دوئل
اورلا کوییرک
و
گویندالین مورگن
سوژه: دوراهی
در زندگی همیشه مشکلاتی وجود دارد، اما شاید دوراهی ها سخت تر باشد، آن هم وقتی پای عزیزترین کستان، همدم تنهایی هایتان در میان باشد...کاراگاه آبی پوش با همان شنل همیشگی در راهرو های خلوت و سوت و کور وزارت خانه راه میرفت. تنها چیزی که وجود داشت، سکوت وحشتناکی بود که تمام آنجا را فرا گرفته بود. حتی مقصد اورلا کوییرک جوان سردرگم نیز معلوم نبود. اول به قصد رفتن به دفتر وزیر وارد آن راهرو شده بود اما حالا راهش را کج کرده بود و شاید هم در وزارت خانه گم شده بود.
شاید چهره اش آرام بود اما درون دلش و مغزش جنجالی بود که فقط خودش را میدید. شاید باید میگفت، شاید هم نباید میگفت. او میدانست دزدیدن پرونده ی سری وزارت خانه کار کیست اما آن کس شخص ازرشمندی برای اورلا بود و تحمل سختی او را نداشت.
فلش بک - یک هفته پیش- وزارت خانهدر راهروی تاریک یا شاید خیلی تاریک وزارت خانه راه میرفت. نباید در این موقع شب و ساعت دو بعد از نیمه شب در اینجا پرسه میزد. نمیخواست ولی مجبور شده بود.
ناگهان چشمش به در باز دفتر سری پرونده ها خورد. همیشه آرزو داشت به آنجا برود و حالا همه چیز مهیا بود. با قدم هایی پاورچین به سمت اتاق رفت و در را کمی باز تر کرد و وارد اتاق شد.
قفسه های بزرگی دور تا دور اتاق وجود داشتند که بعضا بعضی از آن ها قدیمی و تار گرفته بودند. بالای هر قفسه تاریخی به چشم میخورد و هرچه آن تاریخ به سمت زمان های کهن میرفت حجم خاک های رو طبقه های قفسه نیز بیشتر میشد. درون هر طبقه پرونده هایی کوچک بزرگ به چشم میخوردند.
چشم های اورلا بی وقفه میچرخید. دلش میخواست بالاخره یکی از پرونده ها را ببیند که ناگهان به یاد پرونده ای افتاد که به طرز عجیبی وقتی که او داشت روی آن کار میکرد مختومه اعلام شد.
- 2014... 2015... اینهاش... 2016!
همه حای قفسه ای که پرونده های آن سال را در آنجا نگهداری میکردند را گشت و بالاخره به هدفش رسیده بود.
- آنیکا؟
کسی به احتمال زیاد داشت به آنجا نزدیک میشد. باید سریع از آنجا میرفت. پرونده را زیر شنلش چپاند. همین که خواست از اتاق بیرون برود چشمش به آیینه خورد. او داشت چه کار میکرد؟ پرونده میدزدید؟ اما او فقط میخواست آن را برای مدتی قرض بگیرد، در هرصورت درحال قانون شکنی بود. کسی که در آیینه به او خیره شده بود همان اورلای همیشگی نبود...
پایان فلش بکبله آن کس خودش بود. خودش و درونش. اورلا برای خودش ارزش زیادی قائل بود. همه چیز دست خودش بود. میتوانست خودش را لو دهد و حداقل یک ماه آزکابان را تحمل کند یا این که چیزی نگوید طوری که انگار هیچ اتفاقی نیافتاده. اما یک مشکل دیگر نیز وجود داشت.
فلش بک- سه روز پیش- کوچه ی دیاگونآرام و لرزان راه میرفت و چیزی را که پشت شنلش پنهان شده بود را محکم گرفته. پرونده ی سری را با خودش به همه جا میبرد حتی به کوچه ی دیاگون. چیز عجیبی نبود، اگر اتفاقی برای آن می افتاد چه؟ آن وقت بود که زندگی برایش از هر زمانی مشکل تر میشد.
- نه این اتفاق نمی افته. این فکر ها رو از خودت دور کن اورلا!
زیر لب حرف میزد و با خودش کلنجار میرفت. احساس بدی داشت، حس میکرد که الان است که پرونده پاره شود، حداقل امیدوار بود حس ششمش خوب کار نکند.
- آگا ينو افري فري موري!
- آی! ســــــــوختم!
دست چپ اورلا و شنلش در حال سوختن بود. از درد به زمین افتاد و ناخودآگاه شروع به غلت زدن کرد. همه دورش جمع شدن و بالاخره ساحره ای با چوبدستی اش آتش دست اورلا را خاموش کرد. عقاب به زیر دستش نگاه کرد تنها خاکستر کاغذی وجود داشت.
- خانوم من از عمد این کارو... خانوم؟
خانوم!شاید از شدت درد یا شاید از شدت ترس بی هوش شد!
پایان فلش بکاگر هم میخواست پرونده را باز گرداند نمیتوانست، با آن آتش سوزی و نابود شدن آن کاغذ های با ارزش به کلی زندگی اش خراب شده بود. فکر های عجیبی به ذهنش می رسید. کاش هیچ وقت شب در راهرو های وزارت خانه پرسه نمیزد تا وارد اتاق سری پرونده ها شود. کاش وقتی پرونده را برداشته بود دوباره آن را سرجایش میگذاشت اما دلش میخواست آن را پیش خودش نگه دارد.
به باندپیچی های دست چپش نگاه کرد و زیر لب به آن ساحره ای که اشتباهی به سمت او طلسم پرت کرده بود ناسزا گفت.
- دوشیزه کوییرک.
به سرعت برگشت. یکی از همان کاراگاه های وزارت خانه بود که همیشه هرکاری برای وزیر میکردند. دلش مثل سیر و سرکه میجوشید. با او چیکار داشتند؟ به سختی توانست همان چهره ی مغرور و از خود راضی همیشگی را به خود بگیرد.
- بله؟
کاراگاه با چشم هایش اورلا را ورانداز کرد و سپس گفت:
- این نامه ی وزیر برای شماست.
کاراگاه پاکتی با مهر و موم وزارت خانه را به اورلا داد و سپس خودش رفت. حداقل باید خدا را شکر میکرد آن کاراگاه از آنجا دور شده بود.
در پاکت را باز کرد و نامه ی درون آن را بیرون آورد و شروع به خواندن کرد.
دوشیزه کوییرک عزیز
پرونده ی سری وزارت خانه از اتاق پرونده ها به سرقت رفته. از تو میخوام که اونو طی یک هفته برام پیدا کنی.
مشکلش صد برابر شد!