لوسیوس مالفوی روی تخت بزرگ و اشرافیش که دور تا دورش را پرده های از جنس ابریشم جادویی پوشانده بود در خواب عمیقی بود
ولی بدنش کاملا خیس بود و در خواب چیزی با خود میگفت ... قصر اشرافی و خانوادگی مالفوی قدیمی ترین و کهن ترین قصر جادویی تاریخ میراث جهانی جادوسکو( معادل ماگلی یونسکو) یکی از هفت مکان عجایب هفتگانه جادویی نه هرگز حتی اگه شده باشه دراکو را قربانی کنم و نارسیسا را بلا عوض کنم حاضر نیستم این قصر را به این راحتی ها به یک مشت مرگخوار زوار در رفته ... ترکیده ... اسکلت... شپشو...
بدم :pashmak:
...اصلا جدیدن لردسیاه این مرگخوارا رو از کجا آورده از کوچه زغالی ها تو بن بست آخر کوچه ناکترن؟
بابا قبلا مرگ خوار شدن هم سلسله مراتبی داشت
بله لوسیوس همینجوری تو خواب با خودش حرف میزد و عرق میریخت البته خیسی بدنش بیشتر از حد تولید عرق بدنش بود انگار که با سر رفته بود تا عمق 100 متری استخر قصر ...
ناگهان مالفوی با صدای داد خود از خواب پرید و مثل مرده های از گور گریخته بلند شد و روی تخت اشرافیش نشت
و شروع به نفس کشیدن های شدید و پی در پی کرد انگار که داشته زیر آب خفه میشده...
هه ..! هه.. .هه.. هه. ..هه... یا پدر سالاراز اسلیترین این چه کابوسی بود ... نزدیک بود قصر عزیزم از دست برود ...
لوسیوس که حالا کمی حالش جا اومده بود از تخت بلند شد و به دور و ورش نگاهی انداخت شومینه سلطنتی روشن بود ... پوست اژدها ی بلغاری تمام دیوار اتاق را تزئین کرده بود مجسمه های بزرگ و خوفناک و اشرافی دکوری اتاق جلوه خاصی به اتاق اشرافی لوسیوس داده بود اما ناگهان چیزی آه از نهان لوسیوس بلند کرد...
یک مرغابی پلاستیکی بادی زرد رنگ خیس کف اتاق...
لوسیوس سریع به طرف پنجره اتاق رفت و به حیاط خیره شد دید که اطراف استخر یک عالمه جسد و ردای جادوگری و تعداد زیادی ساحره هست ...
عده ای در حال دادن تنفس مصنوعی به مرگخوارنی که روی زمین افتاده بودن آب استخر خالی شده بود چیزی شبیه ماهی بادکنی و جندش آور گوشه ای از استخر افتاده بود که معلوم شد همون شش پر از آب شده است...
و در گوشه دیگر لردسیاه بطری آب معدنی را بلند کرده بود و به مرگخوارن شیفته که به بطری زل زده بودن انگار که چیز مقدسی است و سرنوشتشان به آن بستگی دارد... نشان میداد.
ناگهان نارسیسا وارد اتاق شد..
اوه عزیزم بهوش اومدی...
زود بیا بریم پایین لردسیاه میخواد سرنوشت مسابقه را تایین کند بیا زود بریم ...
برو باهاش صحبت کن بهش بگو حاظری بشی جن خونگی خانه ریدل شاید از تصمیمش منصرف شد... لااقل اینجوری من و دراکو قصر را داریم...
لوسویس نگاهی به نارسیسا انداخت ...
یعنی واقعیت داره یعنی کابوس نبود....؟