جلسه دوم کلاس اصول تغذیه و سلامت جادویی:سر و صدای شاگردان کلاس اصول تغذیه و سلامت جادویی آنقدر زیاد بود که ستون های هاگوارتز را به لرزه انداخته بود. تمام جادوآموزان با مشت های گره کرده جلوی پروفسور روزیه ایستاده بودند و هرچه فریاد داشتند بر سر او میزدند:
- این چه وضعشه؟ این چه تکلیفی بود؟ من نزدیک بود ضربه مغزی بشم!
- آخه اینکه اون زمان کی چی میخورده به چه درد ما میخورد؟ تو پروفسوری؟ تدریس بلدی؟
- ای بابا...ول کنین این حرفا رو. سقف کلاس چرا ریخت؟ من هم گروهیم مونده زیر آوار هنوز نتونستن درش بیارن!
- راست میگه پروفسور...منم کلی زحمت کشیدم و سه لوله کاغذ پوستی برای تکلیفتون آماده کرده بودم که زیر آوار از بین رفت!
پروفسور روزیه که از این آشفتگی به ستوه آمده بود استخوان دست راستش را بالا گرفت تا همه بتوانند چوب جادویش را که میان استخوان انگشتهایش جای گرفته بود ببینند. حالت قرار گیری چوب جادو آنقدر تهدید آمیز بود که همه ناگهان ترجیح دادن سکوت پیشه کرده و کمی به استاد خویش احترام بگذارند.
ایوان که حالا راضیتر به نظر میآمد دستش را پایین گرفت و گفت:
- چه خبرتونه؟ چهههه خبرتونه؟! اینکه مدرسه در دستان مدیریت های قبلی تبدیل به خرابه شده بود و سقف کلاس ها و راهرو ها به علت نم کشیدن ریخته پایین تقصیر منه؟ اینکه شماها در دوره مدیریت های قبلی تنبل بار اومدین و برای ساده ترین تکالیف هم دنبال طومار حل المسائل میگردین هم مقصرش منم؟...شما باید تنبیه بشید...کسر امتیاز اصلا کافی نیست، فعلا سه تا جادوآموز گریفیندوری رو حذف میکنیم.
سپس سه کروشیو رندوم به سمت کلاس فرستاد که وردها خودشان به صورت خودجوش سه گریفیندوری را انتخاب کرده و همان طور که آنها از درد سالسا میرقصیدند را از کلاس به بیرون هدایت کرد.
همه در سکوت به پروفسور روزیه خشمگین خیره مانده بودند. انگار تازه به یاد آورده بودند این اسکلت از گور برخواسته مرگخواری قدیمی بود و آنگونه صحبت کردن با او عواقبی خواهد داشت.
ایوان به کلاسش نگاهی انداخت. البته منظور از کلاس جمع شاگردانش بود چون خود کلاس به علت ریزش سقف قابل استفاده نبود و مجبور شده بود که این جلسه را در محوطه مدرسه و زیر سایه درخت بید کتک زن برگزار کند! ایوان کمی جا به جا شد تا بتواند در سایه درخت قرار بگیرد و از پوسیده شدن استخوانهایش در زیر آفتاب تند آن روز جلوگیری کند. سپس رو به شاگردانش کرد و گفت:
- خب همه حواس ها به من...همون طور که در حین انجام تکلیف جلسه گذشته متوجه شدید تغذیه جادویی در دوران موسسان هاگوارتز با امروز به کلی متفاوت بود. در اصل در آن زمان جادوگران هر چیزی که قابل شکار کردن و خوردن بود رو میخوردن و این موضوع اصلا تاثیر خوبی بر روی سلامت آنها نداشت. در واقع اگر راز طول عمر رو تغذیه سالم بدونیم، تغذیه رایج در آن دوران کاملا به صورت برعکس عمل میکرد! یعنی اگر از اصول تغذیه صحیح این کلاس استفاده کرده بودن امروز ممکن بود خود آنها به جای من این درس رو تدریس کنن.
همه شاگردان نگاهی بهم انداختند و از تصور اینکه گودریک گریفیندور و یا سالازار اسلیترین استادشان میشد به خودشان لرزیدند. تکلیف جلسه گذشته باعث شده بود نقاط تاریکی از زندگی آنها برایشان روشن شود که ترجیح میداد همیشه تاریک باقی میماند!
کوین که از اول کلاس فکرش درگیر پرسشی بود نتوانست طاقت بیاورد و دستش را بلند کرد و گفت:
- ببخشید پروفسور...پس راز طول عمر شما چیه؟
ایوان لبخند مخوفی زد و گفت:
- سوال بسیار خوبی پرسیدی...ده امتیاز برای اسلیترین!
- ولی پروفسور من اسلیترینی نیستم، گریف...
کوین با دیدن زبانههای آتش در چشمان ایوان از تکمیل حرفش منصرف شد. قطعا ترجیح میداد به چنین استاد گروهپرستی یاداوری نکند که عضو گریفیندور است. ایوان پس از ساکت شدن کوین نگاهی به شاگردانش انداخت و در حالی که با استخوان دست چپش شاخه سمج بید کتک زن را که میخواست به دور کمرش بپیچد را از خود دور میکرد و گفت:
- تکلیف جلسه بعدی شما همینه.
میخوام یک مقاله به صورت رول بنویسین در مورد اینکه فکر میکنین راز طول عمر و سلامت من! چی بوده. قطعا که دلیلش به تغذیه جادویی مربوط میشه. از اونجایی که خیلی غرغرو هستین نمیخواد خیلی به خودتون برای پیدا کردن جواب درست فشار بیارین چون شک دارم هیچ کدوم بتوانین جواب واقعی رو پیدا کنین. فقط حدس و گمان خودتون رو با دلیلی که فکر میکنید وجود داره بنویسید...حالا برای اینکه آشوب اول جلسه رو جبران کنین هر کدوم یک قیچی باغبانی بردارین و درخت بید کتک زن رو به شکل جمجمه هرس کنین. من هم از دور و فاصله ای ایمن...به کارتون نظارت میکنم!