هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۵:۰۶ جمعه ۲ شهریور ۱۳۹۷
دانش آموزان هر چهار گروه، با بغل هایی پر از کاغذپوستی های حاوی سوالات اساتید گروه خودشان، و با ذهنی مشغول برای پیدا کردن راه حلی برای گرفتن سوالات دیگر گروه ها، به سوی خوابگاه هایشان رفتند.
آن ها دانش آموزانی پر مشغله بودند و به همین دلیل اصلا نتوانستند بخوابند، یا اگر خوابیدند هم تا صبح خواب امتحان و عوض شدن سوالات را دیدند. که در نتیجه با عرق سرد از خواب پریدند و با جیغ هایشان، بقیه را هم از خواب پراندند.

بدین ترتیب، صبح روز بعد، هاگوارتز پر بود از دانش آموزانی که انقدر خوابشان میامد که نه موهایشان را شانه زده بودند، نه دست و صورتشان را شسته بودند، و نه حتی ردای درست و حسابی پوشیده بودند. بعضی هایشان حتی یک لنگه کفش و یک لنگه دمپایی پوشیده بودند. اما همگی آنقدر خسته بودند که حتی سر صبحانه هم حوصله نداشتند به یکدیگر بخندند و متلک بیندازند.

پس از نیم ساعت، صبحانه به اتمام رسید و دانش آموزان به سوی کلاس هایشان رفتند... در طول مسیر هم چندبار به یکدیگر و یه در و دیوار برخورد کردند تا اندکی خوابشان بپرد و سر کلاس بتوانند با هوشیاری کامل به درس ها گوش فرا دهند.

ساعتی بعد، دو دقیقه مانده به زنگ ناهار:

در کلاس تغییر شکل، فنریر برای بار ده هزارم، به گریفیندوری ها چشم غره رفت تا اگر جرئت دارند، سوالات تغییر شکل را به بقیه لو بدهند.
گریفیندوری ها زیر این چشم غره های پی در پی ذوب شده، سوالات را حتی به قیمت از دست دادن پارتنر برای اردوی هاگزمید، لو ندادند.

و سپس زنگ ناهار خورد، و دانش آموزان همچون قوم مغول، با تمام سرعت به بیرون از کلاس هجوم بردند تا شکمی از عزا در آورند.
فنریر به کلاس خالی نگاه کرد، و حس کرد سرمایی غیرطبیعی در حال پخش شدن در کلاس است. بیشتر دقت کرد، سرما داشت از قسمت پاهایش، در کل وجودش پخش میشد. با شک و نگرانی قدمی به عقب گذاشت و به زمین نگاه کرد و یک عدد کله روح را دید که از زمین بیرون آمده و با عشوه به او نگاه میکند. روح، چهره چندان زیبایی نداشت، پر مو بود و به نظر میرسید چند تکه سبزی از زمان زنده بودنش، لای دندان های باقی مانده باشد.
- سلام فنی جونم... میشه واسه اردو من باهات بیام؟
- چی؟ وات د عاااااو؟ تو کی هستی اصن؟
- من یه زمان یه بانوی گرگینه گیاه خوار بودم که بعد لولوها بردنم... اگر بذاری واسه اردو من باهات بیام، قول میدم لولوها تو رو هم بب... یعنی منظورم اینه که واسه‌ت کلی پیتزا و چیز میزای خوب خوب میخرم. همراه با گوشت گوزن.

فنریر پوکرفیس شد و به فکر فرو رفت.
- من اینطوری اصن نمیتونم و زیر اردوم درد میگیره!

و سپس با تمام سرعت و البته فریاد کشان، از کلاس به بیرون دوید تا به تالار خصوصی گریفیندور برود و ببیند دانش آموزان گریفیندوری پیشرفتی در به دست آوردن سوالات داشته اند یا خیر.
بقیه اساتید هم چنین کردند، هرچند به صورتی متمدنانه تر از فنریر!


ویرایش شده توسط فنریر گری بک در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۲ ۱۵:۳۹:۲۰


پاسخ به: انـجــمـن اســـــلاگ
پیام زده شده در: ۰:۳۲ جمعه ۲ شهریور ۱۳۹۷
اصلا ازت انتظار نداشتم هوریس... اصلا.

زیر اردویمان درد بگیرد.
#فرهنگ_منفی


فنریر! یادت که نرفته اگر سفارش کسی که قدیما حق استادی گردن لرد بزرگوار داشته نبود، اون خالکوبی رو به دست نمیاوردی؟ یکم ملایم تر دوست من!

+4
+3


ویرایش شده توسط فنریر گری بک در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۲ ۱۶:۵۲:۲۳
ویرایش شده توسط هوريس اسلاگهورن در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۱۲ ۵:۱۷:۱۳
ویرایش شده توسط هوريس اسلاگهورن در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۱۲ ۵:۱۷:۵۸



پاسخ به: تنبیه سرای هاگوارتز
پیام زده شده در: ۰:۳۰ جمعه ۲ شهریور ۱۳۹۷
فنریر به آخرین دانش آموزان که در حال جمع کردن وسایلشان بودند، نگاه کرد. جلسه آخر هم بدون هیچگونه تلفات انسانی به پایان رسیده بود... که البته هم برای فنریر، و هم برای دانش آموزان، موضوعی بسیار عجیب بود.
فنریر یک نگاه دیگر به دانش آموزانی که داشتند جزوه هایشان را مرتب میکردند، یا زیر میز به دنبال پاک کن هایشان میگشتند، انداخت... سپس ناگهان از جا پرید و با لحنی وحشت زده نعره زد:
- اون چیه پشت سرتون؟

دانش آموزان باقی مانده، بدون آنکه فرصت نگاه کردن به پشت سرشان را داشته باشند، جیغ زنان، و در حالی که به یکدیگر و به نیمکت های کلاس برخورد میکردند، از کلاس خارج شدند.
فنریر قهقهه بلندی زد و روی صندلی اش افتاد.
- خیلی خب... اینم از کلاس. برم پیش هوریس، هم یه نوشیدنی مرغوب بگیرم ازش، هم واسه تابلوی دامبلدور سیبیل آتیشی بکشم.

فنریر پس از اینکه تمام افکار و برنامه هایش را با صدای بلند برای در و دیوار بیان کرد، از کلاس خارج شد، و از طبقه دوم به سوی طبقه هفتم به راه افتاد. در طول مسیر، و حتی روی پله های متحرک، دانش آموزان تلاش میکردند فاصله شان را با او حفظ کنند. فنریر اصلا به مهربان بودن یا حتی رعایت قوانین هاگوارتز مشهور نبود!

فنریر به طبقه هفتم و ناودان کله اژدریِ محافظ دفتر مدیریت رسید. البته که مجسمه عظیمی که راه پله دفتر هوریس را بسته بود، با دیدن فنریر از جای خود تکان نخورد. فنریر به مغز خود فشار آورد تا رمز را به یاد بیاورد... و بالاخره پس از چند دقیقه با لحن محکم و مطمئنی گفت:
- اون نوشیدنی رو دیگه لولو برد!

ناودان کله اژدری، سکسکه ای کرد، سپس در حالی که با لحنی جویده جویده راجع به نوشیدنی ای که لولو برده بود، از فنریر سوال میپرسید، از سر راه کنار رفت. فنریر هم پله های دفتر مدیریت را دوتا یکی بالا رفت و وارد شد.
- سلام هوریس، خوبی هوریس؟ بیا این نو... عه... هوریس؟

فنریر به هوریس اسلاگهورن که با صورت روی میز سقوط کرده بود و به نظر میرسید حتی تنفس نمیکند، نگاه کرد. سپس به آرامی به وی نزدیک شد، بینی اش را نزدیکِ سر او برد و شروع کرد به بو کشیدن.
- هنوز زنده ای که.

فنریر، هیکل هوریس را از روی میز جمع کرد و به صندلی تکیه داد. با اینکار، راه تنفس هوریس اندکی باز شد و وی توانست به طرز ضعیفی خر و پف کند.

- خب دیگه... بیدار شو...

فنریر این را گفت، و همزمان یک پس گردنی آب دار به پس کله کچل هوریس نواخت که البته هوریس را به شدت بیدار کرد.
هوریس به شدت از جا پرید و با لحنی وحشت زده و صدایی ضعیف گفت:
- نه الان وقت مذارکه نیست... بذارید بخوا... خر... خر...
- مذار... چی میگی هوریس؟

فنریر همانجا نشست و منتظر ماند تا اثرات سنگین نوشیدنی از بدن هوریس خارج شود.
دقایق گذشتند و گذشتند...
تا اینکه ناگهان یک عدد پاتروناس که به طرز ناشیانه ای هم ساخته شده بود و حتی شکل درست و حسابی هم نداشت، با لگد وارد دفتر شد.
- با عرض سلام از سوی فرماندهی الف دال، به اطلاع میرسونیم که ما ساعت پنج برای دریافت حقوق اعضای الف دال، میایم سراغتون. لطفا آماده و کاملا هوشیار باشید. اصلا ایش بهتون با این جنگ مسخره ای که راه انداختید که شهریه بیشتری بگیرید از ملت و حقوق استادارو هم کم کنید...

پاتروناس سپس از هم پاشید و دفتر مدیریت به طور کامل در سکوت فرو رفت. فنریر برای چند ثانیه در سکوت فرو رفت... سپس کم کم شروع کرد به خر خر کردن از روی خشم و آب دهانش هم آرام آرام جاری شد. و بعد یقه هوریس را گرفت، وزن عظیم وی را روی شانه خود انداخت، و تلو تلو خوران به سوی دخمه های هاگوارتز به راه افتاد. در میان راه هم به هرکس که میرسید، یک چشم غره مرگبار میرفت.

فنریر که به شدت عرق کرده بود و حتی کبود شده بود، بالاخره به دخمه ها رسید و دست و پای هوریس را به زنجیرهای متصل به دیوارهای سیاه دخمه ها بست.
بوی خون خشک شده روی دیوارهارا حس میکرد، و این بو به شدت دهانش را آب می انداخت. اما اهمیتی نداد و با یک عدد طلسم "آگوامنتی"، و صد البته با خیس کردن قسمت خشتکِ هوریس، وی را کاملا هوشیار کرد.
سپس در حالی که بینی اش تقریبا با بینی هوریس در تماس بود، با تمام وجود در صورت وی نعره زد:
- بشکنه این دست که نمک نداره! میری الف دال رو خودت راه میندازی، جنگ درست میکنی که حقوق من رو ندی؟ مادر سیریوسِ بگمن صفت!
- ها؟ چی؟ تو از کجا میدونی؟
- تو دفترت بودم که پاتروناس اومد.
- خب حالا... پول لازم بودم واسه نوشیدنی خب.
- آره؟ یک نوشیدنی ای بهت بدم...

فنریر این را گفت، سپس یک عدد چاقوی میوه خوری از جیب خود خارج کرد، و به سوی شکم هوریس هجوم برد...
صدای جیغ های گوشخراش هوریس را هیچکس نشنید...
اما ساعتی بعد، زمانی که بالاخره فنریر او را از دخمه ها آزاد کرد، همه میتوانستند ببینند که هوریس بسیار لاغرتر شده و وزن کم کرده، و به طرز عجیبی اشتهایش هم کم شده.
و البته همه میتوانستند فنریر را هم ببینند که کیسه ای حاوی چیزی گوشتی و چرب با خود داشت، که قطرات خون هنوز از آن چکه میکرد.
و صد البته که هیچکس جرئت نکرد این فکر را از ذهن خود عبور دهد که فنریر، شکم و معده هوریس را بریده و سپس پوست وی را گره ملوانی زده...



پاسخ به: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۶:۱۵ پنجشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۷
نمرات جلسه چهارم تغییر شکل


هافلپاف:

ماتیلدا استیونز: 17.5

نقل قول:
آنجا، جایی جز کتابخانه نبود و آنها انتظار داشتند که حداقل یک دانه هرمیون گرنجر را ببینند.

اشاره جالبی بود... خوب بود. آفرین.

نقل قول:
- حتی پشه ای مثل لینی، که مشقمون رو انجام ندادیم، اینجا نیست که مارو نیش بزنه!!

دوتا علامت تعجب؟
علامت سوال و علامت تعجب رو یدونه ازشون استفاده کنی، کافی هستن. تعداد بیشترشون جمله رو سوالی تر یا تعجبی تر نمیکنه.

نقل قول:
چون یه مگس و خاک روی یه کتاب جلد خاکستری دید. و از آنطرف، تانکس ذره بین به دست، در قفسه ها راه میرفت و متاسفانه، او نه تنها چیزی پیدا نکرد، بلکه کمر درد شدیدی هم گرفت. ماتیلدا چشمانش از خوشحالی، برای پیدا کردن یک پشه ی دیگر، برق می زد و همین موقع دو نفر جلویش سبز شدند.

اینجا خوب بود... ولی دوتا اشکال داری.
اول از همه جمله اول که حالت محاوره ای پیدا کرده. اگر حس آزادی و راحتی بیشتری میکنی، توصیفاتت رو کامل محاوره ای بنویس. اینطوری نشه که یه جا محاوره ای بشه، یه جا کتابی. الان اینجا خیلی ریز بود این اشکال، ولی خب... حواس پرت کن هستش یه مقدار.
و اما اشکال دوم... چرا انقدر ویرگول زدی؟
اینجا بدون خیلی از این ویرگول ها، میتونست کلی روان تر بشه:
و از آنطرف، تانکس ذره بین به دست، در قفسه ها راه میرفت و متاسفانه او نه تنها چیزی پیدا نکرد بلکه کمر درد شدیدی هم گرفت. ماتیلدا چشمانش از خوشحالی، برای پیدا کردن یک پشه ی دیگر برق می زد و همین موقع دو نفر جلویش سبز شدند.

نقل قول:
یوآن قدم خطرناکی را به سمت هافلپافی سکته کرده از ترس، برداشت.

- چطوری ماتیلدا؟

فاصله بین دیالوگ و شخصیتش حرام است...
باید به این شکل مینوشتی:
یوآن قدم خطرناکی را به سمت هافلپافی سکته کرده از ترس، برداشت.
- چطوری ماتیلدا؟


ادامه پست رو جالب و خوب پیش برده بودی.
اون بخش روح سرگردون و اینا مخصوصا جالب بود. ای کاش همونجا ولی راجع بهش توضیح میدادی.
ولی خب... بازم خوب بود و نکات مثبت زیادی هم داشت.
موفق باشی.

نیمفادورا تانکس: 16

نقل قول:
ماتیلدا فریاد زد:
_ اکسپلسو
قفسه ای منفجر شد.

اینجا دوتا اشکال داری.
اول از همه اینکه علامت نگارشی نذاشتی جلوی دیالوگ.
و دوم هم اینکه وقتی دیالوگ تموم شده و خواستی توصیف بنویسی، دوتا اینتر نزدی.
باید به این شکل نوشته میشد:
ماتیلدا فریاد زد:
_ اکسپلسو!

قفسه ای منفجر شد.

و حتی میتونستی روی انفجار قفسه بیشتر مانور بدی... صداش رو توصیف کنی، پخش شدن کتاب ها و پاره شدنشون رو شرح بدی. سوژه های خیلی خیلی ریزی هستن، ولی باعث میشن پست پر جزئیات تر و نتیجتا قشنگ تر بشه.

نقل قول:
مار عظیم الجثه به گرگی که با دومش روی زمین می خزید تبدیل شد.
لحظه ای همه از کار خود دست کشیدند و با تعجب به مار گرگ نما خیره شدند.

اینجاش خوب بود.
ولی در کل روی دوئل خیلی خیلی کم مانور دادی... میتونستی حرکتای مسخره تری بکنی. گوش هاشون رو تبدیل کنی به آدامس، موهاشون رو تبدیل کنی به علف... و هزاران جایزه نقدی و غیر نقدی دیگر.
نقل قول:
صحبت تانکس به پایان نرسید چون قفسه ی کتابخانه به هوا رفت و کمی آن طرف تر به زمین افتاد.

یوان و پنی بدون هیچ صدمه ای از زیر الوار بیرون آمدند.

ببین... پستت بیشتر حالت جدی پیدا کرده. یعنی من شخصا طنز خاصی ندیدم توی پست. و نتیجتا اینجارو اشتباه کردی. بیش از حد غیر منطقی نوشتی. یوآن و پنه لوپه میتونستن به صورت کج و کوله یا با کلی زخم و چپ و چول شدن بیان بیرون حتی.
البته این در صورتی بود که بخوای طنز بنویسی. ولی اگر میخواستی از قصد جدی بنویسی، بازم به منطق داستان ضربه میزد این حرکتت.

پایان و ادامه ش خوب بود. ولی جا داشت خیلی بهتر باشه.
هرچند که امیدوارم توی ایفای نقش از این اشتباهات نکنی. سوژه جدی رو نباید تبدیل به طنز کنیم و همچنین برعکس.
و خب... همینا دیگه.
موفق باشی.


ریونکلاو:

آندریا کگورت: 16

نقل قول:
راهرو در عین خالی بودن یجورایی ترسناک هم جلوه میکردن اصلا این روزا انگار خاکستر مرده پاشیدن تو هاگوارتز نه رفتی نه امدی همه چپیدن تو تالاراشونو فقط میرن کلاس و یه راست برمیگردن تو تالار جا میخورن.

اینجا یکم مشکل داره جمله بندیت... به این شکل باید مینوشتی:
راهرو در عین خالی بودن یجورایی ترسناک هم جلوه میکرد. اصلا این روزا انگار خاکستر مرده پاشیدن تو هاگوارتز. نه رفتی، نه آمدی، همه چپیدن تو تالاراشون و فقط میرن کلاس و یه راست برمیگردن تو تالار جا خوش میکنن.

جا خوردن اصولا به معنای غافلگیریه.

یه نکته در مورد دیالوگ ها بگم... بین دیالوگ ها نیاز نیست دوتا اینتر بزنی. پشت سر هم گفته میشن چون معمولا. مگر جاهایی که واقعا حس کردی بین زمان گفته شدنشون فاصله هست. اونارو میتونی دوتا اینتر بزنی.

نقل قول:
-پنی تو پسر نداریییی پنیییییی!وایییییی پنی لایتینا و لینی رو بگو چقد رو ما حساب باز کرده بودن فکر میکردن قراره معجزه کنیم جام رو ببریم

حواست باشه... شکلک به هیچ عنوان جای علامت نگارشی رو نمیگیره توی دیالوگ. قبل از شکلک در هر صورت باید نقطه یا علامت تعجب رو بزنی.


نقل قول:
فلش بک - ساعت 9:15

تیتر بود این. باید به صورت بولد یا همون درشت مینوشتیش. اینطوری:
فلش بک - ساعت 9:15

نقل قول:
-سلام سوسیس بلغاری های...یعنی دانش اموزان عزیزم ... این جلسه اخرین جلسست و به حول قوه الهی میرین پشت سرتونم نگاه نمیکنین و منم راحت میشم...
یجوری میگه منم راحت میشم انگار تاحالا روی دوشش درحال گرگ سواری بودیم...

بعد از تموم شدن دیالوگ وقتی خواستی بری سراغ نوشتن توصیفات، دوتا اینتر باید بزنی دیگه. اینطوری:
-سلام سوسیس بلغاری های...یعنی دانش اموزان عزیزم ... این جلسه اخرین جلسست و به حول قوه الهی میرین پشت سرتونم نگاه نمیکنین و منم راحت میشم...

یجوری میگه منم راحت میشم انگار تاحالا روی دوشش درحال گرگ سواری بودیم...


نقل قول:
بعد یه دو دقیقه راه رفتن پر ابهتشون به ما رسیدن و با دیدن سپتیموس مالفوی و رابین هیگی سر جام خشک شدم.
مالفوی با اعتماد به نفس کاذب اضافی گفت:

کاشکی راجع به این دوتا شخصیت در حد یک جمله همینجا توضیح میدادی. خیلی بهتر میشد. الان این دوتا شخصیت، دوتا اسم هستن فقط برای خواننده. بدون اینکه بتونه باهاشون ارتباط برقرار کنه.

نقل قول:
-یاااااا اسسسسطوخودوووووس!!!!

یه علامت تعجب کافی بود اینجا. تعداد بیشترش جمله رو تعجبی تر نمیکنه. در مورد علامت سوال هم به همین شکل هست قضیه.

اون وسط یه پاراگراف فوق العاده طولانی داشتی. اون رو بهتر بود حتی با یه اینتر وسطش، کوتاه ترش میکردی. و همینطور توضیح توی پرانتزش هم کاملا بی دلیل بود.
توصیفات و طنز خوب و راحتی داره. خوندن پست هات لذت بخشه.
فقط در مورد ظاهر پست، و بعضا جمله بندی هات، نکاتی که گفتم رو رعایت کن.
و اما در مورد طول پست... اگر پستت رو یه بار از دیدِ خواننده بخونی، خیلی از جاهاش به نظرت میاد که قابل حذف شدن هستن و اضافه ان کاملا. اونارو میتونی حذف کنی تا پستت هم کوتاه تر بشه.
موفق باشی.

پنه لوپه کلیرواتر: 18.5+ 1

نقل قول:
سه روز بعد

تیترهارو باید بولد یا همون درشت بنویسی پنی.
سه روز بعد

نقل قول:
ورابین هم به سرعت با یه شامپانزه عظیم روی سرش به جای کلاه روبرو شد.

- ای احمقا! بیاین پای منو در بیارین! با شما دو تاام!

بین دیالوگ و شخصیتش قرار بود فاصله نندازیما. هوم؟
و رابین هم به سرعت با یه شامپانزه عظیم روی سرش به جای کلاه روبرو شد.
- ای احمقا! بیاین پای منو در بیارین! با شما دو تاام!


در کل خوب بود ولی پستت. خوب ادامه دادی، روی دوئل هم خوب مانور دادی.
موفق باشی.


گریفیندور:

هرمیون گرنجر: 19.5 + 2

یه چندجا اینترهاشو رعایت نکردیا... بین تیتر فلش بک و توصیفات قبل و بعدش اینتر نزدی. یه دور اگر قبل از ارسال پست، توی پیش نمایش ببینیش، راحت این مشکلاتت حل میشن.
ولی پست جدی خفن و خوبی بود. آفرین.
موفق باشی.

ریموس لوپین: 17

خب ریموس... شروعت که خوب بود. و بریم سراغ ادامه ش...

نقل قول:
-چوبدستیمو یادت نره با خودت ببری

در آخر جملات، چه دیالوگ و چه توصیف، نقطه یا علامت تعجب رو فراموش نکن به هیچ وجه که رستگار شوی.

نقل قول:
دفتر دامبلدور

تیترهارو باید بولد کنی ریموس... یا همون درشت کنی. اینطوری خیلی بهتر میشه. با این ابزار میشه بولد کرد.

خوب پیش بردی سوژه رو... و خوب هم تمومش کردی. پست جدی خوبی بود.
موفق باشی.

رون ویزلی: 15 + 2

پستت خیلی خوب بود. لذت بردم... حیف که هم تیمیت پستش رو ارسال نکرد. اون 5 نمره ای که کم شد، به خاطر همین موضوع بود.
موفق باشی.


اسلیترین:

نقد پست های سلینا و فلورانسو رو تا فردا با پیام شخصی ارسال میکنم براشون.

با آرزوی موفقیت برای همه سال اولی های خوشمزه در امتحانات پایان ترم.



پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۸:۲۰ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۷
جادوفلیکس


توجه:
سریالی که در ادامه می خوانید، قرار نیست به هیچکدام از اصول پذیرفته شده رول نویسی پایبند باشد و صرفا خود را در فرم روایی رول نویسی محصور کند. به همین دلیل، خواندن آن به منتقدان و تازه واردان توصیه نمی شود.
همینطور، این سریال برای کسانی که مشکل قلبی دارند، مناسب نیست.


جادوگر که از اپیزود قبل عین سوباسایی که میخواد یه توپ رو شوت بزنه، داشت میپرید توی تخت، بالاخره روی تختش فرود میاد، بعدش پتوش رو که پر از طرح اسب های تک شاخ و پیتزاست رو میکشه روی خودش تا لولوهای زیر تخت نخورنش، و حتی بعد از این، انگشت شستش رو میکنه تو دهنش و شروع میکنه به مکیدنش تا بالاخره به خواب بره و تیتراژ - همراه با یک آهنگ خفن که کاملا به این قسمت مربوطه و بهتره قبل از خوندن ادامه سریال بهش گوش داده بشه - شروع بشه.

تصاویر شاد و رنگی رنگی ای روی صفحه تلویزیون پخش شدن و دوربین به تدریج زوم آوت شد تا یه سری آدمک گوگولی مگولی با لباس های رنگین کمونی رو نشون بده که پائفی پور وارانه دارن دور خودشون و دور محوطه چمنی جلوی دوربین میچرخن. انقدر میچرخن و حتی میچرن تا اینکه تبدیل میشن به گرداب و همه چیزو تو خودشون غرق میکنن و خودشونم در حالی که عین عنترایی که دچار ماه گرفتگی شدن تو گل گیر کردن، به اسامی بازیگرا که داره از پایین صفحه میاد به سمت بالا، نگاه میکنن.

اسامی بازیگرا به زبانی نامشخص و عجیب و غریب، در حالی که بندری و بریک دنس میزدن، حرکت کردن و رفتن تا هیچ گونه اسپویلی صورت نگیره و هرکس بتونه سریال رو به خودش بگیره.


ماجراهای اوپس کده

نویسندگان، کارگردانان، مسئولان موسیقی متن، تدوین و بقیه چیزا:
وینکی
فنریر گری بک


اپیزود سوم: گریم 2


جادوگر چندتا خر غلت زد و شستش رو از دهنش به دماغش منتقل کرد. کاملا خوابیده و آروم بود. خوابی بدون رویا و قشنگ. اوضاع تا چند دقیقه به همین منوال پیش رفت تا اینکه پری دندون، به هوای اینکه جادوگر خرس گنده، بچه ای چیزیه و دندونش افتاده، رفت زیر بالششو بگرده که یهو یه چیزی عین برق حمله کرد و گردنشو شکست.
چیزی که گردن پری رو شکسته بود، در واقع یک عدد سوسک حمام بود که اومد و روی جسد بندانگشتی پری دندون ضیافتی برگزار کرد و دوستانش رو هم صدا نکرد.
و اما در همین بین، روحِ پری دندون که یه روح پلید و بی‌تربیت بود، از جسمش که داشت توسط سوسک خورده میشد، خارج شد و رفت توی مغز جادوگر، و همینجا بود که بالاخره جادوگر یکم نا آروم شد و دو سه تا لگد تشنج وار به اطراف انداخت تا مغزش شروع کنه به پیچیدن به دور خودش و کابوسای بد بد ببینه و درس عبرتی بشه برای جادوگر که همیشه با یک چشم باز بخوابه و بالشش رو هم محکم بغل کنه.

جادوگر توی کابوسش، تایتانیک رو دید که داره روی اقیانوس های عظیم، موج ها رو میشکنه و جلو میره و یک مرد تنهای شب هم که لباس هایی مثل لباس شاهزاده ها پوشیده، روی عرشه جلویی ایستاده و دست هاش رو عین بال عقاب باز کرده. شاهزاده همینطور ایستاده بود و به افق و غروب خورشید زل زده بود، که خورشید هم بالاخره معذب شد و به شاهزاده نگاه کرد و حتی یک چشمک بهش زد. شاهزاده هم که تاب تحمل چشمک خورشید رو نداشت، خودش رو پرت کرد تو دریا و بر اثر خوردن مقدار زیادی آب دریا شروع کرد به تشنج کردن و غرق شدن.
در همون نزدیکی ها هم در زیر آب، یک عدد پری دریایی داشت با دوتا از دوستاش که یک خرچنگ و یک گاو دریایی بودن، حباب بازی میکرد.
پری دریایی بعد از اینکه یک عدد حباب رو کوبید تو صورت خرچنگ، متوجه پیکرِ همچنان متشنج شاهزاده شد و شنا کنان رفت به سمتش و برای اینکه اسلام به خطر نیفته، به گاو دریایی گفت که به شاهزاده تنفس مصنوعی بده و خودشم کمک کرد که شاهزاده رو به سطح آب برسونن و بعدش هم پری دریایی با دمش یدونه زد پس کله شاهزاده و پرتش کرد توی تایتانیک دوباره.
اصلا هم به روی خودش نیاورد که یک دل نه صد دل عاشق شاهزاده شده و شروع کرد به جاه طلبی برای اینکه ملکه بشه، انگار نه انگار بابای خودش پادشاه هفت دریا بود!

پری دریایی که همینطور داشت برای خودش فکر و خیال میکرد، رفت پیش جادوگر دریا که یک عدد هشت پای سیاه و عظیم و الجثه بود که برای گرفتن یک عدد مروارید، حتی حاضر بود طلاهای مادرش رو هم بفروشه. جادوگر دریا هم حسابی به پری دریایی شکلات و چیپس و پفک و خوراکی های بد بد داد تا پری دریایی تناسب اندامش رو از دست بده. و بعد گفت:
- ببین دخترم، من الان تا اینجا از بین خرچ خرچ جویدن چیپس ها، فهمیدم که تو عاشق این شاهزاده شدی... که البته به نظر من واقعا عددی نیست و شوهر مرحوم من ازش خوشگل تر بود حتی. ولی بهرحال من میتونم بهت پای انسانی بدم، منتها به شرطها و شروطها... خودت بازیو بلدی بهرحال.

پری دریایی بازی رو بلند نبود متاسفانه و نشست به شرط های جادوگر گوش کرد. جادوگر شرط هاش رو گفت. پری دریایی هم یه لبخند دلبرانه زد و گفت:
- برای شاهزاده عزیزم همه کاری میکنم، حتی اگر راجو پدرمو بکشه، بازم دست از عشق شاهزاده ام نمیکشم.

جادوگر که اصلا میونه خوبی با عشق و عاشقی و فیلم هندی نداشت، به عنوان اولین شرط، زبان پری دریایی رو برید. خون تمام دریارو قرمز کرد و کوسه ها حمله کردن به اونجا، ولی پری دریایی که پاهای انسانیش هم مثل دمش سریع بودن، تونست فرار کنه. اما جادوگر که بر اثر سال ها پر خوری حسابی چاق و چله شده بود، نتونست فرار کنه و توسط کوسه ها تیکه تیکه شد که البته تونست در لحظه آخر رو به پری دریایی فریاد بزنه:
- یادت نره فقط سه روز وقت داری تا شاهزاده رو عاشق خودت بکنی، وگرنه میمیری و قبر هم گرونه!

پری دریایی هم خودش رو به تایتانیک که همچنان داشت توی اقیانوس با تمام سرعت حرکت میکرد، رسوند و موفق شد به سختی، با بالا رفتن از بدنه کشتی، واردش بشه. به محض اینکه وارد شد، تلاش کرد با حرکات و اشاره، به شاهزاده قضیه رو بگه، ولی خب شاهزاده تا اومد بیاد سمتش، با یک عدد ملاقه مورد حمله قرار گرفت و پری دریایی تازه فهمید که شاهزاده، مزدوج هست و اینطوری اصلا نمیتونه.
شاهزاده هم که زیر چشمش به خاطر برخورد ملاقه همسرش درد گرفته بود، پری دریایی رو توی اولین بندر پیاده کرد. پری دریایی هم که بدبخت و بیچاره شده بود، بعد از سه روز افسردگی، گرسنگی، و رنج، پری دریایی مُرد، و جسدش توسط هفت عدد کوتوله که معدنچی بودن، مجهز به شنلی قرمز شد و در یک تابوت شیشه ای در جنگل قرار گرفت.
فردای اون روز، یک شاهزاده دیگه داشت از اونجا با اسب رد میشد که تابوت رو دید، رفت و تلاش کرد با تنفس مصنوعی و تکون دادن جوراب زیر دماغ پری دریاییِ شنل قرمزی، بیدارش کنه. ولی نتونست. نتیجتا چهارتا فحش ناجور داد و از اونجا رفت تا یک عدد گرگِ بدِ گنده که اون نزدیکیا داشت خودش رو به کمک تنه درخت میخواروند، بیاد سراغ جنازه و جنازه رو تیکه تیکه کنه و بخوره و بعدشم دور دهنشو با شنلِ قرمز پاک کنه.

درست در همین لحظه بود که جادوگر وحشت زده از خواب پرید و یه جیغ بنفش هم زد...
و دوربین شروع کرد به زوم این و گذشتن از سلول ها و کدو حلوایی های توی بدن جادوگر و کم کم به آسمان اوپس کده نزدیک شد و باز هم زوم کرد به جایی که ویرسینوس، اینکی و لامپ اتراق کرده بودن...
اینکی داشت روی یک عدد منقل، نیمروهاشون رو باد میزد و "تخم مرغ کبابی" درست میکرد، که ناگهان زمین شروع کرد به لرزیدن.
لرزش انقدر شدید شد که زمین شروع کرد به ترک خوردن و نتیجتا اینکی، ویرسینوس و لامپ، همگی پریدن تو بغل همدیگه.
و بعد، به لرزش، صدای غرش هم اضافه شد و انقدر شدید شد که پرده های گوششون پاره شد و حتی لامپ ناگهان شروع کرد به تغییر کردن...
و چند ثانیه بعد، بالاخره زمین لرزه و غرش به اتمام رسید، و اینکی و ویرسینوس به لامپ که از گوریل به موجودی جدید تغییر یافته بود، نگاه کردند...
ویرسینوس لبخندی زد.
- بالاخره... دیگه نیاز نیست پیاده بریم. لامپِ مهربون و گوگولی خودشو تبدیل به یه دانکی کرده برامون. من همیشه گفته بودم همه چیز درست میشه ها!
- اینکی دانکی سواری دوست داشت. درست مثل تیتراژ اپیزود صفر شد!
- نااااااااااح!

اینکی و ویرسینوس سوار بر لامپ شدند و به سفر ادامه دادند...

و بعد تیتراژ با همون خط عجیب و غریبش اینبار در حالی که بریک دنس و بندری و حتی مثل متالهدا، هد میزد، از گوشه سمت چپ تصویر اومد به وسط و بعد شروع کرد به باله رفتن تا جایی که اینطوری دیگه اصلا نتونه.




پاسخ به: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۶:۲۱ جمعه ۱۹ مرداد ۱۳۹۷
تدریس جلسه چهارم تغییر شکل


فنریر با آرامش تمام، در کلاس را باز کرد و وارد شد.
دانش آموزان گوش تا گوش نشسته بودند و منتظر شروع، و بیشتر از آن، منتظر اتمام کلاس بودند. بهرحال جلسه آخر بود و بالاخره میتوانستند رها شوند و بروند پی عیش و نوششان.
فنریر روی صندلی خود نشست. بدون هیچ حرفی.
دانش آموزان هم که حس کردند استاد این جلسه فقط میخواهد وقت تلف کند و درس ندارند، شروع کردند به گل یا پوچ بازی کردن و مگس پراندن.

- تو!

تمام کلاس با این فریاد هیجان زده فنریر از جای خود پریدند. و البته همگی به سرعت از مقابل انگشت فنریر جا خالی دادند تا فنریر دیوار را مورد خطاب قرار دهد و حتی دیوار هم از خوف مورد خطاب قرار گرفته شدن توسط فنریر فرو بریزد و کلی خرج روی دست مدیریت هاگوارتز بیفتد.

- اوه... عیب نداره... باید آروم تر میگفتم. ولی خب نگران نباشید، در هر صورت کاری که دارم باهاتون، زیاد خطرناک و ناجور نیست. یکم شاید.

سپس نگاهش به دیوار خراب شده افتاد، و اینبار با لحنی که سعی میکرد اندکی ملایم تر باشد، رو به دانش آموزان کرد و گفت:
- امروز جلسه آخر هست و درسی که بهتون میدم، راجع به همکاریه... بیشتر میخوام درس اخلاق بدم بهتون.

دانش آموزان آب دهان خود را قورت دادند. امیدوار بودند این درس اخلاق و همکاری، راجع به تعمیر کردن دیوار خراب شده کلاس به دور از چشم مدیریت نباشد.
حالت نگاه و لحن حرف زدن فنریر، از ملایم، به اندکی بدجنسی و حتی شیطنت تغییر کرد.
- تا حالا شده سعی کنید با طلسم های تغییر شکل دوئل کنید؟

ملت دانش آموز سرشان را به نشانه نفی تکان دادند و سعی کردند خود را هرچه مظلوم تر نشان دهند.

- خیلی خوبه... تکلیف این جلسه، بهتون این فرصت رو میده دقیقا... و با توجه به طلسم هایی که اینجا یاد گرفتید و از توی کتابا یا خودتون ساختید و میسازید، مطمئنم که چیز جالبی از آب در میاد.

فنریر به سوی تخته سیاه رفت، و با گچ، با خط خرچنگ و قورباغه و تسترالی، شروع کرد به نوشتن.
نقل قول:
تکلیف این جلسه راجع به این هست، یک هم تیمی از بین هم گروهی هاتون پیدا میکنید... یک سوژه رو شروع میکنید، راجع به دوئل با یک یا دو نفر، یا حتی چند نفر، نیاز نیست حریف هاتون قاعدتا واقعی باشن و از بین اعضای سایت، فقط هم تیمیتون مهمه که واقعی باشه. توی این دوئل، از هرچی طلسم تغییر شکل که بلدید، چه از توی کتاب، و چه ساختگی (البته به شرطی که حد و مرز منطق رو نشکنید، مثلا خودتون رو تغییر ندید به اژدها و حریف رو خاکستر کنید. )، توی این سوژه که شروع کردید به صورت دو پستی با هم تیمیتون، دوئل میکنید با حریف... اینکه چرا میخواید دوئل کنید، چرا قراره که شرایط دوئل فقط با طلسم هایی تغییر شکل باشه و نتیجه چی میشه، چیا تغییر میکنن و چی میشه رو کامل شرح بدید... و زنده بمونید، حریفتون رو هم نکشید، مگر اینکه بخواد شما رو بکشه. این خیلی نکته مهمیه. سوالی هم اگر داشتید، قطعا بپرسید در پیام شخصی.


- خب دیگه... یادداشتش کنید و برید بیرون، میخوام باربیکیو پارتی راه بندازم تو کلاس.

ملت دانش آموز به سرعت تکلیف را یادداشت کردند و به فنریری که از کمد گوشه کلاس، داشت سوسیس های به سیخ کشیده شده و یک عدد باربیکیو را خارج میکردند، نگاه کردند و به سرعت از کلاس خارج شدند. سعی هم کردند اصلا به این فکر نکنند که سوسیس ها از چه جانور یا انسانسی ساخته شده.




پاسخ به: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۰:۲۱ جمعه ۱۹ مرداد ۱۳۹۷
نمرات جلسه سوم تغییر شکل


گریفیندور:

همیش فراتر: 18

سوژه به خودیِ خود خوب بود همیش... ولی از نظر ظاهر نیاز به کار داری روش. یه چندتا مثال برات میزنم.

نقل قول:
من کاره دیگه ای باهات داشتم .

کارِ دیگه.

نقل قول:
سپس با عجله به سمت خروجی مدرسه حرکت.

فعل جمله کو؟!

نقل قول:
سپس چوبدستی اش را در اورد و فنجان را نشانه گرفت

سپس چوبدستی اش را در اورد و فنجان را نشانه گرفت:

این اشکالات رو میشه خیلی راحت حل کرد... همه ش هم نشانه بی دقتی هستن. همیشه قبل از ارسال پست هات، یک دور بخونشون. خیلی راحت میتونی حلشون کنی.
موفق باشی.

هرمیون گرنجر: 20 + 3

گرگِ تفی واقعا؟

رون ویزلی: 17.5

اینجارو میتونستی یه کاری کنی... اولِ پستت رو با دیالوگ شروع کنی، و بعد توصیف کنی.
یعنی:
نقل قول:
- آخه این چه وضعشه! من بگیرم فلان چیز رو بگیرم به گرگ تبدیل کنم که چی بشه؟! هان؟!

اول این دیالوگ و بعد توصیفات و ادامه رول... به نظرم جالب تر میشد پستت. البته الانم خوبه، ولی اینطوری بهتر از خوب میشد حتی.

نقل قول:
هرماینی، در حالی که دفتری را که در آن تکالیف کلاس ها را انجام می داد می بست و برای رفتن به کلاس دیگری آماده میشد، به آن دو کله تهی گفت:

این "کله تهی" الان از مواردی بود که احساسات نویسنده رو قاطی رولت کردی. میتونستی اسمشون رو بنویسی، یا میتونستی بنویسی "به دو دوست صمیمی". ولی اون "کله تهی" و در مواردی بعد از این، "نادان" که نوشتی، حالت این رو دارن که نویسنده میخواد احساسات خودشو به زور به خواننده بده. زیاد جالب نیست.

نقل قول:
رون و ادوارد که بر لب دریاچه نشسته، گذر عمر می دیدند

چرا فعل جمله اول رو حذف کردی؟ اگر فعل هر دو جمله "می دیدند" بود، مجاز بودی این کار رو بکنی، ولی اینجا کاملا غیر مجاز بودی.
رون و ادوارد که بر لب دریاچه نشسته بودند و گذر عمر می دیدند...

نقل قول:
رون به سانتوری که پشت به آنها ایستاده بود نگاه کرد و برای اولین بار در عمرش توانست یک ورد را درست اجرا کند.

- ولفیوس ماکسیمیلوس شیمبالوس!

چرا دوتا اینتر زدی برای دیالوگ رون؟
رون به سانتوری که پشت به آنها ایستاده بود نگاه کرد و برای اولین بار در عمرش توانست یک ورد را درست اجرا کند.
- ولفیوس ماکسیمیلوس شیمبالوس!


و اما در ادامه... تغییرات سانتور، اتفاقاتی که افتاد، و واکنش فنریر، جالب بودن... خنده دار بود.
موفق باشی.

ادوارد: 20

منتظر دیدن یکی از نمایش هات هستم خلاصه.

هافلپاف:

ماتیلدا استیونز: 18.5 + 1

شروعت خوب بوده ماتیلدا، راضیم از شروعت.
فقط یه نکته در مورد لحن رولت... شاید نکته خیلی کوچیکی باشه، ولی خب رعایت کردنش خالی از ضرر نیست و میتونه به کیفیت رولت هم کمک کنه.
نقل قول:
منم برای اینکه بگم خیلی خوب متوجه شدم، با لحن سرسختانه ای لب به سخن گشودم.

نقل قول:
سدریکم به پاهایم ضربه زد و با دستش به پیشانی اش زد که یعنی خراب کردی!

توی این دو قسمت، اون "منم" و "سدریکم" حالت کتابی بودن جملات رو بهم زدن... یه حالت دوگانگی هرچند خیلی ریزی به وجود آوردن. باید نوشته میشدن "من هم" و "سدریک هم".

نقل قول:
سدریکم به پاهایم ضربه زد و با دستش به پیشانی اش زد که یعنی خراب کردی!

اینجا شکلک اضافه بود، وقتی تونستی با توصیف نشون بدی که خراب کردی، دیگه نیازی به اضافه کردن شکلک نیست. اگر موضوعی بود که با توصیف نمیتونستی نشون بدی، میشد از شکلک استفاده کرد. ولی اینجا نیازی نبوده.

نقل قول:
من چشمانم از شیطنت برق زد و همین موقع، زنگ خورد.

"من" اضافه بود اول جمله. این هم از اون مواردی هست که از "روان" بودن جمله کم میکنه.
چشمانم از شیطنت برق زد و همین موقع، زنگ خورد.

نقل قول:
از تختم پا شدم و ورد را با صدایی بسیار آرام بر زبان آوردم.

-ولفیوس ماکسیمیلوس شیمبالوس.

دیالوگ رو از شخص گوینده ش فاصله ننداز.
از تختم پا شدم و ورد را با صدایی بسیار آرام بر زبان آوردم.
-ولفیوس ماکسیمیلوس شیمبالوس.

و اینکه "پا شدم" هم باز حالت محاوره ای داره. اگر میخوای کتابی بنویسی، باید مینوشتی "بلند شدم".

نقل قول:
تمام آن را خز خاکستری رنگ( جدا چرا خاکستری بود؟ شاید انقدر پیره که موهاش سفید شده!) پر شد.

این تیکه پرانتز، حالت حواس پرتی ایجاد میکنه... و جالب نیست این حرکت. میتونستی به این شکل بنویسیش:
تمام آن را خز خاکستری رنگی که نمیدانم رنگ طبیعی پوستش بود، یا به خاطر سن زیاد، پوشانده بود...

ببین، رولت خوب بود، جالب بود، دیالوگات هم خوب بود، ولی یه نکته در مورد پایانش... پایانش رو حس میکنم خیلی ناگهانی تموم کردی، آخرش میتونستی حتی در یک جمله بنویسی مثلا ماتیلدا صبح منتظر بود قیافه بقیه هم گروهی هاش رو با دیدن پتو ببینه... اینطوری میتونستی از اون لبخند شیطانی که ماتیلدا اول پست زد هم استفاده بهینه ای بکنی.
در کل جا داری برای بهتر شدن... فعالیت کن، رول بزن، و سعی کن دلایل مسخره ای که حتی شاید دور از ذهن و عقل و منطق باشن رو پیدا کنی. اینطوری طنزهات خیلیم قوی تر میشن.
موفق باشی.

نیمفادورا تانکس: 17.5

سلام نیمفا.

شروعت خوب بود، کنجکاو کننده بود... این نکته خوبیه در شروع رولت.
و اما در ادامه رولت، توصیفاتت، حالت گفتن دیالوگ ها، مشخصه که طنزه... یا من اینطور فکر میکنم. و در نتیجه بهتر بود که از شکلک در انتهای دیالوگ هات استفاده کنی.

نقل قول:
_ خب اون می خواد با کاتاناش این بلارو به سرت بیاره؟
سرم را به نشانه ی مثبت تکان دادم.

وقتی دیالوگ تموم میشه و میخوای توصیف کنی، دوتا اینتر بزن.
_ خب اون می خواد با کاتاناش این بلارو به سرت بیاره؟

سرم را به نشانه ی مثبت تکان دادم.


نقل قول:
_ میتونی از اون وردی که پرفسور گری بک یاد داده بود، استفاده کنی. همان که می توانستی وسیله ای را به گرگ تبدیل کنی.

دیالوگ هات رو چرا همچین میکنی؟ دیالوگ رو به صورت محاوره ای بنویس. انگار که اون شخصیت میخواد واقعا و به صورت عادی صحبت کنه. این دیالوگ الان باید اینطوری باشه:
_ میتونی از اون وردی که پرفسور گری بک یاد داده بود، استفاده کنی. همون که می تونستی وسیله ای رو به گرگ تبدیل کنی.

نقل قول:
پس باید دختر سامورایی را پیدا می کردم و ورد را روی کاتانایش انجام می دادم.

اینجا یه اشتباه مرتکب شدی... برای تموم کردن پستت عجله کردی.
اینجا اصلا نیازی نبود بری تاتسویارو پیدا کنی، نیمفادورا میتونست یه کاری کنه، یه جایی بره و بذاره که تاتسویا اون رو پیدا کنه. یا حتی بره یه جور دیگه اذیت کنه تاتسویا رو و بعد کاتاناش رو گرگ کنه. میشد حرکتای طنز زیادی انجام داد.

نقل قول:
شنیده بودم او دارد شمشیرش را آنجا تیز می کند.

این دم دست ترین سوژه ممکن بود، و نتیجتا زیاد جمله قوی ای از آب در نیومده. میتونستی بهونه های خنده دار تر و مسخره تری پیدا کنی.

ادامه و پایان رولت خوب بود... اما چندتا نکته رو در نهایت بگم.
توی پست های تکی، اصولا تا وقتی که شروع نکنی بیهودی بنویسی، میتونی هرچقدر خواستی بنویسی. یعنی محدودیت طولی نداری. نتیجتا راحت بنویس، مگر جایی که حس کنی کشش نداره، و یا داری ضعیف مینویسی. چند موردش رو هم بالا گفتم که از روی سوژه های احتمالی پریدی... نپر از این جور مواقع.
توی ایفای نقش هم فعالیت کن، فعالیتت رو فقط به کلاس ها محدود نکن.
موفق باشی.


ریونکلاو:

پنه لوپه کلیرواتر: 17

سلام پنی.

چرا انقدر با اینتر قهری؟

نقل قول:
_ به چه حقی با من اینطوری حرف می زنی؟ من ارشد ریونکلاوم و تمام نمراتم خوبه!

شروع فعلیت خوبه، ولی اگر با همین دیالوگ شروع میکردی و بعد میرفتی سراغ توصیف فضای خوابگاه و تاریکی، حتی بهترم میشد.

نقل قول:
همینطور که قدم هایش به آرامی در میان تاریکیِ سالن عمومی راه خود را پیدا می کردند نفس پر از حرصش هوا را شکافت و با عصبانیت لبش را گاز گرفت.
_ به چه حقی با من اینطوری حرف می زنی؟ من ارشد ریونکلاوم و تمام نمراتم خوبه!
پنی چشمانش را محکم به هم فشرد.

ببین، وقتی دیالوگ رو مینویسی و بعدش میخوای توصیفات رو بنویسی، دوتا اینتر بزن. دقت کن که بین دوتا دیالوگ این قاعده رو نداریم، فقط بین دیالوگ و توصیف بعدش. واسه همین حتی بولد کردم کلمه توصیفات رو. اینجا در اصل باید اینطوری نوشته میشد:
همینطور که قدم هایش به آرامی در میان تاریکیِ سالن عمومی راه خود را پیدا می کردند نفس پر از حرصش هوا را شکافت و با عصبانیت لبش را گاز گرفت.
_ به چه حقی با من اینطوری حرف می زنی؟ من ارشد ریونکلاوم و تمام نمراتم خوبه!

پنی چشمانش را محکم به هم فشرد.


نقل قول:
او به سرعت به دیوار چسبید.
_ چی میشه اگه کتلبورن باشی؟
اون وقت نشونت می دم دنیا دست کیه!

چرا بین دیالوگ اینتر زدی؟ اینجا رو باید یه سره پشت سر هم مینوشتی. به این صورت:
او به سرعت به دیوار چسبید.
_ چی میشه اگه کتلبورن باشی؟ اون وقت نشونت می دم دنیا دست کیه!


نقل قول:
_ کانورتو ولفیو!

من طلسم رو چی گفته بودم توی پست تدریسم؟ مواظب باش که توی پست های ادامه دار یه وقت همچین بی دقتی هایی نکنی.

سوژه رو جالب پیش بردی، تبدیل کردن ردا به گرگ هم به موقع بود. اینکه پروفسور کتلبورن هم مرگخوار و نفوذی بود، سوژه جالبی بود. و در کل خوبی، فقط ظاهر پست هات رو بهتر کن.
موفق باشی.

آندریا کگورت: 17.5

سلام آندریا، خوش اومدی.

شروعت طنز عالی ای داره... خیلی خوشم اومد از طنزت.
فقط یه نکته... یکم سعی کن شروعتو ملایم تر کنی، یخورده فقط. البته الانم خوبه، ولی یکم اگر ملایم تر شه، یا حتی با یه توصیف کوتاه یا دیالوگ شروع شه، خیلیم بهتر میشه.

نقل قول:
تصمیم گرفت این تکلیف پر تنش را هم اکنون انجام دهد.
دخترک تازه وارد همچنان با مغز یک ربعی اش درحال تحلیل و تفسیر تکالیفش بود.

اینجا الان پاراگراف تموم شده بود. وقتی پاراگراف تموم میشه، دوتا اینتر بزن.
تصمیم گرفت این تکلیف پر تنش را هم اکنون انجام دهد.

دخترک تازه وارد همچنان با مغز یک ربعی اش درحال تحلیل و تفسیر تکالیفش بود.


نقل قول:
-اگه بابام بفهمه یه همچین دیوونه هایی تو هاگوارتز درس میخونن با یونیکورنِ بالدار میفرستتم کملوت واسه تحصیل چرا اینجوری میکنی ریونی؟

ببین دیالوگ دراکو خیلی خوب بود، ولی اون وسط، اون دوتا شکلکا یکم کار رو خراب کردن. دیگه بهرحال یا میتونه ریلکس باشه یا درحال تفکر.
ولی شکلک آخر رو، با توجه به اینکه حالت دراکو تغییر کرده، درست گذاشتی.

نقل قول:
آندریا که به علت خطاب شدن نام گروهش به جای اسم خودش به خوشحالیش اضافه شده بود با پوزیشن استاد معجون سازیش گفت:

-اسمم...آندریاست

ببین... اینجا آندریا بود که با پوزیشن استاد معجون سازیش یه دیالوگی گفت. درسته؟ یعنی توصیف، و آخرین فاعل، که "آندریا" هست، دیالوگ رو میگه. نتیجتا نباید دیالوگ رو ازش جدا کنیم. اینجا باید به این شکل نوشته بشه:
آندریا که به علت خطاب شدن نام گروهش به جای اسم خودش به خوشحالیش اضافه شده بود با پوزیشن استاد معجون سازیش گفت:
-اسمم...آندریاست!

و اما نکته دیگه... نکته دیگه اینکه شکلک هیچ وقت و هیچ جا، جای نقطه یا علامت تعجب در پایان جمله رو نمیگیره.

نقل قول:
(شاید بگین یارو با مغز یه ربعیش اینهمه تجزیه و تحلیل کرده مخش کامل بود دیگه چیکار میکرد در جواب باید بگم که در اثر همنشینی با خوبان بوده ریونی باش از هوش سرشار برخوردار باش اصن یه جا داریم که شاعر میگه : سال اولی بی مغز روزی چند پی ریونیان گرفت و مردم شد )

کاش اینجارو هم جزو توصیفاتت میاوردی، بدون شکلک البته. راحت هم میتونستی اینکارو بکنی البته.
شاید گفته شود که آندریا با آن مغز یک ربعیش چطور توانسته این همه تجزیه و تحلیل کند و اگر مخش کامل بود چه میشد؟ در جواب باید گفته شود که این ها همه در اثر همنشینی با خوبان است و...
در کل اینکه جمله رو تو پرانتز بنویسی، اونم با این حالت محاوره ای برعکس بقیه رولت، زیاد جالب نیست. آدم نمیدونه بخونه یا نخونه. یه حواس پرتی ایجاد میکنه. نتیجتا بنویسش جزو توصیفاتت، البته اگر حس میکنی لازمه اصلا نوشته بشه و اثری روی داستان یا خواننده داره.

نقل قول:
با این کار هم تلافی توهین به اسم خود را میگرفت
هم تکلیف خود را انجام داده و رفوزه نمیشود
و همچنین از یکی از اسطوره های خود دفاع کرده است

فقط در یک زمان های خیلی خیلی خاصی از شکلک توی توصیفات استفاده میکنیم. اینجا نیاز نبود. ولی شکل و طرز نوشتارت خیلی خوب بود... راضیم ازت.

نقل قول:
با پوزیشن فلش تو فصل سوم(اونجاش که میگه: ! I'am Flash) گفت: از جات جم نخور کله گچی!

ببین... این قسمت فقط برای یه عده کمی شاید جذاب باشه و بفهمن تو چه حالتیه، ولی برای کسی که این سریال رو ندیده، جذابیتی نداره. نتیجتا سعی کن از چیزایی که حس میکنی ممکنه برای عده زیادی ناآشنا باشه، استفاده نکنی.

پست رو خوب پیش بردی.
و باز هم میگم... طنزت خیلی عالیه. لذت بخشه خوندنش. اون جوجه جادوگرت هم خفن بود.
فقط همون روی مسائل ظاهری بیشتر دقت کن.
موفق باشی.



پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۸:۱۴ چهارشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۷
جادوفلیکس


توجه:
سریالی که در ادامه می خوانید، قرار نیست به هیچکدام از اصول پذیرفته شده رول نویسی پایبند باشد و صرفا خود را در فرم روایی رول نویسی محصور کند. به همین دلیل، خواندن آن به منتقدان و تازه واردان توصیه نمی شود.
همینطور، این سریال برای کسانی که مشکل قلبی دارند، مناسب نیست.


ماجراهای اوپس کده

نویسندگان، کارگردانان، مسئولان موسیقی متن، تدوین و بقیه چیزا:
وینکی
فنریر گری بک

فصل اول: مسافرت یهویی

اپیزود یک: جغدهای مرگبار


اکوی فریاد اینکی شروع کرد به لرزاندن خانه و تمام وسایل، خانه هم این لرزش رو به خودش گرفت و شروع کرد به بندری زدن تا از غافله جا نمونه. ویرسینوس هم همچنان داشت تمام وسایل رو جدا از خانه، میریخت توی کوله پشتیش. دلش نمیخواست در حین حرکت و جا به جایی هیچ کدوم از وسایلشون خراب بشن بهرحال.
اما خارج از خانه، روی سقف، یک عدد جغد خوشحال و خندان نشسته بود توی لونه ش و داشت داستان هیولای پنج سر خشمگین بیتربیت رو برای جوجه هاش تعریف میکرد و گاهگداری هم فحش های بد بد به ویرسینوس و اینکی که داشتن خانه رو جابه جا میکردن، میداد. جوجه هاش هم البته جوجه های بیتربیتی بودن و فقط گاهگداری میگفتن "وحححح" و بعد هم ادامه فحش های مامانشون رو میشنیدن.

مامانشون همینطور فحش های بد بد داد و حتی آموزش بخشش بر سر مسافرین رو به بچه هاش داد، و بعد خوابش برد و شروع کرد به خر و پف کردن. انقدر خر و پفش بلند بود که حتی لامپ، در حالی که "ناااااح" میگفت و از عدم تغییرشکلش غر میزد، با لگدی بروسلی وارانه کوبید توی سقف و پرهای جغدها رو ریزوند.
جغد مادر چهارتا فحش آبدار ناجور داد و گفت:
- جوجه هامون میخوان بخوابن بیتربیتای بی بال و پر!

لامپ هم چندتا مشت به سینه خودش کوبید و گفت:
- هیچکس تا حالا جوجه جغدارو ندیده! جوجه جغدی وجود نداره!

جغدا هم حسابی بهشون برخورد و ناراحت شدن و پسورد وای فای خانه رو هک کردن و کل حجم اینترنت رو دانلود کردن.
بالاخره مهتاب اومد تو آسمون و با جیغ و لگد و فحش، آفتاب رو از آسمون پرت کرد بیرون تا حکومت شبانگاهی و سیاه خودشو شروع کنه و در نتیجه همه گرفتن خوابیدن. حتی ویرسینوس که تا الان نصف ساختمان خانه رو هم جا داده بود توی کوله پشتیش هم بالاخره افتاده بود روی شکم پشمالوی لامپ و اینکی رو هم به عنوان پتو کشیده بود روی خودش و خوابیده بود.
اما جوجه جغدا اصلا جزو همه نبودن، هیچکس تا حالا جوجه جغدارو ندیده بود غیر از خودشون و مادرشون. مادری که با مهربونی براشون زحمت میکشید و فکر میکرد جوجه ها، بچه های خودش هستن.
خلاصه که جوجه جغدا که جزو همه نبودن، یهو بال های بی پرشون رو باز کردن و شروع کردن به بال زدن به سمت افق های دور دست و تاریک.

جوجه جغدها همه چیز رو در حین بال زدن با دقت مشاهده میکردن، تا اینکه بالاخره رسیدن به غاری عظیم در منطقه ناکجا آباد اوپس کده. به سرعت وارد غار شدن و رفتن تا تهش، بعد از یه سوراخ متوازی الاضلاع که ته غار بود، خودشونو به زور وارد کردن که البته نصف پرهاشون ریخت و کچل شدن و مجبور شدن از اون به بعد روغن کله پاچه استفاده کنن.
جوجه جغدها رفتن تو یه اتاق عظیم که پر از تخم های رنگارنگ توی قفسه های بزرگ بود. بدنه تخم ها به شدت نازک بود و جوجه جغدهای درونشون که داشتن تازه تشکیل میشدن، با حسرت و حسادت به جوجه جغدهای آزاد نگاه میکردن. جوجه جغدها هم به اونا نگاه نمیکردن و ضایع میکردنشون. جوجه جغدها از اون اتاق هم عبور کردن و رفتن تو یه اتاق دیگه که یه آقای گولاخ پشت میزش نشسته بود و صورتش توی تاریکی فرو رفته بود و دستاش رو هم قلاب کرده بود توی هم و چشماش هم با بدجنسی میدرخشیدن و خلاصه که شخصیت شروری بود واسه خودش.

جوجه جغدها اول به اون مرد نگاه کردن، بعد یه نگاه به پرچم های شورای ویزنگاموت و وزارت سحر و جادوی اوپس کرده که پشت سرش بود. بعدش هم اومدن جلو و جیک جیک کنان و "وحححح" کنان گفتن:
- سلام بر رئیس بزرگ که نترسد از مرغ، اومدیم گزارش کنیم که ویرسینوس و اینکی دارن کل خونه شون رو میکنن تو کوله پشتی که برن مسافرتای خوب خوب.

رئیس بزرگ سرشو یه تکون داد و گفت:
- مقصدشون کجاست؟
- نمیدونیم که!
- سرمایه گذاری برای ساخت شما جوجه جغدها که در حد مرغ هم نیستید، اشتباه بزرگی از سوی ویزنگاموت و وزارت بود...

قبل از اینکه جوجه جغدها بتونن حرفی بزنن یا حتی بترسن، تبدیل شدن به جوجه مرغ و دیگه نتونستن کلا هیچ کاری به جز "عر عر" کردن، بکنن.
رئیس بزرگ هم همونطور که نشسته بود، صندلی رو خوابوند و کلاه خوابشو گذاشت روی سرش و مواظب هم بود که اصلا صورتش مشخص نشه که فضا حسابی دارک بشه.



ویرایش شده توسط فنریر گری بک در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۱۰ ۱۸:۴۶:۴۳


پاسخ به: انـجــمـن اســـــلاگ
پیام زده شده در: ۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مرداد ۱۳۹۷
سلام پروفسور.

برنامه گاز و اینارو امروز پس انجام بدیم دیگه؟

درنگ نکن گری بک ... برو دندوناتو سوهان بکش!

+3


ویرایش شده توسط هوريس اسلاگهورن در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۳۱ ۱۰:۴۰:۵۰



پاسخ به: هاگوارتز اکسپرس!!!
پیام زده شده در: ۲:۰۳ سه شنبه ۹ مرداد ۱۳۹۷
ملت دانش آموز داشتند بازی و شادی میکردند و توسط هر دو گروه الف دال و جوخه بازرسی، مورد عنایت قرار میگرفتند. به طور کلی وضعیت بسیار غیرعادی بود.
در هاگوارتزی که زمانی محل آسایش و آرامش و هیجان و تفریح بود، اکنون همه به جان همدیگر و حتی به جان آنهایی که به جان یکدیگر نیفتاده بودند، افتاده بودند.
حتی خانم نوریس چندین بار همراه با فنگ دیده شده بود که داشتند سر دانش آموزان الف دالی و حتی جوخه بازرسی را زیر آب میکردند.
البته در این زمان، اعصاب فیلچ به طرز عجیبی آرام تر بود و حتی خوش برخوردتر شده بود. مدیریت و دانش آموزان اگر میدانستند که راه اندازی تنبیه سنتی در سیاهچال های هاگوارتز، اینقدر روی اعصاب فیلچ اثر دارد، خیلی وقت پیش چنین کاری میکردند!
ساعت ها با همین وضعیت از پی هم میگذشتند و کم کم هاگوارتز در آرامش فرو میرفت. تا اینکه ناگهان بلندگوهایی که سال ها قبل دلوروس آمبریج در هر گوشه هاگوارتز نصب کرده بود تا گاهی از طریقشان با دانش آموزان درد و دل کند، امواج صدایی حاوی پارازیت و درگیری، به گوش رسید.
- درود بر ملت هاگوار...
- بده من میکروفونو! خودم میخوام اعلام کنم!

گروپس!
بوم!
زااارت!


ملت هاگوارتز که تازه آرام گرفته بودند، با بدخلقی و عصبانیت به بلندگوها نگاه کردند و بلند شدند چندتا طلسم به سمت یکدیگر و در و دیوار پرتاب کردند.

- خب... عرض میکردم. اطلاعیه ای که میشنوید، اعلام برائت و بی طرفی اعضای پاک و زرنگ و نازِ جوخه بازرسی از هرگونه گاز گرفتی در هاگوارتز میبا...
- این اطلاعیه واسه فردا نبود؟ امشب قرار بود تازه گازگرفته بشن ملت.

صدای غرشی از بلندگو شنیده شد.
- آبرومونو بردید... سال دیگه همین تدریس تغییر شکلم نمیدن بهم با این بی عرضگی شما... بزنم پدرتونو در بیارم!

صدای بلندگو یکبار دیگر قطع شد.
و اینبار ملت به سمت زره ها و کلاهخود های موجود در هاگوارتز حمله کردند تا خود را در برابر "گاز گرفته شدن" محافظت کنند. و اعضای خبرگزاری رسمی هاگوارتز هم رفتند به سیاهچال ها تا یاد بگیرند دیگر خبرها را پیش از موعد اعلام نکنند.








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.