هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مسابقات لیگالیون کوییدیچ را قدم به قدم با تحلیل و گزارشگری حرفه‌ای دنبال کنید و جویای نتایج و عملکرد تیم‌ها در هر بازی شوید. فراموش نکنید که تمام اعضای جامعه جادویی می‌توانند برای هواداری و تشویق دو تیم مورد علاقه‌شان اقدام کنند. (آرشیو تحلیل کوییدیچ)

گنگستران کوییدیچ

نیازمندی‌های شهروندان




پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۱:۳۸ سه شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۶
#31
چمن سبز ريتا ؟!
الان حقت نيست چشم هاتو در بيارم ؟

پ.ن: آقا با گوشى جواب دادم، يك سرى اشتباه تايپى داره. كه البته الان ديدم.

پیوست:


zip astoria greengrass.zip.zip اندازه: 223.53 KB; تعداد دانلود: 175


ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۴ ۱۲:۴۱:۲۵


پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۰:۰۲ دوشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۶
#32
با اجازه مديريت سايت، تيم اسليترين هم تغييرات داره.
جاي داور و كاپيتانمون عوض شده.

تیم کوییدیچ اسلیترین:

دروازه بان: هکتور دگورث گرنجر

مهاجمان: جودی جک نایف، دوریا بلک، آستوریا گرین گرس (C)

مدافعان: ناخون گیر(مجازی)، وزغ بالدار(مجازی)

جستجوگر: آب(مجازی)


داور: هکتور دگورث گرنجر



خب الان من يه مشكل ديگه هم دارم.
توي بخش نگارش، ما چهار مورد داريم، چهار امتياز. پس فك ميكنم اين درست نيست كه يهو به يكي ٠/٧٥ صدم از ٤ بديم. قطعا سليقه ايه، ولي خب يه منطق هم داريم! اومديم و يهو چهارچوب پستش هم اشكال داشت، بهش منفي بديم؟ يعني مثلا بگيم "خب اين بخش خيلي اشكال داشت، پس از ايده ات امتياز كم ميكنيم." نه قطعا اين كار رو نميكنيم. ميايم ميگيم آقا ١ نمره ي املات رو كلا ندادم.
ضمنا، من تا جايي كه يادمه، شما وقتي تو املا يه كلمه رو بلد نبودي و سي بار اشتباه مينوشتينش، يك بار ازتون نمره كم ميشد. چون اون كلمه رو بلد نبودين! و باز هم اينجا ما امتحان نميديم كه.

اين از اين. بعد تكليف اون ٣.٥ از ٧ چى شد؟ چون جاي پيشرفت داره بهش ٣.٥ بديم؟ اين منطقيه واقعا به نظرتون؟! اگه هست كه خب هيچي!

الان پست جودي با سوژه هماهنگ نبود؟ چرا ٤ نمره كم شده؟!
و همينطور براي دوريا!

نميگم درسته يا غلط، ميگم دليلش رو بگين.

آقا ريونكلا اعتراض كرد. رز به عنوان داور هافل، ٢ نمره از كل ميانگين كم كرد. ولي شما اومدي امتياز ٢٩،٢٨ اين بنده خدا و ٢٤، ٢٥ اون يكي بنده خدا رو (حدود دارم ميگم) كردين ١٦ و ١٧! اين واقعا انصاف نيست. خصوصا كه پست جودي به نظرم واقعا نسبت به تازه وارديش، واقعا خوب بود. خيلي بي منطق ازش امتياز كم شده. البته بازم نظر منه. شما دليل هاتون رو بگين، شايد منطقيه و من درك نميكنم خب!

آقا گريفندور به امتياز ها اعتراض نكرد. اما چون امتياز هافل عوض شده بود، انصاف نبود امتياز گريف همون بمونه. اما خب الان حس ميكنم اگه اين امتياز ها منصفانه است، كار من غير منصفانه بوده!




پاسخ به: زمين كويیديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۶:۰۳ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۶
#33

اسليترين

vs

گريفندور


سوژه: ذهن خوانى




-نه! نــــــه! من بازى نميكنم!

ششمين روز متوالى بود كه ملت اسليترينى، با صداى جيغ هاى آستوريا از خواب ميپريدن.

-نه...! من تا وقتى اون توى تيمه، عمرا اگه بازى كنم!

خب...نيازى نبود كه كسى، براى فهميدن اينكه "اون" چه كسي...يا بهتر بگم...چه چيزيه، از تختخوابش خارج بشه.
همه ميدونستن كه آستوريا، با حضور ناخن گير توى تركيب بندى تيم مشكل داره.
و خب...باز هم ميدونستن كه تا چند دقيقه ى ديگه، در خوابگاه آستوريا به هم كوبيده ميشه. پس بالشت هاشون رو روي سرشون گذاشتن و...

شترق!

ساعتى بعد

گويل، با حواس پرتى معمولش، مشغول چرخيدن توى سالن عمومى تالار بود كه...

-آخ...مگه كورى؟

گويل برخوردش با شخصى رو متوجه شد، اما كسى رو نميديد.
-بانز تويى؟!

قبل از اينكه اون موفق به درك مذكر بودن بانز و مؤنث بودن صدا بشه، يك عدد هكتور، خودش رو روى فضاى خالى روبه روى گويل پرت كرد.
-گرفتمت!

ثانيه اى بعد، با باطل شدن افسون دلسردى، آستوريا نمايان شد.
-پاشو تسترررال كوهى...پاشو هكتور تا ناخونيت نكردم!

هكتور به طرز خطرناكى، دل و جرئت پيدا كرده بود. پس بدون اينكه از جاش تكون بخوره، شيشه معجونى رو روبه روى صورت آستوريا تكون داد.
-آستوريا...يا شركت ميكنى، يا اين معجون رو ميريزم روت. نميدونم چيه...هرچى داشتم رو قاطي كردم و شد اين...حالا خوددانى!

-شركت نميكنـــــــم!

آستوريا اين جمله رو فرياد كشيد و هكتور رو به سمت ديوار پرت كرد...
هكتور به سمت ديوار...نه، بلكه صاف به سمت كراب پرتاب شد و به دليل خاصيت كشسانى شكم كراب، كمونه كرد و به سمت آستوريا برگشت.
آستوريا با ديدن هكتور و شيشه معجونى كه به سمتش پرواز ميكردن، دو پا به طور مادرزادى داشت، دو پاى ديگه هم از غيب ظاهر كرد و...الفرار!
درست در لحظه ى آخر، هكتور با برخورد به اسكورپيوس متوقف شد...ولى در اثر شدت ضربه، شيشه معجون از دستش جدا شد و صاف...به سمت آستوريا پرواز كرد!

روز مسابقه، رختكن تيم اسليترين

-خب...خب! ميبينم كه همه حاضريد. پس...جودى! دستت تو جيب من چيكار ميكنه؟!

جودى با لبخندى، چروك روى رداى هكتور رو صاف كرد.
-ام...چيزه...ميدونى...جاروم رو گم كردم...ميخواستم ببينم اون توئه يا نه!

با وارد شدن آستوريا، هكتور از خير جواب دندون شكنش گذشت.

-ايش...اومد...فكر كرده نوبرش رو آورده...هميشه هم كه ديرتر از بقيه...

آستوريا چشم غره اى به دوريا رفت.
-با منى دوريا؟!

دوريا با ترس، به اطرافش نگاه كرد.
-من؟!...نه...! من كه چيزى نگفتم.

-بشين آستوريا كه ديره....بشين كه به حق ريش نداشته ارباب، از رو جارو بيوفتى زمين و بتركى!
-من بتركم؟!

هكتور به وضوح جا خورد.
-من...من فقط بهش فكر كردم...تو چطورى...؟!

دقايقى بعد، زمين بازى

-تماشاچيان عزيز...همونطور كه ميبينيد، شير هاى گريفندور دارن از رختكن خارج و وارد زمين بازى ميشن. سرد شدن غير عادى هوا، نشون از اومدن كاپيتان تيم داره. و بله...مدافع هاى تيم، مون و ترامپ رو ميبينيد كه جلوتر از بقيه وارد شدن. پشت سرشون، آنجليناى جذاب...اوه...يعنى آنجلينا جانسون، كتى بل و...پناه بر تنبون مرلين! اون خفاش چيه؟!

لينى در نقش مديريت مدرسه، وارد صحنه شد.
-خفاش نيست! بتمنه...بتمن، آقا! لااقل قبل مسابقه يه نگاه به ليست اعضا ميكردى!

گزارشگر تف هاى حاصل از فرياد هاى لينى رو از روى صورتش پاك كرد.
-باااشه خانم مدير! چرا عصبانى ميشيد؟! بله...همونطور كه خانم مدير گفتن، نفر سوم مهاجمين، بتمنه! و بالاخره...جستجوگر تيم، جيمز پاتر، در حالى كه با يك دستش كلاه گروهبندى و با دست ديگرش جاروش رو حمل ميكنه، وارد زمين ميشه! خب...با وارد شدن اعضاى گريفندور، بايد منتظر تيم اسليترين باشيـ...و بله...كاپيتان تيم اسليترين، دوان دوان وارد زمين ميشه و پشت سرش، آستوريا گرينگرس، مهاجم تيم...پناه بر مرلين...با جاروش داره دنبال هكتور ميدوئه!

آستوريا جيغ زنان، با جارو دنبال هكتور ميدويد و هر وقت دستش ميرسيد، با جارو به سر و كمر هكتور ضربه ميزد.
-وايسا تسترال! كجا فرار ميكنى؟! وايسا ميخوام بكشمت. وايسا هكتور...

لحظه اى بعد، داوراى مسابقه، يعنى رز و لاديسلاو وارد عمل شدن و سعى كردن آستوريا رو آروم كنن.
-آستوريا آ! خويشتنت را بدار و نفسى عميق پيشه كن!

-خب...با آروم شدن مهاجم عصبى تيم اسليترين، بقيه ى اعضا از رختكن خارج ميشن. جودى جك نايف و وزغ پرنده رو ميبينيم و پشت سرشون، دوريا بلك در حالى كه بطرى آب دستشه، خارج ميشه. بله...افعى هاى اسليترين هم حاضر شدن. فقط خبرى از ناخون گير نيست!

هكتور با شنيدن صداى گزارشگر، از تو جيب رداش، ناخن گير رو در مياره، بازش ميكنه با طلسمى، ابعادش رو بزرگ ميكنه. حالا ناخن گير، ميتونست بدون نياز به پرواز، روى پايه هاش راه بره.
با بزرگ شدن ناخن گير، آستوريا به طور غير ارادى، فاصله اش رو با اون بيشتر كرد.

-خب...كاپيتان هاى دو تيم، مون و هكتور دگورث گرنجر با هم دست ميدن و...و...مون به شدت داره ميلرزه... هنوزم ميلرزه...مثل اينكه جلوى لرزش دگورث گرنجر كم آورده...سعى ميكنه دستش رو جدا كنه، دستش رو ميكشه و در حالى كه به شدت ويبره ميره، به عقب پرتاب ميشه!

اعضاى تيم گريفندور به سرعت جلو ميرن و مون رو از روى زمين بلند ميكنن.
بالاخره با سوت داور ها، بازى شروع ميشه.

-نه بازيكن رو ميبينيد كه سوار بر جارو، به پرواز درومدن و پنج بازيكن ديگه، به روش خاص خودشون پرواز ميكنن. در واقع ناخون گير و كلاه گروهبندى كه اصلا پرواز نميكنن، بلكه روي زمين ميدوئن! مون، احتياجى به جارو نداره و وزغ، بال داره. آب هم كه مدام در حال چگالش و تقطيره، تا چگاليش رو كنترل كنه و تو همين ارتفاع بمونه. خب...بريم سراغ بازى! كوافل در دست گريفندوره، جانسون ميخواد به كتى بل پاس بده، توپ رو ميبره بالا و اوه... چه حقه اى! بتمن از بالا كوافل رو ميگيره...ولى انگار گرينگرس از حقشون با خبر بوده. چون اصلا سمت كتى بل نرفت و سينه به سينه ى بتمن ايستاد. ناخون هاش رو نشون ميده و بدون درگيرى، كوافل رو از بتمن ميگيره!

آستورياى كوافل به دست، به سمت حلقه هاى دروازه ى گريفندور ميره. و با خوندن ذهن مدافعين، به راحتى راهش رو از ميون بلاجر ها باز ميكنه.

-اه پاس بده ديگه...نگاش كنـــ...

جودى تو ذهنش، قصد فحش دادن داشت، كه با به يادآورى قدرت ذهن خوانى آستوريا، كه هنوز نميدونستن حاصل از معجون هكتوره، يا ضربه اى كه به سرش خورده، منصرف شد.

-گرينگرس داره پيش ميره. به دروازه نزديك ميشه و...گل! ده، هيچ به نفع اسليترين. گرينگرس به خوبى مسير دروازه بان رو حدس زد و موفق به زدن گل شد. بار ديگه كوافل در دست گريفندوره. بتمن داره پيش ميره. ناخون گير سد راهش ميشه و بتمن با برخورد به اون، متوقف ميشه. گرينگرس با فرياد داره چيزي رو به اعضاى تيمش گوشزد ميكنه. جك نايف كوافل رو گرفته و به سمت دروازه ميره.

-جودى... پاس بده به دوريا. ترامپ ميخواد بزنتت!

جودى كاملا به موقع عكس العمل نشون ميده و دقيقا لحظه اى كه كوافل رو به سمت دوريا شوت ميكنه، مورد اصابت بلاجر قرار ميگيره.

-كتى بل كاملا به موقع سر راه كوافل قرار ميگيره و حالا، توپ به دست جلو ميره...فقط چند متر با دگورث گرنجر و دروازه اش فاصله داره. بار ديگه گرينگرس داره فرياد ميكشه و به حلقه ى سمت چپ اشاره ميكنه. ولى حدسش اشتباهه. چون بل دقيقا حلقه ى وسط رو نشونه رفته. فكر ميكنم دگورث گرنجر هم همين فكر رو ميكنه چون...اوه، پناه به ريش مرلين! بل تو يه حركت عالى، توپ رو به حلقه سمت چپ پرتاب كرد و گل به نفع گريفندور!

لحظه اى بعد، هكتور از دست طلسم ها و نفرين هايي كه آستوريا بي وقفه به سمتش ميفرستاد، با سرعت، به سمت ناخون گير فرار كرد و پشتش قايم شد.
همين موضوع، باعث به ثمر رسيدن گل دوم گريفندور شد.

-...و بله! گريفندور گل دوم رو هم ميزنه و نتيجه، بيست، ده به نفع گريفندور. مهاجم هاى اسليتريني ها دارن به سمت دروازه ى كلاه گروهبندى ميرن... دوريا به جودى پاس ميده. جودى دنبال كسى ميگرده. احتمالا دنبال افعى مهاجم عصبى ميگرده كه چند متر بالاتر، ايستاده و جيغ ميكشه.

آستوريا بى توجه به گزارشگر، فقط به سمت آب جيغ ميكشيد.
لحظه اى بعد، آب خودش رو بخار كرد و با سرعت به سمتى كه آستوريا نشون ميداد، پرواز كرد. همون لحظه، جيمز پاتر هم متوجه اشاره آستوريا و به دنبالش، گوى زرين ميشه.

-اوه...جستجوگر ها به سرعت دارن به سمت گوي زرين پرواز ميكنن. مدافع اسليترين، يعنى وزغ بالدار رو ميبينيم كه روي سر جيمز پاتر نشسته و با كشيدن زبون درازش روى صورت جيمز، قصد متوقف كردنش رو داره. آب كه ديگه بخار شده، نزديك تره. مدافع هاى گريفندور نميدونن چجورى بايد اونو متوقف كنن. من فقط برام سواله كه اون چجورى ميخواد گوي زرين رو بگيره!

لحظه اى بعد، بخار آب دور گوى زرين رو گرفت و يخ بست.

-و بــــــله! افعى هاى اسليترين با نتيجه ى صد و شصت بر بيست، بازي رو بردن!

ساعتى بعد، تالار اسليترين

تالار، به خاطر سردرد شديد آستوريا، تو سكوت مطلق فرو رفته بود كه...

-نه جودى، اونى كه تو جيب گويل داره برق ميزنه، طلا نيست. فكر نكن جودى. فكــر نكن!

با ورود هكتور، آستوريا به سمتش پريد.
-بگو كه پيدا كردى.

قبل از اينكه هكتور جوابى بده، آستوريا ذهنش رو خوند. اون هيچ چاره اى پيدا نكرده بود!
پس جام كوييديچى كه ساعتى پيش برده بودن رو برداشت و به سمت هكتور رفت.
-يعنى چى كه نه؟! ها؟! يعنى من تا آخر عمرم بايد ذهن همه رو بخونم؟!

هكتور قدم به قدم عقب ميرفت. جام كوييديچ، به نظر سنگين ميومد.
-كجا دارى عقب عقبى ميرى؟! وايسا...كاريت ندارم كه. فقط اين جام رو ميخوام بكنم تو حلقت. وايسا گفتم...!

متاسفانه هكتور موفق به فرار نشد و با برخورد جام به مغز سرش، به ديار باقى شتافت!










ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۰ ۱۶:۱۱:۰۳
ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۰ ۲۲:۲۹:۰۸


پاسخ به: حمام اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۷:۲۸ دوشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۶
#34
خلاصه:

اسلیترینی ها برای پیدا کردن یک گنج، باسیلیسک سالازار رو به کشتن دادن...لرد سیاه بهشون دستور می ده که یه باسیلیسک دیگه رو پرورش بدن و به سالازار تقدیم کنن.

اسلیترینی ها یه تخم باسیلیسک پیدا کردن. و فهميدن كه يه وزغ بايد رو تخم بشينه، تا تخم عمل بياد. ولى وزغشون رو نجينى خورد. حالا به دنبال راهى براى بالا آوردن نجينى هستن.
...........................

نجينى، با لذت تمام، گوش هكتور را خورد و به دنبال ديگر اعضاى بدنش به راه افتاد.

-هى...جلوش رو بگيريد...اون لوزالمعده ى منه!

اما خب قطعا ملت اسليترينى، خورده شدن لوزالمعده ى هكتور را، به خورده شدن خودشان ترجيح ميدادند.
هكتور كه اين ميزان از بى محلى را ديد، روده اش را دور سرش چرخاند و فرياد زنان، به سمت نجينى دويد.
فقط يك قدم مانده بود كه...آستوريا و بلاتريكس، جلوى نجينى ديوار دفاعى تشكيل دادند و هكتور، درست در لحظه ى آخر، موفق به تيكاف كشيدن و توقف شد.
-اوه...چيزه...خب بدون لوزالمعده هم ميشه زندگى كرد...مهم نيس!

با عقب نشينى هكتور، توجه همه به نجينى جلب شد كه انگار اعضاى بدن هكتور زياد به معده اش نساخته بودند!



پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۱۳:۴۰ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۶
#35
خواستم يه توضيح راجع به امتياز دهى بدم.
متاسفانه اينكه اين موضوع كاملا سليقه ايه، يه مشكل پيش مياره و فكر كنم اگه با نقد يا توضيح همراه بود، كمتر ميشد اين مشكل.

ولى خواستم چارچوب امتياز دهى خودم رو توضيح بدم.

٥ نمره علايم نگارشي (نقطه و ويرگول و اينا)
٥ نمره نگارش پست
٦ نمره شخصيت پردازي
٤ نمره شروع و پايان (به نظرم مهمه كه وقتى پاراگراف اول رو ميخونى، دلت بخواد بخوني بقيه اش رو هم. و آخر پست، حس نكنى وقتت رو تلف كردى.)
٥ نمره سوژه پردازى
٥ نمره نكات نگارشى( نميدونم اسمش چيه. ديالوگ ها و غلط املايى و اينا)

يعنى هر پست رو به طور متوسط دو يا سه بار خوندم (حتى دو تا پست رو ٤ بار خوندم) و امتياز دادم. كه البته انگار كمى سختگيرى كردم.

مثلا توى پست تام ريدل:

نقل قول:
اگه دنیامون رو یه جعبه ی بزرگ و سیاهی در نظر بگیریم، جعبه ای که شامل همین سیارات که میشناسیم و نمیشناسیم، موجودایی که میشناسیم و نمیشناسیم، جاهایی که دیدیم و ندیدیم باشه. میشه بازم جدای این جعبه ی بزرگ ... جعبه ی بزرگتری باشه، که جعبه ی دنیای ما داخل اون جعبه باشه؟ و جعبه ای که جب نباشد جعبه نباشد؟


و جعبه ای که جعبه نباشد جعبه نباشد؟
چند بار اين جمله رو خوندم و نفهميدم.
توى همين پاراگراف، بابت شروع پست امتياز كم كردم. و همينطور كه اگه يك بار با دقت بخونين، متوجه ميشين كه خوندنش سخته، اشكال نگارشى داره و خوب توصيف نشده. و اين باعث ميشه بخوره تو ذوق خواننده.

پست يه سرى اشكالات تايپى داره كه فقط به خاطر عجله تو نوشتن بوجود اومده و با توجه به مهلتى كه براى نوشتن و ويرايش وجود داشت، برام قابل قبول نبود. (كه البته اگه اشتباه نكنم تقريبا ١نمره بابت همش كم كردم.)

همچنين بابت ديالوگ ها هم امتياز كم كردم.

نقل قول:
لینی از پایین فریاد زد:
- آقا همش بچه فامیلای این رز باعث شدن. یه دقه منوی سایت افتاد دستشون.

رز:
- شما رو به تک تک گلبرگام قسم دیگه بچه نمیارم محل کار!

برنزر لی:
- نه نمیشه دیگه! ... نمیشه دیگه آقا! دیتا بیتون دست من نیست. نمیشه.


و خيلى اشكالات ريزتر، كه روى هم رفته موجب كسر امتياز شد.

نقل قول:
همه دور دایره ای به قطر یک کیلومتری، چهارزانو نشسته بودن و اعضای دو تیمی که قرار مسابقه داشتن وسط آن ها بلاتکلیف ایستاده بودن.


اين فقط يه توضيح كلى بود و كامل توضيح ندادم ديگه.
اميدوارم گروه گريفندور ناراحت نشن كه اين پست رو مثال زدم. پست آخر و دم دست ترينش بود.

اگه لازم بود بگين تا همه ى اشكالات پست هايى كه امتياز دهى كردم رو كامل توضيح بدم كه اگه جايى منطقى نبود، بگين.





پاسخ به: کوچه ناکترن
پیام زده شده در: ۲۰:۳۸ جمعه ۱۳ مرداد ۱۳۹۶
#36
پيرمرد رو به روى تصوير زنى كه اصلا قيافه ى دوستانه اى نداشت، ايستاد.

-اين چشه؟ چرا انگار با خودشم قهره؟!

پيرمرد لبخندى زد.
-نه نيست. مدلش همينجورى بود...هيچوقت نميخنديد و وقتى ميخنديد، بهتر بود كه جونت رو بردارى و فرار كنى! هميشه سياه بود...ذهنش، قلبش...راجع به همه چيز شك داشت. همه چيز...به جز مرگخوار شدن.

پيرمرد نفسى تازه كرد...
-وقتى كه مرگخوار شد، خيلى شيطنت داشت. هيچكس از دستش آسايش نداشت. چند وقت بعد با دراكو مالفوى ازدواج كرد و صاحب يه پسر شدن. اما اگه از من بپرسى، ميگم كه هيچوقت عاشق مالفوى نبود. دقيقا برعكس دراكو!...همه چيز خوب بود. ولى...يهو رفت!
-خيانت كرد؟!

پيرمرد نگاهى به تصوير انداخت.
-نه! هيچوقت خيانت نكرد. برگشت...ولى عوض شده بود. بي حوصله...عصبى...تنها كسى كه دليلش رو ميدونست لرد سياه بود! هيچكس فكر نميكرد دوباره پذيرفته بشه، اما شد!

پسر بچه نگاهى به تصوير انداخت.
-بعدش چى شد؟
-هيچى...الان فقط منتظره...

نوبت تصوير بعدى بود.



پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۲۰:۵۵ پنجشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۶
#37
*

-اَه...اينم شكست!

آماندا، كاملا به موقع صورتش رو از جلوى مسير سوهان شكسته اى كه آستوريا پرت كرد، عقب كشيد.

-خب...آستوريا...خيلى بلندن ناخونات. خيلى خيلى بلند! يه ذره كوتاهشون كن!

آستوريا چشم غره اى به آماندا رفت.

-آستوريا... برو شكنجه گاه.

آستوريا هيچ توجهى نشون نداد.

-آستوريا؟ نشنيدى؟! گفتم برو...

جمله ى آرسينوس، بخاطر گلدونى كه صاف وسط نقابش فرود اومد، نصفه موند.

-بگو لطفا! تنها كسى كه ميتونن به من دستور بدن اربابن!

چقدر جاى اربابش خالى بود. آهى كشيد و به سمت شنكجه گاه رفت.

-جرمش چيه؟

رودولف نگاه بدى به مرد انداخت.
-جرمى نداره. همينجوري با قيافش حال نكردم آوردمش. خجالتم نميكشه...اصيل زادس خير سرش! وردست يه ماگل كار ميكرد! ميگفتن مخترعه. من كه نفهميدم يعنى چي! ولى انگار يه چيزايي درست ميكنه.

آستوريا به فكر فرو رفت...شايد اين مرد ميتونست سوهانى درست كنه كه نشكنه. يه قدم به صندلى كه مرد بهش بسته شده بود، نزديك شد.
-بيين اگه بتونى يه كار برام بكنى، ولت ميكنم.

مرد سعى كرد چيزى بگه...ولى خب دهنش بسته بود. آستوريا تكونى به چوبدستيش داد.

-و اگه كمك نكنم؟!
-كروشيو!

صداى فرياد مرد به هوا رفت. آستوريا چوبدستيش رو پايين آورد.

-كمك ميكنم! كمك ميكنم!

ساعتى بعد

آستوريا به مرد كه به سختى مشغول بود، نگاه ميكرد.
كلى آهن پاره و چيز هاى نازكي كه مرد بهشون "سيم" ميگفت، جلوش ريخته بود و به سختى مشغول ضربه زدن با چوبدستيش به اونا بود.

-يه لحظه ميشه بياي؟!
-چرا؟

مرد با ترس نگاهى به ناخون هاى آستوريا كرد.
-چندتا پيچ رو بايد ببندم. پيچ گوشتى ندارم. و...خب ميشه با ناخون هاى تو اونارو...

با بالا اومدن چوبدستى آستوريا، مرد جيغى زد.
-نه! نه...نظرم عوض شد! با دندون ميبندم.

بالاخره، مرد پيچ هاش رو با دندون و بعضي هارم با ناخون پاش، سفت كرد.
-بفرماييد اينم از سوهان برقيتون!

آستوريا با شك به وسيله ى رو به رويش نگاه كرد.
-چجورى كار ميكنه؟!

مرد با شوق وسيله را برداشت.
-ببين، يكى از اين ها رو برميدارى و ميزنى سر اين. و بعد روشنش ميكنى. بيا امتحان كن.

آستوريا وسيله رو برداشت و كار هايي كه مرد گفت رو انجام داد.
-ببين اگه يه ترك رو ناخون هام بيوفته، همين رو فرو ميكنم تو چشمت و بعد روشنش ميكنم. فهميدى؟!

مرد با ترس سرى تكون داد.
آستوريا سوهانش رو روشن كرد و به آرامى به ناخونش نزديك كرد...سوهان به خوبى كار ميكرد.

-هوم...خيلى تيزه. اين سرش كه ميچرخه...جون ميده واسه چشم درآوردن! عاليه!

مرد با خوشحالى به لبخند رضايت آستوريا نگاه كرد.
-خب...پس من...
-اوه...تو...آره كارم تمومه باهات.

با لبخند مخصوصش، تيز ترين سرى سوهان رو انتخاب كرد و به مرد نزديك شد...!



پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۹:۳۶ پنجشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۶
#38
*


‎-مااااامان!

‎آستوريا با كلافگى سرش را بالا آورد.
‎-جيغ نزن اسكورپيوس! جيغ...نزن!
‎-باشه...باشه. مامان بيا كمكم كن. بعد كريسمس بايد يه تحقيق بدم به استاد تاريخ جادوگريم. راجع به يكى از گذشتگانم كه تو قرن بيست و يك زندگى ميكرده. يكى رو بگو كه اون موقع زندگى ميكرده.

‎آستوريا كمى فكر كرد.
‎-خب...مثلا مادرِ پدر بزرگت خوبه؟
‎-مامانِ بابا بزرگ دراكو؟ آره بگو. اول ريشه رو بگو.

‎آستوريا به شجره نامه ى روى ديوار اشاره كرد.
‎-ايناهاش. اسمش آستوريا بوده. در واقع اسم من رو از رو اسم اون گذاشتن. همسر دراكو و مادر اسكورپيوس. اسكورپيوس، اسم پدر بزرگش رو گذاشت رو بچش. يعنى لوسيوس. لوسيوسم اسم جدش رو گذاشت رو پسرش...دراكو. و اونم اسم مادر مادربزرگش رو گذاشت رو من. يعنى آستوريا.

-‎مادر مادربزرگ...خب...نوشتم. حالا از سبك زندگيشون بگو. چجورى زندگى ميكردن؟ چيزايي كه با ما فرق داره.

‎آستوريا به فكر فرو رفت.
‎-خب...مثلا يادمه كه پدر بزرگت ميگفت كه با جارو هاى پرنده پرواز ميكردن.

‎اسكورپيوس با تعجب به مادرش نگاه كرد.
‎-چى؟ جارو؟! همونى كه باهاش زمين رو تميز ميكنن؟!
‎-آره...خب اون موقع هنوز تى هاى پرنده وجود نداشته! جارو بوده!

‎به نظرش، بسيار احمقانه بود كه كسى سوار جارو شود.
‎-چجورى روشون ميشده سوار جارو بشن؟! يعنى خريدهاشون رو با جارو براشون مياوردن؟! شبا با جارو ميرفتن گردش؟!

‎-نه! اون موقع ها مثل الان آزادى نبود كه تو خونه سفارش بدى و برات بيارن. خودشون ميرفتن خريد. بعدم مطمئن نيستم كه گردش ميرفتن يا نه! آخه بايد قايم ميشدن كه مشنگ ها نبيننشون!

‎اسكورپيوس هر لحظه گيج تر ميشد. نگاهى به دفتر سفارشش انداخت. الان كافى بود كه دفترش را باز كند و روى عكس مورد نظرش بزند. سى ثانيه بعد، محصولش كف دستش بود.
‎-اون موقع مشنگ زياد بوده؟!
‎-من كه نديدم مامان جون. ولى پدر بزرگت ميگفت اون موقع ها مشنگ ها هنوز از بين نرفته بودن. تو خيابونا پر از اونا بوده و جادوگر ها و ساحره ها هم قايم ميشدن. واى بسه. حتى نميخوام بهش فكر كنم!

‎از پنجره به بيرون نگاه كرد. يك لحظه خيابان را پر از مشنگ هاى عجيب و غريبى كه عكسشان را در كتاب مشنگ شناسي ديده بود، تصور كرد...

‎اصلا دلش نميخواست در آن زمان ها زندگى كند!



پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۸:۴۳ پنجشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۶
#39
مگس


-ويييييززززز!

شترق!

-بله! همونطور كه داشتيم ميگفتيم، اين ماموريت بسيار با ارزشه. پس مراقب باشيد و...
-ويززززززز!

شترق!

وينكى بار ديگر به كف دستش نگاه كرد، ولى باز هم اثرى از جنازه ى مگس نبود.

-و بدونيد كه احتمالا وزارتخونه، همه ى تلاشش رو ميكنه كه سر در بياره از كارمون. جن!...اين به عهده ى توئه كه مراقب اوضاع وزارتخونه... جن! با تو بوديم.

وينكى تمام حواس بدنش، از جمله حس شنوايى اش، معطوف مگسى كه بود كه از اول جلسه، آرامشش را به هم ريخته و در آن لحظه، روى كمر بلاتريكس جا خوش كرده بود و با عشوه، دست و رويش را ميشست.

به آرامى دستش را بالا برد كه...

-كروشيو!

از درد فريادى زد و همراه با صندلى اش پخش زمين شد.
و البته كه در آن همان لحظه كه از درد فرياد ميكشيد، يكى از بزرگترين شانس هاى زندگى اش به او روى آورده بود. چراكه اگر دستش روى كمر بلاتريكس فرود آمده بود، احتمالا بلاى بدترى سرش مي آمد.

لرد سياه با عصبانيت چوبدستيشان را پايين آوردند.
-چطور جرئت ميكنى كه وقتى با تو حرف ميزنيم، حواست پرت باشه؟

وينكى به آرامي از روى زمين بلند شد، عذرخواهى كرد و با كوبيدن سرش به لبه ى ميز، خودش را تنبيه كرد.

-كراب! حرفامون رو يك بار ديگه براى اين تسترال تكرار كن. آماده بشيد براى ماموريت. هيچ خطايى رو نميبخشيم.

ساعاتى بعد

وينكى، پخت غذا و نظافت را با تهديد مسلسل، به گردن معاونش آرسينوس انداخته بود و خودش، به دنبال مگس مزاحم ميگشت.

-ويزززززز!

به سرعت به سمت صدا دويد... و ديد...!
دو نفر جلوى ميز نهارخورى ايستاده و مشغول صحبت بودند و او نيز آنجا بود...دقيقا روى سر بى موى شخصى كه پشتش به او بود.
به آرامى روى ميز رفت. حتى نفس هم نميكشيد...فقط يك قدم مانده بود... دستش را بالا برد و...

شترق!

و موفق شد! جنازه ى له شده ى مگس، روى سر بي موى آن شخص، به راحتى قابل تشخيص بود.

-كشت! وينكى مگس رو كشت! وينكى جن قاتل خو...

شخص بي مو در حالى كه دستش را روى محل له شدگى مگس گذاشته بود، برگشت.

-ارباب.
-آواداكداورا!



پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۳۵ چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۶
#40
خلاصه:

لرد سياه (زبونم لآل به حق رداى ارباب) مردن و خانه ریدل دچار هرج و مرج شده. مرگخوارا تصمیم می گیرن لرد رو دوباره زنده کنن. ولی برای این که حافظه لرد درست کار کنه، احتیاج به قدح اندیشه ای دارن که حاوی خاطرات لرد باشه. رودولف قدحى پيدا ميكنه و مرگخوارا مشغول ريختن خاطراتشون از لرد، تو قدح ميشن... ولى نه هر خاطره اى...خاطرات تحريف شده!
...........................

موقعى كه ملت، به رودولف كه ابروهاش رو تند تند بالا مينداخت خيره شده بودن، آستوريا به قدح نزديك شد.
-نوبت منه!

ملت اصلا حس خوبى به خاطرات آستوريا نداشتن!
ولى خب، اصولا آستوريا به حس سايرين اهميتى نميداد. پس چشماش رو بست و به خاطراتش با اربابش فكر كرد...

روزى كه لرد سياه كتبا اجازه دادن، آستوريا ناخون هاش رو تو دل و روده ى هكتور و لينى فرو كنه.
غنچه هاى رز رو پر پر كنه... و حتى رودولف رو به سى و يك تكه تقسيم كنه و جلوى تسترال ها بريزه.

لبخندى زد. چوبدستى اش رو به شقيقه اش چسبوند. ولى لحظه اى بعد، يادش اومد كه خاطره ى مهمى رو از قلم انداخته...
خاطره ى روزى كه لرد سياه به همه اعلام كردن كه آستوريا، دست راستشونه!

-از اين به بعد، آستوريا دست راست ماست! با موفقيت تو ماموريتش هاش نشون داد كه لياقتش رو داره!

حالا كامل شده بود. پس با رضايت، خاطره رو اضافه كرد و از قدح فاصله گرفت. نوبت نفر بعدى بود.







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.