_خب زنونه اس، راه نمیدن من رو که!
_یواشکی میریم!
_میریم؟
_بله..چطور میخوای پس بفهمم که سرت رو بالا کردی یا نه؟
چارهای نبود...رودولف راه پیچاندنی نداشت.
پس رودولف با ترس و لرز همراه با دامبلدور به سوی محل عبادت حرکت کرد...و از آنجایی که آنها حالا در لندن بودند، پس محل عبادت در اصل کلیسایی بود که آن روز میزبان زنان خیّر و نیکوکار بود...
رودولف و دامبلدور به زیر پنجره کلیسا رسیدند و سپس با استفاده از روش مشهور "قلاب گرفتن" برای یکدیگر توانستند از پنجره وارد کلیسا شوند!
_هللویا!
رودولف بو کشید...سرش پایین بود..ولی بو کشید...حس کرد...رودولف از بدو تولد سیستم ساحرهیاب مجهزی را در خود داشت...رودولف بدون آنکه بتواند سرش را بالا کند، حس کرد و میدانست که آنجا فضای بود پر از خانوم های ریز و درشت و از همه رنگ!
_آفرین فرزندم...مقاومت کن!
هرچند که از دامبلدور بعید بود که شیطانی بخندد، ولی او میدانست که رودولف توان مقاومت ندارد...رودولف هم این را میدانست...پس بنا بر غریزهی "رودولفیت" خود راهی برای سازگاری پیدا کرد و بدنش را طول کش و قوس داد که سرش در عین پایین بودن، نگاهش به جلو باشد!
_فرزندم؟ چرا بدنت رو اینجوری میکنی عین معلول ها؟
_دیگه دبه نکن دامبلدور...گفتی سرت پایین باشه، الانم هست..فقط الان با این کج شدنم، همزمان که سرم پایینه میتونم ساحره ها رو ببینم!
_ولی...
_اوا خاک بر سرم...شما اینجا چیکار میکنید؟
دامبلدور و رودولف لو رفتند..همه زنان آنها را دیده بودند...اصلا وضعیت خوبی برای آنها نبود و نمیدانستند باید چه واکنشی نشان دهند...که ناگهان یکی از زنان گفت:
_خانوما...فکر کنم ایشون با این ریش و لباس و اینها، حتما پدر روحانی هستن که قراره برای ما سخنرانی کنن!
_آه پدر!
_ما رو ببخش پدر روحانی...لطفا با دستانت بر سر ما بکش و ما را تبرک کن!
لحظه ای به نظر رسید که خطر فعلا از بیخ گوش دامبلدور و رودولف گذشته بود..اما به نظر رودولف راضی نبود که تمام توجهات و محبت ها به سمت دامبلدور سرازیر شده...پس با یک سرفه ساختگی، توجه ها را به سمت خودش جلب کرد!
_اهم اهم اهم!
_پدر روحانی...این معلول کیه؟
_ایشون..ام...خب ایشون...
_من شوهر روحانی هستم!
_چی؟ شوهر روحانی؟ یعنی چی؟
_یعنی هر سوالی، اعترافی، تبرک جستنی، چیزی بود من در خدمتم!
_راست میگین؟ عجب...خب...راستش من یه سوال دارم...واقعیت داره که ارتباط با نامحرم گناه هست؟
_بستگی به این داره که نامجرم کی باشه...هرچند واقف هستن شما عزیزان که ما روحانیون، مخصوصا من، محرم محرم هستیم!
دامبلدور نگران بود...باید هرطوری که میشد رودولف را قبل از اینکه گند قضیه دربیاید، از کلیسا خارج میکرد!