جادوفلیکس
توجه:
سریالی که در ادامه می خوانید، قرار نیست به هیچکدام از اصول پذیرفته شده رول نویسی پایبند باشد و صرفا خود را در فرم روایی رول نویسی محصور کند. به همین دلیل، خواندن آن به منتقدان و تازه واردان توصیه نمی شود.
همینطور، این سریال برای کسانی که مشکل قلبی دارند، مناسب نیست.
اینکی و آرسینوس بدون اینکه ذره ای به اتفاقات دو پست گذشته و سوژه ای که داشتن طبقش پیش میرفتن توجه کنن، راهشونو میکشن و سوژه رو نیمه کاره رها میکنن تا عالم و آدم بدونن که تو این سریال هیچ کاری با منطق و اصول انجام نمیشه و اگه با خیال این اومدین سریال ببینین که دو دقیقه دور خانواده بشینین و تخمه بشکنین و چهارتا داستان نازنازی هم وسط کار ببینین و گهگداری هم بخندین و چیزی یاد بگیرین و دوتا ایده بگیرین واسه رول بعدیتون، باید با کمال ادب عرض کنم که: ☝️
ماجراهای اوپس کده
نویسندگان، کارگردانان، مسئولان موسیقی متن، تدوین و بقیه چیزا:
وینکی
فنریر گری بک
اپیزود چهارم: چسب
خلاصه که جوهر و سینوس رفتن و رفتن و رفتن و همچنان به روتین اژدهاکشی و سر زدن به دانجن های ده طبقه d&d و کشتن تایتان های که اتک آن هیومنز کرده بودن و دزدان دریایی که میوه شیطانی میخوردن و ناروتوهایی که شیپودن بودن، ادامه دادن و به RESPECTشون اضافه کردن و کلی xp گرفتن و لول آپ کردن و اسکیل جدید یاد گرفتن و خوشحال شدن.
بعد از چندین ماه ماجراجویی بی هدف دور سرزمین اوپس، اینکی و ویرسینوس به قبیله خفنی رسیدن که خیلی قبیله بود و حتی جنگ های قبیله ای و مراسم قربانی کردن برای خدای ماه و خورشید هم داشت.
-اینکی قبیله پیدا کرد! اینکی به ویرسینوس پیشنهاد کرد دوتایی لباس خفن پوشید و تفنگای خفن داشت تا مردم قبیله فکر کرد اینکی و ویرسینوس خداشون بود و اونا رو پرستید و به نامشون قربانی کرد و سرزمین های جدید رو فتح کرد و تا جایی پیش رفت که اینکی و ویرسینوس حاکمان دنیای جدید شد و نظم نوین جهانی رو ساخت و بعد نابودش کرد و بعد هم کل دنیا رو نابود کرد و به ریش ملتی که داشت مُرد، خندید.
-به به. دقیقا!
-چه ویرسینوس بی ذوقی! ویرسینوس هنوز مثل ویرسینوس مدیر دو سه سال پیش رفتار کرد که. چه وضعش بود؟
-موافقم.
و اینکی و ویرسینوس سرشونو انداختن و وارد قبیله شدن.
-اوه... چسب دوقلو بود اینا چرا؟ وات د تارت؟
اهالی قبیله به محض دیدن اینکی و ویرسینوس به سر و صورتشون زدن و داد و فریاد کردن و روی هم پریدن و همدیگه رو به هم چسب زدن و بعضا از شدت فشار ترکیدن و باقیمونده هم بدون توجه به موج چسبی که تو هوا پخش میشد و همه جا رو چسبناک کرده بود، به داد زدنشون ادامه دادن.
-ناچسب! ناچسب! ناچسب! ناچسبا بهمون حمله کردن.
اینکی و ویرسینوس خیلی ترسیده بودن و داشتن کم کم چسب خودشون رو هم به تلاطم موج چسب های پراکنده تو هوا اضافه میکردن. تا اینکه تو کسری از ثانیه، دردی رو توی بنیاد وجودشون احساس کردن و دنیا پیش چشمشون سیاه شد.
روشناییاینکی در تکاپویی برای بیدار کردن ویرسینوس، یکی از بُردارهاشو گاز گرفت و باعث شد ویرسینوس بصورت تابعش در بیاد.
ویرسینوس:
-آخ!
چسب های دوقلو با ابراز رضایت از به هوش اومدن گروگان هاشون، سر تکون دادن و عقب رفتن تا رهبرشون، چسب سه قلو، با وضوح کامل روی تخت پادشاهیش دیده بشه.
قلوی وسطی، درحالیکه قلوهای سمت چپ و راستش رو به سبک دون کورلئونه نوازش میکرد، گفت:
-ما چسب سه قلو هستیم... اولین با نام او، چسب آندال ها و مردم اولیه، ته نگرفته، کالیسی دریای بزرگ چسبناک، ملکه آنسوی چسب ها، آورنده نبرد بر سر ناچسب ها و رهبر نهضت آزادی خواهانه و مساوات طلبانه
فمیچسب ها. این ناچسب ها با چه جرئتی حق خودشون دونستن که از مرز مقدس ما عبور کنن؟
ویرسینوس:
اینکی:
-به قیافه شون نمیخوره از سپاه دشمن باشن. میذاریم به عنوان برده بهمون خدمت کنن. آزادشون کنین.
در کسری از ثانیه، چسب هایی که اینکی و ویرسینوس رو به هم بسته بودن، آب شدن و روی زمین پاشیدن.
-بیارینشون نزدیک تر و چسباتونم از روی زمین تمیز کنین. زشته.
چسب های دوقلو، اینکی و ویرسینوس رو بردن نزدیک و چسب هاشونم تمیز کردن چون زشت بود.
-اینکی توی دهن چسب سه قلو زد! هیچکی تا حالا اینکی رو چسب نزده بود! اینکی با چسب سه قلو، چسب سه قلو رو به خودش چسب زد! وینکی جن مچسوپ!
-دقیقا. ژووووون.
-ببندین دهنتونو تا دهنتونو ندادیم تبدیل به چسب کنن و باهاش بقیه اعضاتونو به هم چسب بزنن و از باقیمونده تون چسب درست کنن تا به هم چسبتون بزنن و دوباره از باقیمونده تون چسب بسازن و به هم چسبتون بزنن تا اینکه حتی سلول هاتون هم به چسب تبدیل بشه و تا جایی پیش بره که چسباتون هم به چسب تبدیل شه و تبدیل به چسبی بشین که تموم دنیا رو به هم چسب میزنه و دنیا هم به چسب تبدیل بشه و خود سوپریم لیدر، دراکولای کبیر، مجبور شه دوباره بیگ بنگ رو از اول بنگ بنگ کنه.
با شنیدن اسم حضرت مقدس، تمامی چسب ها به منبع نامشخصی تعظیم کردند.
-سوپریم لیدر، حضرت دراکولا!
-:-؟
-:-"
-خب... ما در جنگ هستیم! جنگی یک بار و برای همیشه علیه ناچسب هایی که به حقوق برابر ما احترام نمیذارن. ما سالها سعی کردیم به این پست های رذل بفهمونیم که در سطح مان و هیچکس از طبقه ما بالاتر نیست و اگه ما رو در طبقه پایین تری میدونن، باید اونا رو هم تا طبقه خودمون پایین بکشونیم.
چسب سه قلو به ساختمان چند طبقه ای اشاره کرد که در دوردست دیده میشد.
-زمین های ما رو گرفتن، توش ساختمون ساختن و جرئت کردن از سکونتگاه و قبیله ما هم بلندتر بسازنش. غیرقابل قبوله! غیرقابل قبول!
-ولی اگه درست نگاه کنین که تو یه ارتفاعین دوتاتون ها! خطای دیده. نیست؟ :-؟
چسب سه قلو، چوب کبریتی از درش درآورد و توی چشم ویرسینوس کرد.
-نه!
میگفتیم... ما برای هفتصد سال سعی کردیم بهشون نشون بدیم که این کاراشون برامون غیرقابل قبوله! و نشونشون بدیم که ما چیزی بیشتر از چسبیم و حق و ارتفاع ساختمونمون باید کاملا مساوی با ناچسب ها باشه! نتیجتا صد سال اول رو به این شکل سپری کردیم که راهی پیدا کنیم که ظاهرمون رو دقیقا شبیه ناچسب ها کنیم. تموم چسب هامون رو خالی کردیم، تیوب خالیمون رو بریدیم و براش دست و پا گذاشتیم و روی درمون چشم و دهن و دماغ کشیدیم. نشد! صد سال بعدی، مسیر عکسش رو رفتیم و تموم چسب هامون رو ریختیم توی ظرف و بعنوان چسب خالص زندگی کردیم. نشد بازم! صد سال بعد خودمون رو تبدیل به ساختمون کردیم! به گیاهخواری رو آوردیم و فقط توتیا میخوردیم. نشد بازم! صد سال بعد هم تصمیم گرفتیم ساختمونمونو کثیف کنیم و بذاریم کثیف بمونه چون به هرحال همه ساختمونا کثیف میشن و چرا زحمت بکشیم و شیشه ها رو تمیز کنیم وقتی دوباره کثیف میشن؟ تصمیم گرفتیم به حقوق و علایق ساختمونمون احترام بذاریم و بذاریم کثیف بمونه تا وحشت بندازه تو دل دشمنامون و بدونن که هیچی واسه از دست دادن نداریم. نشد بازم! نتیجتا قطع امید کردیم و ارتشمون آماده کردیم برای جنگ! تا یک بار و برای همیشه ناچسب ها رو منقرض کنیم.
ویرسینوس روی مرکز دایره مختصاتی اش دست کشید و بعد در یک حرکت نینجایی خفن، سعی کرد چوب کبریت را از چشمش درآورد. که البته موفق نشد چون چسب سه قلو برای خودش یک پا سامورایی بود و لباس خفن یکدست داشت و کاتانا داشت و از قلب توکیو آمده بود و همه را میزد و هاراشیری هم بلد بود و خفن بود. نتیجتا چسب سه قلو، کبریت را بیشتر توی چشم ویرسینوس فرو کرد. سر گوگرد-دار کبریت به جمجمه ویرسینوس خورد و رفت توی هیپوکامپش و از زیر اپی فیزش خورد توی هیپوتالاموسش و جسم پینه ای اش را برید و لای برجستگی های چهارگانه اش قرار گرفت و اصطکاک رویش اثر گذاشت و آتش گرفت.
ویرسینوسی که داشت از درون میسوخت و کله اش قرمز شده بود و مغزش داشت دود میشد، گفت:
-بعد یعنی نرفتین به خودشون بگین ساختمونشونو بیارن پایین؟ خودتون حتی چرا ساختمونو بلندتر نساختین؟ :-؟
-چند نفر از این ایده های مسخره داشتن البته. دستور دادیم همشونو چسب بزنن به هم و توی چسب چاله بندازن. چه معنی داره روی حرف حاکمشون حرف بزنن ملت؟
حالا که فکر میکنیم همه شما ناچسب ها ما رو به چشم زمین و ملک میبینین فقط اصلا! حتی شما ناچسب های پَستی که اینجا نشستین. همتون مثل همین اصلا.
نصف محور ایکس های ویرسینوس سوخته بود.
-نه. واقعا نه. آپاندیسمونم نیست زمیناتون. :-؟ چیز... آب ندارین؟
-حالا که فکر میکنیم نباید از اول آزادتون میکردیم. نگهبانا... بیاین این اراذل رو بندازین تو چسب چاله و بذارین تا ابد به هم بچسبن. ارتش رو هم برای جنگ آماده کنین. امشب کارو تموم میکنیم.
ویرسینوس آتش بود و آتش، ویرسینوس.
-قبلش آب ندارین؟ :-؟
چسب چالهدوربین روی اینکی و ویرسینوس زوم میکنه که وسط دریاچه ای از چسب، به هم چسبیدن و تیوب های خالی چسب دورشون توی چسب خودشون غرق شدن و فضا بسیار چسبناک شده. اینکی سعی میکنه با لیس زدن چسب ها و مخلوط کردن آب و بیکربنات و موسین و آمیلاز و لیزوزیمش با ترکیبات چسب چوب -چسب های چوب، تعدادی از چسبهای مورد استفاده برای چوب که نتیجه تراکم فرمالدئید با فنول و رزوسینول (۱و۳ دی هیدروکسی بنزن) هستند. بقیه با اوره یا ملامین متراکم میشوند. بله!- کاری کنه که چسب بترسه و آزادشون کنه.
کنارش، ویرسینوس همچنان آتیش گرفته.
-ولی جدی آب نداشتن به نظرت؟ :-؟
اینکی به ویرسینوسِ آتیش گرفته که حالا تابع سینوسیش به خطی از آتیش تبدیل شده، توجه نمیکنه. اینکی حتی به صدای گلوله و موشک و بمب های هسته ای و هیدروژنی و نیتروژنی و کریپتونی و اوگانسونی و آرسنیکی و آنتیموانی و بیسموتی که بالای سرشون منفجر میشه و فریاد چسب ها و ناچسب ها در جنگی که به راه انداختن هم توجه نمیکنه. اینکی ماموریت مهم تری روی دوش داره. نتیجتا با قدرت بیشتری سعی میکنه چسب رو بترسونه و به سبک آل پاچینو توی اون فیلمش، به چسب نگاه میکنه و میگه:
-ف'نگلوی مگلو'نافح کثولهو ر'لیه ووگه'نگل فهتگن!
چسب به حدی میترسه که پیوند بین آلکان هاش میشکنه و متیل و فتیلش از سوراخاش بیرون میریزه و میمیره.
-چی بود اینا به بچه گفتی خب؟ :||||||||
-اینکی داشت شوخی میکرد خب. چرا چسب جدی گرفت؟
اینکی و ویرسینوس خودشونو جمع و جور میکنن و از لای چسب ها و چسبنده ها بیرون میان و بدو بدو اطراف چسب چاله می دَوَن و دنبال راه خروجی میگردن که بتونن باهاش از چسب چاله فرار کنن چون گویا چسب چاله ها همیشه باید یه راه فرار داشته باشن و اگه شخصیتا بعد از اینکه زندانی میشن، نتونن فرار کنن و برای بقیه عمرشون زندانی شن، دیگه سریالشون به جریان اصلی نمیچسبه و کسی نگاش نمیکنه و کمپانیشون ورشکست میشه و کارگرداناشون بیچاره میشن و میمیرن.
اما همونطور که بیننده های توی خونه میدونن، قرار نیست توی این سریال چیزی طبق تصوراتشون پیش بره و کارگردان شخصا بالای سریال نشسته و مگس های تصور بیننده رو با بادبزن قلمش از منقل سریال دور میکنه تا کباب های رضایت شخصیش خوب مغزپخت شن.
اما به هرحال شکستن تصور بیننده هم گاهی اوقات ممکنه قابل پیشبینی بشه و بیننده با خودش فکر کنه که: آه... حداقل میدونم این تیکه داستان، اینطوری که من فکر میکنم پیش نمیره و نویسنده میاد یه متن غیر رول-خور رو وسط رولش میذاره و دو ساعت با بیمزگی تمام به شکستن کلیشه ها توسط سریالش افتخار میکنه.
اما متاسفانه باید عرض کنم: ☝️
اینکی و ویرسینوس، برخلاف تصور بیننده موفق میشن به سبک هر سریال معمولی دیگه ای، راه خروجشون از چسب چاله رو پیدا کنن تا سیلی محکمی به خواننده هایی بزنن که فکر کردن الگوریتم روایی سریال رو پیدا کردن.
اینکی و ویرسینوس موفق میشن توابع ویرسینوس رو تبدیل به طناب کنن و قلاب بندازن و بیرون برن.
بالاصحنه آهسته میشه و همزمان با پخش شدن I'm shipping up to Boston دراپکیک مورفیس، از میون گرد و غبار حاصل از توپ و تانک و انفجارهای متوالی، دوپیکر ظاهر میشن.
I'm a sailor peg
And I've lost my leg
Climbing up the top sails
I've lost my leg!
اینکی و ویرسینوس همینطور که موسیقی اوج میگیره، خفانت رو تو جیب پشتشون میذارن و به سمت در خروجی قبیله میرن. پشت سرشون چندتا انفجار هسته ای رخ میده و کیلو کیلو چسب و ناچسب میمیرن و شعار war, war never changes روی فضا شناور میشه.
از سمت مخالف اینکی و ویرسینوس، ملکه چسب ها که سوار یکی از قلوهاش شده، پیتیکو پیتیکوکنان سر میرسه و شمشیرشو توی هوا میچرخونه و همه رو میزنه و میره جلو.
-به نام چسب ها، حمله کنین! همشونو بکشین و کشته شین! نمیذاریم به ساختمونمون بی حرمتی کنن! ساختمونو نوسازی نمیکنیم! هاااااااااااااااااار!
پیتیکو پیتیکو پیتیکو...
ملکه به قصد کین خواهی به سمت صفوف در هم تنیده و تهدیدات متخاصمانه دشمنا، سوار بر خودش، پیتیکو پیتیکو میکنه و دور میشه.
-دارم فکر میکنم شاید جدی جدی آب نداشتنا.
پشت سر اینکی و ویرسینوس، بمب هسته ای دیگه ای به زمین میخوره.
و بعد تیتراژ با همون خط عجیب و غریبش اینبار در حالی که بریک دنس و بندری و حتی مثل متالهدا، هد میزد، از گوشه سمت چپ تصویر اومد به وسط و بعد شروع کرد به باله رفتن تا جایی که اینطوری دیگه اصلا نتونه.