سوژه: فرض کن که یه کاری کردی و الان توی اتاق بازجویی هستی و دارن ازت بازجویی می کنن!آلکتو با بیخیالی به صندلی لم داده بود و آدامس توف تلنگیی اش را می جوید.
- پس قصد نداری مقر بیای نه؟
چشمهایش را در حدقه اش چرخاند و آدامسش را دور انگشت اشاره اش پیچید.
- نچ! چون ما این کارو نکردیم!
- صد نفر شاهد داری؛ نه یکی، نه دوتا، صدتا!
بهتره اعتراف کنی شاید بهت تخفیف دادیم.
- چند بار بگیم ما اون جوجه تسترالا رو زیر آب نکردیم داداش! ما خف گیری می کنیم، زور گیری می کنیم ولی تسترال کشی را نمی اندازیم!
مامور باز پرسی که از بازجویی خسته شده بود، تکانی به لامپ بالای سرش داد.
- اینطوری نمیشه. باید یه جور دیگه به حرف بیارمت.
آلکتو در حالی که با بیخیالی پاهایش را به میز تکیه می داد، گفت:
- هر کار عشقته انجام بده داشم؛ ما حرف زور حالیمون نمی شه! یه بار پرسیدی گفتیم کار ما نبوده دیگه ولمون کن بریم کار زندگی داریم!
مامور بازپرسی با قدم های مصمم از اتاق خارج شد.
چند دقیقه بعدآلکتو درحالی که صدای قدم های کسی را می شنید، چشمانش را گشود.
- حالاکه مقر نمیای مجبور از یه راه دیگه وارد شم.
- گفتیم که هر کار عشقته انجام بده ما هم تماشا می کنیم!
مامور درحالی که لبخند شیطانی اش را حفظ کرده بود چوب بیسبالی غول پیکر در دست داشت.
چشمانش اندازه تخم اژدها شده بود.
- با غول تشن چیکار داری؟
بیا همه ذخیره های آدامسمونو بردار ببر ولی با غول تشن کاری نداشته باش!
مامور سرش را به طرفین تکان داد.
- مقر میای یا نه؟ وگرنه باید با غول تشن جونت بای بای کنی!
- باشه باشه اعتراف می کنیم!
ما اون تسترالا رو زیر آب کردیم چون داشتن چوب بیسبالمونو قورت می دادن؛ مام این حرفا حالیمون نبود باس ادبشون می کردیم!
مامور درحالی عرق پیشانی اش را پاک می کرد گفت:
- دو تا دیوانه ساز بفرستین این جانی قصی القلب رو بفرستن آزکابان! در ضمن تا مشخص شدن حکمت، غول تشن دست من می مونه!
سپس آلکتو گریان و درمانده را با دیوانه ساز ها تنها گذاشت.