونه.وقتی ظاهر پست مرتب باشه خواننده تشویق به خوندن میشه.این ویژگی برای یه مدت کوتاه(مثلا یه پاراگراف) میتونه نقصهای دیگه پست رو کمرنگ تر کنه.

نقل قول:

ایوان یک قدم به عقب رفت و درحالی که از ترس به خود میلرزید گفت:
- ارباب، اگه ما تحصن کنیم که همه ملت خوش حال میشن. به نظر من این راهش نیست.

اگه پست قبل وسط یه بحث و گفتگو تموم بشه راهی ندارین جز اینکه بحث رو ادامه بدین.شما هم همین کارو کردین.


نقل قول:
ایوان بار دیگر مورد اصابت طلسم کروشیو لرد قرار گرفت و تلو تلو خوران به زمین افتاد و استخوان هایش بر روی زمین پخش شد.

معمولا موافق این نیستم که چپ و راست از طلسم کروشیو استفاده بشه.این طلسم مهمیه.با استفاده زیاد ارزش و قدرت تاثیرشو از دست میده.بهتره در موقعیتهای عادی از طلسمهای خلاقانه دیگه ای استفاده بشه.ولی پخش شدن استخوانهای ایوان روی زمین نکته خوبی بود.


در آخرین نقدی که از پست شما کرده بودم گفته بودم پستتون طنز کم داره.این پست خیلی بهتر بود.طنز خفیف ولی جالبی داشت.شخصیت ایوان و بقیه مرگخوارا رو خوب توصیف کرده بودین.شخصیتهاتون دیگه کارای غیر منطقی انجام نمیدن.در این مورد پیشرفت خوبی داشتین.


نقل قول:
سپس صدایش را صاف کرد و ادامه داد:
- میتونیم این مورفین را ترکش بدیم. وقتی ترکش بدیم هم دیگه دنبال مواد نمیره. پس اطلاعیه را هم لغوش میکنه.

شما مسیر جدیدی به سوژه دادین.و درست به موقع این کار رو انجام دادین.ترک دادن مورفین سوژه قدیمییه که شاید چندین بار دربارش نوشته شده.ولی هر بار میشه مسیر جدیدی رو طی کرد.بنابراین سوژه و مسیر جدیدی که تعیین کردین به اندازه کافی خوبه که خواننده رو ترغیب به ادامه دادن کنه.


نقل قول:
دستی بر سرش کشیدا و گفت

نقل قول:
ما هم قشنگ تحصنمونا میکردیم

نمیدونم این استفاده از "الف" به جای "و" یه گویش خاصه یا نه...ولی به هر حال اجازه ندین وارد پستهاتون بشه.میتونه تاثیر خیلی بدی روی نوشته تون بذاره.تحصنمونا----->تحصمنونو یا تحصنمون رو


پستتون شکلک نداشت.پست طنز معمولا به یکی دو شکلک احتیاج داره.اینجوری حس رو بهتر منتقل میکنه.البته این یه قانون و قاعده همیشگی نیست.ولی معمولا همینطوره.لحن پستتون، علامتگذاری ها، جمله بندیها خیلی ساده و روشن و خوب بود.


قضیه رو بیخودی کش ندادین.با آرامش به بحث و کشمکش بین مرگخوارا پرداختین.این ویژگی خوبیه.اینکه همیشه سعی نکنین تاثیر خودمون رو روی سوژه بذاریم.البته در این پست مسیر سوژه تغییر کرده ولی در حالت کلی مشخصه که میتونین بدون وارد شدن به سوژه هم بنویسین.بعضی وقتا لازمه این کارو بکنین.مثلا فرض کنیم پست شما در این قسمت تموم میشد:
نقل قول:
ایوان که تازه متوجه اشتباه خود شده بود، دستی بر سرش کشیدا و گفت:
- حالا میگین چی کار کنیم؟

در این حالت شما یه پست زده بودین و سوژه هیچ تغییری نکرده بود و اصلا هم پیش نرفته بود.این کار گاهی خیلی کمک کننده اس و اتفاقا رول های خیلی خوب رو هم معمولا با این روش میشه نوشت.
طنز پستتون خیلی بهتر شده ولی هنوز برای پررنگ تر شدن جای کار داره.


موفق باشید.







پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۴:۲۹ سه شنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۲
(پست پایانی)

بلاتریکس به همراه دو سه نفر دیگر که هویتشان هرگز فاش نشد به میدان گریمولد رفت.
-خب حالا چیکار کنیم؟

مرگخوار1:به نظر من بکشونیمش همینجا.یه گونی بکشیم رو سرش و ببریم برای ارباب.
مرگخوار 2:من با مرگخوار یک موافقم و اگه تو هم موافقی برم زنگ درشونو بزنم و بگم با هری کار دارم.چطوره؟

بلا از هوش و ذکاوت دو مرگخواری که همراه خودش اورده بود شگفت زده شد.
-آخه عقل کلا!مگه به همین سادگیاس؟اونجا محفله.توش پر از کاراگاهه.ما باید همینجا کمین کنیم تا پاتر خودش بیاد بیرون.بعد میتونیم از روش شرم آور و مشنگانه شماها استفاده کنیم.

ده دقیقه بعد:

-داره نزدیک میشه...یه قدم...دو قدم...بلا!بکش!

با اشاره مرگخوار 1 بلاتریکس گونی را روی سر پاتر کشید و هر چهار نفر با هم غیب شدند.

خانه ریدل:

-ولم کنین!آخه شماها با من چیکار دارین؟من پدر ندارم.مادر ندارم.معلمم عاشق مادرم بوده.پدرخوندم زندانیه.این وضع کله منه.روش صاعقه کشیدن.الانم داره درد میکنه.مطمئنم ولدمورت همین نزدیکیاس.

ضربه چوب دستی بلاتریکس درست روی زخم هری فرود آمد.
-دهنتو ببند و اسم ایشون رو نبر.هر چی باشه ایشون جادوگر بزرگی هستن...نه؟

هری زخمش را کمی مالید.
-نه خب...من یکی دوبار دیدمش.لاغر بود.

بلاتریکس مجددا زخم هری را هدف گرفت.
-ببین پاتر.حتما متوجه شدی که در این سوژه هدف کشتن تو نیست.منظورم بزرگ از نظر قدرت بود.ایشون جادوگر قدرتمندی هستن...نه؟البته هیچ تهدیدی در کار نیست.حرف دلتو بزن.

هری:خب راستش...چی بگم...دو سه بار منو گیر انداخت ولی موفق شدم با هوش و ذکاوت ذاتیم از دستش فرار کنم.دوئلم که بلد نیست.ولی خب...دامبلدور میگفت یه چیزایی سرش میشه.دامبلدورم هرگز دروغ نمیگه...پس...فکر میکنم جادوگر بزرگی باشه.ما که هنوز چیزی ازش ندیدیم!

با شنیدن جمله هری بلا و دو مرگخوار دیگر فریاد شادی سردادند...ولی طولی نکشید که فریاد شادیشان با شنیدن صدای گرومپ گرومپ بلندی که به تدریج نزدیک میشد قطع شد.

-صدای چیه؟
-پتکه؟
-داره نزدیک میشه؟
-رسید پشت در!

در به آرامی باز شد.
-ار...ار...ارباب...شما...چرا...

لرد سیاه در حالیکه خم شده بود و به سختی قدم برمیداشت وارد اتاق شد.
-از من میپرسی؟ما باید از یه جادوگر اعتراف میگرفتیم.ایده کدوم ابلهی بود که از سه نفر بگیریم؟همونطور که میبینین طلسم برعکس عمل کرد و ارباب سه برابر شدن!این خونه لعنتی چرا اینقدر کوچیکه!ارباب کمردرد گرفت.یکی سقفو منفجر کنه حداقل بتونم صاف وایسم!:vay:


پایان





پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲:۳۴ شنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۲
توسط ویزلی ها محاصره شدیم!

نقل قول:
برای این که به شما ای لرد فشار نیاد قـــــول می دم روزی فقط یه درخواست داشته باشم

شما این کارو بکن، ببین من ظرف سه روز در اینجا رو تخته میکنم یا نه!


بررسی پست شماره 256 گورستان ریدل، ساق ویزلی:


نقل قول:
کارول: پس شما میگید که نمرده اید؟
- درسته.
- یه سوال از شما دارم، ایا ادم مرده دوباره میمیره؟
- نه.
- عالیه

شروع پست شما ادامه دیالوگ های پست قبل بود...از این نظر بهتر از شروع های قبلیتون بود.ولی کمی ناقص مونده بود.یعنی تا به بهترین قسمتش رسیدین، قطع شده.یه جورایی میزنه تو ذوق خواننده.در سوژه های دیگه معمولا میتونین این کارو انجام بدین.یکی دو جمله در ادامه پست قبلی بنویسین و بعد برین سراغ هر شخصیت و موقعیتی که دوست دارین.اینجا یه حالت استثنا داشت که بهتر بود ادامه میدادین.
شما اصولا نمیتونستین از همون بیرون اتاق شروع کنین.درستش همین بود که دیالوگها رو ادامه بدین.ولی کاش کمی بیشتر پیش میرفتین.ضمن اینکه اینا همشون تو یه اتاق بودن.چطور لرد و بقیه رو بردین بیرون؟!دلیلی برای این کار وجود نداشت.سعی کنین تا جایی که ممکنه سوژه رو یکپارچه نگه دارین.دو تیکه کردن سوژه، جدا کردن شخصیتها میتونه گره هایی در داستان ایجاد کنه که شاید بعدا باز کردنشون کار سختی باشه.برخلاف تصور عموم، سوژه های ساده تر جای کار بیشتری دارن.سوژه های پیچیده و پر شخصیت معمولا خیلی زود به بن بست میرسن.


نقل قول:
لرد رو به اماندا می کنه و سوالی را که مدتها است ذهنش را مشغول کرده می پرسه: اماندا تو این مشنگ را از کجا میشناسی؟
اماندا که از این پرسش شوکه شده بود گفت: من...من... اهان تعریفش را از دوستم شنیدم.

تاکید لرد برای کشف هویت روانشناس یه جور انحراف از سوژه بود.حتی اگه روانشناس فرد خاصی باشه هم در این قسمت نباید از سوژه اصلی سبقت بگیره.نباید اینقدر روش تاکید بشه.


نقل قول:
لرد رو به اماندا می کنه و سوالی را که مدتها است ذهنش را مشغول کرده می پرسه:

نقل قول:
مرگخواران تعجب کرده بودند که چرا اربابشان همچین سوالاتی را از اماندا می پرسد

نقل قول:
لرد با حالتی تعجب اوری پرسید:

سه زمان و لحن مختلف در پست شما وجود داره.
لحن و حالت فعل ها و زمان همه جمله های شما باید یکسان باشه.وگرنه موقع خوندن یه آشفتگی ناخوشایند ایجاد میکنه.شما باید تصمیم بگیرین که با کدوم لحن قصد دارین بنویسین.میپرسه یا میپرسد یا پرسید؟
این اشکالو قبلا هم داشتین.هنوزم برطرف نشده.


نقل قول:
لرد با حالتی تعجب اوری پرسید:

لحن متعجب.
لحن تعجب آور یعنی لحنی که باعث تعجب بقیه بشه.لحن متعجب یعنی لرد خودش تعجب کرده.


بعضی دیالوگهاتون نکته های طنز آمیز خوبی دارن.البته هنوز خامن.با کمی تجربه بیشتر مهارتشو پیدا میکنین که از حداکثر ظرفیت دیالوگها و شخصیتهای پشتشون برای طنز آمیز کردن پست استفاده کنین.


یه سری دیالوگ بی دلیل و البته بی ضرر وجود داره.این دیالوگها در پستهای قبلی شما هم وجود داشت.ولی الان بهتر شدن.هم جالبتر شدن و هم کمتر.شما میتونین دیالوگ بی هدف بنویسین.شخصیتهاتون میتونن بدون توجه به سوژه باهم جرو بحث کنن.فقط باید این گفتگوها و بحثها رو برای خواننده جالب و سرگرم کننده کنین.


نقل قول:
- خب اماندا جواب بده

این تاکید آخر ادامه همون انحراف سوژه اس.بهتر بود این جمله اصلا نوشته نمیشد.


شکلکها خیلی خوب و درست استفاده شدن.درست حرف زدن و ترک کردن مورفین نکته جالبی بود.از علامت ها(نقطه، علامت تعجب و ...) هم برخلاف گذشته خوب استفاده میکنین.


موفق باشید.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نقل قول:
شما میدونستین من میخوام درخواست نقد بدم که اینجا رو باز کردین؟

بله...ما کلا منتظریم ببینیم ویزلیا چی میخوان که انجامش بدیم!


بررسی پست شماره 243 اتاق تسترال ها کلنگ ویزلی:


پستتون خیلی طولانیه.در صورتی که دلیل خاصی ندارین یا مجبور نیستین سعی کنین کوتاهتر بنویسین.حداقل نصف این پست!


دیالوگهای ابتدایی پستتون جالب بود.مخصوصا خونسردی مسخره مرگخوارها و عکس العمل پرسی در مقابلشون:
شما اینجا چیکار میکنید؟ نکنه اومدین محفل رو نابود کنید؟ شاید هم میخوایین منو بکشین! زود آماده ی نبرد بشین.

نقل قول:

چوبدستی خودش رو کشیده بود و با حالت تهدید آمیزی به آنها اشاره میکرد.

وقتی یک حالت رو توصیف کردین زیاد جالب نیست که از شکلک هم استفاده کنین.به نظر من توصیف با کلمات جالبتره.بجز موارد خاصی که نمیشه حالت رو با جمله ها به خوبی منتقل کرد.مثلا این شکلک ...حالتیه که زیاد قابل توصیف نیست.


در یک سوم اول پستتون سه بار عبارت "هر سه مرگخوار" رو تکرار کردین.این تکرار موقع خوندن میتونه آزار دهنده بشه.جایی که مجبورین تکرار کنین سعی کنین از کلمه های جایگزین استفاده کنین.حتی یه تغییر کوچیک هم کافیه.مثلا اگه هیچ جایگزینی پیدا نکردین اون "هر " رو از یکیشون حذف کنین.


نقل قول:
اما هر سه مرگخوار با شناختی که از پرسی و قدرت جادوی او داشتند، از شدت ترس سر جای خود میخکوب شده بودند و نمیتوانستند حرکتی بکنند!

خب این خیلی اغراق آمیز بود.پرسی؟قدرت جادو؟اونم به حدی که مرگخوارا رو میخکوب کنه؟پرسی کتاب، جادوگر ماهری نبود.پرسی سایت مسئول محفله.از این لحاظ نباید قدرتشو دست کم بگیریم.ولی زیاد اغراق هم نکنین که قابل باور باشه.مرگخوارا فکر نمیکنم جلوی هیچ محفلی ای(بجز دامبلدور) میخکوب بشن.اونم جایی که مرگخوارا سه نفرن و پرسی یه نفر.همونطور که محفلیا احتمالا جلوی مرگخوارا(نه لرد) میخکوب نمیشن.یعنی هیچکدوم از همدیگه اونقدرا نمیترسن.


شخصیت پرسی رو خیلی خوب توصیف کردین.سرسختی ظاهری و دلتنگی درونیشو...نمیدونم.شاید برای من اینطوره.چون پرسی رو اینجوری میبینم.در این قسمت کمی احساسات شخصی ارباب دخیل شد!!


قسمتی که بلاتریکس حالتهای لرد رو توصیف میکرد میتونست خیلی اغراق آمیز تر باشه.جالبتر میشد.توصیفاتی از لرد میکرد که غیرممکن بود.البته الانم این کارو کرده.مثل سفید شدن موهای لرد.ولی بازم جای بزرگنمایی داشت.


نقل قول:
- نذارید پاتر رو بیاره، اگه اون شروع به حرف زدن کنه همه ی نقشه هامونو خراب میکنه.

پایان پستتون خوب بود.تعیین نکردین که تصمیم پرسی چیه.پاترو میاره یا نه.به مرگخوارا شک کرده یا بدون توجه به تردیدش همراهشون میره.اینا رو گذاشتین به عهده نفر بعدی.که به نظر من کار درستی هم کردین.

رفتار شخصیتهاتون خوب بود.چه پرسی و چه بلاتریکس و چه لودو که حضور کوتاهی داشت!


همونطور که قبلا گفتم پستتون طولانیه.ولی خسته کننده نیست.بهتون گفته بودم تا وقتی که مجبور نبودین، کوتاهتر بنویسین.خب...اینجا میشه گفت مجبور بودین.شما مجبور بودین پرسی رو قانع کنین. و برای همین مجبور بودین کمی کشش بدین.اگه این پست کوتاه بود و پرسی با دو سه جمله قانع میشد که همراه مرگخوارا بره، این مبتونست اشکال بزرگتری برای پستتون محسوب بشه.خوشبختانه شما راه کم ضررتر رو انتخاب کردین.


موفق باشید.






پاسخ به: دفتر خانه ریدل(ارتباط با ناظر)
پیام زده شده در: ۰:۳۵ جمعه ۲۱ تیر ۱۳۹۲
خب....نمیدونم چی بگم در مقابل این درخواست!

درخواستهای نقد خیلی زیاد بودن.با پیام شخصیا تقریبا روزی (یا هر دو روز) دو سه تا درخواست داشتم.حتی پستهای تالار خصوصیشونم میفرستن گاهی.درخواست نقد متن های خارج از سایت رو هم داشتم(که البته در این مورد صلاحیت نقد کردن ندارم).هر کیوبیارین بگین اینقدر نقد کن، دیگه انرژی فعالیت براش نمیمونه.وقتم نمیمونه البته.
نقد کردن خیلی از پست زدن سخت تره.گاهی واقعا خسته میکنه.دو سه تا نقد طولانی رو ارسال میکنین و میبینین سه تا درخواست دیگه زده شده.

اگه اینجا رو باز کنم مجبورم تاپیک نقد مرگخوارا رو هم باز کنم.اونم از یه طرف اضافه میشه.چون به هر حال مرگخوارا اولویت دارن.
اگه وظایف نظارتی نبود زیاد مهم نبود.خب اعضا نقد میخوان.منم نقد میکنم.لازم نیست حتما فعالیتم بکنم.ولی نظارت هم کار وقتگیریه.(البته به شکلی که من نظارت میکنم).
یه مدتیه ماموریتی به مرگخوارا داده نشده.دلیلش کمبود وقته.برای همین مجبور شدم کارامو اولویت بندی کنم.نقد کردن خیلی ضروری نبود.اول مرگخوارا ، دوم نظارت و اگه فرصتی باقی بمونه در درجه سوم نقد کردن قرار داره.


با وجود همه اینا بازش میکنم.امیدوارم فقط اعضایی که احتیاج به نقد دارن درخواست بدن.اعضای تازه وارد، اعضای کم تجربه در ایفای نقش، اعضایی که نمیدونن اشکال کارشون در کجاست.اینا رو گفتم که بدونین چرا گاهی این تاپیک بسته میشه.برای رسیدگی به کارهای عقب افتاده!




پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۳:۰۲ دوشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۲
خلاصه:

سالازار اسلیترین فکر میکنه که مرده.لرد و مرگخوارانش سعی میکنن ایشون رو متوجه اشتباهشون بکنن و سالازارو به پیشنهاد آماندا پیش یه روانشناس به نام کارول میبرن.لرد از آماندا میپرسه که روانشناس رو از کجا میشناسه.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

-ارباب من نمیشناسمش...به جان شما من اصلا احتیاجی به روانشناس ندارم.هرگز هم سه دوره درمانی طی شش ماه پیشش سپری نکردم.

درست در همین لحظه لرد سیاه جلوی چشم مرگخواران روی زمین افتاد.بلاتریکس شیرجه ای زد و لرد را بین زمین و هوا گرفت ولی به دلیل وزن نسبتا زیاد لرد هر دو با هم روی زمین افتادند.لرد کمی تقلا کرد و بالاخره در بین دستان عاشق بلا(!) آرام گرفت!

-ای بمیری تو!دیدی چیکار کردی؟

آماندا با تعجب به لرد نگاه کرد.
-چ...چیکار کردم؟چی شد الان؟
-کشتیش خب!به جون ارباب قسم خوردی.اونم جنبه نداشت.افتاد مرد.

جسد لرد سیاه تکانی خورد....پس از چند سرفه کوتاه و تنفس نامنظم، لرد از جا برخاست و به لی اشاره کرد.
-یکی یه پس گردنی به این حشره بزنه که دیگه جرات نکنه درباره جنبه ارباب حرفی بزنه.و تو آماندا...اگه یکبار دیگه...فقط یک بار دیگه...

آماندا وحشتزده جواب داد:نه ارباب...هرگز دروغ نمیگم.:worry:

لرد به سختی دستای بلا را از دور گردنش باز کرد.
-چی چیو دروغ نمیگم!دروغ که باید بگی!دروغ لازمه زندگیه.ولی به جون ارباب نباید قسم بخوری.فکر کردی ارباب هورگکراساشو از سر راه آورده؟

داخل مطب:

روانشناس با چاقوی تیزی به سالازار نزدیک شد.
-خب...پس شما الان مردین دیگه؟پس اشکالی نداره من با این چاقو ضربه ای به شما بزنم؟


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۱۷ ۳:۱۱:۳۳



پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۳:۲۹ چهارشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۲
خلاصه:

ایوان روزیه داره فراموشی میگیره.لرد موقتا دافنه رو برای کمک به بلا تو کافه انتخاب میکنه.بلا برای جلوگیری از خرابکاری ایوان رو به صندلی میبنده.محفلیا که ظاهرا دنبال هورکراکس لرد سیاه میگردن بطور اتفاقی ایوان رو پیدا میکنن و شیء نامعلومی رو از لای دنده های ایوان بیرون میکشن.

نکته:ایوان حافظه شو به کلی از دست داده.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

-هی اسکلت؟این چیه لای دنده های تو؟حرف بزن!

ایوان حالت معصومانه ای به استخوانهای صورتش داد.
-من نمیدونم...شاید قلبمه.من کیم؟اینجا کجاست؟خواهش میکنم دستای منو باز کنین.خانواده من الان منتظرن.تو چرا کلت زخمیه؟بیا جلو یه نگاهی به زخمت بندازم.

هری پاتر از یک طرف به جسم عجیبی که از لای دنده های ایوان خارج شده بود نگاه میکرد و از طرف دیگر به ایوان که به نظر نمیرسید نقش بازی کند!
-بچه ها...من مطمئنم این همون هورکراکس لرده.این اسکلت قورتش داده بود.شایدم لرد بهش دستور داده اون تو قایمش کنه.بهتره برگردیم محفل.

ایوان با صدایی نسبتا بلند شروع به التماس کرد.
-نرین...اینجا با من بدرفتاری میشه.منم با خودتون ببرین.غذای زیادی نمیخورم.جای زیادی هم نمیگیرم.

هری خیلی زود تسلیم شد.
-اسکلتم با خودمون میبریم که لومون نده.یه اسیر بی دردسر ضرری برای کسی نداره.شاید بشه ازش استفاده های دیگه ای کرد.

هری، رون و هرمیون به سرعت به همراه ایوان روزیه غیب و در جایی در نزدیکی محفل ظاهر شدند.

-هی...تو چرا با صندلی اومدی؟

ایوان با شرمندگی به دستهایش اشاره کرد.هری با کمی احتیاط طنابها را باز کرد ولی چوب دستیش همچنان بطرف ایوان گرفته شده بود.بعد از باز شدن طنابها با شنیدن کلمه"متشکرم" از دهان یک مرگخوار، سه محفلی مطمئن شدند که ایوان دچار فراموشی شده است.









هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.