هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (اورلاکوییرک)



پاسخ به: بهترین ایده پرداز
پیام زده شده در: ۲۲:۴۸ جمعه ۲۵ تیر ۱۳۹۵
#31
ایده ی مدیر و مدیر تر و باروفیو و هاگریدش :|


خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: بهترین نویسنده در ایفای نقش
پیام زده شده در: ۲۲:۴۲ جمعه ۲۵ تیر ۱۳۹۵
#32
بسی از رول های باروفیو لذت میبرم همیشه :|


خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: بهترین عضو تازه وارد
پیام زده شده در: ۲۲:۴۲ جمعه ۲۵ تیر ۱۳۹۵
#33
همینی که تو هافل بود.. چیزه... همون، مکسین!


خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۲۷ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۵
#34
ریونکلاو .Vs اسلیترین

تصویر کوچک شده

گم شدن جاروها


- و حالا عقاب کوافل رو با نوکش میگیره اما بعد میبینه که نوکش انقدر بزرگ نیست که بتونه یه توپ به اون بزرگی رو بگیره پس ولش میکنه. هی اورلا! خسته نباشی دلاور.

گزارشگر پشت میکروفون پوکرفیس وارانه به تنها عقاب زمین یا اورلا نگاه کرد که خیلی راحت کوافل را از دست داده بود.
- و حالا لینی بال بال زنان به اسنیچ نزدیک میشه اما بذارین ببینم، الان کدومشون لینی خودمونه و کدوم اسنیچ؟

خب گزارشگر بدبخت حق داشت لینی و اسنیچ را از هم تشخیص ندهد. کی میتواند دوتا موجود بالدار ریز را از دور از هم متمایز سازد؟ درواقع اصلا قرار نبود اورلا و لینی به شکل عقاب و پیکسی در مقابل اسلیترین بازی کنند اما خب جارو که گم شود همین میشود.

تصویر کوچک شده


فلش بک- رختکن کوییدیچ ریونکلاو

- دای جارومو پس بده.
- دست من نیس.
- دست توعه.
- میگم دست من نیس. خب وقتی من آخرین مدل جارو رو دارم چرا باید جاروی تو رو بردارم.

دای جاروی جدیدش را جلوی اورلا تکان میدهد که بی وفقه جیغ میزد.

- پس ـش بده.
- به جون سوزی خودمون دست من نیس.
- پس ـش... خب جون سوزی؟ دست تو نیس.

اورلا دوباره کل کمدش را خالی میکند اما هیج اثری از جارویش پیدا نمیکند پس میرود تا سر یک یک نفر دیگر هوار شود مثل لینی!

- لینی جارومو پس بده.

لینی با عصبانیت و مثل همیشه چکی این گونه نثار اورلا میکند و به سمت کمدش میرود تا به عقاب ثابت کند جارویش دست او نیست.

- جاروم نیس!

پایان فلش بک


تصویر کوچک شده


- و حالا پاتیل یه ذره از معجونشو میده بقیه بخورن سرحال بیان. از اونور هم فندک داره معجون رو گرم نگه میداره. و هکتور هم میاد سرووقت معجونش تا آخرین مواد رو هم بهش اضافه کنه. راستی چرا این بازی داور نداره؟

درواقع اصلا داوری نمیتوانست این وضعیت را کنترل کند. مطمئنا این یکی از عجیب ترین کوییدیچ های قرن بود. با یک پاتیل، فندک، عقاب و یک حشره!

در این حین بلاتریکس "کرشیو" ـی نثار هکتور کرد تا حواسش را به بازی جمع کند اما شاید نباید این کار را میکرد...

- آی! وینکی جن خوب، ولی سوخت!

شما یک دقیقه فرض کنید. فقط هم فرض کنید که شما درحال پرواز با جارو هستید و یه دفعه یه معجون داغ آن هم دست ساز هکتور رویتان بریزد چه کار میکنید؟ آن هم اگر معجون نیرو بخش باشد؟

- وینکی دیگه نیرو نداشت. وینکی رفت لالا.

و سپس روی همان جارو خوابش برد!

در این وضعیت هنوز مسابقه مساوی بود چون هیچ کس موفق به گلزنی نشده بود. و تنها امید ها به پیکسی و ریگولوس بود. لینی به اسنیچ نزدیک میشد اما متاسفانه خودش اندازه ی توپ بود پس چه شکلی متوانست آن را بگیرد؟ از آن طرف ریگولوس هم پشتش بود و پا به پای اسنیچ و پیکسی می آمد اما نمیتوانست اسنیچ را بگیرد.

مهاجم های ریونکلاو هم هیچ پیشرفتی نکرده بودند. اورلا هنوز درگیر این بود که چگونه اسنیچ را بگیرد و در آن حال تنها تیکه‌ی آهنگ "من یه پرنده‌م" را با خودش میخواد و وقتی میخواست ادامه دهد متوجه میشد ادامه ی آهنگ به وضیعت او شباهتی ندارد.

دیگر زمین کوییدیچ به میدان جنگ شبیه شده بود و هرکس کار خودش را میکرد، تا حدی که هر تیم دیگر برایش برد معنی نداشت فقط آرزوی تمام شدن بازی را داشتند. درست در لحظه ای که ریگولوس با آن انگشتان ریگولوس مانند خود سعی داشت اسنیچ را مال خود کند، صدایی در ورزشگاه حواسش را پرت کرد:
- این چه وضعه بازیه؟ تمومش کنید! بازی از اول در زمانی دیگه برگزار میشه!

و سپس استرجس ادامه میدهد:
- ضمنا دوشیزه وارنر و کوییرک، به خاطر این که نیومدید جاروهاتون رو از من که برداشته بودمشون تا از نظر فنی چک شون کنم، 200 امیتاز از ریونکلاو کسر میشه.

لینی و اورلا با شنیدن کسر امتیاز، فاق های شلوار خود را دریده، سر به بیابان گذاشته و همچنان که شیر گاومیش بارفیو را نوشیده از کادر خارج شدند و تا آخر بازی ها حتی از نزدیک جاروی پرنده ای رد نشدند.


ویرایش شده توسط اورلا کوییرک در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۲۱ ۲۲:۴۳:۲۲

خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۰:۵۸ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۵
#35
سلام بر ارباب تاریکی
میشه اینو برام نقد کنید. سوژه ش خوب بود؟ پردازشش چطور؟ کلا خوب بود؟
اصلا هم قبلا درخواست نقد نداده بودم.


خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۲۳:۴۲ شنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۵
#36
1-یک رول کوتاه در مورد ساختن جارو توسط خودتون بنویسید (20 امتیاز)

- ببخشید خانم استالکر.
- بله؟
- میخواید من براتون جلو درتون رو جارو کنم؟
- بله البته.

اورلا با لبخندی جارو خانم استالکر ماگل را گرفت و زن هم بی خبر از همه جا خوشحال وارد خانه اش شد. به سی ثانیه نیز نرسید که عقاب به خوابگاهش، ریونکلاو آپارات کرد.

خوابگاه ریونکلاو

- خب اینم جارو.

فلش بک- کلاس پرواز و کوییدیچ

استرجس بعد از دادن درس پرواز به سمت تخته رفته و با چوبدستی اش روی آن یادداشت کرد:
برای تکلیف یک جاروی دست ساز بیارید

پایان فلش بک


اورلا پس از ناسزایی به استرجس برای این تکلیف دادنش(روله ها جدی نگیرید شما) جارو را روی زمین گذاشت و سپس کیسه ای را به سمت خودش کشید و دستش را در آن کرد.
- این پر پرنده ی جادویی... پودر پرواز...

اورلا مکثی کرد و سپس زیر لب گفت:
- فقط کاش حرف فروشنده هه درست باشه. چی گفت؟ آها... گفت پودر رو روی هرچیزی که بریزی اون شئ قابلیت پرواز پیدا میکنه. امیدوارم راست گفته باشه. :worry:

و بعد سرش را به نشانه ی "بیخیال بابا" تکان داد و دوباره دستش را در کیسه کرد و آخرین مورد برای ساخت جارو را بیرون آورد.
- و البته رنگ آبی نفتی برای خوشگل کردن جارو.

بعد نیم ساعت کار کردن اورلا روی جارو بیچاره و در آوردن آن شی زیبا به این، با لبخندی رضایت آمیز به جارویش نگاه کرد.

- اسمم به عنوان سازنده ی جاروی پرنده ی ثبت میشه.

اورلا جارو به دست از خوابگاه ریونکلاو بیرون رفت و در حیاط هاگوارتز ایستاد. یکی از پاهایش را آن طرف جارو انداخت و به خوبی و خوشی پرواز کرد. همه ش که نباید جارو ها بترکن



2-چرا از قالی پرنده و یا بشکه پرنده در زمان قدیم استفاده نشد برای پرواز و به جای آن از جارو استفاده شد ؟ توضیح دهید (5 امتیاز)


شاید من اشتباه میکنم اما پروفسور به نظرم قالیچه ی پرنده و بشکه ی پرنده در شرق استفاده میشدند اما جادوگران غربی به دلایل ذیل از اونا استفاده نکردند. (کتابو قورت دادم کلا)
جادوگران غربی باهوش بودند و به این فکر افتادند که اگر ماگل ها از سحر و جادو با خبر شودند دیگر با ساحرگان و جادوگران ارتباط برقرار نمیکنند برای همین از وسیله ای استفاده کردند که داشتنش در هرخانه ای طبیعی باشد و ماگل ها با دیدن آن جادوگر یا ساحره را سوال پیچ نکنند، و چه وسیله ای بهتر از جارو؟

3- یک نقاشی با نرم افزار paint از یک جارو اولیه بکشید (5 امتیاز)


تصویر کوچک شده


4-آنیماگوس چیست ؟ (5 امتیاز)

من منظور شما رو تازه از این سوال فهمیدم و فکر میکنم که همچینم این سوال یه سواله متفرقه نیس.
آنیماگوس یا جانورنما ،جادوگران یا ساحرگانی هستند که به اختیار خودشان به حیوانی که دوست دارند تبدیل میشوند اما فقط به یک حیوان مشخص و باید نام خود را در وزارت خانه ثبت کنند.
اما ربط آنیماگوس به کوییدیچ...
طبق کتاب کوییدیچ در گذر زمان، در زمان های خیلی دور جادوگران اروپایی تنها به پرواز کردن به شکل پرندگان راضی نبودند چرا که کسی که به شکلی پرنده ای در می آید مغز او نیز به شکل همان پرنده میشود (تکذیب میکنم، البته عقاب حیون باهوشی ـه کلا ) و به همین دلیل بود که جادوگران اروپایی و غربی به فکر درست کردن جارو های پرنده افتادند.


ویرایش شده توسط اورلا کوییرک در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۹ ۲۳:۵۳:۵۷
ویرایش شده توسط اورلا کوییرک در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۹ ۲۳:۵۸:۳۳
ویرایش شده توسط اورلا کوییرک در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۲۰ ۰:۰۸:۱۳

خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۷:۰۱ شنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۵
#37
دوئل
اورلا کوییرک
و
گویندالین مورگن

سوژه: دوراهی


در زندگی همیشه مشکلاتی وجود دارد، اما شاید دوراهی ها سخت تر باشد، آن هم وقتی پای عزیزترین کستان، همدم تنهایی هایتان در میان باشد...


کاراگاه آبی پوش با همان شنل همیشگی در راهرو های خلوت و سوت و کور وزارت خانه راه میرفت. تنها چیزی که وجود داشت، سکوت وحشتناکی بود که تمام آنجا را فرا گرفته بود. حتی مقصد اورلا کوییرک جوان سردرگم نیز معلوم نبود. اول به قصد رفتن به دفتر وزیر وارد آن راهرو شده بود اما حالا راهش را کج کرده بود و شاید هم در وزارت خانه گم شده بود.

شاید چهره اش آرام بود اما درون دلش و مغزش جنجالی بود که فقط خودش را میدید. شاید باید میگفت، شاید هم نباید میگفت. او میدانست دزدیدن پرونده ی سری وزارت خانه کار کیست اما آن کس شخص ازرشمندی برای اورلا بود و تحمل سختی او را نداشت.

فلش بک - یک هفته پیش- وزارت خانه


در راهروی تاریک یا شاید خیلی تاریک وزارت خانه راه میرفت. نباید در این موقع شب و ساعت دو بعد از نیمه شب در اینجا پرسه میزد. نمیخواست ولی مجبور شده بود.

ناگهان چشمش به در باز دفتر سری پرونده ها خورد. همیشه آرزو داشت به آنجا برود و حالا همه چیز مهیا بود. با قدم هایی پاورچین به سمت اتاق رفت و در را کمی باز تر کرد و وارد اتاق شد.

قفسه های بزرگی دور تا دور اتاق وجود داشتند که بعضا بعضی از آن ها قدیمی و تار گرفته بودند. بالای هر قفسه تاریخی به چشم میخورد و هرچه آن تاریخ به سمت زمان های کهن میرفت حجم خاک های رو طبقه های قفسه نیز بیشتر میشد. درون هر طبقه پرونده هایی کوچک بزرگ به چشم میخوردند.

چشم های اورلا بی وقفه میچرخید. دلش میخواست بالاخره یکی از پرونده ها را ببیند که ناگهان به یاد پرونده ای افتاد که به طرز عجیبی وقتی که او داشت روی آن کار میکرد مختومه اعلام شد.

- 2014... 2015... اینهاش... 2016!

همه حای قفسه ای که پرونده های آن سال را در آنجا نگهداری میکردند را گشت و بالاخره به هدفش رسیده بود.

- آنیکا؟

کسی به احتمال زیاد داشت به آنجا نزدیک میشد. باید سریع از آنجا میرفت. پرونده را زیر شنلش چپاند. همین که خواست از اتاق بیرون برود چشمش به آیینه خورد. او داشت چه کار میکرد؟ پرونده میدزدید؟ اما او فقط میخواست آن را برای مدتی قرض بگیرد، در هرصورت درحال قانون شکنی بود. کسی که در آیینه به او خیره شده بود همان اورلای همیشگی نبود...

پایان فلش بک

بله آن کس خودش بود. خودش و درونش. اورلا برای خودش ارزش زیادی قائل بود. همه چیز دست خودش بود. میتوانست خودش را لو دهد و حداقل یک ماه آزکابان را تحمل کند یا این که چیزی نگوید طوری که انگار هیچ اتفاقی نیافتاده. اما یک مشکل دیگر نیز وجود داشت.

فلش بک- سه روز پیش- کوچه ی دیاگون


آرام و لرزان راه میرفت و چیزی را که پشت شنلش پنهان شده بود را محکم گرفته. پرونده ی سری را با خودش به همه جا میبرد حتی به کوچه ی دیاگون. چیز عجیبی نبود، اگر اتفاقی برای آن می افتاد چه؟ آن وقت بود که زندگی برایش از هر زمانی مشکل تر میشد.
- نه این اتفاق نمی افته. این فکر ها رو از خودت دور کن اورلا!

زیر لب حرف میزد و با خودش کلنجار میرفت. احساس بدی داشت، حس میکرد که الان است که پرونده پاره شود، حداقل امیدوار بود حس ششمش خوب کار نکند.

- آگا ينو افري فري موري!
- آی! ســــــــوختم!

دست چپ اورلا و شنلش در حال سوختن بود. از درد به زمین افتاد و ناخودآگاه شروع به غلت زدن کرد. همه دورش جمع شدن و بالاخره ساحره ای با چوبدستی اش آتش دست اورلا را خاموش کرد. عقاب به زیر دستش نگاه کرد تنها خاکستر کاغذی وجود داشت.

- خانوم من از عمد این کارو... خانوم؟ خانوم!

شاید از شدت درد یا شاید از شدت ترس بی هوش شد!

پایان فلش بک

اگر هم میخواست پرونده را باز گرداند نمیتوانست، با آن آتش سوزی و نابود شدن آن کاغذ های با ارزش به کلی زندگی اش خراب شده بود. فکر های عجیبی به ذهنش می رسید. کاش هیچ وقت شب در راهرو های وزارت خانه پرسه نمیزد تا وارد اتاق سری پرونده ها شود. کاش وقتی پرونده را برداشته بود دوباره آن را سرجایش میگذاشت اما دلش میخواست آن را پیش خودش نگه دارد.

به باندپیچی های دست چپش نگاه کرد و زیر لب به آن ساحره ای که اشتباهی به سمت او طلسم پرت کرده بود ناسزا گفت.

- دوشیزه کوییرک.

به سرعت برگشت. یکی از همان کاراگاه های وزارت خانه بود که همیشه هرکاری برای وزیر میکردند. دلش مثل سیر و سرکه میجوشید. با او چیکار داشتند؟ به سختی توانست همان چهره ی مغرور و از خود راضی همیشگی را به خود بگیرد.

- بله؟

کاراگاه با چشم هایش اورلا را ورانداز کرد و سپس گفت:
- این نامه ی وزیر برای شماست.

کاراگاه پاکتی با مهر و موم وزارت خانه را به اورلا داد و سپس خودش رفت. حداقل باید خدا را شکر میکرد آن کاراگاه از آنجا دور شده بود.

در پاکت را باز کرد و نامه ی درون آن را بیرون آورد و شروع به خواندن کرد.

دوشیزه کوییرک عزیز
پرونده ی سری وزارت خانه از اتاق پرونده ها به سرقت رفته. از تو میخوام که اونو طی یک هفته برام پیدا کنی.


مشکلش صد برابر شد!


ویرایش شده توسط اورلا کوییرک در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۹ ۱۸:۲۶:۴۷

خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: اعضاي سایت خودشونو معرفی کنن
پیام زده شده در: ۱۴:۱۹ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۹۵
#38
اسم و نام فاميل (در صورت تمايل):
یکتا. فامیلی هم نمیگم :|

جنسیت ( در صورت تمایل ):

مونث

سن( درصورت تمایل) :
13 تازه مامانم میگه 14 نمیدونم چرا :| کوچولو م درهرحال :|

شهر محل تولد ( در صورت تمایل):
تهران

محل زندگي (در صورت تمايل):
تهران

تحصیلات ( در صورت تمایل ) :
هفتم

نحوه آشنایی با هری پاتر و میزان علاقه( ضروری):
کتابا کادوی تولدم بود البته سه جلدش بعدشم بقیه شم خریدم خوندم :|
خب اگه علاقه ام خیلی زیاد نبود که نیومدم کل نت رو بگردم تا سایت هری پاتری پیدا کنم :|

علاقه های شخصی خودتون ( در صورت تمایل):
کتاب خوندن، اهنگ گوش دادن، اینترنت گردی، داستان نویسی و آها به طرز عجیبی فیفا یا پس (PES) بازی کردن :|

فعاليت هاي جنبي (در صورت داشتن و تمايل):
خواب؟ :دی

كتاب هايي كه مطالعه كرديد (چند مورد رو ذكر كنيد):

هری پاتر :دی
ماه بر فراز مانیفست
آوای فاخته
درجست و جوی دلتورا
وقتی به من میرسی
آن شرلی
و...


خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: دفتر ثبت نام دانش آموزان
پیام زده شده در: ۱۱:۱۷ شنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۵
#39
نام:
اورلا کوییرک

تاریخ عضویت:
۱۳۹۴/۴/۲۱ با اولین شناسه ام

تعداد ترم هایی که در هاگوارتز شرکت کرده اید ؟
يه دونه

آیا شناسه ی قبلی داشته اید ؟
بله، کتی بل


خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: سرسرای عمومی
پیام زده شده در: ۲۲:۱۰ چهارشنبه ۹ تیر ۱۳۹۵
#40
هافلــکلاو
اورلا کوییرک و آریانا دامبلدور

اورلا و آریانا از خانه یا شاید بر اساس تفکرات خودشان میدان جنگ خارج شدند و دویدند و دویدند تا به سر کوچه رسیدند. دو تا خاتون... اهم القصه که آن ها از ترس در تاریکی پنهان شدند.

- الان چرا اینجاییم؟
- چون اونجا میدون جنگه.
- خب یعنی بیخیال فنجون شیم؟
آریانا با ناراحتی و البته حسرت به خانه نگاه کرد که هنوز صدای شلیک ار داخل آن می آمد نگاه کرد و سوالش را مطرح کرد.

- معلومه که نه!

و سپس مانند فیلم های هالیوودی چماقی از کجا آباد بیرون آورد و با افکت " " بر سر آریانا کوبید. دور سر دخترهافلپافی چندین فنجان هافلپاف چرخیدند و بالاخره حالش سر جا آمد.

- ما باید به اون خونه بریم آریانا. متوجهی؟
- چه شکلی؟ با اون همه تفنگ دار؟ :worry:

اورلا دستش را با افکتی خفن زیر چانه اش گذاشت و سپس گفت:
- صبر میکنیم از خونه بیان بیرون بعد ما میریم و فنجون رو پیدا میکنیم. حالا تو آسوده بخواب منم بیدارم تا اینا بیان بیرون.

ساعاتی بعد- همان مکان

خرررر پووووووووووف

- اورلا! اورلا! بیدار شو. دیگه صدای شلیک نمیاد!
- ها چیشده؟ من بیدارم.

اورلا چشمانش را باز کرد و به آریانا نگاه کرد که رو به رویش ایستاده بود.

- باید بریم.

آریانا این را گفت و به راه افتاد و اورلا نیز پشت سرش.

- آلاهومورا.

در با طلسم اورلا به آرامی باز شد و دو دختر وارد خانه شدند. اورلا در گوش آریانا گفت:
- باید تو اشپزخونه رو ببینیم چون قطعا اونا فک میکنن اون یه فنجون معمولیه.

لحاظاتی بعد آن ها در کابینت ها کشو ها و هرجای دیگر دنبال آن فنجان گشتند و به طور عجیبی این کار ها را بدون سر و صدا انجام دادند.

- اینجا نیست. باید بی سر و صدا بریم آریانا. بدون...

ترررررق

دست آریانا به لیوان روی میز خورد و آن نیز افتاد و شکست!

- کی اونجاست؟

صدای زنی از یکی از اتاق ها دو دختر را حسابی ترساند. آن ها بیدار شده بودند!


ویرایش شده توسط اورلا کوییرک در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۹ ۲۲:۱۳:۴۹
ویرایش شده توسط اورلا کوییرک در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۹ ۲۲:۱۶:۲۲
ویرایش شده توسط اورلا کوییرک در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۹ ۲۲:۲۰:۴۲
ویرایش شده توسط اورلا کوییرک در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۰ ۰:۵۲:۵۷

خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.