هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (آگوستوس.پای)



Re: شرح امتيازات
پیام زده شده در: ۱۰:۵۶ جمعه ۳۱ تیر ۱۳۹۰
#41
امتیاز جلسه سوم درس معجون ها



گریفیندور: 24 امتیاز

1- گودریک گریفندور: 30+5( مردمک ققنونس و چشم چرونی به زندگی مردم!... افکار شما منو واقعا نگران میکنه! مطمئنید که شما همون گودریک گریفیندور کبیر هستید؟!)
2- پرسیوال دامبلدور: 30
3- دابی: 30(لطفا نقطه گذاری رو در همه جا رعایت کن.)

هافلپاف: 9 امتیاز

1- رز ویزلی: 30+5

راونکلاو:23 امتیاز

1- لونا لاوگود: 30 امتیاز
2- لینی وارنر:30+4 ( فرزند گولاخ جادوگران! این دوهفته چت شده؟ از کی تا حالا یونی کرن یا همون تک شاخ شده اسب که توی هر پنج مورد از اون کلمه استفاده کردی!
برای جلسه بعد دو فوت برام در مورد تفاوت اسب و تک شاخ می نویسی میاری، حق سوال کردن از استاد درس مراقبت از موجودات جادویی هم نداری! )
3- تری بوت:25 ( در مورد رولی که نوشته بودید زیادی خلاصش کرده بودید. من که آخرش نفهمیدم مشکل لینی چی بود و چطور کمکش کردی؟ در ضمن چطور تونستی چیزی رو بخوری که تنها روش نوشته شده بود خوردنی؟ سم هم میشه خورد!!! شاید اون ایده هم نشایی از توهمات اون معجون ناشناس بوده؟!
جدای از شوخی در رول نویسی اگه خواستی اسم معجون یا هر چیزه دیگه ای رو نیاری ولی می خوای از اون استفاده کنی بهتره یک سری از ویژگی های ظاهری رو برای خواننده ذکر کنی تا اون بتونه حدس بزنه که شما فرضا معجون گریگوری رو خوردی و گیج نشه)

اسلیترین:-

بدون شرح


When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۸:۲۷ چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۰
#42
مورفین که تحت کنترل لرد سیاه آپارات کرده بود، با شنیدن صدای لرد سیاه انگار که از خواب پریده باشد، تکانی خورد و با تعجب لرد سیاه را رو در روی خود دید.
- ش..ش... شرورم!!! شما توی گریمولد شیکار می کنید؟!... دهه...اما... اینجا که گریمولد نیشت؟!! مم..ممن شطوری اومدم اینجا؟

اکنون ترس تمام وجود مورفین را در بر گرفته بود.
-کروشیـــو! حالا دیگه به اربابت خیانت می کنی!... ببند اون دهنتو!...فکر کردی سرورت مثل خودت تستراله!... یالا... فقط یه فرصت بهت میدم تا هرچی که میدونی رو به اربابت بگی!

مورفین که در شرایط وخیمی گیر کرده بود و لرد سیاه را در اوج خشم میدید، چاره ای جز گفتن حقایق ندید. بنابراین با ترس و لرز جلوی لرد سیاه زانو زد و گفت:
-هیععععععع!...غلط کردم ارباب، اشتباه کردم، بهم رحم کنید،اشلا... اشلا من در اختیار شمام، می تونید ژهن منو بخونید تا مطمئن بشید که دروغ نمی گم!

لرد سیاه با عصبانیت به سمت مورفین رفت و یقیه ردایش را گرفت و با خشونت هر چه تمام بلندش کرد.
- فکر کردی بعد از اونهمه دروغ و دغل اربابت دیگه حاضره به حرفات گوش بده... نه...حالا به من نگاه کن!

مورفین که از وحشت داشت قالب تهی می کرد به زحمت به چشمان سرخ رنگ لرد سیاه نگاه کرد. بلافاصله تصاویر در ذهن لرد سیاه شکل گرفتند.
.
.
.
لرد سیاه بالاخره خاطره ای را که می خواست یافت. محفلی ها را دید که دور میزی نشسته اند و به دامبلدور نگاه می کردند.

نقل قول:
این چوبدستی ها رمز موفقیت ما در نبردمون با تام ریدل و نوکرانشه! اگر ما همگی از این چوبدستی ها که الیوندر عزیز با استفاده از ترکیب پر فاوکس و نیش باسیلیسک و چندین نوع چوب جادویی برامون فراهم کرده و من هم توی آزمایشگاه با افسون های مختلف غنی سازی کردمشون استفاده کنیم میتونیم چوبدستی های مرگخوار ها رو از کار بندازیم. مرگخوار بی چوبدستی چی کار میتونه بکنه؟ در واقع هیچی! علاوه بر اون قدرت چوبدستی های جدید بسیار بیشترهو یک دانش آموز سال اول هاگوارتز میتونه با این ها در حد یک جادوکار حرفه ای از طلسم های قدرتمند استفاده کنه....


چشمان لرد سیاه از تمرکز خارج شدند. دستانش روی ردای مورفین آرام آرام لیز خورد و رهایش کرد. مورفین که از ترس دیگر جانی برایش نمانده بود بی حال و بی رمق بار دیگر روی زمین زانو زد.

- نه!... این امکان نداره! استفاده از چوب های جادویی که صد برابر از مال ماها قویتره!!! پس اونا قصد دارن با عصاهای نیرومندشون به ما حمله کنند... اما... بذار ببینم... مورفین! ایا من درست دیدم که تو هم یکی از اون چوب ها رو انتخاب کردی!؟ الان اون چوب کجاست؟

- شرورم.... برای اطمینان، دامبلدور اونا رو یه جای امن نگه میداره و فقط زمان تمرین میاره و به ما میده.


ویرایش شده توسط آگوستوس پای در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۲۹ ۸:۴۱:۵۸

When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: یادگاری از جادوگران! به مناسبت پایان هری پاتر!
پیام زده شده در: ۲۲:۲۴ دوشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۰
#43
رز منم با قسمتی از حرف های زنوفیلیوس موافقم. از طرفی اگه قرار باشه نوشته های ناقص رو هم منظم کنیم، یه جورایی یخ میشه! تازه من یک سوال فنی هم داشتم:
تکلیف پست هایی که سر اندر پا پر از شکل هستند چی میشه!؟؟

بنظر من قبل از اینکه اینجور جو زده بشیم بهتره اول بشینیم خب فکر کنیم و با یک طرح و برنامه درست پیش بریم. راستش با این پست هایی که زده شد مشخصه که داریم بدون برنامه کار می کنیم و این اصلا جالب نیست!


When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۰:۰۹ یکشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۰
#44
در حالیکه پنج روز تا زمان حمله محفلیون به مرگخواران باقی مانده بود، گروه شکنجه گر به رهبری رز و مشارکت مستقیم سایر مرگخوارن هنوز موفق نشده بودند که "وزیر دیگر" را وادار به اعتراف کنند.

از انسو لرد سیاه که از نبود مرگخوار عزیزش بشدت ناراحت و گرفته بود، شخصا آموزش ویژه مرگخوارن را بر عهده گرفت و زندگی مرگخواران را علنا به جهنمی تبدیل بزرگ کرد.

شب بیست و پنجم در حالیکه مرگخواران نای راه رفتن نداشتند در استراحتگاه عمومی جمع شدند تا در مورد حوادث اخیر تصمیم نهایی را بگیرند.

رز خسته از تمرینات روزانه و شکنجه کردن های شبانه، خودش را به اولین مبل رساند و بر رویش افتاد. آنگاه با ناراحتی آهی کشید و گفت:

- اینیگو، به نظر من "وزیر دیگر" جاسوس محفلی ها نیست و هیچ نقشه ای برای نابودی مرگخواران نداره، البته این حرف من به این معنی نیست که افکار پلیدی نداره اما من یکی قانع شدم که جاسوس یا خرابکار نیست.

آنتونین و روفوس هم به تایید سری تکان دادند.

- پس پیشگویی تریلانی پی میشه؟

لونا با کمی من ومن که نشان میداد به حرفهایش اطمینان کاملی ندارد گفت:

- میگم شاید ما راه رو اشتباهی رفتیم. اصلا برای من یک سوال بزرگ پیش اومده و اونم اینه با توجه به اینکه تعداد محفلی ها خیلی کمتر از ماست، چطور می خوان ارتشی رو شکست بدن که در بالاترین سطح بکار گیری جادوی سیاه به سر میبره، تعدادش زیاده و رحم هم نداره؟!

ایوان کمی راستتر نشست و گفت:
- نکنه اونا اسلحه ای، طلسمی چیزی دارن که می تونه اونا رو پر قدرتمندتر از ما بکنه؟

با این شنیدن جمله ایوان زمزمه های تایید از هر سو بلند شد. اما جز فرضیه چه مدرکی در این مورد داشتند؟ چاره نبود باید برای اطمینان از این فکر هولناک، اطلاعات بدست می اوردند.

ایوان که موافقت جمع او را سر شوق اورده بود ادامه داد:
- چطوره همین امشب بریم و .... ام...بریم و ... این... بوی چیه داره میاد؟

بوی عجیبی فضا را احاطه کرده بود. مرگخوران شروع به جستجو برای یافتن سر منشا این بو شدند تا اینکه همه با شنیدن صدای خشم الود لینی به سمت مرلینگاه شتافتند.

- داری اینجا چه غلطی میکنی!
- من...خیلی ببخشیدا... ادم شوی دشت شویی چیکار میکنه!... نکن!؟ میگم من که کاری نمی کردم...فقط داشتم شمدد اعشاب می کردم!
- تمدد اعصاب هان!... بلند شو ببینم... اون چیزای سفید چیه پشتت قایم کردی! دوباره شروع کردی ... برم همین الان به ارباب بگم!!
- نه جون خودت هر کاری بگی می کنم فقط به لرد شیاه هیشی نگو!

لینی بی توجه به التماس های مرفین به سمت اتاق لرد سیاه براه افتاد اما درست وقتی در استانه خارج شدن از اتاق بود اینیگو دستش را گرفت و او را متوقف کرد.
- صبر کن لینی... یه فکر بکری به ذهنم رسیده!
-
- ما می تونیم از عملگی مورفین اینبار استفاده کنیم... چرا اینجوری نگام می کنید.... گوش کنید... مورفینو می فرستیم سمت جاییکه خانه گیریمولد اونجاست...
- که شی بشه؟؟؟!!!

اینیگو بی توجه به حرف مورفین ادامه داد:

- اونجا مورفین نقش یه آدم کاملا خمار رو بازی می کنه که زیاد مواد زده، خب اونا هم سفیدن دیگه، دل رحمن، با عاطفه و .. مطمئنا میان کمکش...

اینیگو رویش را به سمت مرفین کرد و گفت:
- اگه می خوای به لرد چیزی نگیم باید اینکارو به بهترین وجه انجام بدی... باید کاری کنی که اونا رو سر رحم بیاری تا ببرنت خونه... پات رسید اونجا باید بفهمی دارن چیکار می کنن... مفهمومه یا همه ما تفهیمت کنیم!
-


ویرایش شده توسط آگوستوس پای در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۲۷ ۱۳:۵۵:۳۵

When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۸:۴۹ جمعه ۲۴ تیر ۱۳۹۰
#45
اینیگو برای هشتمین بار به پشت در اتاق لرد سیاه رفت. اما بار دیگر با بیاد آوردن این نکته که ارباب هرگز تحمل شنیدن اینگونه حرف ها را ندارد و مطمئننا با گفتن این واقعیت خودش را قربانی اول خواهد کرد، دوباره از در زدن پشمیان شد.

- اوف... حالا من باید چیکار کنم... آخه کی حرف منو باور میکنه وقتی من تنها کسی بودم که تیکه دوم پیشگویی رو شنیده!

و با کلافگی به سمت راهروی طبقه سوم براه افتاد.
- چقدر پیشگویی تریلانی دوگانه بود... از یه طرف میاد و میگه وزیر آینده مرگخوارها را روشن تر از قبل میکنه و از طرف دیگه پیشگویی میکنه تا آخر ماه نابود میشیم... تازه حالت صورتش وقتی پیشگویی دوم رو می گفت عجیب تر بود...

اینیگو همچنان با خودش حرف میزد و بدون توجه راهرو ها را یکی پس از دیگری پشت سر می گذاشت تا سرانجام به انتهای راهروی فرعی طبقه سه رسید که بن بستی ختم میشد. می خواست مسیرش را تغییر بدهد که ناگهان صدای زمزمه های آشنایی توجهش را به سمت تک اتاق اخر راهرو جلب کرد.

- بیا سیبل، کارت عالی بود! دیدین چطوری لرد به من احترام گذاشت؟
- این که کمه وزیر! 10 گالیون بزار روش تا خودم نرفتم به لرد بگم قضیه رو بگم!

بی صدا به در نزدیک شد و گوشش را به سطح ناصاف و پوسیده چسباند.
- بیا این پنج تا رو بگیر ساکت شو. نمیخوام خوشحالیمو خراب کنم.

اکنون ذهن اینیگو بیش از پیش اشفته شده بود.
- دیدین! اون از جمع استفاده کرد مگه چن نفر دیگه اون تو هستن.... اوه مرلین به فریادمون برسه... ارباب مار... ام...خائن تو آستینش پرورش داده!

وحشت زده و نگران به اطراف نگاه کرد.
- باید کاری بکنم.... خودت رو نباز اینیگو... تو هنوز نسبت به بقیه یه برتری داری و اون دونستن حقیقته! بسیار خوب اول باید بفهمم کیا دستشون با این دوتا توی یه کاسه هست و اینکه محفل چقدر تونسته به داخل خونه نفوذ کنه و یا... ویا اینکه ممکنه هنوز پشت این قضیه دست محفل در کار نباشه... آیا آیا این یه توطئه برای گرفتن قدرت از دست لرد سیاهه؟! احتمال این یکی بیشتره! ضعیف شدن ما در واقع دادن فرصت به محفلی هاست!

ناگهان با شنیدن صدای گام هایی که به سمت در اتاق می امد به خودش آمد.
- باید زود از اینجا جیم شم. نباید اونا منو ببینن... پس اولین کاری که باید بکنم پیدا کردن چندتا مرگخوار وفادار و باسیاسته!


ویرایش شده توسط آگوستوس پای در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۲۴ ۱۶:۳۳:۴۸

When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: ثبت نام جوخه بازرسی
پیام زده شده در: ۲۲:۰۱ پنجشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۰
#46
اهم! خوب من قبل از اون رخداد شوم بسته شدن جادوگران یکبار اسم نوشته بودم حالا دوباره اظهار وجود می نمایم. (ببینم توی جادوگران میشه اسفند دود کرد!؟)

1- چرا جوخه بازرسی رو انتخاب کردید ؟
برای حال نمودن،تمدد اعصاب(؟)، له کردن جوجه الف دال ها و تعلیم یافتن برای رسیدن به بلوغ ذهنی، فکری و عملی.(سه اصل مهم مرگخوار شدن)

2 - آیا حاضرید در راه جوخه له بشید ؟ رنده چطور ؟
بعنوان یک اصیل زاده رنده می کنم له هم خواهم کرد (البته با استفاده از چوب و پای دیگران)

3 - بستن دست و پا ، کوبیدن تو صورت ، انداختن توی آب جوش ، کندن دونه دونه موها ، له کردن دست و پا ، دراوردن چشم از حدقه ، ریختن سرب داغ در حلق ، ... ، نقص عضو و...
کدوم یکی از حرکات بالا رو بیشتر میپسندید؟ چرا ؟ و ترجیح میدید این بلاها رو سر چه کسایی بیارید ؟

چیزه... اینجا خونه ارباب نیست تصادفا؟!
این همه کار!!! بابا یه آوادا میزنم، خِلاص. کی به کیه!

4 - لطفا این جمله رو ادامه بدید .
شیر سماور ، اگزوز خاور ، ....

غام غام غام! ............. اگزوز سوخته، دماغ وامانده، غام غام غام!

5 - نظرتون رو راجع به این شعر بنویسید .
دستا همه بالا ، مربا بده بابا ، عروس با ناز و عشوه ، ولی شیطونه والا !

به جان سالازار و مرلین و... لرد کبیبر، من چشمامو بستما!

6 - گربه های پروفسور آمبریج ! من شنیدم که دیوانه وار عاشق این گربه هایید ! چه چیزی باعث شد که شما عاشق این گربه های ملوس شید ؟

آپچــــــــــــــــــــــــــو! والا چه عرض کنم!!!

7- چرا پروفسور آمبریج اغلب از لباس های صورتی رنگ استفاده میکنن ؟
تا الف دالیا از ده فرسخی پی به وجود مبارک ببرند!

8 - پاتر و چانگ رو توی یک اتاق خالی تصور کنید ! در حال انجام چه کارهایی میتونن باشن ؟
الف - تمرین طلسم اکسپلیارموس
ب - تمرین طلسم اکسپکتوپاترونوم
ج - تمرین طلسم الوهومرا

د - مناجات شبانگاهی ، قراعت دعا و راز و نیاز جهت رسیدن به اجردنیوی و اخروی و قدرت برای مبارزه با سیاهی*

9 - شما و پاتر توی یه اتاق تنهایید . شما یه خنجر توی دستتونه و اون فاقد هرگونه سلاح ... چطور از خجالتش در میایید ؟ لطفا توضیح بدین !
خنجر را در جیب نهاده، چوب جادوی خود را بیرون کشیده و طلسم هایی چون کروشیو، فرمان و هر نوع طلسم مناسب دیگر را پیاده می نمایم.

10 - آیا پیشنهادی برای بهتر شدن جوخه بازرسی دارید ؟
فقط بپست!


When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: دفتر اساتيد
پیام زده شده در: ۱:۴۹ یکشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۰
#47
خب ظاهرا این ماجرای نمره دادن سر دراز داره!

الان من هم بعنوان استاد و هم بعنوان دانش آموز قاطی کردم به کل!!!!!
منم مثل کله زخمی با توجه به لیست علاقمندی های دانش آموزان قانونی نمره دادم. این دقیقا همون کاریه که طبق متن قوانین باید می کردم.
اما در مورد کم کردن امتیازات باید بگم، جناب استر مستقیما ذکر نکرده بودن که کسر امتیاز باید توسط اساتید و تنها از دانش آموزان غیر قانونی صورت بگیره!
در اینجا منم موافقم پس اون لیست علاقمندی ها الان اینجا کشک بود؟ یعنی من باید در تمام کلاس ها شرکت کنم در حالیکه توی لیست انتخابی من معجون ها( که خودم تدریسش رو بعهده گرفتم)
دفاع در برابر جادوی سیاه ( که برگزار نشد) و مراقبت از موجودات جادویی ثبت شده بود یا اینم دل بخواهی شده؟

در هر صورت من بعنوان استاد دیر متوجه مفهوم باطنی قوانین شدم و فرصت تصحیح نمرات و کسر امتیازات رو نداشتم.


When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: دفتر اساتيد
پیام زده شده در: ۱۶:۴۷ شنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۰
#48
لینی حالا دیگه برای استاد معجون هات "ویرایش واسه آگوستوس" میزنی؟!!

آخه من سر پیازم ته پیازم، کلاس پیشگویی به من چه ارتباطی داره که نمره هاش یا شرکت کننده هاش به همون اندازه!؟

که به استادت میگی آگوستوس! موقع انجام تکالیف معجون هات اول ده بار بنویس پروفسور پای!


When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۵:۳۹ شنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۰
#49
آنتونین و لینی به جاگسن که سعی میکرد یکی از برگه های امتحانی را قورت دهد نگاه کردند.لینی آهی کشید و گفت:
-این ظاهرا مخش تکون خورده...فکر میکنم دیگه بی خطر باشه...شاید اصلا لازم نباشه ذهنشو بخونیم.میتونیم از خودش بپرسیم که برای چی اومده اینجا و چی میخواد!

انتونین با حالتی دوستانه به سمت جاگسن رفت و گفت:
- ببینم رفیق حالت خوبه؟
جاگسن کاغذ بزرگی را به زور در دهانش چپاند و در حالیکه ملچ ملوچ می کرد گفت:
- ممنون... اینا اینا خیلی خوشمزه هستن... تا حالا استیکایی به این خوشمزگی نخورده بودم ... بیا بچش... دهنتو باز کن...
جاگسن در حالیکه این جملات را نصفه نیمه بیان می کرد، بی هوا دسته بزرگی کاغذ را به زور در دهان آنتونین چپاند.
- هومممممممم اوووووو لینووووووونی کووووووووومک.... پوف... تف...تف... اَخ... این یارو پاک زده به سرش!

لینی که ناظر این ماجرا بود و به اخ و تف های آنتونین نگاه می کرد در حالیکه به زور جلوی خنده اش را می گرفت رو به جاگسن کرد و پرسید:
- جاکسن؟ میگم چه چیزی باعث شد چند سال قبل ناگهان دست از مرگخواری بکشی؟

آنتونین که از طرز سوال مطرح کردن لینی تعجب کرده بود ارام پرسید:
- چرا مستقیم ازش نمی پرسی برای چی اومده اینجا؟
- هیس توی علم روانشناسی می گن تمام حوادثی که در حال رخ دادنه ریشه در گذشته و تفکر قبل داره!
- علم چی چی؟

اما واکنشی که از جاگسن سر زد باعث شد آنتونین دیگر حرفی نزند. جاگسن ناگهان از ملچ ملوچ کردن ایستاد و به نقطه نامعلوم خیره شد.

- اون خیانت می کنه!
-منظورت چیه؟ کی خیانت مکنه؟
- لرد سیاه به تمام یاراش خیانت می کنه! اون فقط می خواد به قدرت برسه!

لینی و آنتونین با ابروهایی بالا رفته به جاکسن خیره شدند.
- اون تا زمانی که بهت نیاز داره تو رو نزدیک خودش نگه میداره بعد مثل یه تیکه اشغال میندازتت کنار!

آنتونین نتوانست جلوی خودش را بگیرد و پرسید:
- مگه کی رو انداخته بیرون!؟؟
- آگلا، پیتر، زاخاریس، من، تو، اون
و با دست به لینی و یا شاید دیوار پشت سر لینی اشاره کرد.

آنتونین نگران و ترسیده رو به لینی کرد و گفت:
- این الان داره در مورد زمان حال حرف میزنه یا گذشته و یا شایدم آینده!


When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: خاطرات مرگ خواران
پیام زده شده در: ۷:۴۳ شنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۰
#50
تعطیلات در دامان طبیعت:

مدت ها بود که مرگخوارن هوای یک پیک نیک به سرشان زده بود تا اینکه در یک روز نیمه ابری لرد سیاه به تعدادی از مرگخوارانش مرخصی دو روزه ای داد تا کمی استراحت کنند!

لینی، آستوریا، رز به همراه دالاهوف، زابینی و آگوستوس با اجازه لرد سیاه شش تسترال قبراق را زین کردند و با تجهیزات کامل که قبلا توسط دالاهوف اماده شده بود به سمت منطقه هیبراید به پرواز در آمدند.

رز که تا بحال این همه از سواری کردن بر تسترال لذت نبرده بود، به سمت آگوستوس که بر روی تسترال چموشش خم شده بود، فریاد زد:

- خودمونیما واقعا از ایده آستوریا خوشم اومد که بجای پرواز و یا غیب و ظاهر شدن با تسترال بریم گردش.... یوهو برو تسترال خشکلم برو... نذار تسترال زابینی ما رو شکست بده... تندتر بال بزن!

آگوستوس که هنوز در حال کنترل کردن تسترال جفتک پرنش بود با ناراحتی رز را نگاه کرد و او دید که سعی می کرد با کنار زدن تسترال لینی خود را به بلیز برساند.

- لعنتیه مسخره! حیف اونهمه تیمارکردنات! نمی تونی مثل یه تسترال جنتلمن پرواز کنی! اوی چیکار می کنی!
.
.
.
سرانجام پس از چند ساعت پرواز، پنج مرگخوار قبراق و سرحال و یک مرگخوار در آستانه مرگ به منطقه هیبراید رسیدند. آگوستوس همین که پایش به زمین رسید درحالیکه رنگ و رخش کاملا سبز شده بود، با اوق زدن های اخطار آمیز تلو تلو خوران به سمت حاشیه جنگل رفت و از دید دیگران خارج شد.

لینی و آستوریا که نگران حال پای شده بودند برای کمک به سمتی که او رفته بود دویدند. اما رز بی توجه به حال و روز آگوستوس با خوشحالی تسترالش را نوازش کرد و سپس به سمت زابینی و دالاهوف رفت تا در برپا کردن چادر به آنها کمک کند.

دو ساعت بعد:

همه مرگخواران درون چادور بدور اتش نشسته بودند و به بحث کردن های آنتونین و بلیز در مورد اینکه چرا دم تسترال لینی دو درجه انحراف به سمت راست داشت گوش میدادند و می خندیدند.

لینی که حس شوخ طبعیش گل کرده بود رو به بقیه کرد و گفت چطوره برای بررسی استدلال های انتونین و بلیز یه سری به تسترال ها بزنیم تا بفهمیم دلیل کدوم یکی درست تره!

آگوستوس که بعد از بالا اوردن حالش کمی بهتر شده بود، با شنیدن این حرف بار دیگر سگرمه هایش در هم رفت و گفت مگه جونور قحطیه که بریم پیش اون تسترال های خاک برسر! پاشین بریم بجای این حرفا یه چیزی بخوریم...

اما بقیه با نظر اگوستوس مخالفت کردند و تصمیم گرفتند بعد از کمی تفریح با تسترال ها کمی در اطراف قدم بزنند و اگر شکاری در تیرسشان قرار گرفت قدرت هدفگیریشان را به رخ هم بکشند.

آگوستوس که هنوز نا و رمق همراهی کردن را نداشت تصمیم گرفت کنار چادر منتظر آنها بماند و وسایل خوراک را برای شب تهیه کند. پس با این نقشه ها دوستان از هم جدا شدند.

چند ساعت بعد:

هنوز خبری از باقی دوستان نبود. مدتی گذشت کم کم هوا ابری شد و نم نم باران شروع به خیس کردن اطراف کرد. ضربات ملایم و یکنواخت باران بر سقف چادر کم کم حالت خواب آلودگی به پای داد.

- این رفتن یه پیاده روی ساده کننا! پس کجا موندن؟ شاید شکاری چیزی پیدا کردن؟
حوصله آگوستوس سر رفته بود. اکنون که از ضعف صبح هیچ اثری در او نمانده بود تصمیصم گرفت در مسیری که دیگران رفته بودند کمی پیاده روی کند. با این فکر از چادر خارج شد. اما هنوز چند قدمی از اقامتگاهشان دور نشده بود که ناله و سرو صدای عجیبی از سمت تسترال ها بلند شد. مرگخوارن تسترال ها را برای محفوظ نگه داشتن از نور خورشید در حاشیه جنگل در مکان تاریکی بسته بودند. بنابراین آگوستوس نمی توانست علت سرو صدای تسترال ها را بفهمد.

- یعنی اینا چشون شده؟ بهتره برم یه سری به اونا بزنم!

و با این فکر به سمت انها به راه افتاد. کم کم شدت بارش باران بیشتر و بیشتر می شد، بطوریکه آگوستوس برای دید بهتر مجبور به اجرای طلسم محافظتی شد. سرانجام مرگخوار افتان و خیزان خودش را به جایی که گمان می کرد تسترال ها در آنجا بسته باشند رساند. اما با کمال تعجب مشاهده کرد اثری از آثار تسترال ها نیست که نیست!

- هی ریش دراز( اسم تسترال رز)!.... مرکاپت( اسم تسترال چموش خودش) .... دنتاکورنتوپسوتاکورنانتو ... ام.. حالا هرچی!( اسم کذایی تسترال انتونین)...کجایین؟

آگوستوس تمامی اسم ها را صدا زد ولی هیچ پاسخی نشنید. تا به حال نشده بود که تسترال ها اینطور ناگهانی غیبشان بزند. آگوستوس خم شد و شاخه درختی که تسمه ی پاره شده ای به آن آویزان بود را برداشت. کم کم داشت وحشت تمام بدنش را فرا می گرفت. حالا چوبش را بیرون کشیده بود و با اندک نوری که از آن ساطع میشد با اضطراب گوشه و کنار را بررسی می کرد.

- آخه چی باعث شده این تسترال ها رم کنند؟! باید یه اتفاقی افتاده باشه!
هنوز در فکر علت رم کردن تسترال بود که حس کرد صدای خش خش وحشتناکی بگوشش رسید. لحظه ای طول نکشید تا متوجه شود که سایه سیاهی روی او افتاده و ریزش باران در ان نقطه متوقف شد. اکنون بند بند وجودش به لرزه افتاده بود. آهسته و آرام به سمت بالا نگاه کرد.

- اووووه خ...خ... خدای من!!!

موجودی سیاه رنگ به طول نه متر با چشمانی زرد به او خیره شده بود. همان یک نگاه برای آگوستوس کافی بود تا بداند در چه هچلی قرار گرفته است. حالا آگوستوس میدانست چرا تسترال ها غیبشان زده بود. در واقع آن مکان امنی که آنها برای تسترال ها پیدا کرده بودن در اصل اشیانه یک اژدهای هیبراید بود!

آگوستوس در شرایط ناجوری قرار گرفته بود. کوچکترین حرکت و اقدام به فرار می توانست به قیمت از دست دادن جانش تمام شود. غیب و ظاهر شدن هم نیاز به حرکت داشت که این خودش نوعی اعلام خودکشی بود. تنها چاره ای که داشت لمس کردن نشان سیاه و در خواست کمک کردن از دوستان مرگخوارش بود.

در حالیکه چشم در چشم اژدها نگاه میکرد، آهسته و آرام دست راستش را به سمت بازوی دست مخالفش برد. هنوز اژدها اقدامی برای حمله از خود بروز نداده بود شاید از اینکه موجود دوپایی را میدید که با پای خودش وارد حریمش شده بود در تعجب بود!

- اروم باش، اورم باش... الان تموم میشه...
اعصاب پای بشدت تحریک شده بود!
- یکمی دیگه مونده ... آره آره...

سرانجام توانست بازوی دیگرش را لمس کند.اکنون تنها یک کار باقی مانده بود. پس با تمام وجود در دهنش فریاد زد:
-کـــــــــــــــــــمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــک!!!
.
.
.
- پاق..پاپاپاق... پاق!

پنج مرگخوار بدون فوت وقت کمی دورتر از مکان اگوستوس و اژدها درست در کنار چادر ظاهر شدند و کورکورانه به سمت های مختلف نشانه می رفتند.
- چی شده!؟ آگوستوس کجایی؟
- آگوستوس؟

انتونین با عجله به سمت ردپایی که روی زمین گل الود برجای مانده بود رفت.
- این رده پا درست به سمت اصطبل موقت میره... زودباشین بریم! و با این جمله هر پنج مرگخوار به سمت اصطبل در اصل اشیانه دویدند.
.
.
.
آگوستوس سر و صدای گامها و خش خش رداها را شنید. اکنون از اینکه درخواست کمک ناگهانی کرده بود به خود لعن و نفرین می کرد با همان حرکت ناچیز دست، اژدها را برای حمله ترغیب کرده بود سر و صدا ها نزدیک تر شده بود. آگوستوس دیگر فرصتی برای فریاد زدن نداشت به سرعت عصایش را بیرون آورد و در شرایطی نامتعادل آماده شد تا طلسم ملتحمه چشم را روانه هیبراید کند. اما عکس العمل اژدها از او بیشتر بود و طلسم به فاصله کمی از جانور وحشی گذشت. اکنون اژدها خشمگین تر از قبل شده بود. اینبار این اژدها بود که حمله اش را آغاز می کرد.
به سرعت بال هایش را باز کرد بر روی پاهایش نشست و سرش را پایین آورد تا مرگخوار را به اتیش بکشد.

حال فقط یک کار از دست آگوستوس برمی امد و آن پریدن به گوشه ای برای در اماندن از دندانها و آتش اژدها بود. اما بر اثر حرکت ناگهانی و غافلگیر کننده هیبراید و سرعت غلت زدن های آگوستوس بر زمین گل الود، عصایش از دستش در آمد و گوشه ای افتاد.آگوستوس نفس نفس زنان، بی سلاح خود را بر پشت درختی انداخت و آماده حمله بعدی جانور شد!

اینبار اژدها دم پرقدرت خودش را بلند کرد تا درخت و صد البته مزاحم پشت آن را یکجا از بین ببرد که با صدای گروهی از جانداران دوپا به سمت دیگر چرخید.

پنج مرگخوار که از صدای غرش اژدها و فریاد رفیقشان پی به وخامت وضع برده بودند به سرعت خود را به محل رساندند.

در یک لحظه پنج چوب در جهت چشمان اژدها بالا رفت و یک صدا طلسم ملتحمه را بر زبان آوردند. غرش درد آلودی در جنگل طنین انداز شد. آگوستوس برای درک وضعیت آهسته سرک کشید و با مشاهده اتفاق درحال رخ دادن از وحشت بر خود لرزید!

اژدها که دیگر جایی را نمی دید وحشیانه با دمش به هرجایی ضربه می زد. دیگر مرگخوارن برای حفظ جانشان خود را در گوشه و کنار مخفی کرده بودند.

بار دیگر دم پرقدرت و پیکانی اژدها بلند شد و میرفت تا جانپناه گوستوس را نابود کند.
آگوستوس ناامید، خود را برای در آغوش کشیدن مرگ آماده می کرد که ناگهان حضور جانوری را در کنارش حس کرد. صدای شیهه ناله وار جانوار بارقه امید را دوباره در دل مرگخوار روشن کرد. بله، مرکاپت، تسترال بدقلق و چموش بود که برای نجات صاحبش بازگشته بود!

- شتــــــــــــــرق! ( صدای برخورد دم اژدها با درخت و خرد شدن آن)

آستوریا وحشت زده چشمانش را بست تا بقیه ماجرا را نبیند. اما رز،آنتونین و بلیز به همراه لینی بار دیگر تمام نیرویشان را جمع کردند و یک صدا طلسم بی هوش کننده را بر زبان آوردند. برای یک لحظه مرگخواران فکر کردند که شکست خوردند اما با تلو تلو خوردن های جانور و صدای بامپ بلند متوجه شدند که توانسته اند اژدها را بیهوش کنند.

اما چه بر سر آگوستوس آمده بود؟

بلیز و آنتونین در سومین اقدام هماهنگ در طول تاریخ زندگانیشان! به سمت جایی که احتمالا جسم اگوستوس آنجا افتاده بود رفتند. آستوریا که به لینی چسبیده بود با ناامیدی پرسید:

- چیزی ازش مونده!

بجای آنتونی و زایبنی رز جواب داد:
- نگران نباش ظاهرا بیشتر از یه تکه ازش مونده! اونجا رو نگاه کنید!

جمع مرگخوارن به جاییکه رز اشاره کرده بود چرخیدند. همه آگوستوس را دیدند که بدون توجه به دیگران تسترالی را با تمام وجود نوازش می کرد.


When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.