هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۵:۵۳ جمعه ۲۹ آبان ۱۳۹۴
#31
اسنیپ زیاد موجود صبوری نبود.با کمی دقت میشد فهمید موجود چندان آرامی هم نبود.حتی میشد گفت آدمی زودجوش و عصبی بود...کمی بیشتر از خیلی!
جمع شدن یکباره این صفات در یک نفر به تنهایی برای شروع یک انفجار کافی بود چه برسد به اینکه وقتی با رفتار و حرکات عجیب و غریب و اطلاعات شک برانگیزی همراه میشد!
- منظورتون از اینکه زاغی بهم سلام رسوند چیه؟

روونا که همیشه به هوش ریونی و خونسردی ذاتیش میبالید با مشاهده منظره برخاستن دود از زیر موهای چرب اسنیپ تمام عزت و افتخارش را به دست فراموشی سپرد.
- سیو...لطفا!

اسنیپ با یک نشانه گیری دقیق به کمک لگدی دامبلدور را که در اعتراض به این دیالوگ دزدی وارد سوژه شده بود به خارج از کادر هدایت کرد.
- لطفا چی بانو؟

روونا به سختی آب دهانش را فرو داد.
- لطفا...لطفا...میشه یه لیوان آب بهم بدی؟خیلی تشنمه آخه!

اسنیپ:

در سوی دیگر ماجرا-میز گرد مرگخواران

ورونیکا با فرمت بینیش را با شال ابریشمی جدیدی که کراب به منظور هرچه زیباتر شدن روی شانه اش انداخته بود پاک کرد.کراب با مشاهده این منظره جیغ زد:
-شال نازنینم!مگه خودت دستمال کاغذی نداری بی شخصیت؟!

ورونیکا با قدرت تمام درون شال فین کرد.
-فیییییییییین...تو حال منو درک نمیکنی کراب.من دیگه اره ندارم میفهمی؟ورونیکای بدون اره تا حالا دیده بودی؟

کراب پاسخی نداد.ورونیکا هرگز ظرافت و وقار یک ساحره را از خود نشان نداده بود و بحث کردن با موجودی مثل او بیهوده به نظر می رسید.ورونیکا فین دیگری درون شال کرد.سپس بدون توجه به جیغ بنفشی که کراب کشید پرسید.
- خب کجا بودیم؟

گیبن که در غم از دست دادن راهروی نازنیش گوشه ای نشسته و هرازگاهی آه میکشید پاسخ داد:
- داشتیم تصمیم میگرفتیم چطور این محفلی رو از اینجا بندازیم بیرون.

با شنیدن این جمله آتش خشم در چشم های ورونیکا شعله ور شد.
- یه روز مونده باشه به آخر عمرم انتقام اره مو از این دخترو میگیرم و اره ش میکنم.

تصور اره شدن آریانا چنان ورونیکا را به وجد آورده بود که ورود شتابزده روونا به درون اتاق را ندید.روونا در حالیکه به سختی نفس میزد گفت:
- بدبخت شدیم!مشکلمون الان شد دوتا!اسنیپ داره میره سر وقت این جوجه محفلی ببینه چه بلایی سر زاغش اومده.فعلا رفته برام آب بیاره ولی قبل از اینکه دستش به آریانا برسه باید یه کاری کنیم وگرنه تک تکمونو از آپی بن میکنه اونوقت دیگه نمیتونین به همین راحتی اینجا جمع شین راجع به اخراج این بچه از خونه ریدل فکر کنید!



بهترین عضو تازه وارد
پیام زده شده در: ۲۱:۵۳ چهارشنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۴
#32
درود بر اعضای عزیز

مرحله اول انتخاب بهترین اعضای دو ماه اخیر (مهر و آبان) در سایت جادوگران از 27 آبان آغاز شده است و تا 4 آذر ادامه خواهد داشت.

در این عنوان می توانید «بهترین عضو تازه وارد» دو ماه اخیر سایت جادوگران را بر اساس معیارهای خود از میان اعضای جدیدالورود یک عضو جدید با انگیزه و فعال، تا تاریخ 4 آذر با ارسال پست و رای در اینجا، انتخاب کنید.


به امید انتخاب شایسته ترین اعضای سایت جادوگران!



بهترین نویسنده در بحث های هری پاتری
پیام زده شده در: ۲۱:۴۹ چهارشنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۴
#33
سلام اعضای عزیز و محترم

مرحله اول انتخاب بهترین اعضای دو ماه اخیر (مهر و آبان) در سایت جادوگران از 27 آبان آغاز شده است و تا 4 آذر ادامه خواهد داشت.

در این عنوان می توانید «بهترین نویسنده در بحث های هری پاتر» دو ماه اخیر سایت جادوگران را بر اساس معیارهای خود از یک تحلیل گر منطقی در بحث های مبهم کتاب های هری پاتر، تا تاریخ 4 آذر با ارسال پست و رای در اینجا، انتخاب کنید.


به امید انتخاب شایسته ترین اعضای سایت جادوگران!



بهترین ایده و تاپیک
پیام زده شده در: ۲۱:۴۳ چهارشنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۴
#34
درود بر اعضای عزیز

مرحله اول انتخاب بهترین اعضای دو ماه اخیر (مهر و آبان)در سایت جادوگران از 27 آبان آغاز شده است و تا 4 آذر ادامه خواهد داشت.

در این عنوان می توانید «بهترین "ایده/تاپیک" و خالق آن ایده/پدید آورنده آن تاپیک» دو ماه اخیر سایت جادوگران را بر اساس معیارهای خود از یک عضو خلاق و ایده جذاب، تا تاریخ 4 آذر با ارسال پست و رای در اینجا، انتخاب کنید.


به امید انتخاب شایسته ترین اعضای سایت جادوگران!



بهترین نویسنده در ایفای نقش
پیام زده شده در: ۲۱:۳۴ چهارشنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۴
#35
درود بر اعضای عزیز

مرحله اول انتخاب بهترین اعضای دو ماه اخیر (مهر و آبان) در سایت جادوگران از 27 آبان آغاز شده است و تا 4 آذر ادامه خواهد داشت.

در این عنوان می توانید «بهترین نویسنده در ایفای نقش» دو ماه اخیر سایت جادوگران را بر اساس معیارهای خود از یک نویسنده مسلط، تا تاریخ 4 آذر با ارسال پست و رای در اینجا، انتخاب کنید.


به امید انتخاب شایسته ترین اعضای سایت جادوگران!



ناظر ماه
پیام زده شده در: ۲۱:۲۸ چهارشنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۴
#36
با درود بر اعضای عزیز

مرحله اول انتخاب بهترین اعضای دو ماه اخیر (مهر و آبان) در سایت جادوگران از 27 آبان آغاز شده است و تا 4 آذر ادامه خواهد داشت.

در این عنوان می توانید «ناظر ماه» دو ماه اخیر سایت جادوگران را بر اساس معیارهای خود از یک ناظر فعال و مسئولیت پذیر، تا تاریخ 4 آذر با ارسال پست و رای در اینجا، انتخاب کنید.


به امید انتخاب شایسته ترین اعضای سایت جادوگران!



جادوگر ماه
پیام زده شده در: ۲۱:۱۸ چهارشنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۴
#37
سلام اعضای عزیز و محترم

مرحله اول انتخاب بهترین اعضای دو ماه اخیر (مهر و آبان) در سایت جادوگران از 27آبان آغاز شده است و تا 4 آذر ادامه خواهد داشت.

در این عنوان می توانید «جادوگر ماه» دو ماه اخیر سایت جادوگران را بر اساس معیارهای خود از یک عضو فعال و شایسته، تا تاریخ 4 آذر با ارسال پست و رای در اینجا، انتخاب کنید!


به امید انتخاب شایسته ترین اعضای سایت جادوگران!



پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۲۳:۵۸ سه شنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۴
#38
نقل قول:

آلیس لانگ باتم نوشته:
ببخشید آقای مدیر من یه سوال داشتم: ترم جدید از کی شروع میشه چون من خیلی منتظرم و میخوام تو تقریبا همه کلاسا شرکت کنم.

خب در واقع ترم هاگوارتز معمولش اینه که با اغاز تابستان و تعطیلی مدارس مشنگی شروع میشه و زمان برگزاریش هم به صلاحدید مدیریت بعدی خواهد بود.در نتیجه زیاد عجله نفرمایید!



پاسخ به: ورزشگاه نقش جهان (در حال تعمیر!)
پیام زده شده در: ۲۳:۰۵ دوشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۴
#39
تنبل ها
vs
ترنسیلوانیا


پست آخر


- و حالا سرخگون رو میبینیم که در دست اسنیپه مهاجم تیم تنبل ها که بازوبند کاپیتانی به دست داره.تیمش که در طول دو بازی قبل نتونست موفقیتی به دست بیاره به نظر میاد این بار مصممه وجهه تیمش رو حفظ کنه...

دقایقی از آغاز بازی میگذشت. در آن لحظه مسابقه پر شور و هیجانی میان اعضای دو تیم در جریان بود و به نظر نمی آمد که حتی یک نفر متوجه غیبت 6 عضو از 7 عضو تیم تنبل ها در زمین بازی شده باشد.ظاهرا همه چیز مرتب بود و اعضای تیم تنبل ها با هماهنگی بی نظیری بازی میکردند و تا آن لحظه بدون هیچ مشکلی سه بار دروازه تیم ترنس را گشوده بودند.یوان بار دیگر در بلندگو فریاد زد.
-آسنیپ رو داریم که با سرعت جلو میره و بازیکن حریف رو جا میذاره و یک پاس در عمق میفرسته برای آرسینوس مهاجم وزارتی مدیریتی تیم...آرسینوس توپو تو هوا میقاپه و با سرعت میره به سمت دروازه تیم ترنسیلوانیا...توپ بازدارنده رو با یه چرخش جا میذاره و با قدرت سرخگونو به سمت دروازه ترنس شوت میکنه...گل!گل!چه میکنه این بازیکن!تنبل ها 40 ترنسیلوانیا صفر!

صدای فریاد هیجان زده طرفداران تیم تنبل ها که محدود میشد به یک عدد ماندانگاس پاپ کورن به دست،یک عدد عمه باتیلدای در حال چرت زدن و یک زاغ هیجان زده در صدای غرولند طرفداران تیم ترنسیلوانیا گم شد. تماشاچیانی که با شور و هیجان برای دیدن شکست سنگین تیم تنبل ها در ورزشگاه دور هم جمع شده بودند و حالا با دیدن این وضعیت تمام امیدشان ظاهرا ناامید شده بود.به نظر میرسید اوضاع چندان بر وفق تیم ترسیلوانیا و هوادارانش پیش نمیرفت.صدای یوان در ورزشگاه پیچید.
- خب ظاهرا امروز زیاد روز شانس تیم ترس نیست!

هکتور که در همان لحظه در آنسوی ورزشگاه با یک ضربه پاتیل توپ بازدارنده ای را به سمت لونا لاوگود هدایت میکرد لبخند موذیانه ای بر لب آورد.
- درسته یوان شانس...همینه!

هکتور سرش را بلند کرد و به اعضای تیم ترنس که با ناراحتی به سمت مواضعشان حرکت میکردند نگاه کرد.سپس نفس عمیقی کشید و به آسمان آفتابی چشم دوخت و لبخند پت و پهنی بر لب آورد.بالاخره موفق شده بود استعدادش را ثابت کند هرچند دیگر اعضای تیمش حضور نداشتند تا این موفقیت او را ببینند.او یک معجون ساز نابغه بود!

دقایقی بعد

تیم تنبل ها بدون هیچ مشکلی دوبار دیگر موفق شد دروازه تیم حریف را باز کند.حالا به نظر می رسید کسانی که روی برد تیم ترنس شرط بندی کرده بودند کم کم با مشاهده این وضعیت دچار نگرانی میشوند.
- بله و همونطور که در جریانید و شایدم نیستین هرچند اهمیتی نداره چون من اینجام تا دیده ها و ندیده هارو براتون شرح بدم خارج از صحنه بازی و در جایگاه تماشاگران داریم عزیزانی رو که دارن آهسته از صحنه خارج میشن تا مبادا ناچار شن هزینه سنگین باختشون رو روی شرط بندی که کردن بپردازن در عین حال از اینجا میبینم عده ی زیادی دور دانگ جمع شدن تاببینن میتونن روی برد تیم تنبل ها شرط بندی کنن یا نه...

پوزخند موذیانه ای لب های نازک هکتور را کج کرد.از بچگی عاشق شرط بندی بود به ویژه وقتی که پای معجونی وسط بود...

فلش بک- زمان های دور دور جایی میان خاطرات کودکی هکتور!

هکتور کوچک با ناراحتی گوشه ای ایستاده و اندوهناک به منظره غارت شدن کیک پای آلبالویی توسط دوستانش نگاه میکرد.کیکی که در شرط بندی اخیرش باخته بود.
عاقبت وقتی که ضیافت به اتمام رسید یکی از بچه ها با پشت دست دهانش را پاک کرد و به صورت اشک آلود هکتور کوچک زل زد.
- این هفتمی بود تو این هفته هک!من که میگم بیا دست از شرط بندی بردار.تا کی میخوای ناپدید شدن کیک هایی رو که مادرت درست میکنه توجیه کنی؟بیا قبول کن که تو توی معجون سازی به هیچ جا نمیرسی.یه کار دیگه رو امتحان کن خب این همه کار هست...قبول کن تو تو این کار هیچ استعدادی نداری!

قلب کوچک هکتور مالامال از اندوه شده بود.از همان روز به خود قول داده بود تا حتی لحظه ای هم از تلاش برای رسیدن به هدفش دست نکشد.مهم نبود در این راه چند نفر قربانی میشدند یا چند نفر را خانه خراب میکرد...چیزی که مهم بود هدفش بود و او شک نداشت زمانی به آن خواهد رسید...

پایان فلش بک

- سرخگون مجدد در دست اسنیپ قرار میگیره و به شخصه امیدوارم شاهد به ثمر نشستن گل دیگه ای از این کاپیتان باشیم...اوه...پاتر اونطرف ورزشگاه داره چیکار میکنه؟

بالون افکار هکتور با صدای یوآن ترکید.درحالیکه با تکان دست میکوشید تکه پاره های ابر افکارش را پراکنده کند با چشم به دنبال هری پاتر گشت.
- پناه بر ریش مرلین!این چه کاریه؟

صدای همهمه نجواگونه تماشاگران بلند شد اما هیچکدام از اینها نمیتوانست از اثر کار هری کم کند که در آن لحظه با حرار هرچه تمامتر تلاش میکرد موهای زنی از تماشاچیان را ببلعد.

تماشاگران:
هری:
زن مزبور:
هکتور:

- به نظر میرسه که هری پاتر جستجوگر تیم تنبل ها از تنظیمات کارخونه ایش خارج شده...و حالا داور میره به اون سمت تا به این بازیکن اخطار بده...

عرق سردی بر سر و روی هکتور نشست.این نمیتوانست درست باشد.حتما یک جای کار ایراد پیدا کرده بود وگرنه در قابلیت معجون سازی او هیچ تردیدی وجود نداشت. او بزرگترین معجون ساز قرن بود!
هکتور با جدیت سر جارویش را کج کرد تا به آن سمت پرواز کند اما بلافاصله صدای یوان در گوشهایش پیچید.
- اوه...دابی هم داره به دنبال داور پرواز میکنه و به نظر نمیاد که برای کمک رفته باشه!

هکتور با وحشت چرخید تا نظاره گر منظره پرواز دابی به آنسوی ورزشگاه باشد.دابی با سرعتی باور نکردنی خود را به مرلین رساند و از پشت با یک لگد جانانه داور را اساسا از سوژه خارج کرد!

هکتور:
تماشاگران:
دابی: :hyp:

- خدای من الان نوبت کاپیتان تیم شد؟اسنیپ توپو وسط راه ول کرد و بدون هیچ هدفی رفت میره سمت زمین!

همهمه تماشاچیان حالا به پوزخندهای صدادار و هو کشیدن برای تیم تنبل ها تبدیل شده بود.اسنیپ روی زمین فرود امده و کاملا بدون توجه به بازی در جریان با دقت بر روی زمین به دنبال چیزی میگشت که ظاهرا وجود خارجی نداشت.

- از رفتار غیرعادی و خارج از کنترل کاپیتان تیم که بگذریم به نظر میاد بقیه اعضای تیم هم یکی یکی دارن کنترل خودشون رو از دست میدن.به طرز عجیبی ریگولوس این جوجه دزد دست کج هم برخلاف همیشه کاملا ساکن و صامت سرجای خودش ایستاده و قصد نداره تکون بخوره از جاش!معلوم نیست اینا یه دفعه چشون شد.اگر اینارو نمیشناختم ممکن بود فکر کنم یکی چیزخورشون کرده!

هکتور با وحشت چشمایش را بست تا بلکه از کابوس رهایی یابد اما دیری نپایید که کابوس در واقعیت به سراغش امد!
صدای جیغ و فریاد وحشت زده ای هکتور را ناچار کرد تا خلاف میلش چشم هایش را باز کند و به منظره پیش رویش خیره شود.الادورا نفر بعدی بود که بدون هیچ حرفی به سمت جایگاه تماشاگران حمله ور شده و به کباب کردن ملت به شیوه کاملا مرگخوارانه ای رو اورده بود.آرسینوس نیز در راستای کمک به الادورا به سمت دیگر جایگاه حمله ور شده و مشغول تخریب و قیمه قیمه کردن تماشاگرانی شده بود که دیوانه وار تلاش میکردند خودشان را از معرکه نجات دهند!

هکتور از وحشت بر جا خشک شده بود.این نمیتوانست امکان داشته باشد.او که همیشه معجون هایش درست کار میکرد.پس این چطور اتفاق افتاده بود؟

- یا تنبون نداشته مرلین.اینا رسما خل شدن!یکی به این الادورا بگه تو این سوژه هنوز الادوراست نه وندلین!یکی اینارو از این وسط جمع کنه تا نزدن ورزشگاهو نابود کنن!مرلین کوش؟یکی بره مرلینو پیدا کنه برگردونه تو سوژه!

صدای جیغ و فریاد وحشت زده حاضرین نمی گذاشت صدای یوان به گوش کسی برسد و در نتیجه نگارنده هم سخن یوان را بر حسب اتفاق نشنید!
هکتور چند ثانیه ای را با فرمت به مناظر کباب شدن و تکه تکه شدن و تخریب در و دیوار ورزشگاه گذراند تا اینکه عاقبت با تلنگر نویسنده به خود آمد و دریافت در این پست نقش اصلی را داراست و باید کاری کند!پس با عجله شروع به کند و کاو درون جیب های بی شمار ردایش کرد بلکه راه چاره را درون جیب هایش پیدا کند.
- این معجون تحت کنترل درآوردن اوضاعو کجا گذاشتم من؟این چیه؟معجون صبح شدن؟نه...این؟معجون طلوع کردن خورشید؟معجون خوابیدن؟نه این چیه پس؟معجون بلند شدن؟نه اینم نیست که!معجون دست و رو شستن؟معجون چگونه دور دنیا در 80 روز؟عه این؟یادش بخیر!این چیه؟معجون انهدام؟اوه این یادگاریه بانو آیلینه!

قرررررررررررررررچ دنــــــــگ دونـــــــــــگ دــــــــیش!


این صدا هکتور را بر آن داشت تا بر خلاف میلش دست از جستجو در جیب های ردایش بردارد و به منظره فرود آمدن دروازه تیم حریف بر روی جایگاه تماشاگران خیره شود.ظاهرا اسنیپ در جستجوی شی مورد نظرش زمین پای دروازه تیم ترنس را آنقدر کنده بود که عاقبت موفق به واژگونی آن شده بود.با این وصف تخریب بخش عظیمی از ورزشگاه و کتلت شدن ملت زیر سنگینی تیر دروازه ذره ای در عظم راسخ او تزلزل ایجاد نکرده بود.چرا که همچنان با شدت و حرارت مشغول کندن زمین بود و خاک ها را با شدت به اطراف میپاشید.

- خب این هم از این!دیگه ترنس دروازه ای نداره که تنبل ها بتونن بهشون گلی بزنن.واقعا که چه کاپیتان به فکری دارن این تنبل ها!چقدر به فکره این مرد البته به فکر حریف که بی توجه به این وضعیت آشفته در دروازه خالی تیم تنبل هارو مورد حمله قرار دادن!من که شمار گل هایی که تا الان زدن از دستم در رفت!

هکتور ترجیح داد نگاهش را از روی بازی دست رشته اعضای تیم حریف در اطراف دروازه تیمش بردارد و در عوض به داخل جیب های ردایش بدوزد.
- معجون ضد ریزش مو؟معجون چگونه با تسترال ها دوست شویم؟معجون سکوت؟نه اینم نیست!پس این معجونو کجا گذاشتمش؟معجون با طعم شیرموز؟هوم؟کی این معجونو خلق کردم یادم نیست؟ بگذریم خیلیم مهم نیست...معجون سفر به کره ماه؟ معجون سفرهای علمی؟معجون مخصوص موهای چرب اسنیپ؟
- اینجا چه خبره هکتور؟

هکتور با شنیدن این صدای به شدت آشنا سرش را به اهستگی بالا آورد تا با صورت خشمگین و نگاه خیره اسنیپ رو به رو شود.
- سیو؟ تو چطور...یعنی تو که...تو...من...تو...

اسنیپ با بی حوصلگی دستی به موهایش کشید.
- اون منو تقلبی بود.یعنی دراکو منوی اصلی رو برداشته بود و یه تقلبی جاش گذاشته بود.کمی طول کشید تا تونستم منوی اصلی رو پیدا کنم و برگردم...و لازم به گفتن هم نیست ناچار شدم به تک تک اعضای تیم از نو دسترسی بدم!

هکتور:

اسنیپ نگاه سریعی به دور و برش انداخت و چشمانش از منظره آتش سوزی بر روی بخشی از ورزشگاه ثابت ماند که آرسینوس ساخته دست هکتور کماکان به سلاخی ملت مشغول بود.
- هرچند همیشه به اینکه در سر تو مغزی وجود داشته باشه شک داشتم ولی به هیچ وجه فکرشو نمیکردم به خاطر یه تاخیر نیم ساعته قراره با این صحنه رو به رو بشم!

هکتور به سختی آب دهانش را فرو داد.امیدوار بود اقلا نگاه اسنیپ به پشت سرش نیافتد.جاییکه اعضای تیم ترنس در اطراف آن مشغول بازی عمو زنجیر باف بودند وهرازچندگاهی سرخگون را وارد آن میکردند.
- البته که کار من نیست...چطور شد که تو فکر کردی این فجایع کار منه؟

هکتور زیر نگاه سنگین و خیره اسنیپ دست و پایش را گم کرد و رنگ پریده تر از همیشه در صدد توضیح برآمد.
- یعنی چیزه... من نیتم خیر بوده...من همیشه معجونام درست کار میکنن سیو تو که میدونی!

اسنیپ با دست به گودال بزرگی که حالا به جای دروازه تنبل ها به چشم میخورد و همچنان خاک از درون آن بیرون میریخت اشاره کرد.
- البته که معجون های تو همیشه درست کار میکنن هکتور در نتیجه من بیشتر از این متعجبم که از مشاهده این وضعیت تعجب کردم!

درست در همان لحظه اعضای واقعی تیم تنبل ها با سرعت سر رسیدند و کنار اسنیپ ترمز کردند!
- سیو؟ورزشگاهو دیدی؟من فکر میکنم اشتباهی شده ها.
- آتییییییییییییییش!
- الادورا نباید در گوش یک جن آزاده جیغ کشید.دابی کرد شد!دابی ادعای خسارت کرد!
- یا جوراب پشمی دامبل!اون کیه؟اون کسی که داره ملتو میخوره من نیستم من اینجام!من پسربرگزیده م!من آدم خور نیستم!
- ایول جنگ شده؟کی دشمنه الان بهش حمله کنیم؟استفاده از ترقه و فشفشه هم مجازه سیو؟

قبل از اینکه اسنیپ فرصت کند پاسخی دهد یا مقصر اصلی جریان را معرفی کند صدای یوآن بار دیگر در ورزشگاه پیچید.
- و حالا وسط این بلبشو ما عجیب ترین واقعه قرن رو میبینیم.اعضای تیم تنبل ها مجددا وارد ورزشگاه شدن.صدبار به این نویسنده بوقی گفتم وقتی صحنه رو عقب جلو میکنی به من بگو قبلش!من دارم گزارش میدم من در قبال این مردم مسئولیت دارم!

نگارنده که از این سخن سخت رنجیده خاطر شده بود به سرعت چنین نگاشت که بالاخره اثر معجون تبدیل کننده هکتور از میان رفت و این اتفاق به هیچ وجه به خاطر ترس از بلند شدن پست و ایراد گرفتن داور رخ نداده است!

در یک چشم به هم زدن اعضای تیم تنبل های ساخته دستان پرتوان هکتور با صدای پاق خفیفی به حالت اولشان برگشتند.الادورا در آنسوی ورزشگاه با لرزش خفیفی ترکید و ثانیه ای بعد جای آن را یک چراغ کوچک گرفت که در معجون سازی به کار گرفته میشد.آرسینوس تبدیل به چاقو شد و هری و دابی همزمان به پاتیل و ملاقه تبدیل شدند و بالاخره دست از سر زنی که قصد پختنش را داشتند برداشتند. در گودالی که اسنیپ ساختگی مشغول کندن ان بود نیز دیگر هیچ تحرکی به چشم نمیخورد.ظاهرا اسنیپ ساخته دست هکتور نیز در اعماق زمین به شکل واقعیش برگشته بود هرچند نویسنده حدس اینکه هکتور از چه چیز برای خلق اسنیپ استفاده کرده بود را به عهده خوانندگان میگذارد!

اعضای دو تیم:
تماشاگران:
گزارشگر:
هکتور:

- خب بله همونطور که مشاهده میشه این وسط یه تقلبی صورت گرفته...یعنی این همه مدت کسایی که بازی میکردن اصلا بازیکن نبودن!

عاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا گـــــرومــــــپ!

در کسری از ثانیه مرلین که در آغاز پست با لگد دابی پاتیلی به خارج از سوزه هدایت شده بود به خواست نویسنده با ظاهری پریشان و موهای ژولیده به داخل پست پرتاب شد تا تکلیف پست را مشخص کند.
درحینی که حواریون(جمع حوری!) مثل مور و ملخ برای کمک به پیامبر باستانی به داخل ورزشگاه سرازیر میشدند مرلین با کمک عصایش که در ان واحد جاروی پروازش بود کوشید بر جا بایستد تا اقلا در وضعیتی محترمانه سخنرانی کند!
- تیم تنبل ها به خاطر این تقلب و فریب و توهین به داور کلا از لیگ حذف میشن.تو این بازی هم بازنده اعلام شده و کلیه بودجه شون به نفع فدراسیون مصادره میشه.باشد که زیر سایه سیاهی رستگار... عااااااااااااااااااااااااااااا!

ظاهرا اسنیپ ساخته دست هکتور چندان هم بیهوده زمین را نکنده بود.در همان لحظه جریان قدرتمندی از آب از دل زمن چون فواره ای بیرون زد و مرلین را که درست کنار گودال نقش بر زمین شده بود با خود بار دیگر از پست خارج کرد!

هکتور نگاهش را از روی این منظره برداشت تا به صورت هم تیمیهایش بدوزد.او شاید در معجون سازی استعدادی نداشت اما در تشخیص خشمی که بر روی صورت اعضای تیم سایه انداخته بود تردیدی نداشت.
- ام...ببینید بچه ها...میدونم که نباید بدون اینکه بهتون بگم معجون خورتون میکردم...یعنی من دیدم شما همگی خیلی افسرده این و اینا خواستم یکم سرحالتون بیارم...قصدم خیر بوده به جون شما...اون...اون چیه تو دستت سیو؟تو که نمیخوای از اون استفاده کنی؟ حالا یه برد و باخت که ارزش دوستی مارو نداره داره؟آرسینوس!به من نزدیک نشو هم تو هم اون معاون مشنگت! نه به من دست نزن...یکی تبر الارو از من دور کنه...نه معجون نه!اینا معجونای منه...شما حق ندارید اونو به خورد خودم بدین...نه...قلپ...قلپ...یکی به من....قلپ...کمک...


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۸/۱۸ ۲۳:۲۵:۲۲
ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۸/۱۸ ۲۳:۵۹:۲۸


پاسخ به: ورزشگاه توپچی های هلگا
پیام زده شده در: ۲۰:۲۹ دوشنبه ۴ آبان ۱۳۹۴
#40
تنبل ها
vs
تراختور زرد


پست پایانی



دقایقی بعد- جایگاه تماشاگران

اسنیپ، هکتور و آرسینوس با احتیاط روی جایگاه تماشاگران فرود آمدند که تقریبا جز ویرانه ای از آن باقی نمانده بود. بیشتر صندلی ها در اثر آتش سوزی سوخته و به تکه های بزرگی از زغال تبدیل شده بودند که پیچک ها و گل های خودرو، روی آنها رشد کرده و کماکان به رشد و نموشان ادامه میدادند. کمی دورتر از آنجا شاخدم مجارستانی در پیکار با کروکودیل ها به شدت تقلا میکرد و به نظر نمی رسید اهمیتی بدهد که دم بلند و شاخ دارش بر سر و روی کدام نگون بختی فرود می آید. با این همه نشانی از ریگولوس در آن اطراف به چشم نمیخورد.
آرسینوس چانه اش را خاراند.
- عجیبه آخرین بار اومد با اژدها الک دولک بازی کنه.
اسنیپ: فعلا که اژدهاهه داره با کروکودیل ها الک دولک میزنه!

هکتور ویبره زنان جلو آمد.
- شایدم با آتیش اژدها کباب شده!
آرسینوس: :worry:
هکتور با مشاهده وضعیت آرسینوس اندکی از شدت ویبره اش کم کرد.
- نه خب این یه احتمال بود. شایدم کروکودیل ها خوردنش!
آرسینوس:
هکتور که ویبره زدن را به کل فراموش کرده بود با عجله گفت:
- شایدم غرق شده، خودتو ناراحت نکن!
آرسینوس:

قبل از اینکه هکتور تلاش کند بار دیگر آرسینوس را به شیوه خودش دلداری دهد اسنیپ سر تارزان غرق در خواب را از روی شانه اش عقب زد و با سر به بالاترین نقطه جایگاه اشاره کرد.
- شایدم رفته اون بالا با میمونا الک دولک بازی کنه!

هکتور و آرسینوس:

دقایقی بعد

بالا رفتن از بقایای منهدم و سوخته جایگاه تماشاچیان کار چندان ساده ای نبود؛ آن هم با وجود پیچک هایی که علاقه ی خاصی به پیچیدن دور هر چیز زنده و غیر زنده ای داشتند، البته اگر خطر حمله گاه و بیگاه میمون ها را از آن کم میکردند.
اسنیپ در حالیکه نفس زنان خودش و هیکل آن نئاندرتال برخاسته از ماقبل تاریخ را از روی آخرین ردیف نیمکت ها بالا میکشید، گفت:
- تموم...شد...هن...زاغی...جعبه!

بلافاصله جعبه چوبی کنده کاری شده جومانجی جلوی پای اسنیپ افتاد.تارزان خرناسی کشید. اسنیپ نعره زد:
- کلاغ بی شعور اینطوری نه! اگر میافتاد پایین خودت باید میاوردیش!
- تنها سرخگون باقی مونده در دست رزه که میره به سمت دروازه بی دفاع تنبل ها البته اگر میمون هایی که دارن از تیر دروازه محافظت میکنن رو ندیده بگیریم...و گل شد!380 بر صفر به نفع تراختور! همین الانش هم تنبل ها بازی رو باختن، با این همه داور داره به مامورین محیط زیست کمک میکنه تا این جک و جونورایی که از باغ وحش فرار کردن رو جمع کنن در نتیجه کسی نیست تا به بازی نظارت کنه. یکی هم نمیکنه گوی زرین رو بگیره زودتر جمع کنیم بریم سر خونه زندگیمون! کمی پایین تر شاهد دست رشته بین جستجوگر تیم تنبل ها با سه تا کروکودیل هستیم که دارن دابی رو به هم پاس میدن و هری پاتر سعی میکنه اونو بگیره.به نظر میاد به کل گرفتن گوی زرین رو فراموش کرده باشه. هرچند ننه هلگا هم کمی اونطرف تر به جای گشتن دنبال گوی زرین داره چپقشو چاق میکنه...

اسنیپ بی توجه به صدای آزاردهنده یوآن با چشمانی تنگ شده به دنبال ریگولوس گشت و طولی نکشید که او را در حال دویدن بر روی بقایای نیمکت ها دید در حالیکه دم یک میمون را در دست داشت و آن را چون طناب دور سرش می چرخاند و پشت سرش تعدادی از میمون ها برای نجات جان رفیقشان به دنبال او میدویدند. هرچند پر واضح بود حواسشان هست فاصله ایمنی را رعایت کنند.

آرسینوس که موفق شده بود همان لحظه خودش را بالا بکشد با مشاهده این منظره گفت:
- این بشر ثابت کرده که حتی میمون ها هم از دستش آرامش ندارن!

اسنیپ با عصبانیت گفت:
- برو یقه این معاونتو بگیر بیاد تاس بریزه. من اگر برم سر وقتش ممکنه خودم بکشمش!

آرسینوس کلاهش را مرتب کرد. سپس با آرامش دست انداخت و کرواتش را از گردن درآورد. یک دور آن را دور سرش چرخاند سپس با نشانه گیری دقیقی آن را دور گردن ریگولوس انداخت و او را به سمت خودش کشید. ثانیه ای بعد ریگولوس و به دنبال او چند میمون جلوی پاس آرسینوس فرود آمدند.

ریگولوس:
میمون ها:
آرسینوس:

آرسینوس درحالیکه با خونسردی کرواتش را از دور گردن مقام معاونت وزارتخانه باز میکرد در برابر نگاه وار اسنیپ با حالت تدافعی گفت:
- چیه؟ گفتی بگیربیارش دیگه. اگر میخواستم برم باهاش حرف بزنم راضیش کنم حالا حالاها باید دنبالش میدوئیدم. اونوقت پست طولانی میشد مرلین ازمون نمره کم میکرد خب!

اسنیپ بدون حرف دیگری با یک اشاره چوبدستی میمون ها را که جهت انتقام گرد ریگولوس جمع شده بودند از پیرامونش پراکنده کرد؛ سپس با خشونت پس یقه او را گرفت و بلندش کرد.
- زودباش تاس بریز نوبت توئه.

ریگولوس با تکانی که به سرش داد کوشید جلوی چرخش منظومه شمسی را به دور سرش بگیرد. سپس نگاهی به جعبه انداخت.
- نچ داداش، فکر کردی الکیه؟من تا دشتمو نگیرم تاس نمیریزم!

اسنیپ که مجددا به دود کردن افتاده بود، درحالیکه چیزی نمانده بود آتش خشم از چشمانش شعله ور شود گفت:
-تو این بساطو شروع کردی! زودباش تاستو بریز تا حذف شناسه ت نکردم کلا!

ریگولوس با خونسردی صاف ایستاد.
- من فقط این بازی رو پیداش کردم تو گرفتی شوتش کردی بیرون و باعث شدی بازی شروع شه. در ضمن اگر منو حذف شناسه کنی بازی تموم نمیشه. تو منو لازم داری هنوز کله چرب!

اسنیپ:

آرسینوس که اوضاع را اصلا بر وفق مراد نمی یافت با سرعت وارد جریان مذاکرات شد.
- چی میخوای دقیقا از ما دله دزد؟ شرایطت چیه؟

ریگولوس با یک حرکت موهایش را عقب راند.درحالیکه نگاهش به افق ها خیره مانده بود، زمزمه کرد:
- تو که میدونی من هیچوقت تو زندگیم شانس نیاوردم... جوون مرگ شدم. الانم که خونه زندگیمو این پسره که زخمی صاحب شده حتی جن خونگیم و...
- ریگولوس!

ریگولوس آه عمیقی کشید.
- چیز خاصی نمیخوام. فقط یه منوی مدیریت گوگولی مگولی با کلیه اختیارات!

هکتور، آرسینوس و اسنیپ:

هکتور بسیار به موقع از ردای اسنیپ آویزان شد تا مانع حمله او به ریگولوس شود و آرسینوس نیز با مشاهده این وضعیت فرصت را غنیمت شمرد. جست زد و منوی اسنیپ را از دستش قاپید.
- چیکار میکنی بوقی؟ توطئه علیه مدیر کل سایت؟ دستت با این جوجه دزد تو یه کاسه بود این همه مدت آرسینوس؟ نکنه همه اینا بهانه ای بود برای اینکه بتونین منوی اعظم رو از دست من دربیارین؟ بهت اطمینان میدم همین الان ساعت شنیتون صفر شد و سال دیگه از شرکت در هاگوارتز به کل ممنوعید!

آرسینوس با ناراحتی گفت:
- چاره ی دیگه ای نداریم سیو...تو ایده ی دیگه ای داری؟ اینو بذار بهش بدیم، الان میدونیم اقلا وقتی بازی تموم بشه همه چیز برمیگرده سر جای اولش!

سپس چرخید و منو را به سمت ریگولوس گرفت. ریگولوس با فرمت جلو آمد تا منو را از دست آرسینوس بگیرد که او به موقع دستش را پس کشید.
- یه شرطی داشتیم! تاس ریختن همزمان با گرفتن منو.

ریگولوس که حرص و طمع داشتن منوی اعظم سایت از خود بیخودش کرده بود تاس ها را از دست هکتور گرفت. سپس همزمان با آرسینوس به سمت جعبه بازی خم شدند و دستهایشان را بالای آن دراز کردند...

تــــرق تــروق!
ویــــــــــــژ!


همان لحظه که تاس ها داخل جعبه فرود آمدند ریگولوس با چابکی منو را از دست آرسینوس قاپید و با سرعت به سمت انتهای ردیف صندلی ها دوید.اما هیچکس حواسش به او نبود.همگی خم شده بودند تا نوشته روی گوی را بخوانند.
- اوست کسی که از اعماق تاریخ برای دیدار و هدایت شما خواهد آمد!

هکتور زودتر از بقیه به حرف آمد.
- از اعماق تاریخ مهمون داریم؟ یعنی کی میتونه باشه بچه ها؟ معجون کشف هویت مهمون تاریخی....اوهــوی!

دیگر دیر شده بود.بقیه هنوز به خود نیامده بودند که میمون چاق و بزرگی با جستی ماهرانه از روی شانه اسنیپ دستش را دراز کرد و جعبه بازی را قاپید. سپس با سرعت پا به فرار گذاشت. در اثر این حرکت، تارزان که در طول 4 پست با هیچ سر و صدایی ذره ای در خواب شیرینش اختلال ایجاد نشده بود بلافاصله چشمایش را باز کرد. با مشاهده میمون ها نعره ای از ته دل کشید و درحالیکه گرزش را دور سرش میچرخاند جیغ زنان به دنبال آن ها گذاشت.
تنبل ها مدتی را در بهت اتفاقی که افتاده بود بر جا خشک شدند. اسنیپ که احساس میکرد پرده ی گوشش را در اثر این فریاد از دست داده باشد زیرلب گفت:
- اقلا این تاس ریختنا یه جا به نفع من شد!

آرسینوس کلاه وزارتش را روی سرش مرتب و گره کرواتش را سفت تر کرد. سپس درحالیکه ردایش جمع میکرد گفت:
- من که فکر میکنم اگر نجنبیم بازی گم و گور میشه وتا ابد باید تو این وضعیت باقی بمونیم!

او با سرعت به سمت میمون ها دوید که با جعبه بازی دور میشدند و هکتور و اسنیپ نیز به دنبال او رفتند. میمون ها در حالیکه با جعبه جومانجی دست رشته بازی میکردند تا آن را از دسترس اعضای تنبل ها دور نگه دارند جست و خیز کنان به سمت دریاچه پر از کوروکودیل زیر پایشان حرکت کردند.اسنیپ با چوبدستی تلاش کرد جعبه را پس بگیرد اما طلسمش خطا رفت.حتی حقه کروات آرسینوس نتوانست کارگر بیافتد. در این میان چندبار نزدیک بود سرشان در اثر ضربه گرز تارزان متلاشی شود که در برنامه دنبال کردن میمون ها آنها را همراهی میکرد اما چون نگارنده به حضور آنها در پست نیاز داشت این اتفاق نیافتاد!

در کشاکش پس گرفتن جعبه درحالیکه همگی تا لبه جایگاه تماشاچیان پیشروی کرده بودند ضربه پاتیل هکتور ناغافل میمونی را که جعبه را زیر بغل زده بود مورد اصابت قرار داد و حیوان را چون توپ فوتبال به هوا پرت کرد.
صحنه پرواز میمون و جعبه بازی روی اسلوموشن رفت. اعضای تیم تنبل ها به همراه تارزان و بقیه میمون ها از لبه جایگاه تماشاچیان با وحشت و نگرانی به این صحنه چشم دوختند.اگر جعبه درون آب میافتاد پیدا کردن آن با وجود ده ها کروکودیل گرسنه ای که در آب پرسه میزدند شبیه خودکشی کردن بود.

اما درست قبل از اینکه میمون و جعبه درون آب بیافتند اتفاق عجیبی رخ داد. زمین به لرزه افتاد و صدای غرش مانندی برخاست. تنبل ها از ترس جانشان به هرچیز دستشان می رسید چنگ انداختند تا مانع سقوطشان شوند.در همان لحظه آب شکاف برداشت و دماغه کشتی عظیمی از میان آب سر برآورد. میمون مزبور به جای افتادن درون آب به شدت با دیواره کشتی برخورد کرد و تبدیل به پوستر شد. جعبه سر خورد و به آرامی از دست حیوان رها شد. سپس با حرکتی اسلوموشن وار در دهان باز یک کروکودیل فرو رفت.

تنبل ها:

حالا تنبل ها باید به دنبال راهی برای پیدا کردن جعبه ی سحرآمیز و خاتمه دادن به این وضعیت میکردند وگرنه...

ناظر:
- وایسا ببینم! صبرکن میگم... بوقی میدونی همین الان چقدر طول پستت شده؟ ملاحظه کردن هم خوب چیزیه!


راوی:
- عه؟ چقدر شده مگه؟ تازه همه ش 5 صفحه ورد شده قربان!


ناظر:
- که همه ش 5 صفحه شده هان؟ لابد 5 صفحه هم طول میکشه جعبه رو پیدا کنن؟ نمره نمیدم، صفر میگیری. تیمتون هم باخت همین الان. جمع کنید برید خونه تون ببینم!


راوی:
- نه...نه غلط کردم...الان درستش میکنم. فقط صفر ندین!


ویرایش بعدی نگارنده:

درست در همان لحظه که همه چیز از دست رفته به نظر می رسید تارزان نعره ی بلندی کشید. سپس جستی زد و با تمام وزن، خودش را روی کروکودیل مزبور پرت کرد. کروکودیل زیر سنگینی وزن تارزان بی اراده جعبه را با کلیه متعلقات و محتویات درون معده اش از جمله دابی بالا آورد. جعبه بار دیگر در هوا به پرواز درآمد درحالیکه دابی به آن چون طناب نجات چنگ زده بود. نگاه مشتاق و آرزومند تنبل ها به دنبال آن کشیده شد. در همان لحظه هری پاتر که کم کم از نجات جان دابی ناامید میشد با مشاهده خروج او از دهان تمساح گرسنه شیرجه زد و جعبه را همراه دابی روی هوا گرفت. صدای فریادهای شادمان و پایکوبی اعضای تیم تنبل ها به دنبال مشاهده این حرکت بلند شد.یوآن در بلندگوی سحر آمیز فریاد زد:
- بله، وحالا شادی اعضای تیم تنبل هارو شاهدیم هرچند من که متوجه نمیشم برای چی خوشحالن. 500امین گلی که خوردن؟ یا نجات یکی از مدافعین تیمشون از دهان تمساح و شاید هم ظهور کشتی مجهولیه که جستجوگر تیم هافلپافو همین الان زیر گرفت؟

نگاه اعضای تیم بی اراده به سمت ورزشگاه بازگشت که اکنون میزبان کشتی غول پیکری شده بود که در عظمت، پدرجد تایتانیک را در جیب کناریش میگذاشت. پیرمرد ریش سفیدی با عصایی در دست بر نوک عرشه ایستاده بود و باد محاسن انبوه و بلندش را تاب میداد.
- وای بر شما ای گمراهان! نفرین خدا بر شما باد که دعوت حق مرا نپذیرفتید! با این همه هنوز دیر نشده ای کافران و ای بداندیشان معاند! دعوت مرا بپذیرید و سوار بر کشتی نجات شوید! باشد که خدا از شما راضی گردد و شما را مورد رحمت خویش قرار دهد.

اعضای تیم:

پیرمرد آهی کشید.
- افسوس که هرگز نخواستید راه نجات را بیابید. باشد که خداوند شما را مورد رحت خویش قرار دهد. سام، پسرم...برخیز و بیا این ببین از این حیوانات در کشتی جفت داریم اگر نداریم دو جفت از هرکدام...

ناگهان صدای بلندی از سمتی که اژدها به بند شیده شده بود بلند شد و سخنرانی پیرمرد را نیمه کاره گذاشت.
- نوح!یعنی این خودتی؟

پیرمرد با مشاهده مرلین که از آنسوی ورزشگاه به سمت کشتی میامد آغوش گشود.
- مرلین!ای برادر آسمانی...چقدر از دیدنت مشعوف گشتیم!

تنبل ها:

صدای یوآن به گوش رسید.
- و حالا دو پیامبر الهی و آسمانی رو میبینیم که بعد از قرن ها همدیگه رو پیدا میکنن و به استقبال هم میرن این درحالیکه که اعضای دو تیم با فک های به زمین چسبیده به منظره مصاحفه و روبوسی دو پیامبر باستانی خیره شدن. مرلین که کلا فراموش کرده مسابقه ای هم در جریان بوده...

اسنیپ در همان لحظه نگاهی به تعداد کلمات به کار رفته در پست انداخت و با مشاهده 2491 کلمه متوجه شد اگر پست همینطور ادامه پیدا کند امیدش برای کسب امتیاز از این پست را باید برباد رفته بداند، در نتیجه از صحنه احوال پرسی دو پیامبر برخاسته از اعماق تاریخ رو برگرداند و رو به هری نعره زد:
- پاتر! زود اون جعبه رو بنداز اینطرف تا نزدم تابلوی شنی گروهتونو منهدم نکردم!

هری پاتر که از یافتن و نجات دابی بسیار خوشحال مینمود برای نخستین بار کل کل و دعوا با اسنیپ را فراموش کرد. چرخی زد و جعبه را درست مقابل پای اسنیپ انداخت. اسنیپ با فراغ بالی خم شد و جعبه را برداشت. هیچ کس در حضور ردی از احساس پیروزی که روی آن چهره عبوس و سرد سایه انداخته بود تردیدی نداشت. همه اعضای تیم بی اراده دور اسنیپ حلقه زدند تا سرانجام کار را بنگرند.

اسنیپ با دقت جعبه بازی را گشود.
- فقط 5 تا خونه دیگه مونده مهره من برسه به گوی! زاغی...تاس!

زاغ سیاه اسنیپ از ناکجا آباد وارد سوژه شد و تاس ها را در دست اسنیپ انداخت. اسنیپ با لبخندی موذیانه تاس ها را چند دور در دستش تاب داد. نفس عمیقی کشید. چشمهایش را بست و سپس تاس ها را توی جعبه رها کرد.
- پنج و2! اینه!

فریاد شادی و هلهله اعضای تیم تنبل ها بر فضای خیس و اژدها زده ورزشگاه طنین انداخت. هری پاتر یک دور به افتخار این اتفاق دور ورزشگاه چرخید تا موجبات ناراحتی مرلین و نوح را فراهم کند که در حال سخن گفتن از خاطراتشان در عصر یخبندان بودند و به او اعتراض کردند که بچه ها در 20 قرن پیش بیشتر از این احترام بزرگترها را نگه میداشتند و اگر در قدیم بود روی دست و پایش باید قاشق داغ میگذاشتند!

هکتور از شادی برای بار اول در تمام زندگیش پاتیلش را رها کرده و با آرسینوس میان نیمکت ها به انجام حرکات موزون مشغول بودند. الادورا شادمانه تبرش را به هرچیز دم دستش می رسید میکوبید و ریگولوس دور از چشم بقیه مشغول شناسایی و حذف اکانت هایی بود که مورد دلخواهش نبودند.

-در این لحظه شاهد شادی اعضای تیم تنبل ها هستیم که طوری بالا و پایین میپرن که انگار گوی زرین رو گرفتن درحالیکه همین الان از جلوی دماغ من رد شد.با این همه به نظر میاد کاپیتان این تیم در این خوشحالی شریک نباشه و اگر درست دیده باشم حتی میشه گت شوکه به نظر میرسه!

این حرف باعث شد تا اعضای تیم تنبل ها از شادی و پایکوبی دست بکشند و به سمت کاپیتانشان بازگردند که همچنان به جعبه بازی جومانجی خیره مانده بود. گویی چیزی را که میدید باور نمیکرد. آرسینوس با احتیاط جلو رفت و دستش را روی شانه اسنیپ گذاشت.
- سیو؟

اسنیپ پاسخی نداد و با همان نگاه خیره و مبهوت به بازی خیره ماند. بقیه اعضای تیم با احتیاط جلو آمدند تا دلیل بهت و حیرت اسنیپ را دریابند. آیا ممکن بود اسنیپ در اثر خوشحالی بیش از حد به خاطر اتمام بازی دچار حمله قلبی شده باشد؟
اعضای تیم تنبل ها بار دیگر دور جعبه حلقه زدند و به پیامی که روی گوی ظاهر شده بود خیره شدند.
- خطا! شما هفت آوردید در حالیکه برای اتمام بازی باید 5 میاوردید. مهره شما از روی گوی رد شده و در آغاز مسیر قرار میگیرد. بازی مجددا از سر گرفته خواهد شد!

اعضای تیم تنبل ها:

آرسینوس با ناباوری خم شد تا بازی را بردارد. این درست نبود.نمیتوانست درست باشد. طبق قاعده بازی باید تمام میشد و همه چیز به جای اول خودش برمیگشت. آن همه زحمت و بدبختی نمیتوانست به همین سادگی هدر برود.
سکوت سرد و سنگینی میان اعضای گروه حاکم شده بود. سکوتی که تنها صدای شلپ شلپ شنا کردن تمساح ها و نعره های اژدها که با فریاد های گودای تارزان درآمیخته بود آن را میشکست. آرسینوس قاطعانه به دنبال پاسخ به سوالش جعبه را چرخاند و پاسخ را بر روی عبارتی که پشت جعبه درج شده بود یافت:

Made in china!


آرسینوس:

در همان لحظه هکتور که مجددا سیستمش از روی سایلنت به روی حالت ویبره تنظیم میشد پرسید:
- بچه ها! شما هم اون چیزی رو که من میبینم میبینید؟

نگاه 7 جفت چشم بی اراده به افق دوخته شد. جاییکه آسمان از حضور لشگری از حشراتی در ابعاد خرس، تیره و تار شده بود. حشراتی که صدای وز وز بالهایشان حتی از این فاصله به گوش میرسید. الادورادر تبرش را دیوانه وار دور سرش چرخاند و آن را روی سر تمساحی فرود آورد که مشتاقانه جلو آمده بود.
- اینا از کجا پیداشون شد؟ کدوم بوقی تاس ریخت بعد از سیو؟

آرسینوس به خاطر آورد او جعبه را بی توجه به تاس هایی که داخل آن بود برگردانده بود. آن هم وقتی که بازی دوباره از نو آغاز شده بود. حالا در این دور او دومین بازیکن بعد از اسنیپ قلمداد میشد.
آرسینوس در گرفتن پاسخش تردید داشت اما جعبه را بازگرداند تا پیام بازی را ببیند.
- حشرات جهنمی عاشق گوشت انسان! اگر جانتان را دوست دارید فرار کنید!


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۸/۴ ۲۰:۴۰:۲۸
ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۸/۴ ۲۱:۰۷:۳۱






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.