هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: استادیوم آزادی
پیام زده شده در: ۲۲:۲۰ یکشنبه ۹ مرداد ۱۴۰۱
#31
بدون نام
vs
از جاروی جیغ تا مرلین


رول دوم



_قاقارو، به ریش مرلین اگه نزاری بهت پر بچسبونم و جایگزین جاروم کنمت، تک تک موهاتو میکَنَم و باهاشون لباس میبافم. یه لباس، بیشتر از یه قاقاروی بی مصرف به دردم میخوره!

کتی و قاقارو، دور تا دور مقر بدون نام ها میدویدند و آلنیس را که جایگزین جارویش، زیر بازوی او جا خوش کرده بود را کلافه می‌ساختند.
این دنبال کردن، چند دقیقه ی دیگر طول کشید. سپس، توپ بزرگ و قرمز آلنیس، کتی و قاقارو را از روی زمین درو کرد.
دخترک و پشمالوی یک دنده اش، گوشه ای پرت شدند و برای اینکه دیگر مورد خشم جایگزین جاروی آلنیس قرار نگیرند، تنها با خشم به یکدیگر خیره شدند.

- باورم نمیشه جایگزین جاروم باید یه لامای تف فشان باشه!

آلنیس آهی کشید. حال، جرمی جای کتی را در لی لی رفتن بر روی اعصابش، پر میکرد.
لامای سفید تف فشان، در حال بلند جویدن کرفسی بود که کتی به او هدیه کرده بود، و این کارش، جرمی را بیش از پیش مضطرب و عصبی میکرد.
در آن سمت، پلاکس انواع جادو های بزرگ کننده و متحرک کننده را روی قلموی مذکورش امتحان میکرد تا جای جاروی تبعید شده اش را برایش پُر کند.
قلمو، تا به حال چندین بار بر اثر جادوی پلاکس، در و دیوار مقر را پایین آورده یا بدن بدون نام هارا کبود ساخته بود. منشأ کلافه بودن و حوصله نداشتن آلنیس نیز، همین قلموی دخترک نقاش بود.

-که عشق برای قالیچه، از عشق، برای آدمی بِه باشد.
- هی قاقارو، مثل اینکه مولانا خیلی با قالیچه پرندش گرم گرفته.

کتی و قاقارو، به مولانایی که قالیچه اش را ناز میکرد و برایش شعر میسُرود، نگاه میکردند و از زور خنده، دماغ هایشان را گرفته بودند تا صدایی بیرون ندهند. زیر گرفته شدن توسط توپ جهنده ی آلنیس، درد داشت.

- کیسه شن بیشتر میخوام! بازم برام کیسه شن بیارین سیرابیا!

سر ها، به سمت بچه برگشت که به بالُن جایگزینش، شن متصل میکرد. سپس، سرها آهی کشیده و به ادامه کارشان پرداختند. در این چند روز، آنقدر به بهانه ها و غرغر های بچه گوش کرده بودند، که دیگرچندان اذیتشان نمیکرد.

- با این کیسه شنا که به بالونم آویزونه، قشنگ میتونم دهن چن تا از اون طرفدارای جیغ جیغوی جاروی جیغو آسفالت کنم.

همگی، با جایگزین هایشان مشغول بودند، که زنگ در مقر زده شد. کتی، با کله به سمت در رفت.
_ بچه ها، میرزا پشمالو بالاخره رسید!


ویرایش شده توسط کتی بل در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۹ ۲۲:۲۴:۲۵

ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!



پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۱۴:۱۸ یکشنبه ۹ مرداد ۱۴۰۱
#32
دخترک کوچکی در گوشه ای از این دنیا زندگی میکرد که فریاد هارا میشنید. سعی میکرد فریاد هارا با نقاشی هایش به گوش دنیا برساند. چون خیلی ها فریاد درد سر میدادند و فقط او میشنید. و با سیلی دردناکی به زندگی کودکانه اش پرتاب شد. بعد از آن متوجه شد که گوش هایش کر شده. گوش هایی که فریاد هارا میشنیدند و درد هارا درک میکردند، کر شده اند. نقاشی هایش که سرشار از درد دنیا بودند، به نقاشی های کودکانه ای که پر از درختان و گل ها بودند تبدیل شد.
کسانی که او دردشان را شنیده بود، مُردند و فراموش شدند.
دخترک کوچک بزرگ شد و تکه ای از نقاشی های نسوخته ی کودکی اش را پیدا کرد. چیزی که پس از آن در ذهنش میگذشت، این بود:
- دنیا یا کر است، یا خودش را به کری زده. چون هنگامی که گوش هایم باز شدند، فریاد هایی شنیدم که از کل صداهای جهان بلند تر بود.

دخترک دوباره شنوا شد و خانواده اش پریشان از خراب شدن دوباره ی روان دخترک! نقاشی هایش پیچ و قوس پیدا کردند. چشمانشان درد کشیده شد. موهای سفید از رنجشان در باد جست و خیز کرد و اشک هایشان پایین میغلتید.
دخترک، سرزنش شد. نقاشی هایش دوباره سوزانده شد. دیوانه طلقی شد. خراب و خشن نام برده شد. کتک خورد، اما همانند گذشته کر نشد.
هر کسی که او را میشناخت تنهایش گذاشت.
پس از مدتی، هر که را که دخترک میشناخت، دیگر نداشت. حال، او همانند کسانی بود که بر قلمش آورده بود. تنهای تنها! درد کشیده و گوشه گیر!
اما هر کجا که بود، نقاشی میکشید و در خیابان ها پخش میکرد. شاید کسی اشک هایی را که پایین میریخت میدید.
این روند آنقدر ادامه پیدا کرد که درد ها محو شد و دیگر اشکی ریخته نشد.
آخر کسی اهمیتی نمیداد.
دنیا کی آنقدر ظاهر نگر شده بود؟
دنیا از او سر برگدانده بود. طرد شده بود. درک نشده بود. اشک هایش پایین نمیریختند. دیگر به هیچکس اعتماد نداشت.
خندید! تا ته دنیا میخندید! اگر نمیخندید، همانند آدم پیری میشد که زجر و سختی از سر و روی قیافه اش میبارید. و این چیزی بود که افراد دور و برش از آن متنفر بودند. انگار دوست داشتند تصور کنند دنیا پر از شادی و بدون غم است.
باید مینوشت. باید میکشید.
اما، که بود که بشنود؟
آدمی اگر اشک نریزد، به عروسکی بدل خواهد شد.
و این شد که دخترک، به عروسکی بدل شد. شبیه همان هایی که سعی کرده بود زجرشان را نشان دهد.
گوش هایش تا ابد میشنید.
اما نمیتوانست کاری بکند.
نقاشی های پاره پاره شده اش، در آتش ریخته شد. دستی بر سرش کشیده شد. حال، عروسکی مورد انتظار بود. دنیا، عروسک هایی که اشک نمیریزند را بیشتر دوست دارد.

2_ وظیفه ی یک عروسک، داشتن یک لبخند دائمی و رقصیدن طبق میل گرداننده اش است.
پس هنگامی که یک عروسک از دستور ها پیروی نمیکند و طبق میل خودش میرقصد، فریاد میزند و اشک میریزد، او را دور می اندازند. آخر او به اصطلاح خراب شده!
چون عروسک ها اشک نمیریزند و فریاد نمیزنند. چون عروسک ها باید طبق میل گرداننده برقصند!


ویرایش شده توسط کتی بل در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۹ ۲۱:۵۳:۳۸
ویرایش شده توسط کتی بل در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۹ ۲۱:۵۵:۱۹

ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!



پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۱:۰۷ شنبه ۸ مرداد ۱۴۰۱
#33
جلسه دوم کلاس مراقبت از موجودات جادویی و شبه جادویی
به نام مرلین ریشو


در، با شتاب باز و شد و کتی، دانش آموزان فرو رفته در نیمکت هارا دید که زره و کلاه خود پوشیده بودند. معلوم بود دیشب از آشپزخانه شان دستبرد زده و قابلمه ها و ماهیتابه هارا کش رفته بودند.
کتی، خنده ای زورکی کرد و پشت میزش نشست.
- سلامتون به خیر!

کسی استقبالی نکرد.
-خب... شاید به بعضی هاتون جلسه قبل، زیاد خوش نگذشته باشه.

اعتراض زیر لبی که سر دادند، متعلق به همه ی آنها بود.

- اما بر خلاف جلسه ی قبل، این جلسه براتون هاپو های خوشگل آوردم!

دانش آموزان، با شک و تردید به معلم کوتاهشان نگاه میکردند که با ذوق، از هاپو های مد نظر سخن میگفت.
- برای هر کودومتون یه دونه هاپوی گوگولی کنار گذاشتم. پس صف بگیرین و پشت سر من، بیاین.

دانش آموزان، به صف شدند و در راه، تصورشان را از هاپو های مورد نظر، بیان میکردند.
- شاید واقعا هاپو های نازی بهمون بده. آخه عین دختربچه ها داشت ذوق میکرد.
- جلسه قبلم وقتی داشت در مورد پیرانا حرف میزد، همینقدر ذوق داشت.

خُرخُر عصبی قاقارو که به ردای کتی بلندگو قورت داده چسبیده بود، دانش آموزان را ساکت کرد.
- ممنون قاقارو!

کتی، رو به دیواری ایستاد و زیر دستش که روی دیوار گذاشته بود، در بسیار بزرگی ظاهر شد که به اندازه دروازه هاگوارتز بود.
دانش آموز باهوشی، زیر لب زمزمه کرد.
- اتاق ضروریات!
- کاملا درسته!

کتی، ب ذوق، در را با پایش باز کرد و دانش آموزان را به داخل هل داد. صدای پارس های بلندی، به گوش رسید که مو را به تن دانش آموزان سیخ کرد.
معلم ریز نقش، در اتاق را پشت سرش بست و دانش آموزان گل باقالی اش را به جلو هدایت کرد.
- قبل کلاس، ساز مورد علاقتون رو از پروندتون دیدم و تهیه کردم.

ساز ها، کنار دیوار روی یکدیگر تلنبار شده بودند و پس از اشاره ی کتی، در دست افراد مورد نظرشان افتادند.

- بهتون توصیه میکنم هر صدایی که میتونین از ساز هاتون دربیارین. چون این هاپو ها، فقط با یه آهنگ قشنگ آروم میشن.

کتی، بشکن دیگری زد و دیواری که ساز ها کنارش تلنبار شده بودند، ناپدید شد و چندین سگ سه سر با قلاده هایی که نام دانش آموز صاحب سگ روی آن چاپ شده بود ، پدیدار شدند.
- با توجه به خلق و خویتون، هر هاپویی رو براتون انتخاب کردم. هاپوتون رو پیدا کنین و سعی کنین باهاش کنار بیاین. به عبارت دیگه، قراره به مدت یک هفته با خلق و خوی خودتون کنار بیاین. در ضمن...

چوبش را تکان داد و روی شکم مشکی قاقارو، تکالیف را نمایش داد.

سوال: چجوری با هاپوتون کنار میاین؟
ازتون رول نمیخوام.
سعی کنین برام جوری توصیف کنید انگار یکی هم اخلاق خودتون رو باهاتون یه جا گیر انداختن.


نقل قول:
توصیه: سعی کنین توضیح کاملی درباره خلق و خویتون و اینکه بسته به اون سگ سه سرتون چجوری قراره باشه توضیح بدید. سعی کنید توضیحات کامل و قشنگی برام بدید و تکلیف خودتون رو با شخصیت و اخلاق کارکترتون، روشن کنید.



ویرایش شده توسط کتی بل در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۹ ۲۱:۰۱:۳۲

ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!



پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۱۲:۳۰ پنجشنبه ۶ مرداد ۱۴۰۱
#34
مرگخواران، به صفحه ی سفیدی که قرار بود متنشان در آن جای بگیرد، خیره شده بودند.

_ یعنی باید کل این صفحرو براشون چیز بنویسیم؟

تام، پس کله ای محکمی به مرگخوار مذکور زد و سعی کرد بقیه را از استرس حاصل از دیدن صفحه ی سفید، خلاص کند.
_ نگران نباشین. قانون نداره که. هر چقدر دلمون خواست میتونیم چیز بنویسم. یک خط تا صد خط! حتی میتونیم یه ایمیل یه کلمه ایم بفرستیم.

مرگخواران که از شُک دیدن صفحه ی دراز سفید درآمده بودند، به کار اصلیشان باز گشتند.
چه چیزی باید برای مدیران مینوشتند؟

_ نظرتون چیه بنویسیم ما مرگخوارای واقعی هستیم؟
شاید برامون استثناء قائل شدن!


ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!



پاسخ به: تابلوي شني امتيازات
پیام زده شده در: ۲۲:۴۴ سه شنبه ۴ مرداد ۱۴۰۱
#35
امتیازات جلسه اول کلاس مراقبت از موجودات جادویی و شبه جادویی:


گریفیندور:
آلبوس دامبلدور: 30
آستریکس: 30

ریونکلاو:
لینی وارنر: 30
لادیسلاو زاموژسلی: 30
تری بوت: 30

اسلیترین:
ویکتوریا ویزلی: 27
اسکورپیوس مالفوی: 30
پلاکس بلک: 30

هافلپاف:

نیکلاس فلامل: 30
سدریک دیگوری: 30



ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!



پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۲:۴۲ سه شنبه ۴ مرداد ۱۴۰۱
#36
امتیازات جلسه اول:


آلبوس دامبلدور: 6+9+15
اتفاقا این پیرانای قرمزو مخصوص خودتون رنگ کرده بودم. امیدوارم پیش شما بهش خوش بگذره!

اسکورپیوس مالفوی: 6+9+15
میگم پیراناها کم اومده. نکنه چند تا چند تا برشون داشتی؟
راستی... این پیراناهه نفوذی بود. قراره پولات بره تو جیب من.
(سعی کن فاصله بین دیالوگ ها و متن هاتو رعایت کنی. برای متنی که مربوط به اسکوره و بعدشم دیالوگ اسکور میاد یه فاصله کافیه.)

لینی وارنر: 6+9+15
قول میدم دفعه ی دیگه قانون «ابتدا پیکسی ها سپس بقیه» رو بزارم.

لادیسلاو زاموژسلی: 6+9+15
دنگی که دینگتان میباشد بسیار شبیه پیرانا میبوده. پس قبول مینماییم.

سدریک دیگوری: 6+9+15
خیلی دوست دارم که منم از غذات امتحان کنم. به نظر خوشمزه میرسه.
راستی، ساعت زنگی منم چند روز پیش افتاد شکست. چند روز پیراناتو بهم قرض میدی؟

پلاکس بلک: 9+6+15
چه حقه ی معرکه ای! باید ازش در برابر قاقارو استفاده کنم.

تری بوت: 6+9+15
کلاسم نابود شد که!

ویکتوریا ویزلی: 6+8+13
معلومه هیچکس به خوش اندامیه ویکتوریا نمیشه!
(سوال 2:ترجیحا در وسط متن از شکلک استفاده نمیکنیم. چند تا فاصله اضافه هم داشتی. )
(سوال 3: راستی این قسمتو « » نفهمیدم. پیرانا تنگ خودشو قورت داد؟ بعدش بدون آب چیکار کرد؟ یه چند تا غلط املایی هم داشتی. مثل: پیرانای. برای «تنگ دیگه» بهتره بگیم وارد تنگ دیگه ای شد. )
در کل عالی بودی.

نیکلاس فلامل: 6+9+15
مطمئنی پیرانای مورد نظرت تو اکواریوم من بود؟ یا رفتی از مغازه خریدی؟
راستی... رفتم یه سرچی کردم. مثل اینکه جعفری واقعا دیگه جزء سبزیا محسوب نمیشه!


آستریکس: 6+9+15
با این حساب شاگرد اول اولین جلسه از کلاس، آستریکسه! آفرین که نکتمو گرفتی!


سوزانا: امیتیاز کامل گرفتی. اما اگه زود تر داده بودی برای گروهت لحاظ میشد.
سعی کن جلسه بعد زود تر بفرستی.


ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!



پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۲۰:۲۸ دوشنبه ۳ مرداد ۱۴۰۱
#37
- اینطوری که نمیتونیم فرار کنیم.

کتی، به چهار گولاخ دم در ورودی و خروجی اشاره کرد.
- یه فکری دارم.

بر روی صندوق پیشخوان ایستاد.
- همگی! لطفا گوش کنین!

سر ها، به سمت کتی بازگشت که به زور تعادلش را حفظ میکرد. دیزی و پلاکس به پایش چنگ زده بودند تا با سر روی زمین فرود نیاید.

- قراره یه توربین خیلی خیلی بزرگ بیارن اینجا کار بزارن. اگه جونتونو دوست دارین و علاقه ای به له شدن ندارین، توصیه میکنم زودتر جونتونو بردارین و فرار کنین.

قطعا مردم به حرف دخترک قد کوتاهی که گوشه ی لبش کاکائو مالیده، توجهی نشان نمیدهند. پس، بلاتریکس با تمام وجودش فریاد کشید.
- فرار کنین!

جمعیت انبوه مردم به سمت در ها هجوم بردند و گولاخ ها را سردرگم، باقی گذاشتند.


ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!



پاسخ به: سرسرای عمومی
پیام زده شده در: ۲۰:۱۵ شنبه ۱ مرداد ۱۴۰۱
#38
جادو آموزان، بی معطلی، به سمت آجر ها هجوم آورده و هر کدام یکی دو آجر برداشتند.
مینروا و دامبلدور و باقی استاد ها، با خیال راحت به جادو آموزان مشوقی که آجر به دست بودند، نگاهی انداختند و خواستند با خروج از سرسرا و بازگشتن به اتاق هایشان، به ادامه ی استراحت شیرینشان بپردازند، که جادو آموزی شبیه قاشقی نشسته، وسط پرید.
- ولی پروفسور، بعدا شما از کجا میفهمین که کودوم گروه بیشترین همکاری رو داشته؟

دامبلدور پس از چند دقیقه تفکر پر اضطراب، و خیره شدن به استاد هایی که ناگهان به در و دیوار مخروب سرسرا علاقه پیدا کرده بودند، جوابی یافت.
- بابا جان! سرگروه ها این وظیفرو به عهده میگیرن!
- بازم، پروفسور! یادتون نیست موقع رفتن به هاگزمید، سرگروه ها مفقود شدن؟ هنوز پیداشون نکردیم.

صورت دامبلدور به شکل علامت سوالی درآمد. اما حال، مهم سرسرای مدرسه ی نازنینش بود!
- باباجانیان! بعدا به موضوع سرگروه ها میرسیم! نظرتون چیه برای اینکه کودوم معلم ناظرتون وایسه رای بگیریم؟
- شما هم حساب میشین؟

دامبلدور، ورقه های قرعه کشی را در دستان مینروا گذاشت و به دفترش بازگشت.
- خوش بگذره، باباجانیان!


ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!



پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۲۲:۵۱ چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۱
#39
1_
صبح دل انگیزی برای انجام تکالیف حوصله سربر هاگوارتز بود!
این چیزی بود که کتی با بی حوصلگی برای خودش تکرار میکرد تا کمی اشتیاق پیدا کند. وگرنه آن سال را باید دوباره میخواند.

_ خب... از کلاس ورد ها و طلسم ها شروع میکنیم.

کاغذ های پوستی اش را بیرون کشید. بع علاوه کتاب کت و کلف ورد ها که از کتابخانه کش رفته بود.
پس از چندین ساعت مطالعه بیهوده و چوله کردن کاغذ های پوستی، فلبداهه شروع کردن به درآوردن ورد های عجیب غریب از خودش.
_ چیکیپوتوسولوموتوس!

موهای قاقارو ریخت.

_ موچولوخوفاسوروس!

چشم های قاقارو چپ شد.

_ چلبوسوپومنالوس!

پس گردنی محکمی بر پس سر قاقارو فرود آمد.
کتی، با زود و شوق، از جایش پرید. اینکه دیگر مجبور نبود برای زدن پس گردنی به قاقارو دنبالش کند، شبیه رویا بود!
_ چلبوسوپومنالوس!

قاقارو پس گردنی دیگری خورد.

_ چلبوسوپومنالوس!

پس گردنی جانانه ای بر پس سر کتابدار بیچاره فرود آمد.

_ من یه مخترع نابغم!

2_

3_

زدن سیلی بر صورت فرد مذکور
زیر پای فرد مذکور را خالی کردن
شیر گاو را زیاد تر کردن


قاقارویه


ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!



پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۲۰:۳۰ چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۱
#40
دخترک کتک خورده، کنار جدول خیابان لم داده بود و جای کبودی هایس را میمالید.
پشمالوی کوچکش، با بغض سعی میکرد مانند همیشه اعصابش را گل هم نریزد.
_ کتییی!
_ چته؟ به جای "کتی کتی" گفتن میتونی یه تشکر خشک و خالی بکنی.
_ آخه خیلی سخته!

دخترک چوب دستی اش را بر ملاج پشمالو کوفت.
_ پس ساکت باش‌.

پشمالو داشتن هم نیز، جز مشکلات زجر آور کتی رفته بود. هر روز مجبور بود جلوی دانش آموزانی را که از زبان قاقارو زخم خورده بودند بگیرد تا پشمالو را زیر پایشان له نکنند. پشمالوی مذکور، اینبار با یک مالفوی درگیر شده بود و درباره ی موی سفیدِ "شبیه پیرمردش" نظر داده بود. پرسیده بود که آیا زجر بسیاری کشیده؟ و هنگامی که مالفوی گفته بود چرا اینرو میپرسی، قاقارو جواب داده بود:
_ آخه موهات زود تر از موعد سفید شده.

اگر کتی دیر تر رسیده بود، مالفوی لقمه ای کروشیو به خورد پشمالوی بدبختش میداد.

_ قاقارو! التماست میکنم این زبوناتو فقط برای من بریز. هربار مجبورم باشون درگیر شم تا آسیب نبینی. یه ذره قدر بدون بدبخت بد زبون!
_ اوهوم باشه. فقط کتی... اون دختررو ببین.

کتی، با کنجکاوی جهت پنجه ی کتی را دنبال کرد.

_ سوراخای دماغاش چه بزرگه. بنظرم انگشت شستشم تو سوراخای دماغش جا میشه.

سپس هر دو، از خنده کف زمین پهن شدند.
" رطب خورده منع رطب کی کند؟"



ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.