هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: شهرداری هاگزمید (تعامل با ناظران)
پیام زده شده در: ۲:۳۶ یکشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۹
#31
امیرتام دوست عزیزم.
یه تاپیک جدید زدم تو انجمن تحت نظارتت.
ببخشید اگه مکدر شدی.

مروپ؟ حلالم کن.


تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: مرلینگاه عمومی هاگزمید (تالار اندیشه)
پیام زده شده در: ۳:۴۰ جمعه ۲۳ خرداد ۱۳۹۹
#32
نقل قول:

رودولف لسترنج نوشته:
نقل قول:

روبيوس هاگريد نوشته:
نقل قول:

رودولف لسترنج نوشته:
نقل قول:

روبيوس هاگريد نوشته:
رزرو


_ای بابا...اینجا هنوز پُره؟ جووون؟ چیکار میکنی شیش ساعت اون تو؟ بیا بیرون دیگه، ما اوضاعمون کیشمیشیه...درسته گنده منده ای، ولی اگه تمام وزنت رو هم میر...چیز...چیز....امممم...آها...تمام وزنت رو هم دفع میکردی، باز اینقدر طول نمی‌کشید...بسه...تموم کن شاهکار هنریت رو...قیچی بیارم؟


ببین دوست گرامی! بیا منطقی باشیم. بالفرض که شوما الان قیچی آووردی. که چه؟ که ببری؟ چیو ببری؟ چرا فک می‌کنی که چیزی هست که ببری؟ ببخشید اگه می‌کنم ناراحتت، ولیکن رول‌نوسی که دوسش داری تمریناشو با ما کرده. عچه عچه عچه.

خب! شوخی بسه. راستش... ببین، هست! هست ولی نمی‌آد. متوجهی؟
مشکل دارم پدر خب منم همین‌طور. فکر می‌کنم خیلی لوس و بی‌مزه‌م، منم همین‌طور. الان هرکسی که تا اینجای پست رو خونده باشه دیگه دستش اومده که با چیز خاص و متفاوتی روبرو نیست و این هم از همون پست‌های درجه دوی خنده‌نداریه که این روزا جوون‌ها سعی می‌کنن با زدنش خاص و خنده‌دار به نظر برسن. و به همین دلیل ناامیدانه قراره از تاپیک بره بیرون. بعد، چند ساعت دیگه دوباره سایت رو باز می‌کنه و چشمش که به بلاک پست‌ها می‌افته با خودش می‌گه: «راستی برم پست فلانی رو هم بخونم. باید باحال باشه.»
با اینکه قبلا خونده ها! ولی یادش رفته. چون ذهنش انتظار نداشته این‌قدر پوچ و عبث باشه قضیه و به همین دلیل ثبتش هم نکرده. بگذریم... یارو که یادش رفته ماجرا رو، دوباره کلیک می‌کنه روی لینک، دوباره تاپیک رو باز می‌کنه و چشمش که به خط اول رول می‌افته، یادش می‌آد که این پست رو خونده بوده.
حرف من می‌دونید چیه؟ این تاپیک نوپاست. هنوز مسیری نداره. آینده‌ش می‌تونه توی دست ما باشه. می‌تونیم پست‌های فوق خنده‌دار توش بذاریم و تاپیک رو نقطه عطفی در تاریخ معاصر سایت بکنیم. اما من به چیز دیگه‌ای فکر می‌کنم.
بیاید بی‌مزه باشیم این‌جا. یه بزرگی یه روز می‌گفت 25 نوع طنز داریم که از این انواع، 23 تاشون اصلاً خنده‌دار نیستن. خنده‌دار نیست؟ نیست. نکته همین‌جاست. بیاید این‌جا رو تبدیل کنیم به جایی که لایقشه. به یه مرلین‌گاه. کر و کثیف. بی‌مایه و نخوندنی. کف‌ش رو خیس کنیم. سرامیک‌های سفیدش رو با جای کفش‌هامون گل‌آلود کنیم. و بیاید بلانسبت بلانسبت، بلانسبت کنیم به سرتاپای این‌جا. کاری کنیم که این تاپیک همیشه بالا باشه اما هیچکس پست‌هاشو نخونه.
موافقید؟
من که مخالفم.


شما فکر کن پشت در مرلینگاهی...و داره می‌ریزه رو سر زمین زمون، می‌ریزه....اونور یکی مرلینگاه رو اِشغال کرده و داره از پشت در، با پاهای باز و فراغ بال، فراغ کلیه و فراغ معده و روده‌ی بزرگ و کوچک، در مورد نقشه هاش برای تعالی آینده مرلینگاه سخنرانی میکنه....شما بودین چه می‌کردین؟ می‌کردین دیگه...نمی‌کردین؟ می‌کردین....در رو با لگد باز....و بدون توجه به عواقب، وارد مرلینگاه شدن!


-تو می‌تونی. تصویر کوچک شده
-تو می‌تونی؟
-تو می‌تونی بریزی. تصویر کوچک شده
-وای خدا من نمی‌فهمم چی می‌گی تو. اصلاً تو کی هستی؟
-من برایان تو هستم. تصویر کوچک شده
-برایان من؟ یعنی چی؟ یا خودا. نکنه بس که فیشار آوردم کور شدم؟
-سید مگه الان من رو نمی‌بینی؟
-چیرا یه چیزایی معلومه.
-خب پس چی می‌گی کور شدی؟ تصویر کوچک شده
-نیمی‌دونم.
-چرا چشماتو هی می‌گیری؟ اه. با اون دستای کثیفش.
-آخه شلوار پام نیس.
-خب؟ تصویر کوچک شده
-خب؟
-خب؟
- راس می‌گی راس می‌گی. سگ. سگ. برایان سگ. چشماتو بگیر. چشماتو بگیر.
-آروم باش آروم باش وحشی.
-تو چطوری اومدی این‌جا؟
-من اینجا زیست می‌کنم. تصویر کوچک شده
-با من که حرف می‌زنی چشاتو بنند سگ.
-اه. باشه.
-خب بگو چی می‌گفتی. تصویر کوچک شده
-می‌گفتم من در مرلین‌گاه زیست می‌کنم.
-آها. تصویر کوچک شده
-این‌جا رو نبین انقد کثیفه. تو دنیای موازی مرلین‌گاهاش از یخخخه.
-آها. تصویر کوچک شده
-از یخخخخ.
-اوکی. تصویر کوچک شده
-از یَــــ... هوی داری چه غلطی می‌کنی؟ این سیس نشستن مال منه.
-کدوم سیس؟ تصویر کوچک شده
-این. تصویر کوچک شده
- اگه چشماتو بسته‌ی از کجا فهمیدی؟ دروغگو! سگ. سگ. سگ. سگ. سگ. سگ. سگ. سگ. سگ. سگ. سگ. سگ. سگ. برایان سگ.
-
-



ویرایش شده توسط روبيوس هاگريد در تاریخ ۱۳۹۹/۳/۲۳ ۳:۴۳:۲۱
ویرایش شده توسط روبيوس هاگريد در تاریخ ۱۳۹۹/۳/۲۳ ۳:۴۴:۲۲
ویرایش شده توسط روبيوس هاگريد در تاریخ ۱۳۹۹/۳/۲۳ ۳:۴۸:۳۲


پاسخ به: مرلینگاه عمومی هاگزمید (تالار اندیشه)
پیام زده شده در: ۳:۰۲ جمعه ۲۳ خرداد ۱۳۹۹
#33
نقل قول:

رودولف لسترنج نوشته:
نقل قول:

روبيوس هاگريد نوشته:
رزرو


_ای بابا...اینجا هنوز پُره؟ جووون؟ چیکار میکنی شیش ساعت اون تو؟ بیا بیرون دیگه، ما اوضاعمون کیشمیشیه...درسته گنده منده ای، ولی اگه تمام وزنت رو هم میر...چیز...چیز....امممم...آها...تمام وزنت رو هم دفع میکردی، باز اینقدر طول نمی‌کشید...بسه...تموم کن شاهکار هنریت رو...قیچی بیارم؟


ببین دوست گرامی! بیا منطقی باشیم. بالفرض که شوما الان قیچی آووردی. که چه؟ که ببری؟ چیو ببری؟ چرا فک می‌کنی که چیزی هست که ببری؟ ببخشید اگه می‌کنم ناراحتت، ولیکن رول‌نوسی که دوسش داری تمریناشو با ما کرده. عچه عچه عچه.

خب! شوخی بسه. راستش... ببین، هست! هست ولی نمی‌آد. متوجهی؟
مشکل دارم پدر خب منم همین‌طور. فکر می‌کنم خیلی لوس و بی‌مزه‌م، منم همین‌طور. الان هرکسی که تا اینجای پست رو خونده باشه دیگه دستش اومده که با چیز خاص و متفاوتی روبرو نیست و این هم از همون پست‌های درجه دوی خنده‌نداریه که این روزا جوون‌ها سعی می‌کنن با زدنش خاص و خنده‌دار به نظر برسن. و به همین دلیل ناامیدانه قراره از تاپیک بره بیرون. بعد، چند ساعت دیگه دوباره سایت رو باز می‌کنه و چشمش که به بلاک پست‌ها می‌افته با خودش می‌گه: «راستی برم پست فلانی رو هم بخونم. باید باحال باشه.»
با اینکه قبلا خونده ها! ولی یادش رفته. چون ذهنش انتظار نداشته این‌قدر پوچ و عبث باشه قضیه و به همین دلیل ثبتش هم نکرده. بگذریم... یارو که یادش رفته ماجرا رو، دوباره کلیک می‌کنه روی لینک، دوباره تاپیک رو باز می‌کنه و چشمش که به خط اول رول می‌افته، یادش می‌آد که این پست رو خونده بوده.
حرف من می‌دونید چیه؟ این تاپیک نوپاست. هنوز مسیری نداره. آینده‌ش می‌تونه توی دست ما باشه. می‌تونیم پست‌های فوق خنده‌دار توش بذاریم و تاپیک رو نقطه عطفی در تاریخ معاصر سایت بکنیم. اما من به چیز دیگه‌ای فکر می‌کنم.
بیاید بی‌مزه باشیم این‌جا. یه بزرگی یه روز می‌گفت 25 نوع طنز داریم که از این انواع، 23 تاشون اصلاً خنده‌دار نیستن. خنده‌دار نیست؟ نیست. نکته همین‌جاست. بیاید این‌جا رو تبدیل کنیم به جایی که لایقشه. به یه مرلین‌گاه. کر و کثیف. بی‌مایه و نخوندنی. کف‌ش رو خیس کنیم. سرامیک‌های سفیدش رو با جای کفش‌هامون گل‌آلود کنیم. و بیاید بلانسبت بلانسبت، بلانسبت کنیم به سرتاپای این‌جا. کاری کنیم که این تاپیک همیشه بالا باشه اما هیچکس پست‌هاشو نخونه.
موافقید؟
من که مخالفم.



پاسخ به: مرلینگاه عمومی هاگزمید (تالار اندیشه)
پیام زده شده در: ۲:۵۵ جمعه ۲۳ خرداد ۱۳۹۹
#34
رزرو


تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۹:۰۴ شنبه ۳ خرداد ۱۳۹۹
#35
کنفرانس خبری تموم شده‌بود و بچه‌ها هر یک به تمنایی، رفته‌بودند به صحرایی. هاگرید هم زد بیرون که یه هوایی بخوره. رفت تکیه داد به نرده‌های کاخ و دستامشو کرد تو جیبش، بلکه آب‌نباتی چیزی گیرش بیاد که یه خانمی از اون‌ور نرده‌ها و توی خیابون، دستشو آورد تو. هاگرید هم که خب، طی مطالعاتش شنیده‌بود که خارجی‌ها اهل تعارف نیستند. پس یه لبخند قدرشناسانه بهش تحویل داد و ازش تشکر کرد و شئ توی دستش که دراز شده بود سمتش رو ازش گرفت و بعدش برگشت سمت ساختمون که دنبال پروفسور دامبلدور بگرده. ولی یه عیبی پیش اومدش. ده قدم اینا که جلو رفت، یهو صدای جیغ خانمه بلند شد. هاگریدم که دیگه نمک‌گیر شده‌بودش، با خودش گفت برگرده ببینه چرا داره جیغ می‌زنه و بهش کنه تا جبران این چیزی که بهش داده هم شده‌باشه. سرشو که برگردوند، دید خانمه چسبیده به نرده‌های کاخ و داره له می‌شه از فشار. متوجه شد که از این شئ فلزی که داده بهش، یه سیم زده بیرون و سر سیمه تو دستای خانمه‌س و هرچی هاگرید می‌ره بیشتر و بیشتر، خانمه له می‌شه بیشتر و بیشتر. پس دیگه ادامه نداد. البته حالا که دارم می‌گم، بذارید دروغ نگم. یه قدم دیگه هم جلو رفت و بعد که باز خانمه جیغ زد و مطمئن شدم درست حدس زده‌، اون‌وقت دوید سمتش و گفت:
-ای بابا، سیمش گیر کرد؟ طوری نی. نیازی به عجله نیس. پروف قویه. من مونتظر می‌مونم آزادش کونید.
-چی رو آزاد کنم آقای محترم؟
-سیم این دیگه.
-سیم میکروفونو آزاد کنم؟ چرا باید این کارو کنم؟ مگه نمی‌بینید؟ میکروفون وصله به این دوربین.

چونه‌شو خاروند و نگاهی به این دوربینی که خانمه می‌گفت انداخت. راست می‌گفت.

-راست می‌گید خانوم. حالا چیکار کونیم؟ این دوربینه خیلی گونده‌س. از این نرده‌ها رد نیمیشه که. می‌خواید از بالا بندازیدش، من از این‌ور بیگیرمش؟ می‌تونم بیگیرم. شوما زورتون برسه پرتش کونید بقیه‌ش رواله. عه اون آقاعه اون‌ور خیابون به نظر زورش بدک نیس. داداش؟ داداش؟

خانمه پرید تو حرفش و نذاش یارو رو صداش کنه.

-یعنی چی آقا. من این میکروفون رو ندادم ببریدش برای خودتون که. فقط می‌خواستم باهاتون مصاحبه کنم.
-موصاحبه؟ که چه؟
-که راجع به اوضاع اون تو یه اطلاعاتی بگیرم.
-که چه؟
-که برای شبکه تلویزیونی‌ای که توش کار می‌کنم خوراک خبری تولید کنم.
-که چه؟
-پول توشه.
-روبیوس هاگرید، غول دورگه، شیکاربان مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز، در خدمتگوذاری حاضرم.

خانمه خوشحال شد و یه کم با دوربینه ور رفت و چند تا دکمه زد و شروع کرد:
-خب، بینندگان محترم. لحظاتی پیش درهای کاخ سفید بسته شد. دلیل این اقدام، حمله‌ی یک گروه تروریستی گزارش شده. ما پشت درهای بسته‌ی کاخ هستیم. در کنار ما یکی از حمله‌کنندگان هستند. آقای هاگرید، سلام! شما از تروریست‌هایی هستید که به کاخ حمله کرده‌ن؟
-سولام. من؟ نه بابا تروریست کوجا بود، ما خودمون از بچه‌های محفل هستیم خانوم. کلاً فعالیتمون رو ایجاد صولح بنا شده. اصن باید شوما بیاید محفل، خودتون ببینید از نزدیک. بیاید گوزارش تهیه کنید، موتوجه می‌شید. ما خودمون یه بند و بساطی داریم اصن بر علیه تاریکی.
-ولی گزارش‌ها حاکی از اینه که گروه شما برای سوقصد به آقای پرزیدنت به کاخ حمله کرده.
-آقای پرزیدنت کدومه؟
-همون آقایی که تا چند لحظه پیش توی اتاقی که شما ازش بیرون اومدید کنفرانس مطبوعاتی داشتن.
-کودومو میگی؟ نتورکیه رو می‌گی؟ اونو که خدا زدتش.
-منظورتون چیه؟ نتورکی؟
-بله خانوم... اینا رو خدا زده. بیچاره رفته همه پولاشو داده وایتکس خریده، مونده رو دستش. الان داشت خودش رو آب و آتیش می‌زد که وایتکس بخورید وایتکس خوبه.
-منظورتون حرف‌های آقای پرزیدنت در راستای استفاده از وایتکس برای شست و شو هست؟
-بله همین.
-خب این چه ربطی به وایتکس خوردن داره؟
-هه هه هه. الان من چی بیگم که شوما بفهمی والا. اصن بله، ربط نداره حق با شماست. دیگه نمی‌خورم. تسلیم.
-آقای هاگرید یه سوال دیگه. چیزی که در بین شما و گروهتون دیده می‌شه، عدم رعایت پروتکل‌های بهداشتیه.
-دوروسته.
-مگه یه بیماری مهلک کل جهان رو نگرفته؟
-دوروسته.
-پس چرا رعایت نمی‌کنید؟ چند لحظه پیش خودم دیدم که برگای یکی از درخت‌های کاخ رو کندید و با همین دست‌هاتون خوردید.
-نوخوست باید به عرض برسونم که این کارتون خیلی زشته که لوقمه‌ی مهمون رو می‌شمرید، ثانیاً کودن‌ها نمی‌گیرن.
-بله؟
-کودن‌ها نمی‌گیرن.
-الان شما کودنید؟
-بله.
-متوجه نمی‌شم.
-پس شوما هم کودنید. می‌تونید ماسکتون رو درآرید. من دیگه دیرم شده. خودافس به بینندگان عزیز.

و به ساختمون کاخ برگشت تا دنبال پروفسور بگرده.


تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: دروازه ی هاگوارتز (ارتباط با ناظرین)
پیام زده شده در: ۲۳:۰۲ جمعه ۱۵ فروردین ۱۳۹۹
#36
وقت بخیر.
امیدوارم جای درستی برای ارسال این پیام انتخاب کرده باشم.
یکی از طرفین، نسبت به نتیجه‌ی مسابقه‌ی شطرنج اعتراض داشتند و گفتند که باخت رو قبول ندارند. نظر به این‌که این حق - به اشتباه - طی سالیان بالیده و جا افتاده که برگزارکنندگان فعالیت‌های سایت، جوری - با هر ترفند که می‌شه - مسابقات رو از هیجان و حساسیت تهی کنند که حواشی به صفر برسه و همچنین هرجا لازم دیدند از پاسخ‌گویی به اعتراض سر باز بزنند، شاید حالا حتی میل عمومی هم همین باشه؛ که این یکی اعتراض هم علنی نشه.
لکن فیگور اقتدارگرا تو تن من نمی‌ره و سعی می‌کنم حتی‌الامکان از محکوم شدن یک طرفه‌م و سیبل نفرت‌پراکنی پنهانی شدن برای پستوهایی که ناگزیر و در نتیجه‌ی همین سنتی که بالا توضیحش دادم، تشکیل می‌شن جلوگیری کنم. از دیشب دنبال راهی برای حل قضیه گشتم، مغزم قد نداد. چرا که من برگزار کننده یا هرچیزی نیستم. برخلاف میلم سوژه می‌دادم - که گویا سوژه‌های خوبی نبوده‌ند - و اگر پاش می‌افتاد، داوری می‌کردم (که این یکی عملکردم هم اگر خوب می‌بود الان این‌جا نمی‌بودهم).
برای همین صرفاً در حد حیطه‌ی خودم و برای احترام به قولی که به رفقای معترضم برای ابراز کردن واکنشی شفاف داده بودم، توضیحاتم رو ارائه می‌کنم:
بهشون گفتم که اعتراضشون قابل درکه و به نظرم می‌تونند محق باشند. چرا که فینال هم مثل بخش قابل توجهی از مراحل، به داوری دور دوم کشیده شد (یعنی دو داور نظر متفاوتی داشتند و هر یک، یه رول مجزا رو بهتر می‌دونست و لازم شد که داور سوم برنده رو انتخاب کنه). و توضیح دادم که چقدر انتخاب سخت بود و بارها خوندم تا بتونم انتخاب کنم و بالطبع وقتی همچه حالتی پیش می‌آد، یعنی هر دو رول کیفیات حداقلی رو دارند و داور سوم، بسته به این که کی باشه، چه طبعی داشته‌باشه و تو چه موقعیتی رول‌ها رو بخونه، می‌تونه تصمیم متفاوتی بگیره.
نپذیرفتند. گفتند که اختلاف کیفیت رول‌ها رو بی‌شک بسیار بیشتر از این‌ها می‌دونن و در صورتی که عدالت رعایت می‌شده، برنده‌بودنشون صد در صدیه و البته از داور انتظار می‌ره که معیاری جز سلیقه برای قضاوت داشته‌باشه.
باز هم رفتم و نگاه کردم. هنوز فکر می‌کنم همین‌طوره. هنوز هم رول‌ها رو نزدیک ‌می‌دونم و این قطعیتی که در حرفشون دارن برام پذیرفتنی نیست.
حالا که این نظر رو دارم، پس باید کنار بکشم و امیدوارم نظر دیگران عدالت رو عملی کنه. خواستم از داورهای باشگاه دوئل کمک بگیرم ولی بهم گفته‌شد که جز خانه ریدل‌ها در جای دیگه‌ای داوری نمی‌کنن.
پیشنهاد من به برگزار کنندگان اینه که بررسی کنن و اجازه بدن خود معترضین دوتا داور پیشنهاد بدن و اون داورها اعلام کنند که آیا رول‌ها اختلافی نمایان و واضح دارند؟
و در صورتی که اون داورها خلاف نظر من فکر می‌کردند پس صلاحیت من باطل می‌شه و اون موقع پیشنهاد می‌کنم برگزارکننده‌ها شخص دیگری رو جایگزین من کنند تا او دوباره داوری کنه.

امیدوارم نتیجه هرچه باشه، آرامشی نسبی به اعصاب ملت روانه کنه.
ممنونم.


ویرایش شده توسط روبيوس هاگريد در تاریخ ۱۳۹۹/۱/۱۵ ۲۳:۰۶:۳۳

تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: برد شطرنج جادویی
پیام زده شده در: ۲۳:۵۴ پنجشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۹
#37
جا داره به عرض برسونم مروپ.
حکایت همچنان باقی‌ست.


تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: برد شطرنج جادویی
پیام زده شده در: ۲۰:۴۶ پنجشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۹
#38
صحیح. چشم.

سوژه: مراقبت
جان‌پیچ لرد به شما داده‌شده تا از آن مراقبت کنید.

پنشمبه جمبه شمبه شب تموم میشه.


تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: برد شطرنج جادویی
پیام زده شده در: ۱۷:۳۸ پنجشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۹
#39
خب خب خب، امروز هم مث هر روز برنده داریم.
امروز فنر برنده هستش.


تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: برد شطرنج جادویی
پیام زده شده در: ۱۳:۵۴ یکشنبه ۳ فروردین ۱۳۹۹
#40
من از همین‌جا عذر می‌خوام که این مقدار تاخیر داشته‌م این چند روز تو پیش‌برد مسابقه.

سوژه‌ی این رهاورد حساس: اشتغال
نون در بیارید. تلاش کنید یه جایی استخدام شید. اگه می‌تونید البته.

مهلت:
امروز تا پایان چهارشنبه.


تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.