هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۹:۴۳ شنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۰
#31
هاگرید با خونسردی ای غیر عادی، مردم را از نظر گذراند.
سپس هیجان زده شد و فریادی بلند کشید. مردم هم او را همراهی کردند.
هاگرید گلویش را صاف کرد:
-اهم... خب شاید با خودتون فکر کنید، این مثلا وزیری که انتخاب کردن، کجا رفته! یادتونه بهتون قبلا گفتم این وزیر، برامون وزیر نمیشه؟ وزارتشو قبول نداشتم؟ گفتم ویلبرت بیاد؟
- خب ما که موافق بودیم باهات. حالا حرفت چیه؟!

هاگرید سینه سپر کرد و ادامه داد:
-الان این وزیری که مردم انتخابش کردن و ما علیهش داشتیم تظاهرات میکردیم گذاشت رفت! حتی به خودش زحمت نداد که باهاتون حرف بزنه! فرار کردش.

مردم منتظر ماندند. هاگرید که دستپاچه شده بود با صدای آرام تری ادامه داد:
-یعنی... منظورم خب الان اینه که وزیر ضعیف شده و آدمای زیادی تو کابینه ش نیستن. پس باید انقلاب کنیم علیهش!

مردم هورا کشیدند و با خوشحالی او را همراهی کردند!

-خب بعدش انقلاب کنیم که کی بیاد جاش؟

هاگرید ایده ای نداشت.
-خب حالا فعلا انقلاب میکنیم. این مسئله ی مهمی نیستش حالا.
-به عنوان اولین حرکت انقلابیمون باید چی کار کنیم؟

هاگرید شکمش را خاراند.
-دیوار... نویسی مثلا؟ تو کل شهر؟

مردم موافق بودند. آنها به شدت میخواستند که این وزارت و وزیر ظالمش را سنگون کنند! این وزیر کارهای بسیار زشتی کرده بود.
کارکنان وزارت خانه اش را خورده بود. کسی بود که سازمان ملل جادوگری به علت دورگه بودنش میخواست او را به عنوان بیگانه از وزارت خانه اخراج کند.
او حتی عاشق یک سیب شده بود!
این جرم های غیر قابل پذیرش بودند.



پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۸:۴۷ شنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۰
#32
بازی های کامپیوتری بسیار پر ضرر بودند.
این چیزی بود که تمام افراد حاضر در هواپیمای در حال سقوط، زمانی در کلاس مشنگ شناسی‌شان این را یاد گرفته بودند و الان به خوبی آن را درک کرده بودند.

-آقا نمیشه لطفا شما از جاتون بلند شی؟!

مهماندار، این در گوش هاگرید فریاد زد.
هاگرید اخمی کرد و همانطور دراز کشان، به صفحه ی بازی اش خیره شد.
-ها؟
-آقا یه لحظه منو نگاه کن.

هاگرید برگشت و نگاهی به او کرد. مهماندار قشنگی بود. هاگرید از جایش بلند شد و لبخندی به او زد:
-ببخشید کاریم داشتید؟
-نزدیک بود به خاظر شما این هواپیما سقوط کنه. ممنون که با ما همکاری کردید و از دراز کشیدن کف هواپیما صرف نظر کردید.

هاگرید سرخ شد و لبخندی تحویل داد.
تام جاگسن اما، در حالی که داشت در مورد خطر های بازی های کامپیوتری در دفترش جزوه مینوشت، به شانه ی آن دو زد:
-باشه ولی حس میکنم همکاریتون یکمی بی ثمر بوده.

مهماندار از پنجره به بیرون نگاه کرد.
تکه های هواپیما داشتند لایه لایه از هم جدا میشدن و به زودی به جز چند تکه آهن که بدنه‌ی‌ اصلی هواپیما را تشکیل میداند، چیزی زیادی از آنها باقی نمی‌ماند.
-هواپیماشون لخت داره میشه چرا؟ اصلا داره خوش نمیگذره بهم.

چند ثانیه بعد، هواپیمای آنها، در فرودگاه امام خمینیِ تهران سقوط کرد.
تام یادداشت کرد: بازی های کامپیوتری باعث سقوط هواپیماها میشوند.



پاسخ به: باجه تلفن وزارتخانه (ارتباط با مسئولان)
پیام زده شده در: ۱۷:۳۸ شنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۰
#33
سلام جیانا!
وزارت خونه تصمیم گرفته کسانی که دوست داشتن توی این برنامه باشن، اما به هر دلیل نتونستن ثبت نام کنن، میتونن از این به بعد اسمشون رو توی همین تاپیک بنویسن.
به محض اینکه تعداد ثبت نام کننده ها به سه نفر رسید، اون سه نفر رو رندوم بین سه تا گروهی که قبلا تشکیل داده شده پخش میکنیم و اون سه نفری که بعدا ثبت نام کردند هم میتونن شرکت کنن.
گرچه این در صورتی ممکنه که تعداد ثبت نام های دوباره، به سه نفر برسه. اگه فقط شما باشی که این درخواست رو داده و یک نفر دیگه، امکان شرکت شما وجود نخواهد داشت.



پاسخ به: سازمان ملل جادوگری
پیام زده شده در: ۱۷:۲۸ شنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۰
#34
ایوا با اخم به دسته گل آراسته و به خصوص زنبوری که در داخل یکی از رز ها چمباتمه زده بود خیره شد.

-اخم نکن! دلبرا باش. ها راستی! این لباسه رو هم بگیر بپور.

نگهبان لباسی به سبک رومیان باستان را به سمت ایوا پرت کرد و قبل از اینکه ایوای دفن شده زیر پارچه ی بلند لباس، بتواند خود را آزاد کند از آنجا رفت.
ایوا با لباس کلنجار رفت. پارچه ی بلند لباس دورش پیچید و بیشتر او را شبیه مومیایی ها کرد.
-بهم حقوق هم میدن؟

ایوا دامن بلند را هم از پا پوشید و دسته گل را دستش گرفت و باز هم به زنبور تپل داخل گل ها زل زد.
-اصلا واسه چی باید مدل بشم؟

زنبور شانه بالا انداخت و شیره ی یکی از گل ها را مکید:
-باید چند ساعت اینجا مثل خانوم ها وایسی، لباس قشنگ بپوشی، دسته گل قشنگ برداری و خوب باشی.

ایوا تصمیم گرفت به گفته ی زنبور عمل کند. لبخند زد، دسته گلش را دستش گرفت و مجسمه وار، مانند خانم ها ایستاد؛ همان چیزی که همیشه مادرش آرزو داشت.
-شاید بهم خوراکی بدن.

هنوز چند دقیقه نگذشته بود که دماغ ایوا به خارش افتاد. کمرش کز کز کرد و حس برگ های دسته‌گلش بازوهایش را قلقلک میدهند.
ایوا به این نتیجه رسید که خوب بودن را دوست ندارد.
اما درست لحظه ای که ایوا فهمیده بود خوب بودن، کاری بیهوده و کسالت بار بیش نیست و زنبور اسکلش کرده، نگهبان با هیجان وارد سالن شد.

-هی هی هی! نقاشای مسابقات بین المللی نقاشی از راه رسیدن! زود باش خودتو مرتب و کن و وایسا سر جات. خانمِ مدل نقاشی!



پاسخ به: عاشقانه های وزارت
پیام زده شده در: ۱۳:۳۷ شنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۰
#35
ایوا که بر اثر ضربه بالای سرش ستاره جمع شده بود، با تکان های مروپ به خود آمد:
-مامان یعنی واقعا هیچ ایده ای برای نجاتش نداری؟

ایوا شانه بالا انداخت. مروپ پشت چشم نازک کرد:
-میگن وقتی آمادگی ندارید وارد رابطه نشید ها!

سپس در حالی که دست هایش را به عنوان سنگر بالای سر خود گرفته بود، رو به آناناس فریاد زد:
-هی میگم آناناس مامان! اگه زودتر پسش ندی تبدیل به ترشی میکنمت.

لرد ولدمورت با شنیدن آوای آشنای "آناناس مامان"، چند لحظه سرش را از پنجره ای در عمارت ریدل ها بیرون آورد. و چون دید کسی در اطراف نیست دوباره داخل رفت.

بهارحال آناناس به نظر می‌رسید زیاد از این ایده خوش حال نشده است.
-حکومتو بهم تحویل بدید!

ایوا قبل از اینکه دوباره مروپ بخواهد جواب او را بدهد، زد به شانه اش و پچ پچ کرد:
-بانو شما کفش دارید؟
-منو که نمیخوای نجات بدی ایوای مامان! طبق اون افسانه، شاهزاده کفش سیندرلا رو داشت!
-نه بانو برای اون که نه!
-میخوای با سیب برقصی؟
-

اکثر مردم در سراسر دنیا، روابط عاشقانه و قابل درکی با یکدیگر دارن؛ سفید برفی دختر قشنگ بیهوش شده ای بود که شاهزاده ای به نجاتش آمده بود. سیندرلا هم از قافله عقب نمانده، و باز هم اینجا شاهزاده ای، منتهی کمی احمق تر (که حتی قیافه ی معشوقه اش هم به سختی به یاد می‌سپارد)، به کمکش آمده بود.
حتی همین بلاتریکس و شوهرش. روابط کاملا صمیمانه و عادی ای داشتند.
اما خب... ایوا، ایوا بود. ایوا نه بلد بود با یک سیب برقصد، نه یک سیب را ببوسد و نه حتی مانند بلاتریکس بر روی سیب تسلطی داشته باشد. ایوا روابط قابل درکی نداشت.

ایوا به کفش مروپ اشاره کرد:
-میخواستم بگم پرتش کنیم سمت آناناس که بیفته زمین؟



پاسخ به: اطلاعیه های وزارت سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۰:۱۰ شنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۰
#36
شروع انقلاب جادویی!


الکساندرا ایونوا، وزیرِپیشین جامعه ی جادویی، با چشمانی اشک آلود، همراه سیب قرمز رنگ و چمدانی قهوه ای رنگ، جلوی پل اتصال به هواپیما، رو به ملت خوراکی ای که به بدرقه اش آمده بودند ایستاد:
گوجه فرنگی ها، کاهو ها، ساندویچ های هات و داگ، بستنی و هزارنوع خوراکی دیگر. یا... دست کم انسان هایی که بهشان پول داده بودند تا لباس های رنگی پنگی جلفِ شکل غذا بپوشند و به بدرقه ی وزیر پیشین بروند که دیگر زیادی هم با آبروریزی از این کشور نرود.
ایوانوا، لبخند کجکی غمگینی تحویل آنها داد:
-من همیشه مطمئن بودم که خوراکی ها بزرگترین متحدان من هستن! همیشه میدونستم که آخرِ آخرش، تنها کسانی که ازم حمایت میکنن شمایید...

بروکلی از میان جمع زیر لب زمزمه کرد:
-به نظرت کِی میخوان بهش بگن ما بزرگترین متحد هاش نیستیم؟
-به نظرم هرچی دیرتر باشه... بهتره؟

خوشبختانه وزیر چیزی نشنید و با احساس ادامه داد:
-ببخشید که نتونستم انتظارتتون رو برآورده کنم و اینطوری میرم. بدون اینکه حتی یکی از شما رو با خودم ببرم... میدونم خیلی دوست داشتید بیاید. ولی قول میدم به زودی، حکومت جادویی جدید تشکیل خواهم داد و شما خوراکی ها رو به شکل اختصاصی به کشورم دعوت خواهم کرد.

خبر نگارانی که تمام تلاششان را کرده بودند که جدا از جمعیت خوراکی و دور از چشم وزیر بایستند، تند تند از آن صحنه عکس گرفتند و در دفترچه هایشان یادداشت کردند:
"وزیر ایوانوا، خبر از تشکیل حکومت جدید خود داد!"

ایوا که با صدای کلیک عکس گرفتن آنها متوجهشان شده بود گردنش را به سمت آنها خم کرد:
-ناراحت نشید. درسته یکمی ظاهرتون به قشنگی این یکی ها نیست... ولی خب من بین خوراکی ها فرق نمیذارم. شما رو هم به کشورم دعوت میکنم.

خبرنگاران سعی کردند پشت میکی ماوسی که لباسِ شکل غذا گیر نیاورده بود و میکی ماوس شده بود، پناه بگیرند.
ایوا ادامه داد:
-اما! قبل از اینکه حکومتم رو به شکل رسمی تشکیل، و شما رو به اونجا دعوت کنم این سیب رو به عنوان نماینده ای از طرف شما، و همینطور قرمه سبزیِ خودم اعلام میکنم!

خبرنگاران دست از نوشتن برداشتند و به او خیره شدند. قرمه سبزیِ او؟ ایوا سرخ و معذب شد:
-خب چیه؟! چشم ندارید ببنید؟! منم باید یکی رو برای خودم داشته باشم! قرمه سبزیِ من از مقام خیلی بالاییم برخورداره تازه.

خبرنگاران که تازه گرفته بودند چی شده، یادداشت کردند:
"وزیر ایوانوا سیب را به عنوان نماینده از سوی ملت خوراکی و همینطور، "نامزد" خود اعلام کرد!"
ایوا... خب روابط ایوا به سادگی و روشنی روابط انسانی نبود.
ایوا پس از گفتن این جملات، آرام برگشت و از پله هایی که به هواپیما منتهی میشدند بالا رفت.
لحظه ای که هواپیما به هوا برخاست، بود که ایوا فهمید چمدان قهوه ای رنگ، و سیبش را آن پایین جا گذاشته است.
و دقیقا لحظه ای که فهمید، موقعی بود که مردم معترض که تا موقع سخنرانی ایوا، به سختی توسط پلیس مهار شده بودند، به داخل باند فرودگاه هجوم آوردند و سعی کردند با پرت کردن مردم خوراکی پوش به سمت هواپیما آن را متوقف کنند.
اما خب، هواپیما بود دیگر. مسلما با انسان های سوسیس نما متوقف نمیشد.
مردم، که دیدند دستشان به وزیر سابق نمی‌رسد، چشمشان به سیب قرمز تنهایی افتاد که روی زمین غلتیده بود و کنار افتاده بودند.
همگی فریاد شادی سر دادند و سیب بی پناه را با دست بالا گرفتند.
-شما رو به سزای اعمالتون میرسونیم!

یکی چاقویی درآورد و سیب را به روش مامان ها به زیبایی برید و به شکل سالاد میوه تزیین کرد.
-... خب این زیادی قشنگ و خوشمزه به نظر میاد که.

زیادی قشنگ و خوشمزه به نظر می آمد. بنابراین تقسیمش کردند و شروع به خوردن کردند.
سیب گناهی نداشت... ولی خب میدانید. در انقلاب ها ممکن است گاهی اشتهای مردم جلوی عقلانیتشان را بگیرد!
________
قوانین تکمیلیِ انقلاب جادویی!


قوانین حمله به تاپیک های متعلق به جبهه های دیگر:
اگر برای مثال گروه الف قصد حمله به تاپیکِ یکی دیگر از گروه ها، برای مثال ب را داشته باشد، شرح تعداد پست و مهلت دفاع گروهِ مورد حمله قرار گرفته، به شکل زیر است:
اگر گروه الف با یک پست به تاپیک گروه ب حمله کند: گروه ب، 8 ساعت زمان دفاع دارد.
اگر گروه الف با دو پست به تاپیک گروه ب حمله کند: گروه ب، 4 ساعت زمان دفاع دارد
اگر گروه الف با سه پست به تاپیک گروه ب حمله کند: گروه ب،2 ساعت زمان دفاع دارد
اگر گروه الف با چهار پست به تاپیک گروه ب حمله کند: گروه ب، 1ساعت زمان دفاع دارد
نکته: بیشتر از 4 پستِ حمله امکان پذیر نیست!
____________
زمان رزرو
هرکس نیم ساعت مهلت رزرو دارد.
نکته: 1.اگر کسی تاپیکی را رزرو کند اما پست نزند، نه خودش و نه اعضای گروهش نمی توانند به جای رزرو پاک شده ی او، رزرو کنند و فقط باقی حذب ها میتوانند این کار را بکنند.
2. اگر کسی رزرو کند، اما رزروش را پاک کند، دیگر نه خودش میتواند آن تاپیک را رزرو کند، نه همگروهی هایش میتوانند این کار را انجام بدهند.

حمله در شب!
محاسبه ی زمان برای دفاع، از ساعت 12 شب تا 8 صبح متوقف میشود.
نکته:
اگر مثلا یکی از گروه ها، با دو عدد پست در ساعت 11 شب به یکی دیگر از تاپیک ها حمله کردند، از انجایی که مهلت دفاع از دو پست، 4 ساعت است، گروه مورد حمله قرار گرفته، یک ساعت از دفاع خود را تا ساعت 12 دارند، و 3 ساعت باقی مانده ی دفاع، از ساعت 8 صبح به بعد حساب میشود.

یا مثلا اگر حزبی با یک پست بعد از ساعت 12 شب حمله کند، محاسبه ی زمان دفاع از 8 صبح صورت میگیرد.

امتیاز تاپیک ها
در شروع، به هر گروه 3 تاپیک داده میشود. یک تاپیک از لندن، یک تاپیک از هاگزمید و یک تاپیک از لندن. بعد از این، گروه های میتوانند با حمله به گروه های دیگر تاپیک های بیشتری به دست آورده، و یا تاپیک هایشان توسط گروه های دیگر فتح بشود و امتیاز از دست بدهند.
امتیازِ داشتن پایگاه (تاپیک) در وزارتخانه: 9 امتیاز
امتیازِ داشتن پایگاه در لندن: 5 امتیاز
امتیازِ داشتن پایگاه در هاگزمید: 3 امیتاز
_____
گروه ها:
وزارت خانه، اعضای ثبت نام کرده را به سه حزب 7 نفره تقسیم کرده و سه تاپیک از سه انجمن وزارت خونه، هاگزمید و لندن در اختیارشون گذاشته:
اعضای حزب یک:
لرد ولدمورت - تری بوت - تام جاگسن - رامودا سامرز – آلنیس اورموند – جرمی استرتون – بادراد ریشو
پایگاه های حذب یک: سازمان ملل جادوگری (وزارت خانه)_ ایستگاه کینگزکراس (لندن) _ دندان پزشکی دکتر گلگومات(هاگزمید)
اعضای حزب دو:
کتی بل – بلاتریکس لسترنج – سدریک دیگوری – لادیسلاو زاموژسلی – نیکلاس فلامل – دافنه گرینگز – هکتور دگورث گرنجر
پایگاه های حزب دو: آبدار خونه ی وزارت(وزارتخونه)- پارک جادوگران (لندن)- آژانس مسافربری (هاگزمید)
اعضای حزب سه:
یوآن آبرکرومبی – لینی وارنر – الکساندروا ایوانوا- اسکورپیوس مالفوی - دلفی – آلبوس سوروس پاتر – لوسی ویزلی
پایگاه های حذب سه: عاشقانه های وزارت خانه (وزارت خونه)- شهر لندن (لندن)- موزه هاگزمید(هاگزمید)
_______
برای جلوگیری از پایین آمدن کیفیت و کمیت پست ها، حداقل تعداد کلمات یک پست باید 170 کلمه باشد.

وقت شما از همین الان، تا ساعت 23:59:59 روز22 بهمن وقت خواهد بود.

برای تکمیل قوانین، این پست را مطالعه کنید.

موفق باشید!



ویرایش شده توسط الکساندرا ایوانوا در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۱۶ ۰:۱۴:۳۶
ویرایش شده توسط الکساندرا ایوانوا در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۱۶ ۰:۱۵:۰۹
ویرایش شده توسط الکساندرا ایوانوا در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۱۶ ۰:۲۴:۰۰


پاسخ به: باجه تلفن وزارتخانه (ارتباط با مسئولان)
پیام زده شده در: ۰:۰۲ جمعه ۱۵ بهمن ۱۴۰۰
#37


پاسخ به: اطلاعیه های وزارت سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۱۱:۳۹ سه شنبه ۱۲ بهمن ۱۴۰۰
#38
با توجه به درخواست‌های مکرر شما جادوگران دغدغه‌مند و همیشه در صحنه، وزارتخانه بدینوسیله چکیده‌ای از برنامه‌ی پیش رو در دهه‌ی مبارک جفر را به اطلاع شما علاقه‌مندان می‌رساند:


پیش درآمد: باخروج موقت -ارواح عمه‌اش- وزیر از جادوگران، هرج و مرج به اوج خود رسیده و هر یک از احزاب و جناح‌های سیاسی، به دنبال در دست گرفتن قدرت و تشکیل وزارت جدید هستند. مردم عادی در کوچه و خیابان به طلسم‌های ممنوعه مسلح شده و شعارهای تند از هر سو به گوش می‌رسد. هر روز یک تشکل تظاهراتی پرجمعیت به راه می‌اندازد. دست آخر حکومت به دست چه کسی خواهد افتاد؟
_________
شرح فعالیت:

شروع: تمامی اعضای ثبت نام کرده به صورت تصادفی 2 حزب اصلی (یا شاید کمی بیشتر) تقسیم می‌شوند. در ابتدا، هر گروه، چند منطقه‌ی استراتژیک (تاپیک) را به تصرف خود درآورده و در آن پایگاهی تشکیل داده. هدف هر حزب، تصرف مناطق (تاپیک‌های) تحت کنترل سایر احزاب است.

نحوه تصرف تاپیک‌ها: هر عضو با ارسال یک رول در تاپیک متعلق به احزاب مخالف، به آن تاپیک حمله می‌کند. از زمان ارسال پست، حزبی که منطقه را در اختیار داشته، زمان مشخصی فرصت دارد تا با ادامه دادن این رول، تاپیک را به وضعیت سفید برگرداند و از تصرف آن جلوگیری کند. در صورتی که اعضای بیشتری در حمله شرکت داشته باشند، یعنی دو یا سه نفر از یک حزب، در تاپیک مخالف رول بنویسند، زمانی که برای دفاع کردن وجود دارد کاهش می‌یابد. اگر این زمان طی شود، تاپیک به تصرف حزب حمله کننده در می‌آید.

پایان: حزبی که بیشترین مناطق را تحت کترل داشته باشد، موفق به تشکیل حکومت جدید می‌شود و پیروز این پیکار سیاسی خواهد بود.

مثال: حزب پشمک‌طلبان، مرلینگاه هاگزمید را در اختیار دارد. یکی از اعضای حزب بوقیال‌دمکرات در مرلینگاه رول می‌نویسد. از زمان ارسال پست، اگر تا 6 ساعت هیچ بوقیال‌دمکراتی در مرلینگاه رول ننویسد، مرلینگاه به تصرف پشمک‌طلبان درمی‌آید. اگر در همین زمان پشمک‌طلب دومی پست پشمک‌طلب اول را ادامه دهد، فرصت بوقیال دمکرات‌ها به 4 ساعت کاهش می‌یابد. ضمنا بوقیال‌دمکرات‌ها در همین زمان می‌توانند به حزب مخالف یا حزبی دیگر حمله کنند و محدودیتی در این مورد وجود ندارد.

نکته: قوانین دقیق‌تر از جمله امکان رزرو، زمان‌های قطعی برای دفاع از منطقه، تعداد احزاب و ... همچنین جزییات افشا نشده از این برنامه پس از پایان ثبت‌نام اعلام خواهد شد.

تصویر کوچک شده



پاسخ به: اطلاعیه های وزارت سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۱۶:۰۱ یکشنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۰
#39
وزارت خانه ی سحر و جادو به مناسبت فرا رسیدن سالروز انقلاب جادویی برگزار میکند!


وزارت خونه ی سحر و جادو، به منظور مبارزه با ظلم و ستم و فعال کردن انجمن‌های مختلف ایفای نقش، تصمیم گرفته یه فعالیت گروهی رول نویسی برگزار کنه؛ شرکت کردن در این برنامه با ارسال فقط یک پست رول توی یکی از تاپیک‌های ادامه‌دار ایفای نقش هم ممکنه، بنابراین مشارکت ساده است و زمان زیادی نمی‌بره. مدت برگزاری این برنامه هم در حدود یک هفته خواهد بود.

*دقت کنید که شرکت توی این فعالیت فقط و فقط برای کسانی مجازه که از پیش ثبت نام کرده باشن. برای ثبت نام هم فقط کافیه که تا 14 بهمن، توی این تاپیک پست بزنید و به صورت انفرادی اعلام آمادگی کنید.

*توجه داشته باشید که این ثبت نام فقط به جهت گروه‌بندی تصادفی شرکت‌کننده‌ها به دو دسته‌ی نسبتا متوازن هست. بنابراین هیچ ایرادی نداره اگر کسی ثبت نام کنه اما به هر دلیلی توی برنامه شرکت نکنه.

*قوانین و شکل برگزاری این فعالیت بعد از پایان ثبت نام در اطلاعیه های وزارت خانه اعلام می‌شه*


تصویر کوچک شده



پاسخ به: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۱۲:۵۶ جمعه ۱۹ آذر ۱۴۰۰
#40
-سلاااام به همه ی بینندگان جادویی! خیلی خوش اومدید به برنامه ی معجون راستی!

ایوا دست پیرمرد را میکشد و بالا و پایین میپرد. پیر مرد که به خاطر تکان ها، کلاه روی سرش کج شده، به زور لبخندی تحویل دوربین میدهد.
-ببینید کی اینجاست!

فیلم بردار چشم غره میرود. ایوا دست از تکان دادن پیرمرد نحیف برمیدارد.
-عه چیز... اره دیگه. همین دامبلدور و... اینا.

و سپس او را با بیخیالی روی صندلی هل میدهد.
-خب! نظرت چیه مستقیم بریم سراغ سوالا پیرمرد؟!
***

1- نظرت درمورد طعم معجون چیه؟ راحت رفت پایین؟ تعریفی، تشکری، سپاسگزاری‌ای، چیزی نسبت به وزارت داری این تو و این تریبون؟
2-اول از همه چرا انقدر دامبلدور دور از دسترسی هستی؟ معتقدی یه دامبلدور باید به تذهیب نفس بپردازه و میدان رو برای محفلی‌های تازه‌نفس خالی کنه تا با روحیات سفیدشون باعث پیشرفت و کامیابی جبهۀ سفیدی بشن؟
3-یه دامبلدور روزش رو چطور شروع می‌کنه؟ مثلاً من به عنوان وزیر جامعه علاقۀ زیادی به کباب کوبیده و دوغ محلی برای صبحونه دارم... تو چطور؟
4- از شروع کردن روز که بگذریم... می‌رسیم به یه موضوعی که خیلی وقته فکر من رو مشغول خودش کرده. واقعاً ساعت‌ها در طول روز به این فکر می‌کنم، موقع خواب ذهنمو به خودش مشغول می‌کنه و زندگی رو ازم گرفته... شما تو کافه محفل پاستا هم دارید؟
:ایوا از دمپایی ای که از سوی فیلم بردار به سمتش پرت میشود، جاخالی میدهد:

-عه چیز یعنی... اینا سوالای دستگرمی بودن... یکمی جدی باشیم!

5-بعد از ناکامی سلاسِل و دامبلدور های پیشین، شما چه برنامه ای برای محفل ققنوس داری؟ بغل های گرم تر و سوپ پیاز های پر پیاز تر مهم ترین دغدغه ی شما و تمام دامبلدور های قبلی بوده؟
6-میخوام بدونم توی محفل ققنوس، جایگاه پسر برگزیده، والا تره یا جایگاه دامبلدور... مرجع تقلید محفلی ها کدوم یکی از شماهاست؟
7-یکی از تکراری ترین سوالا... فلسفه ی پشت این ریشت چیه؟ جایی ساختی برای گنجشک های پناهنده و بی خانمان که بیان توش لونه کنن؟
8-شاید این سوال یکمی باعث بشه رابطه ی تو و هری پاتر شکر آب بشه... ولی به نظرت هری تا الان به این فکر کرده که از وقتی کودک بود هی الکی جام هاگوارتز و آبنبات بهش میدادی و نمیذاشتی اخراج بشه که وقتی بزرگ شد بهش بگی تو هورکراکسی و برو بمیر؟
سوء استفاده ی عاطفی؟
9-شایعاتی هست که از دوره ی جوونیت به جا مونده... رابطه ی خودت و گریندلوالد رو چطور توصیف میکنی؟
10-چطور یهو آخر سال تحصیلی به این نتیجه رسیدی که باید به اون 4 تا بچه نفری 50 امتیاز بدی و جام اسلیترین رو از چنگش در بیاری؟ تا این حد عقده ای؟
11-خدایی خودت به این نیروی عشقی که میگی معتقدی؟
12- آیا این نیروی عشق مذکور میتونه همه چی رو شکست بده؟
13-چرا هری پاتر نتونست با نیروی عشق سدریک دیگوری رو نجات بده؟ حیف نبود پسر به این قشنگی؟
:دمپایی بار دیگر با حالتی تهدید آمیز نمایان میشود:
14-عه... ها! گذاشتی هری بعد از نور سبز و اون حرفا، بمونه پیش خاله ش. که از دنیای جادویی دور باشه.... آفرین.
چرا؟
15-برمیگردیم سر گریندلوالد... میشه از اول خودت بگی که اون روز که خواهرتو بدبخت کردید چه اتفاقی افتاد؟
16-چند صد هزار بار بهت پیشنهاد وزارت رو دادن... چرا انقدر لوسی؟ گرچه خوبه که قبول نکردی. کی از من بهتر و شایسته تر!
17-راجع به سنگ جادو... چرا به ذهنت رسید که یه جوری تنظیمش کنی که وقتی یه نفر نیت پاکی داره توی جیبش ظاهر بشه سنگه؟ انقدر اعتقاد به نیروی پاکی و محبت و عشق؟
18-فلامل رو از کجا یافتی اصن؟ چرا چیزی ساختید که هیچ هدف خاصی به جز طولانی تر کردن عمر فلامل نداشت، و از اون طرف با ارباب مخالفت میکردی با این کار؟ مگه هدف ها یکی نبود؟
19-"دلت برای مرده ها نسوزه هری... برای زنده ها دلسوزی کن. و بیشتر از همه برای کسانی که بدون عشق زندگی کردن" (آلبوس دامبلدور-یادگاران مرگ)
لطفا این جمله ت رو تفسیر کن. چرا من باید دلم به حال زنده ها بسوزه؟ چی شده مگه؟ اصلا من قبلش هم دلم برای مرده ها نمیسوخت.
بعدم این عشق... مگه میذارن؟! من یه بار فقط عاشق یه سیب شدم... میگن تو غیر عادی ای. چرا دنیا حاضر نیست با گرایش های مختلف کنار بیاد؟ چرا رعایت حال بقیه رو نمیکنی موقع حرف زدن؟
20-برگردیم سراغ محفل... بچه ها قراره دوباره دور هم جمع بشن؟ قراره دوباره با کمبود آذوقه و سوپ توی محفل رو به رو بشیم؟
میشه کم بخورید؟ وزارت باید زیاد بخوره. مردم کم.
21-آقا جدی چی دیدی تو آینه؟ حالا به کله‌زخمی گفتی جوراب ما هم گفتیم باشه... ولی الان دیگه مجبوری؛ راستشو بگو.
22-بزرگترین ترست چیه؟ یه روز بلند شی ببینی آب‌نباتاتو بهت نمیدن؟ ها چیز... مثل اینکه این برای یه مهمون دیگه بوده. تو همون بخش اولو جواب بده.
23-فکر کن انداختیمت توی آزکابان و دوتا درخواست بیشتر اجازه نداری داشته باشی... اون دوتا چی‌ان؟ بگو که هروقت انداختیمت فراهم نکنیم به ریشت بخندیم.
24-خودمونیم...مرلین وکیلی اون اشیا نقره ای توی دفترت به چه دردی میخوره؟
25-چرا هیچ وقت به فکر ترمیم دماغ شکسته ت نیفتادی؟ با این وضعیت دماغای عملی هیچ وقت وسوسه نشدی؟ یا وسوسه شدی اما اعتقاد به زیبایی در نچرال بودن مانع شده؟
26-کاشف به عمل اومده که به چندین زبان زنده، مرده، پوسیده، کپک زده و... دنیا تسلط داری. از زبان مردم دریا گرفته تا زبان مار ها! از بچگی کلاسای زبان فشرده میرفتی؟ یا به صورت خودآموز یاد گرفتی؟
27-داشتن داداشی که عاشق بزه و به سمت ملت کارخرابی بزا رو پرت می کنه چه حسی داری؟ راستی بحث شکستن دماغ شد، تا حالا به فکر حل اختلافات قدیمیتون با داداشت آبرفورث نیفتادی؟ به نظر میاد دل پری ازت داره!
28-راستی چرا مربای تمشک دوست داری...چرا مثلا مربای گل محمدی نه؟ جریان این رمزای دفترت چیه؟ آخه شاخ سوسک؟ آب نبات لیمویی؟ نوشابه گاز دار ترش؟!
29-برسیم به یه سوال کلیشه ای که تو دوره بچگی از هممون می‌پرسیدن! مامانتو بیشتر دوست داری یا باباتو؟! دامبلدور صغیر تفریحاتش چی بود؟ کتاب میخوند یا با جادو خودشو از سقف آویزون می کرد؟
30-یه بار یادمه گفتی کسایی که عاشقشونیم حتی بعد از مرگشون هم هیچوقت واقعاً ترکمون نمیکنن... خیلی این جمله رو قبول دارم. منم یه قاچ پیتزا داشتم شب گذاشتم تو یخچال صبحش نجینی خورده بودش... هنوز که هنوزه رنگ قارچای روش تو ذهنمه
خودت تجربه مرتبط با این حرفت داری که اضافه کنی؟

-خب دیگه. مصاحبه به پایان رسید. برو خونه ت. عه چیز راستی! من یه سوال مهم دارم! به عنوان آخرین سوال...

فیلم بردار دست ایوا را میگیرد و درحالی که او را روی زمین میکشد به طرف در خروجی میبرد.
-هی! به عنوان سوال سی و یکم و آخر... با نیروی عشق میشه از آسمون غذا ظاهر کرد؟


ویرایش شده توسط الکساندرا ایوانوا در تاریخ ۱۴۰۰/۹/۱۹ ۱۲:۵۹:۴۱
ویرایش شده توسط الکساندرا ایوانوا در تاریخ ۱۴۰۰/۹/۱۹ ۱۳:۰۱:۲۶
ویرایش شده توسط الکساندرا ایوانوا در تاریخ ۱۴۰۰/۹/۱۹ ۱۳:۰۹:۴۸






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.