ارتش دامبلدور
-اما كلاس معجون سـازي چي؟اگه ما غيبت كنيم اسنيپ 50 امتياز از گريفندور كم ميكنه!
-رون!!
-بچـه ها كافيه ديگه .هـري تو با رون به خوابگاه پسرا بريد و شنل نامرئي رو بياريد منم ميرم تا آمـاده بشم.
دامبـلدور سرفه ي كوچكي كرد و تمامي دانش آموزان سـاكت شدند.سپس ادامه داد:
به علت مشكل جزئي كه در جنگل به وجود آمده است كلـاس هاي صبح دانش آموزان لغـو مي شود.
صداي شادي دانش آموزان سالن را فراگرفت.دامبلدور ادامه داد:
از ارشد ها مي خواهم كه دانش آموزان را به خوابگاه ها برگردانند.
-هـري و رون عجله كنيد.نزديك خونه هاگريد مي بينمتان.
-بسيار خوب,رون عجله كن.
هـري رو به رون كرد و آسـتين ردايـش را كشيد و با عجله به سمت خوابـگاه حركـت كردند.آن ها پس از برداشتن شنـل با عجله به سمت خانه هاگريد حركت كردند.
-آخ !آخ! رون صبـر كن آخ!
رون به پشت سرش نگاهي انداخت و گفت:
هـري تو خوبي؟
-هـري !هري!رون چه اتفاقي براي هري افتاده؟
-ترسيدم هرميون .حداقل خبر بده اومدي !نمي دونم فكر كنم دوباره جاي زخمش درد گرفته!
-هيسـسـس.آخ بچه ها شما صدارو مي شنويد؟
- فكر كنم چند نفـر دارن ميان به اين سمت
-رون سـاكت باش و دسـت هـري رو بگير بريم پشت كدو هاي هاگريد پنهان شيم.دامبلدور و اساتيد مدرسه دارن همراه اون بازرس ها ميان اين جا!عجله كنيد ديگه!
-باشه! هـري بلند شو...
چند ثانيه بعد هرميون رو به هـري و رون كرد و اشاره كرد به سمت او بروند.وقتي همگي پنهان شدند هرميون از هري پرسيد:
هـري تو حالت خوبه؟
-آره نمي دونم چرا يه دفعه درد زخمم شديد شد.
-هري شنلتو آوردي؟
-آره دست رونه. رون شنلو بده به من.رون!رون!
-رون چرا ماتت برده؟
رون پس از اشاره به درختان پشت سرشان گفت:
ه...ه...هري ،ه...ه...هرمي....ميون از جاتون تكون نخوريد!
-آخه چرا.تو چي ديدي؟
هري دوباره سرش را محكم گرفت و گفت:
-آآخ آخ.سرم.
-ه..ه..هري ساكت باش و تكون نخور يه چيزي پشت درختاس.
وسايه لحظه به لحظه به آن ها نزديك تر شد...
60 از 100!
ویرایش شده توسط گودریک گریفیندور در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۵ ۱۴:۲۷:۴۹