هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: ناظر ماه
پیام زده شده در: ۱:۱۱ یکشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۳
#31
الا خیلی خوب است



پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۸:۲۰ جمعه ۳ مرداد ۱۳۹۳
#32
یک رول بنویسید و توصیف کنید: آیا قدرت آن را دارید که از چیزی که از همه چیز بیشتر به آن وابسته هستید دل بکنید؟ این، اولین شرط فراگیری جادوی سیاهه. ممکنه خودتون نتونید. توصیف کنید که چطور آن را از شما میگیرند. (30 نمره)

34 ساله بود و به آینه خیره شده بود. از یاد آوری و شمردن تعداد روز هایی که گذشته بود لبخند کوچکی روی لبش نشست. از جا بلند شد و به سمت در اتاق رفت. خیلی کار داشت باید به تمام قسمت ها سرک می کشید و لیست تهیه می کرد. در را باز کرد و وارد پاگرد شد. به سمت پله ها رفت. با هر قدمی که بر می داشت صدای بمی از برخورد پایش به زمین به گوش می رسید.
وارد آشپزخانه شد و مقداری آب نوشید. کاغذ پوستی روی میز را برداشت و با قلم پری که در دست داشت شروع نوشتن کرد. به ساعت دیواری خیره شد. به خودش نهیب زد و دوباره غرق در کارش شد. به ساعات پایانی روز نزدیک می شد.

با صدای تق تقی به خود آمد جغد کوچکی بر پنجره می کوبید. پنجره را باز کرد و جغد وارد شد.
نامه را از پای جغد باز کرد و مشغول خواندن شد :
من در ساعت یک ربع به 8 شب خواهم رسید.
با تشکر از همکاری شما!
نامه را کنار گذاشت و مثل یک میزبان محترم منتظر مهمانش شد. پس از چیزی حدود نیم ساعت که به نظر کمتر می آمد زنگ در به صدا در آمد.
لحظه ای که از آن فرار می کرد فرا رسیده بود!
در را گشود، مردی بلند قد و پا به سن گذاشته در یک کت بلند و مشکی با یقه ایستاده و موهایی طلایی که به شانه اش می رسید جلوی در ایستاده بود.
-سلام بیاید داخل
مرد مو طلایی وارد خانه شد نگاهی به زوایای خانه انداخت و گفت :
- خیلی کار خوبی کردی آقای ویزلی که با درخواست ما موافقت کردی! هرچی باشه پای خیر و صلاح وزارت خونه در میونه!
فرد جرج ویزلی سری تکان داد و گفت :
-بله آقای مالفوی! ولی فکر می کنم چیزی فرا تر و جدای از این مسئله اینجا وجود داره! شاید چیزی که توش کمی کینه ورزی قدیمی دیده میشه دراکو!
-ویزلی جوون مواظب حرف زدنت باش! خیلی دارم لطف می کنم که اینکارو واست انجام می دم! وگرنه کسی چه می دونست چه اتفاقی واست میفتاد پسر گستاخ!

فرد ترجیح داد کارها را در آرامش پیش ببرد. کاری که از او بعید بود. نفس عمیقی کشید و گفت :
-کاغذ ها آماده ی امضا کردن هستند. دنبال من بیاید.
به سمت طبقه بالا حرکت کردند. فرد دراتاق مجاور پله ها را باز کرد و وارد شدند. دراکو مالفوی نگاه تحقیر آمیزی به اتاق و عکس های روی دیوار انداخت. شاید فرد از روی قصد قبلی این اتاق را جهت آخرین تلاش برای آزار چپاولگران آماده کرده بود.
-بفرمایید می تونید امضا کنید. اصل قرار داد بعد از تهیه کپی مدراک به صندوقچه مالفوی توی بانک گرینگوتز فرستاده میشه.
دراکو مالفوی قلم پر طاووسش را در آورد و زیر قرار داد امضا زد.
-عصر بخیر ویزلی جوان!
کیسه ای از گالیون را روی میز انداخت و با ریشخندی که به چهره اش مزین کرده بود از اتاق خارج شد و رفت.

فرد روی زمین نشست به عکس های روی دیوار خیره شد. عکس اول در قاب بزرگی بود که مالی و آرتور ویزلی را به همرا بچه هایشان نشان می داد. عکس بعدی در قاب کوچکتری بود سه چهره نوجوان در آن عکس دیده می شد رونالد ویزلی، هرمیون گرنجر و هری پاتر! در لباس فارغ التحصیلی در حال دست تک دادن بودند. به عکس های ریزو درشت دیگر نگاه کرد. فرد و جرج ویزلی در کنار مغازه شوخی های ویزلی، فردجرج به همرا آلبوس، جیمز و هوگو در ردای هاگوارتز!

اینکه چرا آرتور و مالی این ارثیه را برای او گذاشته بودند هنوز برایش جای سوال بود. آیا آنها پیش بینی چنین روزی را می کردند که وزارت خانه به نام مبارزه با جادوی سیاه ارثیه اش را تصرف کند!؟ یا تصور می کردند او کمتر از دیگران نسبت به آن تعلق خاطر دارد و جدا شدن از آن برایش راحت تر است!؟دیگر تحمل نگاه کردن نداشت.
چمدانش را باز کرد :
-کالکت آل!

همه عکس ها از روی دیوار برداشته شد و داخل چمدان جای گرفت. فرد جرج چمدان را بلند کرد، به سمت طبقه پایین رفت. با خود اندیشید، خانه خاطرات کودکی و بزرگسالیش قرار بود زیر خاک مدفون شود! دوباره نگاهی به خانه خانه انداخت سپس در ورودی را گشود، وارد حیاط شد و برای همیشه با پناهگاه خداحافظی کرد.

باریکه های آب به هم مپیوندند... رودها به هم میپیوندند...دریاها به هم میپیوندند... این شما را به یاد چه چیزی می اندازد؟ ( نمره اضافی)

خب منو یاد این موضوع میندازه که میشه همه با هم متحد بشند جز این چی دیگه ای به ذهنم نرسید راستش!





پاسخ به: خواندن ذهن و چفت شدگی
پیام زده شده در: ۱۴:۲۹ جمعه ۳ مرداد ۱۳۹۳
#33
باران بر سنگفرش کوچه همچون نعل اسب های کالسکه مادام ماکسیم می کوبید، صدای رعد و برق، بحث های خاله زنکی خانه های هاگزمید را در خود خفه کرده بود. روز طوفانی پاییزی به پایان می رسید. مغازه های دهکده از صبح بسته بودند. به نظر نمی آمد دراین اوضاع و احوال کسی قصد خرید چیزی داشته باشد.

در بالای تپه کمی دورتر از خانه های بهم چسبیده هاگزمید، امارت مرمری تازه ساز مالفوی، نورانی تر از سر بی موی لوسیوس کبیر، می درخشید. عمارت خود در داخل باغی جای گرفته بود که با انواع و اقسام گل ها و درختان آراسته شده بود. عمارت سالن بزرگی داشت که با سنگ گرانیت تزیین شده بود و در وسط آن میز سنگی بزرگی قرار داشت که دو نفر دو طرف آن نشسته بودند.

-اسکورپیوس! لوسیوسچه! برق تازه به دوران رسیدگی این قصرت چشممونو کور کرد،کف اینجا رو هم تازه شستیش انگار، برای چی واسمون جغد فرستادی و درخواست دیدار اضطراری کردی؟
فرد جرج ویزلی در حالیکه لم داده بود و پاهایش را روی میز سنگی وسط سالن گذاشته بود این را گفت.

اسکورپیوس از جایش برخاست و با چنان شتابی سرش را چرخاند که موهای لخت و بورش مانند یک پریزاده به سمت یک طرف صورتش رفت!
-هی ! ویزلی! مواظب باش وصله های لباست از هم باز نشه!
-یا مرلین! اطلاعاتت انگار به روز نیستا! من پسر جرج ویزلی ام! زمین این امارتم از بابای من خریدی!

اسکورپیوس که مثل معجون مرکب پیچیده داشت وا می رفت دو باره سر جایش نشست.
- به هر حال تو یه وزوزکی و این واسه مسخره کردنت کافیه!
فرد بلافاصه چوبدستی اش را در آورد و به سمت اسکورپیوس گرفت.

شترق

در امارت با صدای گولاخ واری باز شد و دراکو مالفوی و شخص شنل پوشی به درون سالن چهار نعل دویدند.
-از پسر من دور شو هویج مو قرمز!
-خاک به سرت کنم دراکو، اینکه موهاش قرمز نیس!
شخص شنل پوش این را گفت و ایستاد دراکو در طی ترمز ناگهای که گرفته بود کف زمین افتاد و همچون ترول زخمی فریاد کشید.

فرد ویزلی از فرصت استفاده کرد و رو به فرد شنل پوش فریاد زد :
-اکسپلیارموس!
-شما خاندان ویزلی و پاتر انگار جز همین ورد چیز دیگه ای بلد نیستیتد!
فرد شنل پوش این را گفت و با یک افسون بی کلام خلع سلاح فرد را دفع کرد. به آرامی به سمت فرد رفت و شنل مشکی اش را با چوب دستی اش کنار زد.
-سلام فرزندم!
فرد با چشمهایی که اندازه گالیون شده بود به او نگاه کرد. سپس اسکوپیوس به طرف مرد دوید و پشت او قرار گرفت.

-تام ریدل!؟ اینجا؟ وسط هاگزمید!؟
-اسم من رو درست بگو وزوزک! من لرد ولدمورت ارباب جادوی سیاه و لرد تاریکی ها هستم محفلی کوچولو!
-همیشه یه سوالی داشتم ازت لرد، با این همه قدرتی که داری چرا واسه خودت مو نمی کاری؟
لرد سیاه در حالی که به انعکاس تصویر خودش درروی میز سنگی نگاه می کرد دستی به سرش کشید و گفت :
-چون اینجوری خوش تیپ ترم! خب ویزلی کوچولو واسه یه تفتیش ذهن آماده شو چون قراره تمام راز های محفل رو به ارباب تاریکی ها بگی! لژیو مانسی ی ی ی !!

قبل از اینکه فرد بتواند عکس العملی از خود نشان بدهد همه چیز اتفاق افتاد :
جلسه محفل بود آلبوس داشت جدید ترین نقشه برای مقابله با لرد سیاه را بر روی تخته جادویی شرح می داد و پیوسته مو هایش را با حرکت سر به سمت عقب می داد تا خوش تیپ تر شود. رز وارد اتاق شد و برای همه نوشیدنی آورد.
- نع ع ع ع تو نباید اینارو ببینی ....

فضا تغییر کرد فرد کنار برکه ایستاده بود و به آن سنگ پرتاب می کرد دختری با چشم های درشت قهوه ای و نگاه دلبرانه از کنار او رد شد .

-گفتم بسه !! تو حق نداری ! اکسپلیارموس س س س س
لرد سیاه تعادلش را از دست داد و با صورت پخش بر زمین شد. اسکورپیوس که این صحنه ها را دید همچون برقکی که به دنبال طلا باشد به سمت اتاق طلایی رنگش دوید.
-کمک کمک! محفلی ها حمله کردند! لردمونو کشتند!
-دراکو پاشو اون پسر بزدلتو خفش کن تا آبرومو پیش مرده و زنده نبرده! وقتی میگم زن باهوش بگیر واسه همینه! میری اون پنسی رو می گیری بچت همین میشه !
لرد از جا بر خاست و با اقتدار! چوبدستی اش را به دست گرفت چرخید تا رو به روی فرد قرار بگیرد و فریاد زد :
- لژیوما.... این پسره کجا رفت!؟ دراکو و و و !
-بله جناب لرد چی شده؟
-اون پسره غیب کرده خودشو چرا؟ مگه این امارت طلسم ضد غیبت نداره؟
- جناب لرد اینجا تازه سازه! عرض کردم خدمتتون که هنوز کامل نشده خودتون خواستید اینجا باشه قرارتون
دراکو در حالیکه از ترس صورتش به سفیدی سر ارباب خوش تیپش شده بود و اندازه یه برکه عرق کرده بود این را گفت.

لرد چوبدستی اش را بالا آورد، به سمت دراکو گرفت و فریاد زد :
-آوداکاداورا !
ناگهان چوبدستی قد قدی کرد و به یک مرغ پلاستیکی تبدیل شد و به زمین افتاد! لرد از خشم فریادی کشید که رنگ امارت پرید.
-همتونو می کشم!! همتون می کشم !!




پاسخ به: هری پاتر یک کتاب کاملا سیاسی است !؟!؟
پیام زده شده در: ۱۲:۰۱ جمعه ۳ مرداد ۱۳۹۳
#34
چرا انقد همه چیزو به هم ربط می دند!! هری پاتر فقط هری پاتره



پاسخ به: منفورترین شخصیت
پیام زده شده در: ۱۱:۵۰ جمعه ۳ مرداد ۱۳۹۳
#35
ورم تیل و آمبریج واقعا رو اعصاب بودن :vay:



پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۲۳:۴۶ پنجشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۳
#36
تیمی که جیمز برای بازی دوستانه باهاش هماهنگ کرده، تیم ملی کوییدیچ ایرانه. ایرانی ها میزبانن. شما ایران رو با تمام شرایط جغرافیایی و فرهنگیش خیلی خوب میشناسید. با جادوگرای ایرانی طرفین..ببینم چه می کنین! (30 امتیاز)
در ورزشگاه 290 هزار نفری جادویی تهران_اژدر که به یاد اژدر بزرگ، بازیکن اسبق تیم کوییدیچ تاج جارو، نام گذاری شده بود جای سوزن انداختن نبود.این اولین بازی دوستانه بین تیم کوییدیچ تهران و تیم منتخب انگلستان بود. بازیکنان دو تیم هرکدام کنار رخت کن هایشان ایستاده بودند و به حرف های مربی گوش می دادند.

مربی بلغاری تیم ایران یعنی ویکتور کرام با صدای بلند در حال توضیح دادن نقشه ای روی تابلوی جادویی اش برای کاپیتان و جستجو گر تیم ایران یعنی، سعید مشهور بود. در آن سمت الیور وود دروازبان سابق تیم پادلمیر و مربی کنونی تیم ملی انگلستان، بازیکنان را به صف کرده بود و با کاپیتان تیم یعنی جیمز پاتر صحبت می کرد.

داور مسابقه آقای حسن مصطفی در سوت خود دمید. کاپیتان های دو تیم به سمت هم آمدند و با هم دست دادند. بازیکنان انگلستان که تا به حال این همه هوادار و طرفدار پرشور در جایگاه تماشا چی ها ندیده بودند با چشم های متعجب به دور و بر خود نگاه می کردند. جمعیت یک پارچه فریاد می زدند :
- ایران! ایران! ایران!

با سوت دوم داور بازی آغاز شد. گزارشگر به تندی نام های بازیکنان را اعلام میکرد :
- درسته اونا جیمز پاتر و نصف خاندان ویزلی ها رو دارند، اما ما هم تو تیممون بازیکنان قدرتمندی داریم، ترکیبی که این سری آقای کرام مربی سختکوش تیم ایران برای بازی مقابل انگلستان چیده، میشه گفت یکی از عالی ترین مثلث های مهاجم رو داره، دو تا از بهترین مدافعان دنیا دارن از تیم دفاع می کنن، و دروازبان که فرهاد ضعیف هست که حلقه ها رو از دست مهاجمین انگلیس حفظ می کنه، سعید مشهور جستجو گر تیم یک لحظه جیمز پاتر رو راحت نمیذاره و پا به پاش پیش میره، به نظر می رسه که با هم یه کرکری هایی هم میخونند که البته تیم ما احتیاج به این چیزا نداره!!

بله به نظر میرسه اولین گل رو ایران به ثمر رسوند این مثلث مهاجمین ایران حرف نداره! به راحتی هوگو ویزلی دروازبان انگلستانو جا میذارن و گل میزنن. مثه اینکه گل رو اشکان دژ هشیار میزنه. بعله بچه های ما یک تیم هستند.

سرخگون به دست انگلیسی ها میفته آلبوس پاتر با چه سرعتی پیش میره، بازدارنده ی امیر غیور از گوشه آرنج راستش میگذره و بالاخره فرهاد ضعیف جلوی توپشو می گیره و نمیذاره که گل بزنه
به نظر میاد اون بالا یه خبریه سعید و جیمز به سمت یک نقطه دارن شیرجه میرن وای سعید بدو تو می تونی .... و بعله ه ه ه ه !
سعید گوی زرینو می گیره و امتیاز و برد از آن ما میشه !

همهمه جمعیت بسیار بالا می گرفت هیجان بازی و شکست تیمی که بازیکنان آن نسل در نسل کوییدیچ باز بودند حسابی مردم را به وجد آورده بود. کاپیتان تیم ایران به سمت هم تیمی هایش پرواز می کرد، شهرام احمدی مدافع بلند قامت از روی جارویش به سمت کاپیتانشان پرید و او را در آغوش گرفت.
جیمز، آلبوس، فرد جرج، هوگو، تد و بقیه بازیکنان فرود آمدند و به شادی بازیکنان ایران خیره شدند.



پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۲۲:۴۶ پنجشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۳
#37
فردای ان روز کافه چی که تام نام داشت سرتا سر دیوار کافه را با پوستر های بزرگی پوشاند :

آیا دلسرد و افسرده شدید؟
آیا خیلی بیکارید؟ آیا تعطیلاتتان
بی مزه شده است؟آیا دلتان دارد
از غصه می ترکد!؟
پس به ما بپیوندید :

در جشن بزرگ تعطیلات هاگزمید

بسیاری از اهالی هاگزمید با بی تفاوتی از کنار این پوستر می گذشتند. کافه چی با خود اندیشید. همانطور که فکرش را می کردم کسی دیگر دل و دماغ جشن گرفتن ندارد! کار اسکله و این کافه تمام است. بهتر بود به جای این پوستر های تبلیغاتی آگهی فروش این کافه را به دیوار ها می کوبید.

هنوز این فکر از ذهنش نگذشته بودکه زنگوله جلوی در به صدا در آمد. تام سرش را بلند کرد و به در نگاهی انداخت. پسر نوجوانی با چشم های سبز روشن و مو های بهم ریخته خرمایی وارد کافه شد. تام صدایش را بلند کرد و گفت :
-به زیر 17 سال نوشیدنی آتشین نمی فروشیم!
پسرک با تعجب به تام نگاه کرد و گفت :
-حتی توی این جشن بزرگ ؟
تام با سو ظن به پسرک دقیق شد :
-هی پسر! من تورو میشناسم! یه جایی دیدمت، بگو ببینم چی میخوای تا یادم نیومده کجا دیدمت!
پسرک مو هایش را عقب ریخت و گفت :
-من ابرفورت هستم ابر فورت دامبلدور! بخاطر اون پوستر هایی که روی دیوار زدید اومدم.
تام چانه اش را خاراند و گفت :
-صبر کن ببینم دامبلدور... ببینم تو همون پسر نابغه ی هاگوارتز نیستی؟
ابرفورت چشم هایش را به بالا چرخاند و گفت :
- نه آقا، اون نابغه اسمش آلبوسه و متاسفانه برادر منه! در ضمن من نیومم اینجا تا شرح موفقیت های اونو بدم! به من بلیط اون جشنو می فروشی یا نه ؟
-آها، 17 سالت هست دیگه؟ میشه 10 گالیون خیرشو ببینی.
ابرفورت پول را پرداخت کرد بلیط را گرفت و رفت.

تام غرق در خاطراتش شد. او به خوبی ابرفورت را به یاد آورد بارها و بارها اورا همراه خواهرش آریانا دیده بود. برخلاف آلبوس که همیشه تنها بود. دخترک بیچاره، هیچ وقت علت مرگش معلوم نشد. قتل یا حادثه!
تام دست از تمیز کردن لیوان ها کشید. اینکه همین چند سال پیش میز شماره 3 همیشه یک صندلیش را آریانا اشغال می کرد و حالا در پس ماجرایی مرموز مرده بود، پشتش را لرزاند.



پاسخ به: در مقابل ولدمورت چه ميكنيد؟
پیام زده شده در: ۲۲:۱۵ پنجشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۳
#38
هری رو صدا میزنم یه اکسپلیارموس بگه لردی می گرخه خودش



پاسخ به: ققنوس نیوز
پیام زده شده در: ۱۳:۱۸ پنجشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۳
#39
نسل چهارم محفل ققنوس متولد شد !!!

به گزارش ریتا اسکیتر خبر نگار روزنامه پیام امروز که که هر ماه یک ستون اختصاصی جهت تشریح فعالیت های محفل ققنوس به روز نامه اختصاص داده، محفل روز به روز در حال تجدید قواست!

به طور کل جامعه جادوگری به ویژه وزارت سحر و جادو با توجه به فعالیت های فوق سری و غیر ضروری محفل، همواره با ادامه یافتن دخالت های بی جای افراد گروه نام برده، مخالفت های شدیدی را ابراز کرده اند! و این در حالیست که ریاست این گروه بر عهده ی وزیر سابق سحر و جادو یعنی کاراگاه ارشد وزارت خانه کینگزلی شکلبوت می باشد که هیچ گاه دلیل استعفایش را بیان نکرد.
اینکه چه دسیسه و نیرنگی در این محفل است، چیزی است که من بار ها و بارها از هری پاتر، یعنی دست راست شکلبوت و رییس قبلی محفل، آلبوس دامبلدور، سوال کردم و تنها جوابی که شنیدم یک جمله بود :
- سرت به کار خودت باشه ریتا!

در آخرین مصاحبه ای که با وزیر سحر و جادو یعنی لوسیوس مالفوی داشتم درجواب این سوال که چرا وزارت سحر و جادو با وجود مخالفت شدید، برای جلو گیری از ادامه فعالیت های محفل اقدام جدی تری نمی کند گفت :
- محفل دیگر آن محفل سابق نیس و مانند ققنوسی می ماند که پر هاش ریخته و آماده ی خاکستر شدن است!
اما جناب وزیر اشتباه می کنید! طبق آخرین شایعات مبنی بر پیوستن پسر بزرگ هری پاتر، یعنی جیمز پاتر به محفل ققنوس، به نظر می رسد این پرنده تا آتش گرفتن و خاکستر شدن راه زیادی دارد جناب وزیر!

جیمز پاتر که به تازگی پا به سن 17 سالگی گذاشته و در سال هفتم مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز تحصیل می کند جدید ترین و پس از پدر خود جوان ترین عضو محفل ققنوس محسوب می شود. اینکه واکنش مدیر مدرسه هاگوارتز یعنی مینروا مک گونگال به این یار گیری محفل از دانش آموزان مدرسه اش چیست باید منتظر ماند!

ریتا اسکیتر
خبرنگار روزنامه پیام امروز



پاسخ به: نقدستان محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۲:۴۷ چهارشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۳
#40
این رو واسه ما نقد کن ببینیم چی کاره ایم







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.