هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۲۰:۰۴ چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹
#31
*ارائه تکلیف جلسه دوم*


■کلاس ماگل|باکمالات|شناسی■

●با تدریس پروفسور لسترنج●


گاهی در زندگی روز هایی میرسند روایت گر تلخی، با خود میگوییم امروز روز من نیست.
این روز من نیست ها میشود،ماه،ماه من نیست و یا حتی سال سال من نیست.
البته لازم نیست حتما تلخ باشند، همین که ناخوشایند باشند یا حامل اتفاقات و لحظاتی که کاممان شیرین نباشد ،کفایت میکند.

-داری اینجا چیکار میکنی؟
-عه! چه زود اومدی سیوروس.
-یادم میاد ازت فقط پرسیدم اینجا چیکار میکنی؟
-من؟
-آره دقیقا تو.
-خوب من، من چیز دیگه!
-چیز؟
-چیز،چیز ینی چیز خب...آها چیز دیگه.
-دارم خسته میشم.
-نه، نه، ببین خب تو دیر کردی گفتم من بجات چند خطی بنویسم تا برسی، قلم پر و کاغذ هم که بود، منم خَیر!
-لازم نکرده! برو بیرون.

*و شخص مورد نظر سوسکی وار پیش از آنکه مورد اصابت ترکش های خشم و غضب سیوروس قرار گیرد، از صحنه خارج میشود.*

کاغذ نوشته های پسرک پاچه خار را از روی میز بر میدارد.
در همین حین که پیش از مچاله کردنش با چشم های تیز بینش سطل زباله را هدف میگیرد کنجکاوی عنان از دست داده و بر سیوروس چیره میشود برای خواندن تکلیف نیمه نوشته شده.

*چند دقیقه بعد*

-زیبا بود اما برازنده ی سطل زباله. حالا میتونی به نگاه کردن پنهانی از درز در و زمین دست بکشی چون من واکنشی برای خزعبلاتت نخواهم داشتم.
-

پس از برخورد کاغذ مچاله شده به سطح تهتانیه سطل، پسرک ناامیدانه مسیر راه رو را در پیش گرفت و در افق ناپدید شد.
سیوروس خسته تر از پیش روی صندلی نشست و سرش را روی دست های گره خورده اش که میز را تکیه گاهی محکم یافته بودند گذاشت.
فکر کردن به اتفاقات امروزش کلمات کاغذ مچاله شده را برایش ملموس تر میکرد.

*فلش بک: چند ساعت پیش - حیاط هاگوارتز *

دانش آموزان، با جنب و جوش و ذوق و شوق فراوان جیغ میکشیدند و ابراز خوشحال میکردند.
صف دانش آموزانی که برای خواندن تابلو اعلانات جمع شده بودند به قدری زیاد بود که سیوروس وقت و حوصله پیوسطن به آن ها را نداشته باشد.

- هی سیو میخوای بدونی اونجا چخبره؟
- برام اهمیتی نداره. شاید بعدا برای خوندنش بیام الان فرصت ندارم.
-نمیخواد خودم بهت میگم. برای اولین بار مدیریت مدرسه میخواد که با خانواده هامون به اردو بریم. این خیلی خوبه مگه نه؟
- نه.

دانش آموز لرزان با بهت به مسیر رفتن سیوروس خیره شد. با خود فکر میکرد حتی این خبر هم سیوروس سرد را به وجد نیاورده، آیا او اصلا میتواند خوشحال شود؟
در سوی دیگر سیوروس با غبار سیاهی از افسردگی که اطرافش را فرا گرفته بود با قدم هایی بی هدف بی اختیار به سمت تپه های اطراف بید کتک زن میرفت.
کلمه خانواده احتمالا درد ناک ترین زخم را به روح او وارد میکرد.
نقطه ضعفی که از نداشتن ها بر انگیخته شده بود،
از حسرت ها.

*پایان فلش بک*

باید تکلیف این جلسه را مینوشت!
سرش را از روی میز بلند کرد و قلم پرش را در دست گرفت.

*پایان*


ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۲۹ ۲۰:۱۱:۴۴
ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۲۹ ۲۰:۱۷:۱۸
ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۳۰ ۲:۵۷:۴۲

نه چون مومم نه چون سنگم،نه از رومم نه از زنگم،همان بی رنگ بی رنگم.....
به طلا همچو سنگ بنگر...
se.sn_sli



پاسخ به: کلاس اصول تغذیه و سلامت جادویی
پیام زده شده در: ۱۸:۰۳ سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۹
#32

تکلیف جلسه دوم


کلاس اصول تغذیه و سلامت جادویی

با تدریس پروفسور گانت


بیسکوییت پا نداشت که بتواند چند تا قرض بگیرد و فرار کند، اما بخاطر الطاف مرلین دایره ای شکل بود پس با غلتیدن میتوانست جا به جا شود.


-تالار اسلایترین-


خوراکی منظور می غلتید و سیوروس به دنبالش میدوید و وردهای *پِتریفیکوس توتالوس، لوکوموتور مورتیس، کروشیو و حتی سکتوم سمپرا*
او را مورد حمله قرار میداد.

-مردک ولم کن مگه مریضی!
-آره مریضم! مریض منم که تو رو میزدم تو چایی با این که میدونستم وا میدی.
وایسا روز تصویه حسابه!
-مردک دیوانه بیسکوییتم سنگ که نیستم ولم کن.
-این حرفا رو برا دادگاه نگهدار.
-دادگاه؟ سبوس هام!
ولم کن روانی خل مشنگ، اگرم قراره دادگاهی باشه فقط دادگاه ویژه تنقلات! من با تو جایی نمیام.
دست از سرم برداــــــــ


*خرت خورد خارد *
(آخرین اصوات بگوش رسیده از بسکوییت در هنگام تعقیب و گریز،تولیدی زیر پای بچه!)


بیسکویت بار ها و بار ها از حملات سیوروس جَست اما در آخر به طور اتفاقی زیر پای بچه رابستن دچار شکستگیه اندام شد و از حرکت باز ایستاد.

-استیوپفای!


-آشپز خانه شخصیه سیوروس(اتاقی تصرف شده با زور برای اعمال شیطانی)-


-فِرولا!

*چند دقیقه بعد*

-اینجا کجاست؟من چرا اینجام؟ چرا من آتل بندی شدم؟
-اینجا فقط من سوال میپرسم آقای بیسکوییت!
-
-به اطرافتون نگاه کنید این جایی که ایستادید،جایگاه متهمین هست!
بنده سیوروس اسنیپ حاکم این محکمه هستم.
(و دستی به کلاه گیس سفید و روغن مال شده اش میکشد)
جناب کاتب چنگال لطفا بنویسید!
جناب وکیل لطفا اتهامات متهم رو به ایشون تفهیم کنید.
-جناب بیسکوییت ملقب به بیسکوتارت سبوس دار با لایه کاکائو نوتلا، فرزند گندم !
شما به اتهام میزان قند غیر مجاز، کمبود کیفیت و نرمیه بیش از حد، دارا بودن چربی بیش از حد در کاکائو فاقد کیفیتی که پوشیدید و آب شدن در چایی کمتر از پنج ثانیه در دادگاه شماره یک ویژه اعضای میز عصرانه و میان وعده احضار شدید.
-هن؟
-به عنوان حاکم میپرسم،آیا اتهامات وارده را میپذیرید؟
-خیر!
-غلط میکنی بایـــــ بذاریــــ دهنمو ولــــ
-جناب بیسکوییت کنجدی لطفا نظم دادگاه رو رعایت کنید!
-
-چرا اتهامات رو نمیپذیرید؟
-تواناییشو دارم!
-توانایی های منم خیلی زیادن آقای بیسکوتارت! باید عملا نشونتون بدم؟
-تو فقط غلدری بلدی خایــــ
-چی فرمودین؟
-خایالات خام ناکون!آره میخواستم بگم خایالات خام نکن که به این آسونی بپذیرم،تهدید میکنید میتونم شکایت کنم.
-که این طور! شاهدین رو به جایگاه بیارید!

...

-جناب استکان چای،شما شهادت میدید ایشون وامیدن؟
و جناب نوتلا شما به نامرغوبی کاکائو ایشون شهادت میدید؟
جناب بیسکوییت اعظم شما چطور؟شما به قند و چربی غیر مجاز ایشون شهادت میدید؟
-بله
-بله
-بله
-از کجا معلوم تهدیدشون نکردی؟ مدرک بیارین!
-مدرک رو به حاکم ارائه کنید.

-خب اینطور که روی جلد شما نوشته شده.... صبر کن عینکمو بزنم.
عینک من کو؟
-جناب اسنیپ اجازه بدید جیب هاتون رو کمکتون بگردیم .
-باشه بیا کمک، نه نه اونجا رو گشتم،جیب پشتیو یه نگاه کن ،اون نه اون که از داخله اره نه نه دستتو بکش اون جیبه سوراخه.
خاک بر سرا رو چشمم بود،به هیچ دردی نمیخورید.


*بعد از اخراج خاک بر سر منظور از محکمه*


-داشتم میگفتم! آیا شما قبول دارید که این پوست شماست؟
-بله!
-طبق این اطلاعاتی که روی این پوست نوشته چربی و قند بیش از حد شما تایید میشه.
-
-همین برای مجازات شما کافیه!
و حکم ما اعدامه!
-مجرم اعدام باید گردد.
-مجرم اعدام باید گردد.
-چی؟
-آوادا کِداـــ
-نه صبر کنید یه چیز بهتر براتون آوردم.
-گابریل! درسته رئیس گروه اسلی هستی ولی کی به تو اجازه داد وارد آشپز خونه من بشی؟
-نشنیده میگیرم دفعه بعد شفافت میکنم!
الانم به عنوان ارشدت ازت میخوام دوتا تبصره به حکمت اعمال کنی،اول اینکه بدی من شفافش کنم!
-دومی لطفا!
-ساکت شو مجرم نظر نمیده.
-دومی هم این که اصلاحش کنیم.
-
*بلوب*

-این چرا پرید تو تشت وایتکس؟
-مهم نیست ختم دادگاه رو اعلام میکنیم.


ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۲۸ ۱۸:۰۹:۲۷

نه چون مومم نه چون سنگم،نه از رومم نه از زنگم،همان بی رنگ بی رنگم.....
به طلا همچو سنگ بنگر...
se.sn_sli



پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۵:۰۶ سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۹
#33
درود پروردگار Magic برشما باد پروفسور گرنجر.

تکلیف جلسه دوم خدمت شما!

راستی ، کِی سر پاتیلتون تشریف دارین یه معجون رشد مو ازتون بگیرم؟


نه چون مومم نه چون سنگم،نه از رومم نه از زنگم،همان بی رنگ بی رنگم.....
به طلا همچو سنگ بنگر...
se.sn_sli



پاسخ به: دخمه های قلعه
پیام زده شده در: ۱۵:۰۱ سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۹
#34
برایان وسایلش را روی میز گذاشت و دست به سینه به حاضران کلاسش خیره شد.
امروز موضوعِ از پیش تایین شدِی کلاس، *شما با کمالات هستید، خودتون رو باور داشته باشید* اعلام شده بود و طبیعتا شرکت کنندگان زیادی در این کلاس بودند.

نگاهی گذرا به افراد کرد و در ذهنش تک تک کلمات *وصایا* رژه ارتشی میرفتند، باید این افکار جدید را به خورد شرکت کنندگان میدادو آنها را که در نظرش مغروقینی در دریای مواج پوچ گرایی بودند را نجات میداد.

دقایق سپری میشد و کلاس طولانی تر!

-خیله خب از الان کلاس به حالت گفتگو محور تغییر وضعیت میده! میتونید بحث کنید.

بحث های پوچ و بی ارزش کمالات گرایانهِ ی رودولف با ساحره هایی که دچار ضعف اعتماد به نفس بودند به درازا میکشید و برایان فرصت داشت افکارش را برای تغییر جهت کلاس متمرکز کند.

*ناک ناک*

-متوجه نیستید اینجا کلاس داریم؟

با ورود جن خانگی که بطری های شیشه ای آب را با چرخ دستی وارد اتاق میکرد عصبانیت برایان کاسته شد و دوباره کلاس به جو قبل باز گشت.
یادش می آمد برای این که نخواهد گالیون خرج کند بطری ها را از زباله دان شهر لندن جمع کرده بود و جن های خدمه را مجبور کرد از آنها برای توضیع آب بین شاگردانش استفاده کنند.

مباحثه کنندگانی که حالا اکثریت کلاس را تشکیل میدادند دهان های کف کرده و گلو های کویرین خود را با جرعه ای آب عبوژ دار طراوت بخشیدند و این طراوت از عبوژ ها در دقایقی نچندان طولانی به قلب و روح افراد حاظر رسوخ کرد.

رودولف احساس عجیبی داشت دیگر حسی به کمالات نداشت و در دل، خود را سرزنش میکرد که چرا وقتش را اینجا تلف میکند.
باید برای خودش کسی میشد که کمالات به سویش از سوی کائنات روانه شوند.

در ذهنش نجوایی بود که او را برای یافتن مسیرش به کوچه پس کوچه های شهر پر فریب لندن فرا میخواند.



نه چون مومم نه چون سنگم،نه از رومم نه از زنگم،همان بی رنگ بی رنگم.....
به طلا همچو سنگ بنگر...
se.sn_sli



پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۹:۳۳ دوشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۹
#35
سیوروس هستم یک مداخله گر در انتظار سرکوب!
آرتمیسیا!
شاید نظر شما در جایگاه خودش درست باشه اما نظر شخصیه من اینه که وقتی شناسه اکانت های اینچنینی رو با کاربر حذف شده یا هر عنوان مجهول عوض کنیم در حق تمام ایفای نقش اون شخص نادیده گرفته شدن صورت گرفته.
تازه واردی که من باشه میره مثلا پست های سال های دور رومیخونه، چطور باهاش ارتباط برقرار کنه وقتی حتی نمیدونه طرف کیه؟ میگیم شاید پست رو بخونی مثلا بفهمی سیوروسه، خب سیوروس یک یا دو یا...؟؟؟اینو از آواتار ها الان میشه فهمید اما اون موقع چطور؟

درمورد اسم های محمد طور!
مدت ها پیش شناسه ها غیر هری پاتری هم فعالیت میکردند که بعد محدود و محدود تر شد تا کلا در سال گذشته با یک حرکت کلا از بین رفت به علت سوالات اینچنینی تازه واردین و علل غیره!
هر شناسه تاریخچه ای داره و راز ها و پیشینه و یاد آور خاطرات یا هرچیزی دیگه که شما اسمشو بزاری!
برای مثال مثلا میگیم اولین مدیر سایت اسمشو گذاشته آچار به دست!
خب الان برن شناسشو پاک کنن؟ چرا؟ چون با فرم فعلی سایت نمیخونه؟ خب نخونه! دلیل نمیشه که.
شناسه هایی که لازم بوده از اکانت ها گرفته شدن اگر بگردی میتونی پیدا کنی،هر چند محدودا! ولی خب بیشتر از اون اگر لازم بود یا میشد ،ازشون گرفته میشد.



من برم تا شناسم یه old نگرفته یا حتی بی نام!

*روغن مویش را در جیبش میگذارد و با ورد الفرار به دور دست ها پرواز میکند.





---------
پاسخ:
اسم تاپیک مشخص نیست یعنی واقعا؟ چرا فکر می کنید "نظر شخصی" شما در رابطه با نظر و سوال دیگران در این تاپیک اصلاً اهمیتی داره وقتی مخاطبش شما نیستی؟ نتیجتاً این قبیل پست هارو رو پیام شخصی کنید اگه خیلی دلتون میخواد زودتر از مدیران یا به شیوه خودتون تفهیم کنید بقیه رو تا مداخله به حساب نیاد. اینجارو گذاشتن مدیران جواب بدن نه بقیه اعضا.


ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۲۷ ۹:۳۹:۴۱
ویرایش شده توسط حسن مصطفی در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۲۷ ۹:۴۴:۱۰

نه چون مومم نه چون سنگم،نه از رومم نه از زنگم،همان بی رنگ بی رنگم.....
به طلا همچو سنگ بنگر...
se.sn_sli



پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۳:۱۷ پنجشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۹
#36
کی: الستور مودی ( )


نه چون مومم نه چون سنگم،نه از رومم نه از زنگم،همان بی رنگ بی رنگم.....
به طلا همچو سنگ بنگر...
se.sn_sli



پاسخ به: پایگاه بسیج دانش‌آموزی هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۹:۲۸ دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۹
#37
سلام!
شرح ماموریت دوم رو آوردم خدمتتون.


ما نفهمیدیم! تو بالاخره شازده‌ای یا دورگه؟ شمام نفهمیدی! داستان بالاخره تو گذشته بود یا زمان حال؟
+2


ویرایش شده توسط ماروولو گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۹ ۳:۱۱:۲۴

نه چون مومم نه چون سنگم،نه از رومم نه از زنگم،همان بی رنگ بی رنگم.....
به طلا همچو سنگ بنگر...
se.sn_sli



پاسخ به: هاگوارتز در تاریخ (داستان‌های یک مدرسه‌ی در دست احداث)
پیام زده شده در: ۱۹:۲۴ دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۹
#38
شنیدن داد و بیداد های لیسا نوید بخش نتایج خوبی میتوانست باشد.
سیوروس از پشت ستون های کناری درب اتاقی که اخرین بار بسیجی ها واردش شدند بیرون آمد و به درون اتاق نگاهی انداخت.
اتاق خالی بود، درست مثل ویزلی ای که خالی بود!
با توجه به صدا هایی که شنیده بود باید با حفره ای مواجه میشد اما همه چیز سر جایش بود.

-اپارسیوم.

سیوروس اندکی منتظر ماند اما طلسم آشکار سازی هم کار ساز نبود.
با شنیدن واضح تر صدای جیغی مطمئن شد حفره وجود دارد اما پنهانست.

از همان جا بیرون از چهار چوب در ، چوب دستی آرتمیسیا را دید که در گوشه اتاق افتاده بود.
با طلسم مومبیلارموس چوب دستی را به محل ایستادن بسیجی ها آورد و روز زمین قرار داد، چوب دستی بی حرکت باقی ماند و این یعنی حفاظی وجود داشت.
به یاد آورد که آرتمیسیا طلسمی را اجرا کرد و سپس همه ناپدید شدند.
احتمالا راه باز کردن حفره باید اجرای طلسم داخل اتاق می بود.

باخودش فکر کرد بهتر است برگردد و فقط گزارش ها را تحویل مودی بدهد اما از پاسخ دادن به این سوال که چرا آنها را نجات ندادی میترسید!


نه چون مومم نه چون سنگم،نه از رومم نه از زنگم،همان بی رنگ بی رنگم.....
به طلا همچو سنگ بنگر...
se.sn_sli



پاسخ به: پایگاه بسیج دانش‌آموزی هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۰۸ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۹
#39
سلام بر مسئولین پر تلاش بسیج.
آقا تقبلالمرلین اعمالکم!
فرمودین پایین پاکت گزارش ماموریت اولمون آدرسمون هم برا ارسال کارت بسیج بنویسیم با خیر؟


بسیجی و غیربسیجی نداریم! آدما فقط به دو دسته‌ی اصیل و بی اصل و نسب تقسیم می‌شن. حالا شما جزو کدومشونی؟
+4


ویرایش شده توسط ماروولو گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۸ ۱۵:۳۲:۲۷

نه چون مومم نه چون سنگم،نه از رومم نه از زنگم،همان بی رنگ بی رنگم.....
به طلا همچو سنگ بنگر...
se.sn_sli



پاسخ به: سفر با زمان برگردان
پیام زده شده در: ۲۱:۵۷ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۹
#40
زمان برگردان ها ابزاری هستند برای جبران کردن ،عبرت گرفتن،عبرت آموختن و در آخر برای بهبود یا نابودی!

دزدیدن زمان برگردان از گابریل!
قطعا بزودی فاش میشد ،چرا که گابریل حتما بر اساس قانون پنج دقیقه(هر چیزی باید پس از پنج دقیقه جرونا زدایی شود) وسایلش را تمیز میکرد.

از دیروز ذهنش مشغول این موضوع بود که باید به چه زمانی برود؟
برای منفعت خودش باشد یا برای عموم ملت حزب المرلین؟
همه مجموعه کتاب های تاریخ جادوگران محزون را خوانده بود برای یافتن لحظه ای که بخواهد اصلاح شود برای بهبود!
کل لحظات زندگیش را طی ساعت ها در ذهنش کاویده و کنکاش کرده بود،اما زندگیش چیزی نبود که بخواهد با چهار دقیقه پنجاهو نه ثانیه تغییر کند ،پس هدفش تغییری اساسی تر بود در جامعه ای که دچار مشکلات فراوان بود.

با هر چرخش پین زمانبرگردان،تپش قلبش بالا تر میرفت !

چهار دقیقه و بیست و نه ثانیه.
این مدت زمانی بود که فرصت داشت زمان برگردان را سرجایش برگرداند.
چرخش زمان تمام درد شکاف های دنیای تو در تو را به وجودش منتقل میکرد و تنها کاری که از دستش بر می آمد تحمل بود.

چهار دقیقه و بیست ثانیه فرصت داشت .
خودش را دید که به سمت صف رای دهندگان میرفت.
رائش را به خوبی به یاد می آورد،کریس چمبرز!

دزدیدن خودش احتمالا کاری بود که هیچ وقت تصورش را نمیکرد.
مطمئن شد وقتی بیدار می شود به یاد نمی آورَد چرا اینجاست و مستقیما به خانه باز میگردد.
موی مرحوم آتشزنه را در معجون ریخت وسر کشید.

دوان دوان از محل رای گیری که به آتش کشیده بود خارج شد و به سمت محل اسکان کریس رفت.


حالا بالای سر جنازه به خاک و خون کشیده شده یکی از مخربترین وزرای تاریخ ایستاده بود.
به ساعتش نگاه کرد،هفده ثانیه فرصت داشت.
پین زمان برگردان را با چند چرخش تنظیم کرد.

چشم هایش را باز کرد هشت ثانیه فرصت داشت اما چیزی را که میدیدنمیتوانست باورکند ،همه جا تغییر کرده بود وهمه چیز فریاد سیاهی را بانگ میزد!
لرد و ناجینی از وزرا به حکمران های جامعه جادوگری تبدیل شده بودند.


ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۱۵ ۲۲:۰۴:۱۰

نه چون مومم نه چون سنگم،نه از رومم نه از زنگم،همان بی رنگ بی رنگم.....
به طلا همچو سنگ بنگر...
se.sn_sli







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.