-صبر کن حمله چیه،باید یه نقشه درست حسابی بکشیم.
در همان موقع که ولدمورت داشت با استراک تام بحث میکرد صدایی شنید:
-نابود شو ای تاریکی.
در در حال واز شدن بود همه ترسیده بودن چوبدستیاشونو ازلباس هایشان د ر آوردند. در واز شد و یکی وارد شد که داشت خون آشام های کنارشو میکشت ،کمی نزدیکتر شد و ملت دیدن که اون آبرفورثه! همه متعجب شده بودند. آبرفورث با لبخند گفت:
-سلام به همه
.
و درو بست ،وپروفسور آلبوس دامبلدور جلو اومد و گفت :
-چجوری از میون اون خون آشام گذاشتی آبرفورث ؟
-به سختی،لشکر زیادی اون بیرون ،لشکری از خون آشاما و زامبیا،لشکر کنت دراکولا و ارباب زامبیا باهم متحد شده بودند.
همه داشتند از استرس و ترس میمردن ،
ولدمورت جلو آمد و گفت:
-لشکر زامبیا و خون آشاما!
-آره
-نه
-حالا باید چیکار کنیم.
-نگران نباشد ارتش من یعنی لشکر آبرفورث در راه ،لشکری از جادوگران.
آستریکس از جاش بلند شد و گفت:
-تا اون موقع همه ما مردیم.
و آبرفورث در جواب گفت :
-نه.
و ناگهان لشکری از جادوگران از در وارد شدن و آبرفورث در ادامه گفت :
-ما مقاومت میکنیم تا لشکرم برسه.
آن طرف تر تالار خون آشاما
کنت دراکولا و ارباب زامبی ها روی تخت پادشاهی خود تکیه داده بودند و داشتند شطرنج بازی میگردند که کنت دراکولا گفت:
-کیش و مات،این بار سومه که میبرم.
و ارباب زامبیا گفت :
-نمی خوای یه نقشه بکسی کنت؟
-نقشه نمی خواد دارم همش می برمت.
-شطرنج و نمیگم ،حمله به جادوگرا رو میگم.
-آها،نقشه نمی خواد که ،حمله میکنیم تا صبح نشده.
وارباب زامبیا گفت :
-په زودتر این کارو بکنم تا صبح نشده.
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۱۱/۱۲ ۱۵:۵۴:۳۸
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۱۱/۱۲ ۱۸:۱۸:۳۲