هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: دره‌ي سكــــــوت
پیام زده شده در: ۱۹:۵۴ شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۲
#31
-مــکــانـی نــفــریــن شده. قــدرتـــی بــاســتــانی این دره را در دستان خودش می فشرد. رنــگــی قوی تــر از سیاهــی و خالص تر از سپــیدی، دور از تـمــام توصیفات خوبی و بــدی کلیشه ای امروزه. ایــن دره و نفریــنــش سالیــان سـال پیــش از بــوجــود آمدن شـر و خیــر در سـکــوت بر جــهان حــکــم رانی مــی کردند...

صــدای رسا و دلنشیـن دخترک مو طلایی لرزیــد و خــامــوش شد و رنــگ گــونــه و لــب هایــش را بــه سرعـــت تــرک کرد.
لــیــنـــی وارنــر بال های آبی رنگــش را بـــر هم زد و روی کــتــابی که در دستان فلور مانده بود خـــم شــد و جــمــله آخر را بــا صدای بلند برای شنوندگان تمام کرد:
-و هـــر کــس که خــطــری برایــشان محسوب می شد را بــه سمت خود کشــیــده از صـفـحه هستی مــحو می کردند.

ســرمــایی که از اسـتـخوانی بــه اســتخوان دیگر نفوذ می کرد و لــرزه بر انــدام مرگخواران مــی انداخت از هــوا نبود!
آتـــشی که اتاق را روشن مــی کرد کم نور تر بــه نــظــر می رسید. پــس از اندکی سکوت، پادما سوالی را کــه در ذهــن هــمــه جــولان می داد را بر زبان راند.
-امـــا کی قراره بــه مــا حمله کنــه؟! تمــام این ماجرا ها زیری سر کیه؟! محفل؟! دامبلدور؟!

لیــنـی اخم هایش را هم کشــید و بــه آرامی توضــیــح داد:
-خودِ دره! اون ما رو گروه به گروه به سمت خودش می کشه... و اگه آخرین غروب کسی این جا مونده باشه! کی مدونه چی پیش میاد؟

پــادما سرش را تکان داد و رو به کوه کتاب هایی که جلویش قـد علــَم کرده بود گفت:
-خــب.... هنوز می تونیم بگردیم... همه بــه پیش، قراره بــفـهــمــیم چه طوری قراره بـمیریم!


بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: شرح امتيازات
پیام زده شده در: ۱۸:۴۳ شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۲
#32
"امتـــیـــازات کلاس نجــوم و ستــــاره شناسی"

گریفیندور:
تـــد ریموس لــوپــیــن: 28+2= 30
اوخـــی... اصــن ما تحت تــاثــیــر قرار گرفتیم!

جمــع کــل: 10


ریونکلاو:

لودو بگمن: 27/5+2=29/5=30

لینی وارنر: 30
^___^

جمع کل: 20


هافلپاف:
رز ویـــزلــی:29/5= 30 ^_^

جمع کل: 10


بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۱۸:۳۵ شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۲
#33
"امتـــیـــازات کلاس نجــوم و ستــــاره شناسی"


گــریفندور:
تـــد ریموس لــوپــیــن: 28+2= 30
اوخـــی... اصــن ما تحت تــاثــیــر قرار گرفتیم!

جمــع کــل: 10


ریونکلاو:
لودو بگمن: 27/5+2=29/5=30

لینی وارنر: 30
^___^

جمع کل: 20


هــافــلپـــاف:
رز ویـــزلــی:29/5= 30 ^_^

جمع کل: 10


بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۲۳:۲۸ جمعه ۲ اسفند ۱۳۹۲
#34
فلور با چهره ی غمگینی وارد کلاس شد و بی صدا به طرف صندلی اش رفت. آخرین جلسات از آخرین ترم تدریسش برخلاف چیزی که فکر می کرد خیلی غمگین بود...
نگاهی به چهره ی شاد و سرخوش دانش آموزانش کرد و آهی کشید...
تدریس را دوست داشت...! تدریس نجوم فوق العاده بود. دانش آموزانش همه، تمام چیزهایی بودند که یک معلم آرزویش را داشت... کلاسش رویایی بود برای خودش...
تــرک این کلاس؟! حـداقل برای او سخت تر از آنچه به نظر می رسید بود!

گلویش را صاف کرد تا توجه دانش آموزانش را به خود متوجه کند و گفت:
-خب... همونطور که میدونم که میدونین این ترم هم داره تموم میشه! واسه همین میخوام آخر تــــرمی زیاد به مغزتون فشار وارد نشه، گنجایش واسه امتحانات داشته باشه!

سپس چوبش را تکان داد، سقف ناپـــدیــد شد و جایش را آسمانی پر ستاره گرفت. او به آسمان اشاره کرد و گفت:
- صـــــور فلکی! اشکالی که با به هم متصل کردن ستاره ها ساخته میشن... حاصل از تفکر و خلاقیت اجداد ما! صورت های فلکی هر کدوم داستانی دارن برای خودشون... اما این داستان ها بحث امروز ما نیستن! ارتباط صور فلکی با دنیای جادوگری بحث امروزه.

به چند ستاره اشاره کرد و خطی بینشان رسم شد و ادامه داد:
- مثلا این صورت فلکی خرس بزرگ یا دب اکبره و خوبه که بدونین این خرس یه آنیماگوس بوده که در نبرد با مشنگ ها از پای در اومده! هیچ صورت فلکی ای وجود نداره که با دنیای ما مرتبط نباشه و در آخر با وجود تمام افسانه های مشنگی جوری به ما نرســه!

فلور نمی توانست روی درس دادن تمرکز کند. جــلوی چشمانش علامت پایان ترم جولان می داد!
اخم کوچکی کرد. اگر درست درس نمی داد همه این ترم را می افتادند. پس رو به چهار نفر دانش آموز کلاس، که در حال نامه نگاری و اسم فامیل بازی کردن بودند گفت:
- وللش... همین درس امروز بود! وقت آزاده! راحت باشین!

تکالیف:
1. صورت فلکی ای که خود تان ساختید را بکشید! (هر جا دوست داشتین :-") 10
2. رابطه این صورت فلکی با دنیای جادوگری را بگویید!10
3. دو صورت فلکی نام برده و ارتباطشان با دنیای جادوگری را توضیح دهید!10



ویرایش شده توسط فلور دلاکور در تاریخ ۱۳۹۲/۱۲/۳ ۱۸:۲۲:۵۱

بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۶:۰۵ جمعه ۲ اسفند ۱۳۹۲
#35
تکالیف:

A) مقاله ای راجع به موسیقی مشنگی بنویسید و به سبک های مختلف اشاره کنید. (20 نمره)

مــوســیقـی مــشــنگی چیــســت؟
یـکــی از تفریحــات بزرگ مشنگ ها، از آنجایی که مشنگ هستند(!) گوش دادن به صدای یک دیگر و اصواتی که تولید می کنند است! مــشــنگ ها در وقت آزاد خود، در سـر کلاس و یــا حتی در محل کار دو شــی مار مانند را درون گوش خود گذاشته و به صدای یکدیگر گوش فرا می دهند و خیلــی هم مـثـلا لذت می برند و صــدای موزیک را به طوری افزایش داده که پرده گوش هایشان بـه فنا رفته و این دو شی مار مانند هم ویز ویز می کنند!
حــتــی هنگام گوش کردن به این صدا های عجیب و غریب سر خود را در جهات مختلف تکان داده به طوری که سر درد و گردن درد و آرتروز می گیرند!
اما چــه می شود کرد... مشنگ ها هستند و خود آزاری!

البته خوانندگـــان مشنگ هم بی شمار هستند و همه یک سری صدای نامفهوم در کرده و نام موسیقی رویش می گذارند! بر اساس آمار به دست آمده تا ده سال دیگر تعداد خوانندگان از شنوندگان بیشتــر می شود!
این خواننده ها اسم های مسخره ای نیز روی خود می گذارند:
1. شهرام شب پره! :|
2. جی جی، ام جی، جی زی و ...
3. و ...

موسیقی مشنگی به چندین هــــزار بخش و سبک تقسیم می شود همچون:
1. پـــاپ!
اولین مشنگی که این سبک را بوجود آورد به پاپ کورن علاقه ی وافری داشته و به مقام پاپ کلیسا هم رسیده بوده و کلــا فرد خعلی گولاخی بوده و و سگی به نام پاپــی داشته!
سبک پـــاپ کلا فاز ملویی دارد و گفته می شود که در هنگام مــرگ پــاپی بوجود آمده!

2. جــاز!
این سبک همان جـــیــز ــه خودمان است! کلا این نوع موسیقی از همان اولش هم جیز بوده و سر درد مـی آورده!

3. رَپ!
این نوع موسیقی یک سری کلمات نامفهوم است که پشت سر هم ردیف شده و به سرعت روی موزیکی مشخص خوانده می شود!صدای گوشخراش برای این نوع موسیقی بیشتر پسندیده می شود!

4. انوع موسیقی بی کلام!
مشــنگ ها با ســـاز و ادوات موسیقی مختلف صــدا هایی از خود خارج کرده و به طور هارمونیک وار این صدا ها را با هم هماهنگ می کنند... البتهجادوگران ادعا می کنند ایـــن سبک از مـــوســـیــقــی در حقیقت مال ماست! کسی هنوز نتوانسته این نظریه را رد کند!


B) منظور از موسیقی های زیر زمینی چیست؟ چه تفاوتی با موسیقی های روی زمین دارند؟ (7 نمره)
مشنگ ها به شدت سود جو و فرصت طلب هستند. در نتیجه بعضی از مشنگ برای در آودن پول حتی برای این که مشنگ ها روی زمین بخوانند از توی حلقشان پول می کشند بیرون!
و اگر آنان این پول را پرداخت نکنند مورد ضرب و شتم و شکنجه و... قرار می گیرند!

در نتیجه مشنگی که کممی بیشتر از بقیه سرش می شده رفته زیر زمین خوانده تا این پول را به کسی ندهد!

موسیقی های روی زمینی معمولا دست خواننده هایشان به جیبشان می رسد یا کلی پارتی دارند و مطابق با آرمان های ملت فرصت طلب می خوانند!

C) کدام سبک موسیقی به نظر شما مشکل تر است؟ چرا؟ (3 نمره)
سبک رپ!
آن همه چرت و پرت پشت سر هم با ان سرعت و با قافیه از دست هر کسی بر نمی آید!


بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۲۳:۰۴ جمعه ۱۸ بهمن ۱۳۹۲
#36
در یـــک شـــب سرد زمستانی، در آن هنگام که از شـــدت بارش برف و ســرما، هــمـه کلــاس ها تعطیل شده بودند و در تمامی تالار ها دانش آموزان دور شومینه نشسته و می لرزیدند، پروفسور دلاکور با بــی رحــمــی تمام در برج نجوم، در صد متری هاگوارتز، منتـظر نشسته بود!

همانطور دانــش آموزان بخت برگشته بــا بینی های ســرخ و دست های سر شده و حال خراب و دماغ جاری، وارد کلاس می شدند فلور شروع کرد:
- از اونــجــای که یکی از دانش آموای گرام اعتراض فرمودند که مـن کم تدریس می کنم و بیشتر به داســتــان ها می پردازم. امروز قراره یه تدریس خیلی جدی در مــورد مبحث این هفته، کرم چــالــه ها، داشته باشیم!

سپس با آهی از سر نارضایتی ادامه داد:
- اگـــه بخوایم کرم چــالــرو به زبان ساده تعریف کنیم، میتونیم بگیم کرم چاله ها یــک نوع پــل بین دو فضا و زمان مختلف هستن! مثلا برای رفتن به دورترین سیــاره اســبـقِ منظومه شمسی ، پلوتو، با چنین پلی فقط به کسری از ثانیه وقت نیاز داریم در حالی که در دنیای واقعی تا رسیدن به پلوتو ما فسیل شدیم... یا حتی میشه در زمان هم با چنین پلی سفر کرد.. گذشته یا آینده!
ســپـــس بــا لبخندی از آن نوع لبخند ها که فقط یک پروفسور هنگام ضـــدحال زدن بر لب دارد، رو به دانش آموزان مشتاقی که به سفر در زمان فکر می کردند، گفت:
-البته در حــقـــیــقت کرم چاله ها، تا به حال توسط کسی رویت نشدن! پس در نتیجه کسی تا حالا سفر بین فضا زمانیو با چنین پلی تجربه نکرده!

ناگهان لبخندی ضـــدحالانه تر روی لب هایش نشست و ادامه داد:
-تــــــازه، جدا از اون که وقتی که شما وارد کرم چاله میشین به اتم های خودتون تجزیه میشین، کرم چاله چنان با سرعت باز و بسته میشه که کسی نمیتونه بره توش...! تازه اینا همه بدونه دردسره این موضوعه که شما باید یه سر هم به فضا بزنین تا بتونین به کرم چاله برسین!

در همین هنگام ناگهان پاترونوسی به شکل شیر ظاهر شد و با صدای استرجس ،مدیر مردمی و عادل (!)، گفت:
-متاسفانه به علت بارش برف تمامی راه ها بسته شده... باید تا صبح منتظر بمونین همون جا! کیسه خواب براتون می فرستیم!

فلور با عصبانیت چشم غره ای به پاترونوس استرجس که میان هوا محو می شد کرد و رو به دانش آموزانی که در همه حال اعتراض می کردند گفت:
- درس امروز تمومه... کی میاد با من هیزم جمع کنیم تا صبح یخ نزنیم؟!

تکالــــــــــیــــــــف:
1. اگر کرم چاله ای در اختیار شما می گذاشتند، شما به کدام مکان و زمان سفر می کردید؟!10
2.نظریه ای برای چیره شدن بر تمام سختی های ورود به کرم چاله ارائه کنید! (استفاده از ابزاری مثل زمان ثابت کن و این جور چیزا هم مشکلی نداره!) 12
3.آیا ورود به کرم چاله به این همه دردسر می ارزد؟ چرا؟8


سوال امتیازی:
شما تا صبح خوابتان برد؟ اگر نبرد چه کار کردید؟ :دی


بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: شرح امتيازات
پیام زده شده در: ۲۱:۳۷ جمعه ۱۸ بهمن ۱۳۹۲
#37
"امتـــیـــازات کلاس نجــوم و ستــــاره شناسی"

اسلیترین:
هرپوی کثــیــف: 26

جمع کل: 9


ریونکلاو:
مرلیــن: 30

لینی وارنر: 30

دافنه گرینگراس: 28

جمع کل: 30


هافلپاف:
پروفســور تـافتی: 28

هلگــــا هافلپـــاف: 30

جمع کل: 20



گـــریفــنــدور:
دابـــی: 26
^_^

جمع کل: 9


ویرایش شده توسط فلور دلاکور در تاریخ ۱۳۹۲/۱۱/۱۸ ۲۱:۴۵:۳۳

بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۲۱:۳۴ جمعه ۱۸ بهمن ۱۳۹۲
#38
"امتـــیـــازات کلاس نجــوم و ستــــاره شناسی"

اسلیترین:
هرپوی کثــیــف: 26
بــا امید دیدن اسلیترینی های بیشتر تو کلاس! ^_^

جمع کل: 9


ریونکلاو:
مرلیــن: 30
مرلین کبـــیـــر! اوه! مگه من جرئت دارم به شما کمتر از سی بدم؟! O_o

لینی وارنر: 30
حـــسادتم گل کرد! بوقی، تو چرا همیشه سی می گیری؟! :((

دافنه گرینگراس: 28
گشــنت بود وقتی داشتی تکلیف می نوشتی؟ :دی
راستشو بگو!:دی

جمع کل: 30


هافلپاف:
پروفســور تـافتی: 28

هلگــــا هافلپـــاف: 30
فوق العاده! ^______^

جمع کل: 20


گـــریفــنــدور:
دابـــی: 26
^_^


ویرایش شده توسط فلور دلاکور در تاریخ ۱۳۹۲/۱۱/۱۸ ۲۱:۴۴:۴۴

بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۱۸:۵۷ پنجشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۲
#39
مــــن این کلاسو دوست نـــئــارم!
این جا هوا سنگینه!
مــــــن خوابم مـــیـــاد...
الآن وقت خــواب بعد از ظهر منــه...

1- عمیق تر نگاه کنید! یه مثال جادویی کاملا طنز و من در اوردی از پیشگویی با راه تمرکز و ذهن بیارید! (6 نمره)
بــرخــلـــاف چیزی که اکثریت فک می کنن، تمرکز نه تو اتاقای پروف دامبل فوران می کنه، نـه تو هتلای پیشگویی!
تمرکز فقط و فقط تو مرلینگاه!
نوستراداموس رو میشناسین حتما دیگه؟
همین که یه ملتیو به تسترال تسبیه کرد و از همون بالا هر هر به ریشمون خندید! بـعــله... این نوستراداموس میشسته تو مرلــیـنگاه تفـکر می کرده!
میگن یــکــی از همون مـواقع که اوشون تو مرلینگاه نشسته و تمرکز می کرده، متوجه میشه که آفتابه گم شده!
در نتیجه تمرکزش به هم می خوره و این پیشگویی که جهان میره رو هوارو می کنه!


2- حالشو ببرید! یه مثال جادویی و یقینا من در اوردی از راه دوم که عشق باشه بیارید! (6 نمره)
سوال دارم من!
بپرسم؟
حالشو کجا ببرم؟
عــشــق... بعله...
فـــرض کن یه جای خلوت با شاهزاده ی رویا هات نشستی... سرشو گذاشته رو پات تو هم سرتو خم کردی روی سرش و با موهات یه پرده بین خودتون و دنیای بیرون درست کردی...
اون یه لبخند میزنه... تو ضربان قلبت دوبل میشه... کله دنیارو از یاد می بری
یــه صدای دیلینگ میاد و مغزت یهو قــاط میزنه، خاموش میشه! اون لحظه ای که توی مغزت هیچی نیست... پیشگویی بالاخره یه جای خالی پیدا می کنه تا خودشو نشون بده...
پس میپره وسط ذهن خالی شده ی تو و یه قسمت از آیندرو بهت نشون میده! اما خب تو قسمت خالی تر از اونه که چیزی بفهمی... در نتیجه معمولا پیشگویی از راه عشق اگه خیلی حرفه ای نباشی جواب نمیده! :دی

3- تمرین کنید! خیلی کم و مختصر و به سلیقه ی خودتون در مورد طنز یا جدی، راههایی که گفتم رو تمرین کنید.
-دختـــرم نمی خوای شروع کنی؟
-یــــــــــاون... (افکت خــمــیازه!) چرا پــدر جان... صبر داشته باش...

نــیم ســاعــت بعد

-منتظرم دخترم...
-هــــــــــــیـــــس... تـــفکـــر...
-باشه دخترم...
-هوووم...پروف! بالش نداری؟ زمین کلاس خیلی سفته!

یک ساعت و نیم بعد

-دخترکم؟
-پدر جان، تــعــمق(بر وزن تفکر، با ریشه عمق! :دی)...
-باشه دخترم... تو عمیق شو...
-هوووم... پروف؟ پتو چه طور؟ هوا سرده!

دو ساعت بعد...

-نگــــا، نــگـــا، نــگا می کنیم! ^___^
-دخــتر جان؟
-اِاِاِ پروفسور دیالوگامون اشتبــــا شد! اول شما باید میگفتی! اوپـــس..

-دختـرکم یکــم بشینی فضاسازی کنی حل میشه!
-پدر جان میدونستین صداتون خیلی خواب آوره؟
-دخترم؟
-باشه... باشه...
پروفسور دامبلدور با آن ریــــــش بلند نقره ای چهار زانو نشسته بود و فلور نیم متر آنور تر دراز کشیده بود! زیر سرش یکی از ان بالشتک های کلاس قرار داشت و رویش پتویی گرفته شده بود...

-دخترم؟ داری تمرکز می کنی؟ مطمئنی بیداری؟
-پرفسور، من کاملا مطمئنم.. شما یکم سکوت پیشه کنین و رنگ فونتتونو عوض کنین من پیشگوییمو عرض می کنم!
-باشه دخترم... من به تو اعتماد دارم... میدونم راست میگی!
فلور لبخندی زد و چشمانش را بست...

شترق... تلق تولوق!تق تق! (افکت بر خورد با شتاب زیاد با در و سپس در زدن!)
-بیا تو فرزندم!
-پروفسور دامبلدور! لوسیوس مالفوی سر کلاسش یه گرگینه برده!
-من به لوسیوس اعتماد دارم... اون همچین کاری نمی کنه!
-اما پروفســور.... جـــــــــــیــغ...


-دخترم؟ مطمئنی هنوز هم که بیداری؟

فلور چشمانش را باز کرد و خوابش را تعریف کرد. دامبلدور پرسید:
-پس خوابیده بودی؟ چون چنین چیزایی فقط تو خوابای تو پیدا میشه...

شترق... تلق تولوق!تق تق!

پروفسور دامبلدور با همان لبخند ملیح همیشگی گفت:
-بیا تو فرزندم!

یکی از دانش آموزان پایه اول دوید تو و گفت:
-پروفسور دامبلدور! لوسیوس مالفوی سر کلاسش یه گرگینه برده!

-من به لوسیوس اعتماد دارم... اون همچین کاری نمی کنه!

فلور قبل از این که صدای جیغ دانش آموز بیاید لبخندی دلربایانه به دامبلدور زد و گفت:
-نمره ی منو رد کن بیاد!


بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: پيام امروز
پیام زده شده در: ۱۷:۴۵ پنجشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۲
#40
"مـــصــاحـــبه ای با بانو بروکلی هــرســت!"
مــــوضـــوع داغ ایــن هــــفـــته
.
.
.
گرگینه ها!

فلور دلاکور: مهمان ما آماندا بروکلی، دشمن خونی گرگینه ها و گرگینه شناس حرفه ای! بــانو سلام!
آماندا ماری بروکل هرست: سلام!
فلور دلاکور: سوال اول...
آماندا ماری بروکل هرست: بانو دلاکور عزیز...اول از خودتون برام بگین...خیلی وقته شما رو ندیدم! آنوشا رو دیده بودم، ولی شما رو نه...
فلور دلاکور: چشم بانو بروکل هرست! فلور دلاکور ملقب به پروانه جهنمی، حامی ماه و ماه دوستان، با تخلص دخترک بی نام و نشون هستم! و البته خبرنگار ویـژه پیام امروز و فصلنامه هاگوارتز!
آماندا ماری بروکل هرست: بله بله...میبینم...مثل همیشه پوست براق شما باعث میشه خون جاری زیرش بدرخشه و ... صبر کن بینم! این مصاحبه که قرار نیست پخش بشه؟
فلور دلاکور: مسلما نه! فقط تو پنج شیش تا روزنامه چاپ میشه همین ^___^
آماندا ماری بروکل هرست: پس لطفا خودتون سانسور های لازم رو انجام بدین... ما تو جامعه به عنوان خون آشام محترمی شناخته میشیم
فلور دلاکور: حتما مسلمه! خب بــانو بروکل هرست، برای ما توضیح بدین که در کجا رشته گرگینه شناسی خوندین؟ تجربی بوده یا تئوری؟
آماندا ماری بروکل هرست: چرا راجع به گرگینه ها حرف بزنیم...کلی موضوع جذاب تر هست... مثلا خون پریزاد ها یا...
فلور دلاکور: بـــانو : shout:
آماندا ماری بروکل هرست: خب خب...
سکوت
آماندا ماری بروکل هرست: اهم...
ســـــکـــــوت
آماندا ماری بروکل هرست: یه لحظه صبر کنید این آهنگو تا آخر گوش بدم خیلی قشنگه!
فلور دلاکور:
آماندا ماری بروکل هرست: بله... الان میگم خدمتتون
فلور دلاکور: بفرمایید
آماندا ماری بروکل هرست: خوب...چند قرن پیش جمعیت گرگینه ها به طرز غیرمنتظره ای افزایش پیدا کرد که نه تنها برای آدما بلکه برای خون آشاما هم خطرناک بود-
فلور دلاکور: بله...
آماندا ماری بروکل هرست: دارم می گم! وسط حرف نپر!:vay:
سکوت
آماندا ماری بروکل هرست: ببخشید. کنترلمو از دست دادم... یه لیوان آبمیوه بیارین، لطفا!
فلور دلاکور: آب میوه؟ یا...؟
آماندا ماری بروکل هرست: یا اگه وقتتون تنگه گردنتونو بیارین جلو، فرق نمی کنه!
فلور دلاکور: دست اندر کاران عــزیـــز، پشت صحنه ایــا! اون لیوانو رد کنین بیاد! : shout:
فلور دلاکور: بفرمایید بانو، ما منتظریم
آماندا ماری بروکل هرست: عه !چه حیف شد. فکر می کردم هم وقتتون تنگه هم دستتون
آماندا ماری بروکل هرست: به دستور ملکه به سرعت یه گروه از زبده ترین جادوگرا برای مقابله با این بحران انتخاب شدن
فلور دلاکور: ملکه منظور همون مادرتونه؟!
آماندا ماری بروکل هرست: نه نه... مادر من که اگه مادر بود من الان اینجا نبودم! ملکه ویکتوریا.
فلور دلاکور: بعله... می فرمودید!
آماندا ماری بروکل هرست: و من هم بین اونها حضور داشتم-
فلور دلاکور: پـــس تــجــربی بوده... سوال بعدی...
آماندا ماری بروکل هرست: خودم می خواستم نتیجه بگیرم.
فلور دلاکور: سم گرگینه روی خون آشام ها چه تاثیری میذاره؟
آماندا ماری بروکل هرست: سم گرگینه ها...باعث مرگ ما میشه ^^
فلور دلاکور: به صورت تدریجی یا فوری؟
آماندا ماری بروکل هرست: بالاخره گرگینه ها هم باید یه برتری داشته باشن. سم گرگینه به تدریج در خون خون آشام منتشر میشه و بعد از اون خون آشام عطش سیری ناپذیری به خون پیدا می کنه؛ بعد از مدتی دچار اختلالات روانی میشه و بعد میمیره.
فلور دلاکور: واااییی!چه بــــاحــــال!
آماندا ماری بروکل هرست: خیلی ممنون از همدردیتون
فلور دلاکور: منظورم اینه که... واییی... چه بد!
فلور دلاکور: تا حالا مرگ کسی توسط گرگینه رو از نزدیک دیدین؟
آماندا ماری بروکل هرست: البته... همون چند قرن پیش- اول بذارین بهتون بگم، برخلاف خون آشام ها گرگینه ها پیشینه ی وسیعی ندارن
فلور دلاکور: درسته...
آماندا ماری بروکل هرست: در واقع تا قرن 18م وجودشون ناشناخته بوده. و در اون زمان ما هیچ اطلاعاتی راجع بهشون نداشتیم
آماندا ماری بروکل هرست: بنابراین دادن طلفات حتی برای ما که مثلا آمادگی داشتیم بدیهی بود.خیلی از اون دوستانم جلوی چشمام دریده شدن. هر چند نمی تونم بهشون بگم دوست... معادل ناکاما رو تو زبون فارسی پیدا نکردم.
فلور دلاکور: آیا این خون آشام های ناکام نقشی توی تنفر شما از گرگینه ها داشتن؟
آماندا ماری بروکل هرست: من تنها خون آشام گروه بودم بقیه همه جادوگر بودن. در ضمن من نگفتم ناکام...
فلور دلاکور: رابطه ی شما با اونا چه طور بود؟
آماندا ماری بروکل هرست: واستا دارم سوال قبلیو می جوابم :vay:
فلور دلاکور: من دیگه حرف نمیزنم دیگه تا خودت بگی! خب...
آماندا ماری بروکل هرست: به علت غافل گیری مون توسط گرگینه ها از هر جهت، خیلی ضرر کردیم. فرا تر از انتظار ما بودن. اون زمان هم طلسمات ممنوعه ممنوع بودن و راجع به شون خیلی بیشتر از الان سخت گیری میشد. بنابراین نمی تونستیم خیلی راحت از خودمون دفاع کنیم...در جواب سوال بعدیتون باید بگم مرگ دوستامون یه نتایجی هم داشت(یادش رفته سوال قبلی دقیقا چی بوده) فهمیدیم گرگینه ها هم موجوداتی جادویی هستن و با اینکه اون اوایل وضعیت مساعد نبود حتی تونستیم یکیشونو به دام بندازیم و بالاخره به قضیه فیصله دادیم
فلور دلاکور: چه طور؟
آماندا ماری بروکل هرست: دیدن اونا یه بار در ماه خیلی عجیب و عذاب آور بود. بالاخره تو یکی از شبای ماه بدر یکیشونو گیر انداختیم و با توجه به حدثیاتمون انجام آزمایشات رو یه روز به تاخیر انداختیم. و فردای اون روز... تـــادا! قضیه کشف شد. البته از قبل هم به این که گرگینه ها انسان هستن شک داشتیم. اما با گیر انداختن اون گرگینه به ماهیتشون به طور کامل پی بردیم. اینکه چین و چطور تبدیل میشن، چه قدرتایی دارن و چه قدر فرو کردن نقره تو قلبشون و دیدن جون دادنشون لذت بخشه!^^
سکوت
آماندا ماری بروکل هرست: خیلی حرف زدم. یه لیوان نوشیدنی لطفا!
فلور دلاکور: چشم! :pretty:
فلور دلاکور: اون لیوانو بیار زود! الآن میاد هممونو... : بفرمایید بانو. با تشکر از همکاری شما!
آماندا ماری بروکل هرست:عه...تموم شد؟ به همین زودی؟
فلور دلاکور: نــه. هنوز یه سوال مونده
فلور دلاکور: و آخرین سوال... بزاق گرگینه وقتی ماه کامل نیست روی خون اشام ها تاثیری داره؟
آماندا ماری بروکل هرست: کار به اونجا ها نمی کشه...
فلور دلاکور: ؟
آماندا ماری بروکل هرست: بدن یه خون آشام اونقدر قدرتمند هست که بتونه در مقابل یه گرگینه تبدیل نشده یه خراش هم برنداره.
فلور دلاکور: توضیح قابل قبولی بود!
آماندا ماری بروکل هرست: در اون صورت هم...بدن خیلی زود بزاق رو پس میزنه. اینم قابل قبول ترش
فلور دلاکور: ممنون. حرف آخرتون؟!
آماندا ماری بروکل هرست: ...چرا نمی ذاری خونتو بخورم؟
فلور دلاکور: کـــــات کــــات! الآن خورده میشیم!

+مــربــوط به کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه!


ویرایش شده توسط فلور دلاکور در تاریخ ۱۳۹۲/۱۱/۱۷ ۱۷:۵۶:۰۷

بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.