هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۲۲:۰۳ سه شنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۵
#31
1- در غالب یک رول یک جنگ فضایی رو شرح بدید.(جنگ برای چیه؟بین چه کسانیه؟صحنه سازی جنگ و توصیفش خیلی مهمه.20)

گلوله های لیزری دو ناو جنگی به سمت دیگری پرتاب میشد و یا توسط بازتاب دهنده های انرژی دفع میشد، یا به ناو مقابل برخورد میکرد. این جنگ فضایی میان ناو جنگی زحل و ناو جنگی مشتری، و بر سر گانیمِد، بزرگترین قمر منظومه شمسی بود. در این میان ناو جنگی مشتری یکی از اژدر های خودش را به سمت ناو جنگی زحل پرتاب کرد. اژدر هم با ناو جنگی زحل برخورد کرد و قسمتی از آن را در هم شکست. زحل هم در مقابل این حمله ساکت نماند. ناگهان قسمت جلویی ناو جنگی از هم باز شد و نور سبزی از خود ساطع کرد. ناو جنگی زحل در حال آمده کردن اژدر اصلی اش بود. این اژدر که به علت آغشته شدن با تششعات قدرتمند گاما به رنگ سبز در آمده بودهر لحظه نور بیشتری از خودش ساطع میکرد و در نهایت، اژدر پرتاب شد.

قدرت اژدر آنقدر بالا بود که گیرنده های انرژی ناو جنگی مشتری نتوانستند آن را جذب کنند و در نتیجه، اژدر قسمت پایینی ناو جنگی مشتری را متلاشی کرد. از آنجایی که تمام اسلحه های ناو در زیر آن واقع شده بود، ناو جنگی مشتری بجزء سفینه های جنگنده اش چیز دیگری برای مبارزه نداشت. بنابراین ناو جنگی مشتری به سرعت وارد عمل شد. سفینه های جنگنده مانند سِیلی به سمت ناو جنگی زحل یورش بردند. ناو جنگی زحل که نمی توانست در برابر آن همه سفینه مقاومت کند سپهر مغناطیسی اش را فعال کرد تا جلوی نزدیک شدن سفینه ها به ناو را بگیرد. سفینه های ناو جنگی مشتری هم شروع به شلیک به سپهر دفاعی کردند.

پس از گذشت چند دقیقه، حملات سفینه های ناو جنگی مشتری همچنان ادامه داشت و سپهر مدافع هم کم کم درحال فرو پاشی بود. ناو جنگی زحل دفاعش را به حمله تبدیل کرد. به صورت ناگهانی قدرت دفاعی سپهر را پایین و بلافاصله بالا برد و در نتیجه سپر مغناطیسی منفجر شد و سفینه های جنگنده ناو جنگی مشتری را هم با خود منفجر کرد. حالا نوبت ضربه نهایی ناو جنگی زحل بود. ناو جنگی زحل دارای دژ کوبی قدرتمند بود. ناو جنگی زحل با حداکثر سرعت به سمت ناو جنگی مشتری رفت. دژ کوب ناو جنگی مشتری را از هم شکافت و ضربه نهایی ناو جنگی زحل، ناو جنگی مشتری را نابود کرد. زحل پیروز این میدان و صاحب قمر گانیمِد بود.

2- توضیح بدید که آخرین جنگ زمینی ها با فضایی ها کی بود.(لزوما نباید به خونریزی ختم شده باشه...میتونه حتی یه جنگ ده دقیقه ای بوده باشه.10)

در زمان هایی نه چندان دور سفینه فضایی ها در زمین سقوط کرد. متاسفانه فضایی ها در یک محله بی فرهنگ سقوط کردن و به علت این که تا حالا کلمه هایی مثل "داداش" یا " رفیق فضایی" را نشنیده بودند فکر کردن که داره بهشون توهین میشه. بنابراین اونا به کشور های بزرگ رفتن و داد و فریاد راه انداختن و از اونجایی که انسان ها هم زبون فضایی هارو نمی فهمیدن فکر کردن اونا دارن بهشون توهین میکنن! بنابراین جنگ شروع شد و چون درحال جنگ هم دو طرف بالاخره حرف میزدن یا حداقل کلمه "ما میبریم!" رو به زبون می آوردن باز طرف مقابل فکر میکرد داره بهشون توهین میشه! اما حدود یک ربع بعد از سازمان امنیت کهکشانی یک مترجم به زمین فرستاده شد و قضیه حل شد خوشبختانه.

3- قدرتمند ترین جنگجویان فضایی متعلق به کدوم قسمت فضا هستند؟درباره سپاهشون و دست اورد های جنگیشون توضیح بدید.(5)

بی شک منظومه چیز کشان. در این منظومه اما تنها یه سیاره به نام چیزیان وجود دارد که توسط مورفین گانت فرمانروایی میشود. تمامی اهالی این سیاره چیز کش هستند زیرا مورفین گانت در یک حرکت ناگهانی، چندین ملیارد تن چیز را هنگامی که باد شدیدی میوزید در هوا آزاد کرد. در نتیجه اهالی این سیاره با است استنشاق هوای این سیاره چیز کش شدند. سپاه این سیاره که موسوم به نان داغ چیز داغ از برترین چیز کش های سیاره تشکیل شده است. افراد این ارتش قابلیت های بالای در ضمینه چیز دارند. برای مثال می توانند تا سخف پنج کیلو چیز را بدون اینکه رویشان تاثیر بگذارد بخورند! بزرگترین دست آورد این سپاه فراگیر کردن چیز در سراسر کهکشان و صادرکردن آن به کهکشان های دیگر است!




پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۱۷:۰۳ سه شنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۵
#32
1- اگه من منو داشتم... ( در قالب یک رول نشون بدین که اگه مدیر بودین و منو داشتین چی‌کار می‌کردین. این تکلیف بیشتر رو شخصیت پردازی، سوژه پردازی و خلاقیتتون مانور می‌ده.) ( 30 نمره)

لوئیس ویزلی پشت میز مدیریت نشسته بود و با منوی مدیریتش ور میرفت. مدیر بودن چیزی بود که نگو و نپرس! ناگهان پاسخگوی خودکار منو شروع به صحبت کرد:
- قربان؟ هری پاتر باز هم یکسری کارایی کرده.

لوئیس با یک سرچ کوتاه در منوی مدیریتش هری پاتر را در اتاقش ظاهر کرد. متاسفانه هری نمی توانست صورت لوئیس را ببیند زیرا میز برای بچه ها طراحی نشده بود در نتیجه چشم ها، موها و پیشانی لوئیس نمایان بود. البته لوئیس به اندازه ای اخم کرده بود که به هری بفهماند عصبانی است. هری انگار نه انگار لبخندی زد و گفت:
- به به! مدیریت! کاری از دست من بر میاد؟
- مدیریت و کوفت! مگه بهت نگفتم برو بجزء اون اکسپلیا یه سری ورد ها و افسون های دیگه یاد بگیر!
- یکم سر گرم کلاسم بودم. دیدی که دانش آموزایی که توش شرکت کردن زیاد شده.
- بله دیدم! خِیر سرت هری پاتری! رفتی واسه من کلاس فلسفه و منطق گرفتی؟! :vay:

هری در مقابل این همه داد و فریاد های لوئیس هیچ عکس العملی از خودش نشان نمی داد و فقط لبخند میزد. هری پس از چند لحظه لبخند زدن و پوکرفیس کردن لوئیس جواب داد:
- آره دیگه. مگه ندیدی من چقدر منظق دارم و چه فلسفه قوی ای پشت منه؟! توی همه مبارزه ها با لردک اکسپلیا زدم با همونم زدم شل و پلش کردم!
- اتفاقاً این نشون میده باید دفاع در برابر جادوی سیاه رو میگرفتی بی کله!
- این ترم اصلاً دفاع در برابر جادوی سیاه نداشتیم که.
- ازمن ایراد میگیری؟! بزنم شناسه ات رو ببندم؟! بلاکت بکنم؟!

اما لوئیس آنقدر سرگرم داد و فریاد بود که متوجه نشد هری با سرعتی باور نکردنی از اتاق بیرون رفته است.

دو روز بعد

لوئیس یک بار دیگر هری را به اتاقش احظار کرده بود. پس از اینکه ده دقیقه کامل به او چشم غره رفت گفت:
- تو حیا نمی کنی؟! شرم نمیکنی؟! خجالت نمیکشی چپ و راست هرجا میری برگزیده برگزیده میکنی؟!
- خب برگزیده ام دیگه مگه دروغ میگم؟
- خب منم مدیرم! اما دیدی هرجا رفتم جار بزنم من مدیرم؟! ندیدی دیگه!

هری جوابی نداد و فقط لبخند تحویل لوئیس داد. لوئیس در حدی عصبانی شد که بدون هیچ دلیلی ده نفر از اعضای سایت را بلاک کرد!

صبح روز بعد

این بار هری به دفتر مدیریت لوئیس آمده بود. هری مثل همیشه پس از اینکه ده دقیقه به لوئیس لبخند زد و لوئیس هم با فرمت عصبانی جوابش را داد، گفت:
- اومدم بگم میشه منو ناظر گریف و محفل هم بکنی؟
- یه کاری بهت میگم اگه بکنی میکنمت ناظر گریف و محفل. خوبه؟
- خوبه. چیکار؟
- اول میکنمت بازرس هاگوارتز. برو ببین تکلیف های هاگوارتز چطوری وضعیتشون رو به من گزارش بده.
- مگه من بیکارم؟! خودت یکی رو مسئول کن بره!
- پس برو یکم برای هاگوارتز تبلیغ کن. بگو تکلیف ها چطوریه و اینا داداش.
- نه نمیشه. اصلاً راه نداره! توی مسابقات بهترین لبخند سال شرکت کردم باید برم اونجا.
- برو بابا تواَم! هیچکاری هم که نمیشه باهات کرد اصلاً به درد نمیخوری! همین الان بلاک شدی رفت!

لوئیس با فشار دادن دکمه قرمز روی منوی مدیریت هری را به جزایر بلاک فرستاد و خودش را راحت کرد.

2- نظرتون درباره ی مدیریت چیه؟ مدیر بودن چیز خوبیه یا خیر؟ ( ویژه دانش آموزان رسمی) (5 نمره)

خیلی خوبه! اصلاً عالیه! حرف نداره! مطمعناً نکات مثبتش خیلی زیاد تر از نکات منفیه اونه! البته بعضیا هم هستن کلاً دوست ندارن کاری بکنن و درواقع مسئولیتی داشته باشن. فکر کنم مدیریت برای اون ها چیز خیلی خوش آیندی نیست!




پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۰:۲۰ سه شنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۵
#33
1- یک نفر رو به انتخاب خودتون سلکت کنین و بگین که بود و چه کرد؟ (پنج نمره)

من هم مثل آرسینوس خودم رو سلکت میکنم چون بیشتر از هرکس دیگه ای درباره خودم اطلاعات دارم. لوئیس دلاکور ویزلی یازده سال پیش به خانواده بیست و پنج نفری ویزلی ها پیوست و در نتیجه، عدد آن را به بیست و شش نفر تغییر داد. لوئیس ویزلی بلافاصله بعد از به دنیا اومدن به عضویت محفل ققنوس درآمد زیرا محفلی بودن در خانواده ویزلی یه شغل خانوادگی به حساب میاید! او بعدها مسئول پایین آوردن سخف خانه گریمولد، رنگ کردن و پاک کردن خانه از انواه حشرات موزی شد که با مشارکت دیگر افراد خانواده ویزلی به سرانجام رسید. بعد از آنکه لوئیس به قدرت های آتیشین دست یافت لقب "مشعل انسانی" به او اعتا شد. لوئیس با این قدرت همواره در انواع بخش های خانه گریمولد عضوی به درد بخور به حساب می آمد و در کارهایی مانند روشن کردن اجاق گاز، آتش بازی، دودی کردن انواع غذا ها آن هم به صورت سریع السیر، روشن کردن شومینه از راه دور و بسیاری کارهای دیگر بسیار به درد بخور بود!

2- همونطور که دیدین مرلین جان اگه نبودن من امروز بی تدریس میموندم نصفه شبی. همینجا همزمان ازش تشکر میکنم و معذرت میخوام. چیزی که میخواستم بگم این بود که یه رول انتقادی با محوریتِ من بنویسین، بزنین منو قهوه ای کنین نابود کنین خورد و خاکشیر کنین هرکی خاکشیر تر کنه نمره بیشتر میگیره. (بیست و پنج نمره)
آم... جدی گفتم اینو.


صدای لوئیس ویزلی مانند بمبی در خوابگاه گریفندور منفجر شد:
- آلبوس! نگاه کن ریگولوس تکلیف چی داده! باید ازش انتقاد کنم!

آلبوس پاتر از سوی دیگر دیگر خوابگاه سرش را از روی کتابش بلند کرد و با حالتی پوکرفیس شده به لوئیس نگاه کرد.
- یعنی تکلیفت رو تازه الان دیدی؟
- آخه وقتی قراره بعداً بنویسیشون چرا همون موقع بهشون توجه کنیم؟ اگه ریگولوس اشاره ای به این تکلیف میکرد مطمعناً من هم بهش توجه بیشتری میکردم!
- خب... انتقاد از ریگولوس؟ فکر کنم راحت باشه. چه چیزایی از ریگولوس میدونی؟

لوئیس پوکرفیس شد! بدجوری هم پوکرفیس شد. تنها چیزی که او از ریگولوس میدانست این بود که او برادر کوچک سیریوس بلک است.لوئیس نگاهی به آلبوس انداخت و گفت:
- من میدونم که... اون استاد درس طلسم ها و ورد های جادوییه
- پس اوضاع خراب تر از اون چیزیه که فکر میکردم.

لوئیس به پشت چرخید و خطاب به جیمز نعره زد:
- نظر تو چیه جیمز؟

جیمز سریعاً لپ تاپی که قاچاقی به هاگوارتز آورده بود را بست.البته ناگفته نماند که از صداهای ساطع شده از لپ تاپ آشکار بود که بازی ای که جیمز مشغول آن بود چیزی نبود جزء بتلفیلد چهار. جیمز لبخند گنده ای تحویل لوئیس داد و گفت:
- ام... شرمنده اینجا وسیله سرگرمی زیاد پیدا نمیشه... انتقاد از ریگولوس؟ بگو از قیفافه اش خوشم نمیاد
- شوتم میکنه از کلاس بیرون.

در این لحظه آلبوس وارد بحث شد و در یک جمله کوتاه بحث را به پایان رساند:
- باید اول بری درموردش اطلاعات جمع کنی بعد ازش انتقاد کنی!
- باشه رفتم.

2 ساعت بعد - اتاق خواب ریگولوس بلک

لوئیس پس از در زدن منتظر ماند تا ریگولوس در را باز کند. پس از چند شنیده شدن صداهای نامفهوم ریگولوس با ربدوشامپر و کلاه منگوله دار در را باز کرد.ریگولوسِ پوکرفیس شده با تعجب به لوئیس نگاه کرد.
- لوئیس؟ این وقت شب اینجا چیکار میکنی؟!
- شرمنده این موقع مزاحم شدم پروفسور ولی خیلی طول کشید تا اتاقتون رو پیدا کنم... یادتونه برای تکلیف گفتید ازتون انتقاد کنیم؟ من متوجه شدم که هیچی ازشما نمیدونم. یکم درمورد خودتون اطلاعات میدین؟
- لوئیس فکر نکنم الان وقط خوبی باشه... آخه من... خوابم... میـ... خخخخخخ!

ریگولوس به چهارچوب در تکیه داد و به خواب فرو رفت. لوئیس باید وقت دیگری از او پرس و جو میکرد.

صبح روز بعد

لوئیس تا ریگولوس را در وقت صبحانه و جایگاه اساتید دید به سمت او یورش برد و شروع به جمع آوری اطلاعات کرد:
- خب پروفسور شروع میکنیم. شما چطوری جزو اساتید هاگوارتز شدید؟ و... چرا انقدر خواب آلودید پروفسور؟
- دیشب بقل چهارچوب در و بدون بالش و پتو خوابیدم دیگه... خب، خود آلبوس دامبلدور بهم پیشنهاد داد. گفت از اونجایی که من یه مرگخوار خیلی حرفه ای هستم میتونم این درس رو آموزش بدم. منم قبول کردم و همینطوری که میبینی خیلی هم تکلیف هام خفنن!
- خیلی ممنون پروفسور. همین کافیه!
- یعنی تو می خوای با همین یک جملیه از من انتقاد کنی؟
- دقیقاً.

جلسه بعدیِ کلاس طلسم ها و ورد های جادویی

ریگولوس در حالی که نود و نه درصد بدنش هنوز در خواب به سر میبرد و آشکار بود لوئیس همه برنامه خواب اورا به هم زده است شروع به صحبت کرد:
- خب دانش آموزان... از اونجایی که من به علت مزاحم شدن یک نفر نتونستم در چند روز اخیر به خوبی بخوابم خواهشمندم که خودتون به ترتیب بیاید و انتفادهاتون رو بخونید... لوئیس... اول تو.

لوئیس مانند فنر از جایش پرید و شروع به صحبت کرد:
- باید بگم که چطوری آقای ریگولوس بلک جزو اساتید هاگوارتز شده، ناسلامتی اون یه مرگخواره! احتمالاً ایشون استاد اصلی این درس رو توی کمد انتهای کلاس قایم کرده! اصلاً آقای ریگولوس بلک چه سررسته ای در طلسم ها و افسون ها داره؟ تا اونجایی که من میدونم هیچی! و جدا از همه این ها، آقای ریگولوس بلک مردن! ولی از اونجایی که در ایفای نقش هیچکس نمیمیره ایشون اینجا نشستن. ایشون چرا انقدر سیاه هستن؟ آیا نمی خوان مرگخوار بودن رو در بین ماها گسترش بدن؟! تا اونجایی که من میدونم کسی که اینقدر لاغر و در عین حال قد بلنده با یه طلسم استوبفای جونش در میره! ایشون چطوری اومدن اینجا خودش هم جای بحث داره. نکنه که ایشون خیلی وقته در هاگوارتز جاسوسی میکنن و ما خبر نداریم؟ آیا اون دامبلدور رو با استفاده از طلسم فرمان مجبور به این نکرده که خودش رو استاد این درس بکنه؟! احتمالش خیلی بالاست. همه ما میدونیم که ایشون یک دزد هم هستن! حتی شایعه هم شده که ایشون شاگرد نمونه ماندانگاس فلچر بودن. من که فکر میکنم اگه یکم انبار ها و اتاق های بی استفاده هاگوارتز رو ببینیم میفهمیم که یکسری از چیزها گم شده!

لوئیس که اکنون دیگر نفس نفس میزد، رویش را از دانش آموزان متعجب برگرداند و رو به ریگولوس بلک که انگار در نتیجه انتقاد های لوئیس خوابش هم پریده بود گفت:
- خوب بود پروفسور؟ خرد و خاکشیرتون کردم یا نکردم؟ اگه نکردم همین الانم میتونم یکسری چیزهای دیگه هم بگم.
- نه لوئیس قشنگ ناک اوت شدم!

سوال مخصوص دانش آموزان رسمی:
در واقع همونطور که دیدین بالغ بر ده نمره نمره ی مفت میدم بنده.
بنابرین بِیسد آن دِ فکت که استر گف شیوه تدریس یاروئه و شخصیه و این صحبتا، دوس داشتم سوال بدم که آیا من خیلی خوشگلم؟! پنج نمره
منتها خب آسلام دس پای مارو بسته و مجبورم این سوالو بدم:
نظرتون چیه؟
چیه خب؟ نظرتون چیه؟ سوالمه. ناموس قسم حمله میکنم کسی ایراد بگیره.


وقتی که از آدم میپرسن نظرتون چیه ما یا میگیم مثبته یا میگیم منفیه. حداقل اینها رایج ترین جواب ها هستن. از اونجایی که نظر من با توجه به کسی که سوال رو میپرسه تغییر میکنه، و از اونجایی که همونطور که در رول هم خوندید من چیز زیادی از شما نمیدونم نظری ندارم و در نتیجه نظر من نه منفیه، نه مثبته. نظر من خنثی است ولی مایل به مثبت. شما حساب کنید که من با توجه با اطلاعات کم نظرم مثبته!




پاسخ به: بهترین ایده پرداز
پیام زده شده در: ۱۶:۵۲ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۵
#34


پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۲:۱۵ شنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۵
#35
1- کِی؟ (10 امتیاز)

خورشید در جایش لم داده بود و گرمایی از خود ساطع میکرد که نگو و نپرس! درحالی که داشت عینک آفتابی اش را تنظیم میکرد شهاب سنگی در دوردست ها دید. اما این شهاب سنگ خیلی هم دوردست نبود... خیلی هم نزدیک بود شهاب سنگ که مجهز به آپشن های آتشین بود شروع به گریخیدن کرد. شهاب سنگ با سرعت به سومین سیاره برخورد کرد و انفجاری ده هزار برابر قوی تر از بمب هیروشیما را به وجود آورد. خورشید عینک آفتابی اش را برداشت و و در میان دود دنبال سیاره منفجر شده گشت. پس از پانزده دقیقه فوت کردن دود ها توسط خورشید، سیاره پدیدار شد. سیاره ای جدید که تازه شکل گرفته بود و از سه قسمت آبی، سفید و سبز تشکیل شده و یک انسان اولیه بر روی آن زندگی اش را آغاز کرده است! خورشید هم که انگار نه انگار عینکش را گذاشت و در جای معلقش لم داد!

2- چرا؟ (10 امتیاز)

مسلماً قبل از آفرینش زمین هفت سیاره وجود داشت. چون که هنوز زمینی آفریده نشده بود مرلین هم پشت یک میز معلق کنار خورشید زندگی میکرد و به منظومه شمسی نظارت میکرد. اما در میان این همه زیبایی چیزی مرلین را آزار میداد. فاصله بین سیاره دوم که زهره بود و سیاره سوم که مریخ بود بسیار زیاد بود. مرلین هم از آنکه پشت یک میز بشیند خسته شده بود زیرا باید مرتباً برای به دست آوردن آب و غذا به سیاره های دیگر میرفت. در این لحظه ایده ای در مغز مرلین آمد. این ایده هم چیزی نبود جزء آفرین سیاره ای که هم مشکل فاصله و تناسب بین سیاره هارا حل کند هم مرلین بتواند در آن زندگی کند. بنابراین مرلین زمین را آفرید و سپس موجودات و آپشن های دیگرش را!

3- چطوری؟ ( 10 امتیاز)

- زمینی آفریدم شاه نداره! از خوشگلی تا نداره! صدتا آپشن آفریدم واسش، صدتا آپشن آفریدم واســـــــش!

صدای آهنگ خواندن مرلین در غارش تنین می انداخت.مرلین که از غارش خسته شده بود بیرون رفت تا هوایی به کله اش بخورد. آسمان آبی بود. آبیِ آبی. آنقدر آبی بود که چشم آدم را میزد. مرلین باید آپشنی برای آسمان هم در نظر میگرفت اما ایده ای نداشت. او قبلاً ابر هارا آفریده بود اما ابر ها از بخار شدن آب دریا ها به دست می آیند و در شعاع صدهزار کیلومتری غاز مرلین هم دریایی وجود نداشت. مرلین که به فکر فرو رفته بود مشاوری هم سن و سال خودش آفرید به اسم مشاوراُلمرلین و شروع به صحبت با او کرد:

- سلام بر تو مشاورالمرلین! به نظرت چه آپشنی رو برای آسمان در نظر بگیرم؟

قاسمِ مشاور که ریش های سفیدش حتی از مرلین هم بیشتر بود و ردای سفید بهتن داشت جواب داد:

- یه آپشن خفن براش در نظر بگیر که موقع نگاه کردن به آسمون بهمون حال بده!
- آپشن خفن... نظرت چیه که چند وقت یکبار از آسمون گلوله های آتشین بباره؟!
- اینطوری که هرچی خلق کردی منقرض میشه. یه چیز کم خطر تر باشه.

مرلین کمی به حرف مشاورش فکر کرد و در فولدر آپشن های استفاده نشده در حافظه اش سرچی کرد تا ببیند چیزی میابد یا نه. پس از چند لحظه مرلین بشکنی زد و گفت:

- رنگ آسمون رو قرمز کنم چطوره؟ اینطوری تو چشم هم هست همیشه.
- یکم ترسناک میشه ها. از بالا هم نگاه کنی انگار به جای آب خون توی سیارمون داریم! برای صنعت توریستی فضاییمون هم خوب نیست ضرر میکنیم.
- راست میگی... یه آپشنی لازم داریم که کوچیک باشه ولی در تعداد زیاد.

در این لحظه موجودی که به گفته خود مرلین به صورت اشتباهی و در خواب آفریده بود عملیاتی روی کله مرلین انجام داد و بمب افکنی بر فرق سر مرلین انداخت. این موجود چیزی نبود جزء کفتر. مرلین نعره زد:

- جای تو توی عالم پایینِ بی شخصیت! آسمان به آپشن با شخصیت تر و گنده تر نیاز داره که اسمش هم بهتر باشه مثلاً... کلاغ!

مشاورالمرلین پس از چند لحظه گفت:

- چه اسم خوبی! کلاغ! آپشن صداش رو هم بزار قار قار تا از نظر آپشن صدا هم در طبیعت مجهز باشیم.

و اینگونه بود که ایده کلاغ به مغز مرلین خطور کرد و به آن شاخ و برگ داد. در نتیجه پرنده ای با شخصیت تر به اسم کلاغ خلق شد تا جای کفتر ها را بگیرد. به همین دلیل هم است که کلاغ ها اشیاء براق را دوست دارند و مثل کفتر ها دنبال آشغال نمیروند. کلاغ ها با شخصیت تر هستند و به گفته مرلین جایشان در عالم بالاست!

4- مگه نه؟ ( 5 امتیاز)

چه سوال خفنی! احتمالاً در همین سیاره های دور و اطراف شکل میگرفت. احتمالاً در مریخ یا زهره. شاید هم جایی بیرون از این منظومه و حتی کهکشان شکل بگیرد.شاید هم اصلاً شکل نگیرد! تا این اتفاق نیفتد نمیتوانیم بگوییم درواقع. اما بر اساس شواهد و مدارکی که ما درحال حاضر از زمین داریم، وقتی شهاب سنگ به زمین میخورد زمین به جای اینکه جایی مناسب برای حیات بشه تبدیل به یه سیاره بی خاصیت میشد! پس یا حیات روی مریخ شکل میگرفت یا زهره. شاید هم نصفشان روی مریخ نصفشان روی زهره!




پاسخ به: بهترین نویسنده در ایفای نقش
پیام زده شده در: ۱۰:۴۹ شنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۵
#36


پاسخ به: جادوگر ماه
پیام زده شده در: ۱۰:۴۷ شنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۵
#37


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۰:۴۰ شنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۵
#38
قدم بعدی در سایت یافتن تاپیکیه که برای نوشتن تو اون راحت باشیم و موضوعش برامون مناسب باشه و با ذوق توش بنویسیم. این هفته این رو امتحان میکنیم. از بین انجمن های شهر لندن، دهکده هاگزمید، محفل ققنوس و خانه ریدل برید و یه تاپیک پیدا کنید و رولش رو ادامه بدین بعد بیاید و لینکش رو اینجا بذارید. (30 امتیاز)

اینجاست پروفسور! در دهکده هاگزمید و در تاپیک تالار جشن ها (بالماسکه سابق) نوشته شده!

سوال دانش آموزان رسمی:

مرلین هکتور که بود و چه کرد؟ (5 امتیاز)


هکتور دگورث گرنجر حدود دو سال پیش از معجون آباد پیدایش شد و به عضویت سایت درآمد. اولین اقدامی که او کرد زیر و روی کردن شکلک های سایت و پیدا کردن شکلک ویبره بود. بعد ها این شکلک به نماد هکتور تبدیل شد و حتی لقب "ویبره رونده " به او اعتا شد! بعد ها او دستانی پر و ویبره زنان به عضویت در مرگخوارها درآمد و جزو معجون سازان خانه ریدل شد. او بعد از آنکه با تهدید معجون هایش رنک جادوکار ایفای نقش را به دست آورد جزو مدیران کل شد و خوشبختانه خوابگاه مدیران هنوز با هیچگونه انفجار، آتش گرفتگی، نشت کردن معجون زندگی فلاکت بار، ریزش سخف به دلیل ویبره رفتن و هزاران مشکل دیگر که شاید هکتور باعث وقوع آنها شود مواجه نشده! هکتور دگورث گرنجر همچنان هم به شدت در ویبره رفتن و معجون سازی مشغول بوده است.




پاسخ به: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۲۱:۱۱ جمعه ۲۵ تیر ۱۳۹۵
#39
- چرا اومدم.

باروفیو با پاهای لرزان مقابل دیگ بزرگی که رودولف درون آن قرار گرفته بود و لبخند گنده ای تحویلش میداد ایستاد.صدای خشمگین لرد سیاه شنیده شد:

- بجنب باروفیو! ما تمام روز را وقت نداریم!
- اِ... ارباب؟ من باید از رودولف بچشم؟!
- دقیقاً باروفیو.
- اما چطوری قربان؟ من... رودولف رو... بچشم؟
- دفعه قبل به اندازه کافی واضح نگفتم باروفیو؟! تو میری و یک تکه از گوشت رودولف را میکنی و سپس میخوری! ناسلامتی مرگخوار هستی!
- چشم ارباب.

باروفیو به سمت رودولف رفت. کاردش را برداشت و با سرعت یک کیلومتر در ساعت دستش را به سمت رودولف برد.

- سریعتر باروفیو!

در همین لحظه - میز کناری

در یک متر آن ورتر تازه غذای دامبلدور که ققنوس شکم بر خوابانده شده در آب کدوحلوایی بود جلوی هاگرید گذاشته شد. بعد از چند لحظه دامبلدور هم با دستمالی در دست و درحالی که اشک هایش را پاک میکرد وارد شد.هاگرید پرسید:

- پروفسور چی شده؟ مشکلی هست؟
- من... ققنوسم رو پختم! من ققنوس یکی یدونه و گل پسرم رو پختم!
- نگران نباش پروف. خودم میرم واست یه ققنوس پرورش میدم که دو برابر اون باشه... میگم چه بویی داره این ققنوس ـه!
- آره میدونم... خوابوندمش تو عصاره نمک هیمالیایی تا قشنگ بوش دربیاد.

دامبلدور کنار هاگرید نشست و پس از یک ربع گریه کردن گفت:

- بخور ققنوس رو ببین چطوره فرزندم...ققنوسم کجایی؟ دقیقاً کجایی؟!

به محض اینکه هاگرید کلمه خوش آواز "بخور" را شنید ققنوس را برداشت و در یک حرکت رعد آسا در دهانش چپاند.پس از اینکه انگشت هایش هم لیسید گفت:

- بسیار خوشمزه بود!

البته این حرف تنها رد گم کنی برای تماشاچیان بود زیرا باروفیو و هاگرید قرار بود هردو به لرد سیاه رای بدهند.

- بــاروفــیــو!

صدای فریاد لرد سیاه آنقدر بلند بود که لازم نبود برای شنیدنش به میز کناری مراجعه کنیم! باروفیو دیگر چاره ای نداشت جزء اینکه قسمتی از رودولف را بخورد. اما باروفیو که تاب و توان خوردن کسی مخصوصاً رودولف را نداشت گفت:

- نمیشه از آب یا اون سبزیجاتش بخورم سرورم؟! فکر کنم اونا هم مزه رودولف رو گرفته باشن!
- بخور باروفیو! فقط سریعتر. اگر بخواهیم با تو سر و کله بزنیم باید چندین روزی را همینجا سپری کنیم.
- چشم سرورم!

باروفیو قاشقش که کنارش روی میز بود را برداشت و با معجون قرمز رنگ داخل دیگ که معلوم نبود چه بود پر کرد. سپس صلواتی به خالق گاومیش فرستاد و مایع درون قاشق را سر کشید.


ویرایش شده توسط لوئیس ویزلی در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۲۶ ۱۰:۲۰:۵۷
ویرایش شده توسط لوئیس ویزلی در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۲۶ ۱۰:۲۴:۵۴



پاسخ به: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۱۸:۱۳ جمعه ۲۵ تیر ۱۳۹۵
#40
1- در قالب یک رول بگید که به مریخ رفتید و یک سول مریخی رو شرح بدید...اینکه چه چیزهایی میبینید و چه کارهایی میکنید و چه اتفاق هایی میفته...همه چیر به خودتون بستگی داره فقط خاطره یک روز از سفر مریخیتون رو میخوام.(20 نمره)

لوئیس هنگ کرده.آنقدر هنگ عمیقی کرده بود که حتی قابلیت فکر کردن بر روی هنگ کردنش هم از دست داده بود! پس از چند لحظه به سَر بردن در وضعیت فلج بودن، قدرت فکر کردن را به دست آورد و به دنبال دلیل آمدنش به مریخ شروع به فکر کردن کرد.

فلش بک - شب قبل - خانه ویزلی ها - اتاق لوئیس

لوئیس دهنش را اندازه یک غار باز کرد و خمیازه ای پانزده دقیقه ای کشید.پس از آن چراغ خواب کنار تختش را خاموش کرد و پس با چند دقیقه هیپوگریف شمردن به خواب فرو رفت. چند دقیقه دیگر طول نکشید که لوئیس با خمیازه ای که خانه ویزلی ها را روی سرش گذاشته بود بلند شد. اما با چشمهای بسته! ملتفت نشدید؟ ساده تر بگویم، لوئیس ما در حال راه رفتن در خواب بود. با سرعتی کم از اتاقش بیرون رفت، پله هارا طی کرد و از خانه بیرون رفت.
رو به روی در خانه مدل اولیه آپولو 10، اولین سفینه دنیا قرار داشت.پدر بزرگ لوئیس، آرتور ویزلی که عاشق وسایل مشنگی بود این عتیقه فضایی را از یک حراجی خریده بود.لوئیس به سمت سفینه رفت و تا وارد آن شد، روی زمین افتاد و به خوابش ادامه داد!

پایان فلش بک

و اینک لوئیس در سفینه و روی مریخ بود.در این لحظه صدای خش خشی از سوی رادیوی ارتاطی به گوش رسید و سپس صدای نامفهوم به شکل زیر به گوش لوئیس رسید:

- یک دو سه امتحان میکنیم! یک دو سه امتحان میکنیم! لوئیس تو اونجایی تمام!

لوئیس صلواتی بر مرلین فرستاد و به سمت بلندگو عهد تیر کمون سنگی سفینه خیز برداشت.

- لوئیس ویزلی صحبت میکنه تمام!
- سلام لوئیس منم آرتور ویزلی.تو الان کجایی؟ تمام.
- من الان روی مریخ هستم ولی نمیدونم این عتیقه چطوری تا اینجا اومده!... تمام!
- چون جادوش کرده بودم که دیگه نیاز به سوخت نداشته باشه.سفینه یه سیستم خودکار داره که تورو بعد بیست و چهار ساعت بر میگردونه نگران نباش! فعلاً خداحافظ و تمام.
- کجا میرید؟! صبر کنید!

اما از خاموش شدن چراغ رادیو پیدا بود که تماس قطع شده است.لوئیس نمی توانست دست روی دست بگذارد تا بیست و چهار ساعت بگذرد.پس از سفینه بیرون رفت و شروع به گشت و گذار کرد
اولین درواقع دید زمین بود.چقدر عجیب بود که در آسمان به جای ماه زمین را ببیند.دومین چیزی که لوئیس احساس کرد رقیق بودن هوا بود که پس چند لحظه استنشاق هوای مریخ به شکل نفس تنگی خودش را نشان داد.خوشبخاتانه لوئیس قبل از اینکه بیهوش شود وارد سفینه شد و کپسول اکسیژن سفینه را برداشت.
اما مشکل بعدی در مقابل این دو مشکل مانند مقایسه ترمیناتور با وال اِی بود! این مشکل هم هوای بسیار سرد مریخ بود که البته با وجود قدرت آتشین لوئیس چندان هم مهم نبود!

نیم ساعت بعد

لوئیس بیچاره کا با کمبود آب و غذا مواجه شده بود با خستگی فراوان شرگردان در مریخ ول میگشت. در این لحظه و در اوج ناامیدی لوئیس مُهبتی آسمانی رو به رویش نمایان شد. یک تخت دایره ای شکل اما از سنگ که همانش هم جای شکر داشت.لوئیس خودش را روی سنگ ها انداخت و سپس لالا کرد!

ساعت ها بعد

لوئیس با ضربه ای که ستون فقراتش را از جا کند از خواب پرید و متوجه شد که سنگی که رویش خوابیده بود روی دهانه یک آتشفشان واقع شده بود! لوئیس که درحال فرار از بخار های داغ بود که متوجه شد حدود 24 ساعت را خوابیده بود!
مگر سیستم خواب بر روی مریخ با روی زمین چه فرقی میکرد؟ لوئیس دوان دوان به سمت سفینه رفت. صلواتی بر مرلین فرستاد و از دارای اکسیژن داخل سفینه حداکثر استفاده را کرد و چند دقیقه بعد به لطف سیستم خودکار آپولو، به زمین پر از اکسیژن و خالی از آتشفشانش بازگشت!

با برنامه paint و یا روی کاغذ تصویری از یک شهروند مریخی(همون ادم فضایی) بکشید و تصوریرش رو بفرستید.(10 نمره)

برای دیدن نقاشی من بر روی اینجا کلیک کنید پروفسور!

دانش اموزان رسمی:
1-چرا خاک مریخ قرمزه؟و چرا امکان حیات زیاده؟(هر دلیلی باشه...بستگی به شما داره ن چیزی ک علم ثابت کرده)


دیدید وقتی آدم عصبانی میشه نه تنها صورتش بلکه کلاً قرمز میشه؟ قضیه مریخ هم به همین مربوط میشه پروفسور.در واقع در دوران شکل گیری مریخ، رنگ اون کِرِم بوده. یه چیزی تو مایه های زحل خودمون.اون موقع ها مریخ توی منظومه شمسی تک بوده. یعنی از همه نظر بهتر بوده.اصلاً میگفتن که قرار بوده حیات توی مریخ به وجود بیاد نه زمین! اما در میان همین تحسین و تمجید ها از سوی سیاره های دیگه ناگهان، یک شهاب سنگ بزرگ میاد و دقیقاً میخوره تو فرق سر مریخ بیچاره! بنابراین ایده ایجاد حیات توی مریخ به هم خورد چون درواقع نصف مریخ آتیش گرفته بود و بجزء یه تیکه کربن خالص چیزه دیگه ای نبود!
بنابراین سیاره های دیگه از جمله خورشید به اون پشت کردن و زمین که بعد از مریخ بهترین سیاره بوده از سوی شورای شکل گیری کهکشانی برگزیده شد تا حیات در اون شکل بگیره.به همین علت، مریخ اونقدر عصبانی شد که رنگ اون برای همیشه به قرمز تغییر یافت.

و میرسیم به موضوع امکان وجود حیات در مریخ. همونطور که میبیند انسان ها زدن زمین رو نابود کردن.لایه اُزن رو سوراخ کردن و کاری کردن که یخ های قطبی از ترس آب بشن به اقیانوس ها پناه ببرن! بنابراین درحال حاضر مریخ بهترین سیاره برای حیات به حساب میاد.زهره و عطارد که مثل کوره میمونن و مشتری هم که آن چنان جاذبه ای داره که جوری مارو میچسبونه به زمین که نتونیم از جامون بلند شیم!








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.