هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: چرا هری دامبلدور را زنده نکرد
پیام زده شده در: ۱۸:۱۵ شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۴
#31
دقیقا آقای بلک درست میگن عمرش زیاد شده بود هری حال و حوصله شنیدن خاطراتش رو نداشت


만 까마귀 발톱
با ارزش ترین گنجینه ی هر انسان هوش سرشار اوست.
Only Raven


پاسخ به: برای ساخت یک سپر مدافع به چه خاطره ای فکر می کنید؟
پیام زده شده در: ۱۹:۳۱ سه شنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۴
#32
به روزی که کلاه منو فرستاد به ریونکلاو
به روزی که امتیاز ها به شوخی جابه جا شده بود بعدش ریونکلاو قرمان شد
به روزی که کنار شومینه پیتزا خوردیم
به روزی که روونا کل برج رو آبی کرده بود
به روزی که ادی برگشت
به روزی که جون میکندیم آتیش شومینه خاموش نشه
به روز اول ورودم به ریونکلاو وقتی که مایکل و لینی و ریتامبیز بهم خوشامد گفتن
به روزی که تو اولین کلاس جادوگریم شرکت کردم
به صدای عصبانی فیلچ وقتی منو دم جاروش دیده بود به لبخند ضایع اسنیپ وقتی ریونکلاو برنده شده بود
به تمام راهنمایی های گلرت
به خنده های هستیا بعد از قهرمانیمون
به عقاب ریونکلاو
به تمام اعضای با هوش گروه ریونکلاو


만 까마귀 발톱
با ارزش ترین گنجینه ی هر انسان هوش سرشار اوست.
Only Raven


پاسخ به: دوست داري جاي كدوم يكي از بازيگر هاي هري پاتر باشي؟
پیام زده شده در: ۱۸:۴۸ سه شنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۴
#33
من دوست داشتم جای لرد بودم (بر نخوره بهتون ارباب) یا دامبلدور که به دستور ارباب جان سپرد یا رودولف که به لرد خدمت میکرد یا مالفوی که باباش مرگخوار بود خودشم مرگخوار شد یا مثلا بلاتریکس لسترنج که کلا به لرد نزدیک بود یا هر کسی که یه جوری با لرد در ارتباط بود
البته نهذ اون پاتر کله زخمی من موندم رادکلیف چجوری تونسته اینهمه ننگ و بدبختی رو با نقش این کلی کدوی زخمی تحمل کنه که هر وقت تو خیابونای ماگلی راه میره یه بچه ماگل که دستش تو دماغ مبارکشه با انگشت نشونش بده به مامانش بگه اه این یارو هری پاتره اصلا اسم فیلم باید مییبود لرد ولدمورت موندم این رولینگ دیونه بوده اشتباهی فکر کرده هری پاتر نقش اصلیه داستانشه اگه عقل درست حسابی داشت میفهمید ارباب نقش اولن


만 까마귀 발톱
با ارزش ترین گنجینه ی هر انسان هوش سرشار اوست.
Only Raven


پاسخ به: کلاه گروه بندی
پیام زده شده در: ۱۱:۲۵ شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۴
#34
سرسرا خیلی روشن بود خیلی روشن همه روی صندلی نشسته بودند
دامبلدور لبخند میزد مرتب ترین میز میز ریونکلاو بود اسلایترین مثل همیشه با غرور به بقیه نگاه می کردند هالپافی ها هم مثل همه نشسته بودند گریفی ها مدام لبخند میزدند و ریونی ها باشور و شوق به ما نگاه میکردند من هم لبخند زدم
- مونیکا ویلکینز
آرام روی صندلی نشستم کلاه را روی سرم گذاشتند
کلاه کمی فکر کرد ت وهم با وفایی هم شجاغ هم کمی غرور داری و هم باهوشی تو رو به اسلایترین نمی فرستم چون میدونم که اونا از تو استقبال نمی کنند به هافلپاف هم نرو چون هوش و شجاعتت بیشتر از وفاداریته به گریفندور هم نمی فرستمت چون خوابگاهش جا نداره به مال کجایی از ترس اشک توی چشمانم جمع شده بود نمی دانستم باید چه بکنم دامبلدور با چشمان گرد شده به ما نگاه میکرد کلاه گفت پس باید ببینم تو از نواده کدام یک از او ن چهار نفری سالزار ..نه گودریگ..نه هلگا..نه روونا ..بله پس من یک گروه رو جا انداختم تو هوش بالایی داری پس برو به

ریونکلاو

از شادی در پوست خودم نمی گنجیدم من را فرستاده بودند به بهترین گروه دنیا ریونکلاو...


만 까마귀 발톱
با ارزش ترین گنجینه ی هر انسان هوش سرشار اوست.
Only Raven


پاسخ به: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۱۰:۴۱ پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۴
#35
از طرف :مونیکا ویلکینز
به: تو که داری این نامه رو میخونی

ای هیپوگریف بنفش بوقی ای بووووووووووووووووق
ای جادوگر نفهم چرا این نامه را می خوانی این یک نامه بسیار مخفی است که در زباله دانی خیابان ناکترن جاگذاری شده بود و از بخت بد من تو آن را پیدا کردی .
ای بوق سر کش ای بوق بر تو بوقی سرکش از آسلام و ای کافر دوستدار اره شدن توسط شنل قرمزی

به هر حال تو که الان این نامه رو خوندی پس بدون یه روز یه مرده(ماگل بوده)میخوره به نرده برنمیگرده

این نامه محرمانه را برو بده به دست صاحابش تا ندادم ورو اره ات کنه
بده دست صاحابش
بده دست صاحابش
ای هیپوگریف بنفش بوقی بووووووووووووق

از طرف :مونوک


만 까마귀 발톱
با ارزش ترین گنجینه ی هر انسان هوش سرشار اوست.
Only Raven


پاسخ به: اگه یه روز براتون یک نامه از یک مدرسه جادوگری بیاد چی کار می کنید ؟؟؟
پیام زده شده در: ۲۳:۰۵ چهارشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۴
#36
اول سعی میکنم خودم سکته نکنم بعد میرم خونه ی فوکس اینا از رو زمین جمعش میکنم
شاید تا صبح خوابم نبره
شایدم تا اون موقع زنده نمونم


만 까마귀 발톱
با ارزش ترین گنجینه ی هر انسان هوش سرشار اوست.
Only Raven


پاسخ به: دسته اوباش هاگزمید!
پیام زده شده در: ۲۳:۰۰ چهارشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۴
#37
ببین ماموریتم انجام شد اما آرم ماموریت افتاد پایینش


만 까마귀 발톱
با ارزش ترین گنجینه ی هر انسان هوش سرشار اوست.
Only Raven


پاسخ به: موسسه ارواح
پیام زده شده در: ۲۲:۵۱ چهارشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۴
#38

رودولف وینکی را جلوی پای ارباب گذاشت و خودش به یتیمخانه آپارات کرد به دفتر مدیریت یتیمخانه
-این یعنی چی یعنی چی ؟
- چی یعنی چی آقای محترم؟
رودولف با دستپاچگی خودش را جمع و جور کرد و گفت :یعنی این که این یعنی چی؟
-این یارو ی تخته اش کمه نگهبان بیا اینو ببر .
رودولف که نگهبانان ماگل چهار شونه رو دید احساس کوچکی کرد با این افکت داد زد الان بلا نسبت ارباب مثل خر یه کورشیو میزنیم بمیری ها
نگهبان:
رودولف:
مدیر:
برو بابا یعنی چی کورشیو میزنم بمیری مدیر پرورشگاه روی صندلی نشست و چشمانش را بست بعد نفس عمیقی کشید و بعد از مدتی گفت: آقای نمی دونم چی چی لطفا بگید منظور شما چیه.
رودولف با چوبدستی کت شلواری ظاهر کرد آن را پوشید و روی صندلی نشست.
مدیر و نگهبان:
ببینید خانم مدیر لرد سیاه اعظم بزرگ دارک باحال خوشتیپ جنتلمن خبیس ما می خواد از تمام کسایی که کشته حلالیت بگیره ما اومدیم اینجا تا حلالیت بگیریم خلاصه مارو ببرید به اتاق 103
رودولف نفسی عمیق کشید و خودش را روی صندلی ولو کرد

مدیر که مغزش تحمل این همه اطلاعات را نداشت برای نیم ساعت همینجوری باقی ماند
رودولف هم تمام نیم ساعت سرش توی موبایلش بود که از فروشگاه کناری خریده بود

بعد از مدتی که مغز ماگل مدیر لودینگ کرد سرش را بالا گرفت گفت پس شما می خواید برید به اتاق 103 تا حلالیت لرد نمی دونم چی چی شده تون رو بگیرید
- کورشیو تو به لرد توهین کردی کورشیو
مدیر روی زمین افتاد و بعد از مدتی بی هوش شد نگهبان هم که ترسیده بود مثل سوسک کوچیک شد و فرار کرد

رودولف:
مدیر: :worry:
نگهبان:
مدیر بعد از دو ساعت به هوش آمد و خودش را جمع کرد بدون هیچ حرفی سمت اتاق 103 راه افتاد رودولف هم دنبال او راه افتاد
در همین زمان خانه ریدل ها
-کورشیو
-نههههههههههههههههههههههه
-خفه مابین سخنان ارزشمند ارباب نپر اوتو در حالی که هدفون را از روی گوشش بر می داشت این را گفت
-کورشیو
-
ورونیکا آرام جلو آمد و گفت: ارباب رودولف ظمن ابراز علاقه خاص در اس ام اس خود گفت سلام من را به ارباب برسانید من الان در راه اتاق 103 هستم برام دعا کنید
ارباب با ویوی خاص و مرموزی برگشت و گفت:یعنی تونسته از سیستم دفاعیشون رد بشه؟
اسنیپ جلو آمد و گفت :تا الان که بله تونسته از سیستم دفاعیشون رد بشه :pashmak:

فلش بک پرورشگاه

خانم محترم این اتاق که خالیه
بله از خیلی سال پیش خالیه اما چند وقت پیش دوتا خانوم اومدن که مثل اینکه بعدش فرار کردند برای همین در این اتاق را قفل کردند
-آهان بله ورونیکا و آیلین بودن
رودولف با نا امیدی وارد اتاق شد و بعد از نفس عمیقی به سرعت در کمد را باز کرد و ...تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط مونیکا ویلکینز در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۱۱ ۲۲:۵۷:۰۴

만 까마귀 발톱
با ارزش ترین گنجینه ی هر انسان هوش سرشار اوست.
Only Raven


پاسخ به: آينده ي سايت جادوگران؟؟( همه ميدانيم كه سرانجام روزي هري پاتر به پايان ميرسد)
پیام زده شده در: ۱۹:۴۳ چهارشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۴
#39
کی این سوالو طرح کرده ؟ هر کی بوده نمی دونسته این سایت همیشه میمونه


만 까마귀 발톱
با ارزش ترین گنجینه ی هر انسان هوش سرشار اوست.
Only Raven


پاسخ به: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۷:۳۲ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۴
#40
من vs آرگوس فیلچ

مونیکا روی تختش دراز کشیده بود و به سقف خیره شده بود
فلش بک
مونیکاااااااااااااا مونیکااااااااااااا بدو بیا پایین یه عنکبوت گنده! مونیکا در حالی که انتظار مواجه شدن با آراگوگ را داشت با صدای دختر خاله اش سریع به طبقه پایین رفت و با این شکلک چوبدستیشو بیرون کشید خیلی سریع متوجه اشتباهش شد و چوبدستی را به گوشه ای پرت کرد.
-مونوک اون چیه؟
-هیچی یه تیکه چوبه
مینی به سمت چوبدستی رفت تا آن را بردارد.مونیکا هنوز خیلی کوچک بود اما می دانستد جادو کردن در برابر ماگل ها جرم بزرگی حساب می شود پس بی درنگ چوبدستی را برداشت . مینی مثل کنه به جون مونیکا افتاد و فریاد کشید منم می خوام منم می خوام . مونیکا با عصبانیت دستش را بالاتر گرفت و گفت:(نه مینی نه) مینی که خوشش آمده بود شعر من جادوگرم که از تو مهدکودک یاد گرفته بود را خواند . درمیان شعر چند طلسم واقعی هم وجود داشت مانند لوموس و ...
مونیکا بار دیگر تقلا کرد خودش را از شر مینی خلاص کند . شعر مینی اوج گرفت مینی فریاد زد:سرینسورتیا
مار بزرگی درست روبه روی مینی ظاهر شد و...
پایان فلش بک

-مونوک مونوک
مونیکا با بی حوصلگی سرش را به سمت هم گروهیش چرخاند
-چیه
-ای بابا باز این رفت تو خیالاتش هیچی می خواستم بگم بیا کنار شومینه مشقاتو بنویس
- باشه الان میام
فلش بک

-مونیکا ویلکینز
مونیکا به آرامی وارد دادگاه شماره 10 شد چون قدش به صندلی نمی رسید کنار صندلی ایستاد
قاضی اشاره کرد صندلی کوچکی کنار صندلی مجازات برای مونیکا ظاهر شد
-من میخوام برم دستشویی
مونیکا کوچک این را گفت و به سمت در خروجی دوید قبل از رسیدنش به در در قفل شد .
قاضی با عصبانیت گفت :(بشین دختره ی گستاخ.)
پایان فلش بک

-مونوک مونوک
مونیکا چوبدستیش را برداشت و به سمت هستیا نشانه گرفت اما سریع ان را به گوشه ای پرت کرد
از تخت پایین آمده و به کنار شومینه رفت. اعضای راون با تعجب به او نگاه می کردند. مونیکا هم لبخندی زد و شروع به نوشتن تکالیفش کرد.
-این چرا اینجوریه؟
- اخلاقش همینجوریه زود یادش میره!


만 까마귀 발톱
با ارزش ترین گنجینه ی هر انسان هوش سرشار اوست.
Only Raven






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.