هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: خاطرات یاران ققنوس
پیام زده شده در: ۱۵:۱۶ دوشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۳
#41
این یکی از کارهایی بود که ادوارد در آن بی نظیر بود: ساکت ماندن! شاید اگر به این باور داشت که قبل از انسان بودنش در زمین زندگی دیگری داشته یا به بیانی بهتر، به تناسخ مومن بود؛ می توانست به جغد بودن در زندگی پیشین فکر کند یا زندگی پسین .. شاید!

هرچند که بسیار ساکت و دقیق بود.. و آرام و موقر، همان طور که جغدها هستند؛ اما به این آموزه های دینی عجیب و غریب ایمان نداشت. صرفا دلش می خواست که یک گوشه آرام بنشیند و فکر کند. چون نیاز به فکر کردن داشت.. شاید یک مدت طولانی باید فکر می کرد که "خب.. حالا چی؟!"

مدتی بود که برگشته بود. دلش می خواست ناگهانی و بی سر و صدا باشد اما آنچنان که باید و شاید موفق نشده بود. هنوز به خودش بودن عادت نداشت و ترجیح می داد در سایه زندگی کند هرچند که..

- تق تق تق..
- آه.. ویولت! دوباره نه.. می خوام فعلا تنها باشم!
- ادی!! بسه دیگه بیا بیرون.. بیا یه چرخی بزن ببین دور و برت چه خبره.. زود باش! تنها کسی که هم تو رو کاملا می شناسه هم اینجا رو منم.. می تونم همه جا رو بهت نشون بدم ادی.. د بیا دیگه!

ادوارد یک تکانی به خودش داد اما نه آن قدرها مفید.. فقط بیشتر از پیش زیر پتویش خزید!

- نه ویولت.. فعلا نمی خوام باهات جایی بیام.
- خب یهو بگو برو پی کارت از قیافه ت خوشم نمیاد! واقعا که..

و در حالی که با غیظ و خشم پاهایش را روی پله ها می کوبید از آنجا دور شد. ادوارد آهی پر از حسرت کشید و به پروژه ی خودش برگشت. باید به سوال هایش فکر می کرد یا در فکرهایش غرق می شد و گاهی هم از شدت غرق شدن خوابش می برد!

چوبدستیش را در هوا تکان داد. حرفی نزد اما ابر نقره ای درخشانی که به اندازه ی یک تخته سنگ بود بالای سرش تشکیل شد. سپر مدافع بود اما هیچ چیز نبود. مطلقا یک ابر بی شکل!

فلش بک
- ادوارد سوزان بونز!

پسرکی که لباس ارشد ریونکلا را به تن کرده بود تا چند لحظه ای قبل روی چمن های کنار دریاچه دراز کشیده بود که با صدایی آشنا از جا پرید!

- پروفسور!
- بازم که تنهایی ادوارد.. دوستات کجان؟ سینسترا؟ لارتن؟ ویولت؟
- کوئیدیچ پروفسور.. کوئیدیچ! رفتن دنبال بازی.. اما من حوصله ش رو نداشتم ترجیحم دادم اینجا دراز بکشم و آسمون رو نگاه کنم.. و ابرای بی شکلش رو.
- بی شکل؟ اونا هیچ کدوم بی شکل نیستن.. فقط کشفشون نکردی ادوارد.. عمیق تر نگاه کن!

دامبلدور نسبتا جوان لبخندی به پهنای صورتش زد و سری تکان داد و دور شد.

پایان فلش بک

ابر نقره ای بالای سرش بی شکل نبود. فقط کشف نشده بود.. باید عمیق تر نگاه می کرد! چوبدستیش را تکان داد.. انگار که توده ی ابر را هم می زد! بخارهای درخشان چرخیدند و چرخیدند و کم کم انگار شکل می گرفتند.

- بال داره! پرنده ست.. یه پرنده ی بزرگ! یالا.. تو باید همین امروز کشف بشی!

داشت با خودش کلنجار می رفت. چه جور پرنده ای می توانست بالهایی به این عظمت داشته باشد. عقاب؟ نماد ریونکلا بود ولی عقاب هیچ وقت پرنده ی مورد علاقه اش نبود.. پرنده کلاغ هم نبود، بزرگتر از این حرفها بود!

کلافه شد. باز هم چوبدستی را تکان داد و ابر مبهم کشف نشده مرخص شد. سالها پیش یک جفت زاغ به جای این ابر بود اما مدتی بود که یک توده درخشان مثل خامه ی زده شد از چوبدستی بیرون می ریخت! باید کشفش می کرد، باید کشفش می کرد! دوباره طلسم غیر لفظیش را اجرا کرد و دوباره ابر نقره ای بالای سرش بود.

- تو یه جونور بالداری! احتمالا یه پرنده.. یه پرنده که از نظر جثه خیلی بزرگتر از بقیه ست و به من میاد.. یا من دوستش دارم احتمالا! جغدی؟ باز؟ طاووس؟ ققنوسی.. یا یه پرنده ی جادویی دیگه!؟

تمام پرنده هایی که می شناخت را مرور کرد اما یقینا این پرنده هیچ کدام از آن پرنده ها نبود چون ابر نقره ای هنوز شکل مبهمی از یک پرنده ی بزرگ را داشت نه یک "جغد" نه یک "ققنوس" فقط یک پرنده ی بزرگ که به خودشناسی نرسیده بود!




" چون نگه کردند آن سی مرغ زود

بی شک این سی مرغ ،آن سیمرغ بود
"


می تراود مهتاب..


"وقتش رسیده که همه‌ی ما بین چیزی که درسته و چیزی که آسونه، یکی رو انتخاب کنیم."
- پروفسور دامبلدور



Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۲:۲۴ سه شنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۸
#42
بازم من باید خلاصه بنویسم؟!

باب بزرگ گودی عاشق نارسیسا بلک شده.آدم قحطی بوده آخه!

این اطراف یه کچل مخوف وجود داره به اسم ولدک یا همون تامی خودم. این کچل موذی می خواد از آب گل آلود ماهی بگیره در نتیجه شروط قجری برای گودی می ذاره:


1-همین امشب دفترخاطرات دامبلدورو برام میاری.
2-باید ظرف سه روز یویوی شکسته جمز سیریوس پاترو برام بیاری.البته نصفشو بیار.نصفشم بذار تو اتاق تدی.
3-معجون گرگ خفه کن ریموس و تدی رو با یه معجون دیگه عوض میکنی که اونا تبدیل به دوتا گرگینه واقعی بشن .
4-نصف ریش دامبلو برام میاری!توجه کن که نصفشو خواستم.نصفش باید رو صورتش بمونه.

باباگودی به هر زور و زحمتی اولی رو انجام می ده. دومی رو هم همینطور.. حالا مونده دو تای دیگه..آمــــــــــــااآ

دستخط دامبلدور روح هخامنشیان رو سربلند کرده.. یه نفر لازمه که این خطو بخونه. اون یه محفلیه.. اون جیمزه!

ولی جیمز هم شرطهایی داره گویا!
----------------------

- گلدیم گلدیم گلدیم! تیمیون!

جیمز روی کاناپه جلوی تی وی خونه ی ریدل نشسته و غش غش می خنده. می خنده و ذرات ذرت بودار فیل رو به اطراف پخش می کنه.. جیمز پاپکورنارو آنچنان به اطراف می فرسته که عله گدازه های آتشینشو!

- ولدک بگی بشین بقیه شو ببین اینا خیلی باحالن!

ولدمورت که تا همین چند ثانیه پیش کنار جیمز روی کاناپه نشسته بود بلند میشه و یه چرخی توی سالن پذیرایی میراث پدرش می زنه.

یه کمی مثل گاوهای نر از دماغ نداشته ش هوا اخراج می کنه. چندتا پف فیلی رو که روی زمین افتاده بودن رو قرچ زیر پاش له می کنه. دستی به سطح صیقلی سرش می کشه و جواب جیمز رو می ده:

- وروجک این مفتذلات برای ارباب خوب نیس دیدنشون.. مردم به کله ی کچلش می خندن اونوقت!

جیمز یه خنده ی غلطان می زنه! تامی.. امم اسمشونبر به ایوان می گه:

- می بینی؟! می بینی به کله ی کچل من می خنده!؟ ندیدی؟!
- ولدک لهجه ت خیلی باحاله!

جیمز دوباره خنده ی غلطان می زنه. صدای خنده ی جیغ آمیز جیمز پرواز می کنه و از خونه ی ریدل خارج میشه. توی حیاط خونه می چرخه.. از تپه های لیتل هلینگتون عبور می کنه. بالای سر خونه ی گونت می چرخه و ...

مورف توی خونه ش مشغول بررسی طرح اصلاح الگوی مصرفشه که صدای خنده از بالا سرش رد میشه و می ره.
- اه.. لامشّب.. این ژیغ ژیغای لهنتی اینژا هم منو راحت نمی ژارن؟! باب من اومدم تو خونه ی مشتقل خودم! عژبا! آخ شوختم!

خنده همچنان پرواز می کنه و به کوههای پربرف خراسان شمالی می رسه!(چه ربطی داره اصلا!؟)

قیییییژژژ
- من قبول ندارم اینو.. تو نویسنده رو خریدی.. نه.. تو خود فروخته ای من ریشاتو می بینم. من می دونم تو کی هستی من ازت متنفرم.. من می خوام اون دفترچه ی لعنتی (*****Damned not f) رو بخونم.. برو سر داستان من ول کن این جیغو..من دفترچه ی ریش درازو می خوام.. من می خوام!

- خب به خودت فشار نیار تام تامک!
قیییییژژژ

ضربان شقیقه ی ولدمورت به سمت ضربان شقیقه ی عموورنون میل می کرده ولی این خطر بزرگی بود، کارگردان پیشگیری می کنه و از پشت سر اقدامات لازم رو به عمل میاره. ولدمورت داد می زنه.

- تخم محفلی رو که ملخ نخورده! قحطی محفلی که نیومده.. بردارید این جوجه رو ببرید یه محفلی به درد بخورتر بیارید برای من.. بجنبید!

جیمز از روی کاناپه می پره و جلوی پای ولدمورت فرود میاد. جیمز میگه:
- ببین ولدک.. تو داد زدنتم تکنیکی نیس.. ولی خب فایده ای نداره چون محفلی ها از امروز به مدت ده روز دارن تو خونه ی گریمولد پارتی بودا می گیرن و تا ده روز یوگا تمرین می کنن.. کسی بیرون نیست که بتونی پیداش کنی!

- گودریک چیه پس؟!
- اون رفته ولنتاین بعدشم میره گریمولد.. حالا بیا بشین شیرشاه یک و نیم ببین.. بعدشم می خوام برات کوسکو و کرانک و اسکار و خرس برادر و مزرعه ی حیوونا بذارم.. بیا دیگه ولدک!

-

گریمولد
گودریک و نارسیس دم در خونه ی گریمولدن. گودریک چششو بسته و نیششو به همراه در باز کرده و به لیدیز فرست داره تاکید می کنه ولی نارسیسا نمی تونه بره تو.. فقط به در می خوره و روی خاک کوچه بازتاب میشه. گودی هم بعد از اون فاجعه مثل هیپوگریف وارد میشه و نمی فهمه که نارسیس وارد نشده.

(علاوه بر بحران شدید آی کیو تاریکی خونه ی گریمولد هم مزید بر علت میشه)

- آلبوس بازم پول برقو ندادی؟!

گودریک جلو میره و می بینه که محفلی ها توی اتاق نشین دور نشستن و مقادیر شمع دارن روی هوا پرواز می کنن. دامبلدورم وسط نشسته.. نه، وسط پرواز می کنه.. نه، وسط روی هوا معلقه چون تمرکزش بالاست!

جرقه های شومی تو مغز گودریک که به مرور زمان فاسد شده زده میشه و به فکر شرط سوم میوفته. پاورچین پاورچین میره کنار دامبلدرو که..

گودریک داشت ریش دامبلدور رو وجب می زد که یه پنجه ی گوگولی خوشگل مامانی رو روی شونه ش حس می کنه.

- تدی پنجولتو بکش..

فایده ای نداشت.

- تدی پنجه ت رو بردار دیگه عزیزم!

همچنان بی فایده.

- تدی!
- لیدی!
-


می تراود مهتاب..


"وقتش رسیده که همه‌ی ما بین چیزی که درسته و چیزی که آسونه، یکی رو انتخاب کنیم."
- پروفسور دامبلدور



Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۴:۴۶ یکشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۸۸
#43
می خوام لطفا این شناسه رو برام دوباره باز کنی کوئیرل.

گروهش ریونکلاست. معرفی شخصیت قبلا داشته. حقیقتش پیدا کردنش سخته یه ذره و گرنه لینک می دادم. با این وجود من حاضرم اگه واقعا لازمه یه معرفی شخصیت جدید بنویسم.

به نظر تو حالا چیکار کنم پروفسور؟

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۸/۱۱/۲۵ ۱۹:۱۶:۳۸

می تراود مهتاب..


"وقتش رسیده که همه‌ی ما بین چیزی که درسته و چیزی که آسونه، یکی رو انتخاب کنیم."
- پروفسور دامبلدور



Re: گفتگو با ناظران *محفل ققنوس*
پیام زده شده در: ۱۸:۵۸ شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۶
#44
سلام به ناظراي عزيز محفل
به زودي پرونده ي ادوارد بونز بسته مي شه و من تبديل مي شم به سوروس اسنيپ توسط معجون مركب !
مي خواستم بگم كه شما بخوايد نخوايد من محفلي هم به زودي ميام اينجا خراب مي شم دوباره..براي همين مي خواستم امتيازاتمو به شناسه جديد انتقال بديد و اينا..
ممنون
با تقديم احترامات فراوان


می تراود مهتاب..


"وقتش رسیده که همه‌ی ما بین چیزی که درسته و چیزی که آسونه، یکی رو انتخاب کنیم."
- پروفسور دامبلدور



Re: نقدستان محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۸:۱۱ پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۸۶
#45
اهم اهم من دوباره اومدم..بريد كنار!

نقد پست شماره 257 در جلسات الف دال زده شده توسط آليشيا اسپينت:
همكار عزيز اين هم از نقد پست شما:

پاراگراف بندي:
با اينكه پستتون طنز بود اما پاراگراف بندي توش به خوبي اجرا شده بود و خواننده ازش لذت مي برد. در پاراگراف بندي هيچ مشكلي نداشتيد. خيلي خوب اين كارو انجام داده بوديد.دست بزنيد!!

لحن و زبان داستان:
به قول آلبوس از لحن ازشي خوب استفاده كرده بوديد
به خوبي از لحن طنز استفاده كرده بوديد و نوشته ي جذابي رو ارائه داده بوديد. لحن نوشتتون با لحن نوشته ي قبل هم هماهنگي داشت. اضافه كردن بخش تبليغات و مكاري با محفل هم خيلي عالي بود. بخش امنيت اجتماعي و كمدها هم قشنگ بود همينطور وارد كردن خودتون به داستان.
زبانش هم كه فارسي بود

نكات نگارشي و املايي:
از لحاظ املايي مشكلي در پستتون ديده نمي شد چه غلط تايپي و چه غلط املايي و اين يك نكته ي مثبت در پست شماست.
از فضاسازي ها و توضيحات طنز گونه استفاده كرده بوديد و اين باعث شده بود كه خود به خود شما يك پاراگراف بندي و قالب داشته باشيد.
مشكلات نگارشي ريزي هم وجود داشت مثل اين جملات نقل قول:
هری:رون انگشتت توی حلق منه درش بیار می خوام حرف بزنم
رون:شرمنده انوقت میره تو چشم ریموس...
-یکی چراغها رو روشن کنه...آخ...
-هری تو مگه رئیس نیستی یه کاری بکن دیگه
صدای آلیشیا از یک گوشه:رئیس منم بوقی اینم حکمم

كه در آخر بعضي از آنها هيچ علايم نگارشي اي مثل .! ... يا هر چيز ديگه اي ديده نمي شه ...البته اينا قابل چشم پوشيه!

پيش بردن سوژه:
سوژه به طور قابل ملاحظه و چشمگيري پيش نرفته بود مخصوصا كه از اين پست به بعد در سه پست تقريبا لوكيشن داستان جلوي دفتر آمبريجه ..البته من مي دونم تقصير تهيه كنندست كه بودجه ي حمل و نقل رو نداده

شروع و پايان پست:
آغاز خوب پستت وابسته به پايان مناسب و خوب لاوندر بود كه شما هم خوب پرورشش داديد و خيلي خوب لاوندر رو وارد كرديد و فضا رو براي بخش كمدها آماده كرديد. فكر اينو نكرديد اگه به جاي لاو لاو اون وزغ پيداش مي شد چه كار بايد مي كرديم
پايان پستتون رو هم در جاي حساسي تموم كرده بوديد و سوژه ي مناسبي رو در اختيا رنفر بعد گذاشته بوديد. البته من فكر مي كنم كه منظور شما از صداي كشدار دراكو بود؟!
پستتون در كل خيلي خوب بود. دست بزنيد بازم

نقد پست 258 در همونجا زده شده توسط لاوندر براون:
لاو لاو اين هم از نقد پست دوم شما در ماموريت:
پاراگراف بندي:
پاراگراف بنديتون خوب بود اما هنوز پستتون شلوغ به نظر مي اومد. در نگاه اول آدم حس مي كنه سرش گيج مي ره اما بعد خوب مي شه پاراگراف بندي خوبي داشتيد اين قبلي رو گفتم بخندي دلت شاد بشه . اما يه موضوعي كه مهمه اينه كه شكلك ها اصولا پاراگراف بندي پست رو به هم مي زنه مخصوصا كه وسط جمله باشه..اينو من بعد از تحقيقات زياد فهميدم..ولي هنوز درمانشو كشف نكردم

لحن و زبان داستان:
لحن ارزشي رو به كار برده بودي و تمام پستت رو با همين لحن نوشته بودي البته با اين كه در تمام پست رو با دهن باز مي خونديم (داشتيم مي خنديديم خب) اما از كيفيت ادبي پست كم مي شد. مي گم ادبي نه اينكه نثر مسجع بنويسي ولي كيفيت نوشته پايين مياد. بهتره براي بهتر شدن نوشتت از طنز عاميانه ي پست كم بشه تا ارزشي نشه (طنز خيلي زيادي ارزشي مي شه) كمي هم بايد به فضا سازي بپردازي مثل پست قبلي كه توسط آليشيا زده شده بود.
زبان پست فارسي بود (دو نقطه دي)

نكات نگارشي املايي:
در اين مورد هم خوب بوديد ولي عاري از اشكال نبوديد. در چند مورد غلط تايپي داشتيد كه البته با ويرايش حل مي شد. غلط املايي نداشتيد. استفاده ي زياد از‌ () هم باز تو ذوق مي زد به نظرم بهتره كه از * و ** و اينا استفاده كني و در آخر پست در پي نوشت توضيح بدي. اين كار حس خواننده رو موقع خوندن بهم نمي زنه چون نوته ي توي پرانتز به نظرم يه جوريايي پارازيت وسط داستان اميدوارم با من هم عقيده باشيد. از اينا هم زياد استفاده كرده بودي در حدي كه شور شده بود. نقل قول:
ملت گوش میدن به صدا:.... .(این یعنی صدایی نمیاد!)
بهتر بود در اين جمله تغييرات بوجود ميومد يا اينكه در كل عوضش مي كرديد. بهتر بود به جاش مي نوشتيد " ملت در جستجوي فركانس صوتي گوششونو تيز مي كنن اما صدايي نرسيد" يا اينكه " ملت به ياد فيل گوششونو تون مي دن تا بلكه صدايي رو كه وجود نداشت بشنون!" موارد ريز ديگه اي هم بود اما مي شه از كنارشون رد شد.
كارت خوب بود در اين بخش

پيش بردن سوژه:
سوژه پيشروي چنداني نداشت چون در كنار اون سوژه ي فرعي فرد مجهول داخل اتاق رو شروع كرده بودي و با اسنيپ هم به مشكل برخورده بودي. در كل بيشتر به موضوعات فرعي پرداخته بودي و داستان رو كش داده بودي.
بد نبودي..ولي خوب هم نبود.

شروع و پايان پست:
شروع پستت وابسته به پست آليشيا بود و خوب از عهده ي ادامه دادنش بر اومده بودي البته من فكر مي كنم كه صداي كش دار مال دراكو بوده اما خب اسنيپ هم فرق چنداني نداره.
پايان پستت هم پايان خوبي بود و ساده سوژه ي فرعي اي رو هم شروع نمي كرد كه به نظر من همون بهتر كه شروع نكرد چون سوژه فرعي به تعداد نياز يافت مي شد بلكه بيشتر!

نقد پست شماره ي 259 در همونجا زده شده توسط سارا اونز:
ساراي عزيزبار ديگر اين بنده ي حقير دارم پست شما رو نقد مي كنم!
پاراگراف بندي:
پاراگراف بندي خوب داشتيد با اينكه جمله هاي رو كه به فضا سازي اختصاص داده بوديد كوتاه بود. در كل قالب كلي پستتون مناسب بود.
لحن و زبان داستان:
لحن طنز و جد كه بيشتر متمايل به طنز بود در پستتون استفاده كرده بوديد. البته به جرئت مي گم كه اين سبك مختص خودتون و تبديل به سبك شما شده. ولي لحن پستتون يكنواخت و هماهنگ بود اما پست قبل و بعد با پست شما از لحاظ لحن هماهنگ نبود.

نكات نگارشي و املايي:
مثل هميشه بدو غلط املايي و غلط تايپي نكته ي مثبت هميشگي در پست شما. علائم نگارشي رو هم به خوبي رعايت كرده بوديد . البته فضاسازي هاي كمي به چشم مي خورد كه لطمه اي هم به پست وارد نكرده بود. كوتاه بودن نوشته هم يك عامل مثبت بود.

پيش بردن سوژه:
با توجه به كوتاه بودن پست خيلي خوب سوژه رو جلو برده بوديد و به پايان داستان نزديك شده بوديد و به خوبي اسنيپ رو از سوژه بيرون برديد و آمبريج رو وارد كرديد.
شروع و پايان پست:
شروع پستتون خيلي خوب بود طوري ادامه داده بوديد كه انگار هر دو پست را يك زمان نوشته اند و داستان را همانطور ادامه داده بوديد و وقفه اي در ان ايجاد نكرده بوديد. پايان پستتان هم هيجان زيادي رو به خواننده منتقل مي كرد به دليل نزديك شدن ورود آمبريج. خيلي خوب پست رو تموم كرده بوديد.


می تراود مهتاب..


"وقتش رسیده که همه‌ی ما بین چیزی که درسته و چیزی که آسونه، یکی رو انتخاب کنیم."
- پروفسور دامبلدور



*نقد پست های انجمن شهر لندن*
پیام زده شده در: ۱۸:۱۰ پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۸۶
#46
نقد شماره ي 7:

نقد پست شماره ي سه در باشگاه اسلاگهورن زده شده توسط مالي ويزلي:
مالي عزيز اميدوارم ناراحت نشي از اينكه پستت نقد مي شه اگه ناراحت مي شي يا دوست نداري نقد بشه به من اطلاع بده اين نقد پست شماست:

پاراگراف بندي:
پاراگراف بنديت بند نبود البته با توجه به اينكه پستت طنز بود و بيشتر ديالوگ بود پاراگراف بندي آنچناني لازم نداشت اما استفاده از شكلك نظم خط ها را به هم زده بود كه اگر كمتر استفاده مي كردي بهتر مي شد.

لحن و زبان داستان:
لحن طنز متعادلي رو به كار گرفته بودي و از ارزشي بازي دوري كرده بودي كه يك نكته ي مثبت بود. با طنز ملايمي جلو رفته بودي و وظيفه ي خندوندن خواننده رو به ديالوگها محول كرده بودي. استفاده از لحن محاوره اي و افعال شكسته هم به جا و درست بود.

نكات نگارشي و املايي:
در پستت غلط املايي و غلط تايپي ديده نمي شد و اين يه فاكتور مثبت بود. از علائم نگارشي هم به جا و درست استفاده كرده بودي. مشكل عمدت در اين بخش اين بود كه به فضاسازي نپرداخته بودي و بيشتر از ديالوگ استفاده كردي بوي. همينطور از شكلك ها زياد و بي رويه استفاده كرده بودي كه توي ذوق مي زد.

پيش بردن سوژه:
به طور قابل ملاحظه اي سوژه رو جلو برده بودي و آماده شدن هري و جيني رو براي رفتن به جشن رو توصيف مرده بودي . در اين بخش هم خوب عمل كرده بودي.

شروع و پايان پست:
پستت رو با يك فضاسازي خوب شروع كرده بودي كه بهترين حالت شروع براي پستت بود با توجه به اينكه پست قبل در يك زمان ديگر تمام شده بود.
پايان پستت يك پايان باز بود و دست نفر بعدي رو باز گذاشته بود.
در اين قسمت هم خيلي خوب بودي.

70 از 100


می تراود مهتاب..


"وقتش رسیده که همه‌ی ما بین چیزی که درسته و چیزی که آسونه، یکی رو انتخاب کنیم."
- پروفسور دامبلدور



Re: گفتگو با مدیران ارتش الف دال,انتقادات و پیشنهاد ها
پیام زده شده در: ۱۴:۱۷ چهارشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۶
#47
جرج بوقي من دو بار اينجا اعلا كردم آليشيا يه بار تو گاليونها گفت ..اعضاي الف دال موظفن چك كنن گاليونشونو..
من يه بار تو مسنجر به تو گفتم
در مورد اين ويولتم بعدا مي گم آلبوس يه فكري بكنه..رئيس بي مسئوليت
در هر صورت دارم اينجا اعلام مي كنم براي اولين بار ماموريت بعدي خيلي زود شروع مي شه..با كسايي كه وش شكرت نكنن برخورد جدي مي كنم
امتيازا زده شد نقدها هم تا شنبه كامل مي شه
خوش باشيد.


می تراود مهتاب..


"وقتش رسیده که همه‌ی ما بین چیزی که درسته و چیزی که آسونه، یکی رو انتخاب کنیم."
- پروفسور دامبلدور



Re: محله پریوت دریو
پیام زده شده در: ۱۲:۳۷ سه شنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۶
#48
هري با يك حركت سريع شمشير رو جلوي صورتش مي گيره و به سمت لرد حمله مي كنه. تيغه ي فلزي شمشير زير نور ماه برق مي زده اما در مقابل كله ي لرد نورش هيچ بوده. از اون طرف لرد هم كه مي خواسته از خودش بلا دفاع كنه چوبشو مي كشه بيرون و به سمت هري مي گيره:
-اكسپليارموس!
ناگهان نور عجيبي همه جارو فرا مي گيره كه نور كله ي لرد رو در خودش هضم مي كنه . همينطور كه نور همه جا رو فرا گرفته بود كالين هم زرت و زرت عكس مي گرفت دلش كلي شاد شد! پس از مدت مديدي نور كم تر شد و در برابر چشم بينندگان هري و لرد در حالي ظاهر شدن كه در فيلم چهار ظاهر شده بودن يك سيم رابط قطور از شمشير گريفيندور به چوب لرد وصل شده بود و هر دو طرف در تلاش بودند كه سلاحشون از دستشون در نره . البته دو طرف معادله مساوي نبودن و اين يك بي عدالتي بزرگ بود چون بلا هم چسبيده بود به ولدي و داشت زور مي زد ( اون زور نه منحرف)
ريموس:‌ پرفسور چه اتفاقي افتاده ..چرا اين جوري شد؟
دامبل در حالي كه داشت ريششو توي شلوارش مي نداخت و نيشش هم باز جواب داد: احتمالا گودريك توي شمشيرش از پر ققنوس استفاده كرده بود. و چون كه لرد هم مغز چوبش از پر ققنوس بوده ماه اينجا قرار مي گيره و خورشيد اينجا ..اينم زمينه ..وقتي اين سه تا با هم در يك راستا قرار بگيرند اونوقت..
ريموس:‌
دورا:‌بيا بريم ريموس كارت دارم اينو ول كن
- تو بايد برنده بشي هري ..تلاش كن ..تو مي توني ..!!
در اين لحظه هري بوي گلي رو كه احتمالا توي پناهگاه به دماغش خورده بوده رو در هوا رو حس مي كنه ( اند و ته هري پاتري نويسي و رول پليينگ هري پاتر) و نيروي صد اسب و صد گاو و صد خر در خودش ح سمي كنه و با تمام قدرت شمشير رو حركت مي ده. در نتيجه اون طرف معادله تكاني شديدي حس مي كنه. در اثر اين تكان شديد بلا به سر كچل لرد اصابت مي كنه و لرد هم در اثر فشار دو طرفه(!)‌ تمام چيبسهاي باتو و بي تو و با من و يكي من يكي تو همه مي ريزه پايين و روي زمين پخش و پلا مي شه. ولدي به دليل علاقه ي زيادش به چيبس و اينكه از چيبس با تو نمي شه گذشت چوب رو ول مي كنه و به سمت چيبسها شيرجه مي زنه.
- اي واي نه چيبسام...ا!!
در طرف ديگر دامبل هم كه چيبس دوس داشته به سمت چيبس ها شيرجه مي ره:
- منم چيبس مي خوام به منم بده..بده بده چيبس بده!
هري و بلا د راثر نيروهاي وارده و اينكه چوب لرد با سرعت زياد متر بر ثانيه به مغز هري اصابت كرد بر روي زمين پخش شدند. ولدي و دامبلي و ديگر چيبس دوستان گرامي هم به سمت تنقلات پخش شده بر روي زمين حمله ور شدند و دامبلي در كمال عدالت داره چيبسا رو تقسيم مي كنه (‌به تعداد افراد كاسه مي ذاره و يكي توي اولين كاسه يكي توي كاسه ي خودش ..يكي توي دومين كاسه يكي تو كاسه ي خودش ..يكي تو كاسه سوم يكي توي كاسه خودش)
- اين تقسيم عادلانه نيست...من قبول ندارم..
- اين مشكل خودت تام...كسي اعتراضي نداره..مگه نه آخ آخ ريشمو ول كن بوقي!
- قلوه قلوه!
نبرد جديد آغز مي شه و محفليان و مرگخواران همچنان به حالت به صحنه مي نگرند و كالين همچنان عكس مي گيره!

ادامه دارد..تموم نشده!
...


می تراود مهتاب..


"وقتش رسیده که همه‌ی ما بین چیزی که درسته و چیزی که آسونه، یکی رو انتخاب کنیم."
- پروفسور دامبلدور



Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۸:۱۹ دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۶
#49
همه ي اعضاي حاضر در صحنه جز ادوارد بسي تعجب كرده بودند كه اين صداي فرا انساني كه از صداي شپور( ترومپت چيه فارسي رو پاس بداريد و اينا!) مازي مولان (!) بسي بالاتر و گوش خراش تر بود چطور از هيكل نحيف اين ساحره بيرون تراويده
ساحره ي نحيف و اينا: هوي ادوارد تو چرا رفته بودي بغل چو؟ تا چشم منو دور مي بيني سريع شلوارتو عوض مي كني؟..هان هان هان؟
اديب در حالي كه از ترس دستشو تا ته كرده بود تو حلقش رو به ساحره ي نحيف مي گه:
ااان كمنم نامن ووني تني نوقي ستيا!(دستش تو حلقش بود ديگه خب)
ساحره: هوي اون دستتو در بيار ببينم چي ميگي!
پس از اينكه با تلاش هاي فراوان گروه امداد كه يك ربع پس از حادثه با تماس اول خودشون رو به محل حادثه رسونده بودند دست اديب از حلقش در مي ياد و در حالي كه زير نور لامپ هاي اضافه اي كه در محل بوده به شدت برق مي زده به حالت دو نقطه دي رو به ساحره ي محترم مي كنه و ميگه:
- تقصير من نبود كه ويولت. اصلا اين ساحره هاي خيلي خوب و محترم و اينا منو از بيرون اوردن تو و از من پرستاري كردن تا حالم خوب بشه اون گندهه هم مي خواست منو بخوره ولي من از خودم دفاع كردم و اينا بعد اين چو به من گير داد گفت تو بايد بياي بغل من ..من هي مقاومت مي كردم .شتلق شپلخ!...اما اين چو هي مي گفت تو بايد دست مزد مراقبت ما رو بدي() من هي مقاوت كردم ولي سر آخر شكست خوردم و اين چو منو به زور بغل كرد
مك بون در بين حرفاي چو مي خواست كه با يك حركت كه مخصوص پنج پاهاي درنده هست به ادوارد حمله كنه و حقشو بذاره كف دستش اما ادوارد با يك حركت سر دماغشو توي چشم و چال مكبون فرو مي كنه و به نطقش ادامه مي ده
چو:مآآآ
ادوارد:
ويولت: :ything:
ادوارد: من اين قده دنبال تو گشتم پيدات نكردم كجا بودي ؟ بيا بغل عمو اينا

صحنه عوض شد

تصوير از سياهي در مي ياد و كم كم هيكل عظيم ماكسيم عظمي در كادر مشخص مي شه كه روي يك صندلي غول پيكر برازنده ي خودش نشسته و مازي مولان داره پاهاي ماكسيم عظمي رو مي ماله. جين جان همچنان مشغول نرمش چونه ست چو داره حركات رزمي رو تمرين مي كنه كه انشالا براي مصارف بعدي مورد استفاده قرار بده. ويولت و فلور هم مشغول مراسم نخودچي خورون بعد از افطار مي باشند

اون ور ترا طرف مردونه هري همچنان مشغول انجام كارهاي عقب موندشه. مك بون هم در حال حرص كردن پشمهاشه به طوري كه پشمهاي اضافي و بلند و بدرد نخور و اينا رو با موچين بر مي داره و يك آواي گوشخراشي از خودش بروز مي ده. ادوارد و راجرهم چون خيلي كلاس دارن دارن با هم ديگه شطرنج بازي مي كنن.
در اين راستا براي اينكه سوژه ي مناسبي براي نفر بعدي مهيا بشه ناگهان از دور دستها صداي ناخوشي به گوش مي رسه:
پارسال بهار دسته جمعي رفته بوديم زيارت..بوق بوق (بوق ماشينه منحرف)

اين صداي صداي چيست و از كجا مي آيد و غيره!

ادامه دارد؟!


می تراود مهتاب..


"وقتش رسیده که همه‌ی ما بین چیزی که درسته و چیزی که آسونه، یکی رو انتخاب کنیم."
- پروفسور دامبلدور



Re: گفتگو با مدیران ارتش الف دال,انتقادات و پیشنهاد ها
پیام زده شده در: ۱۴:۳۰ دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۶
#50
ماموريت الف دال به پايان رسيد و كار نقد پستها شروع شده من اولين نقد پست رو توي تاپيك نقدستان محفل زدم .
به زودي آليشيا ي عزيز امتيازات رو مي ده و پس از اتمام كار نقدها ماموريت جديدي شروع مي شه
اعضايي كه پست نزدن توي اين ماموريت بعدا يك فكر به حالشون مي كنيم و ما مي دونيم با اونا
يه پست هم اين وسط مسطا بزنيد همش پستهاي من پشت سر هم نباشه چه وضعه شه

عزيزان اين تاپيك رو براي صحبت هاي شما گذاشتند كه چي بشه مي ريد دفتر مديرت و اونجا پيشنهاد انتقاد و سوال مي كنيد؟
همين
با تقديم احترامات فراوان


می تراود مهتاب..


"وقتش رسیده که همه‌ی ما بین چیزی که درسته و چیزی که آسونه، یکی رو انتخاب کنیم."
- پروفسور دامبلدور







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.