هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: کلوپ ورزش های جادویی لندن
پیام زده شده در: ۱۷:۲۳ جمعه ۲۱ آبان ۱۴۰۰
#41
- ولی من هنوز جواب مثبت ندادم.
- دست به مهره حرکته. تو چشمات رضایت رو دیدیم.

بلا قصد داشت بگه که هیچ رضایتی تو چشم هاش وجود نداشت ولی دیر شده بود چون مرگخوار ها داشتن سر اینکه کی اول باشه و کی دوم تو سر و کله هم میزدن.

پاتیل هکتور وسط ملاج لینی فرود اومد و اون رو به یکی از نقش های روی دیوار تبدیل کرد. رودولف در حال معامله ی جای خودش با یکی از ساحر های مرگخوار بود که تازه وارد به نظر می رسید.
ایوان یکی از دست هاشو از شونه جدا کرده بود و این وسط سعی میکرد ازش به عنوان قلاب ماهیگیری استفاده کنه و چراغ جادو رو برداره.

گابریل هم سعی میکرد یک شیشه وایتکس رو از لوله ی چراغ داخلش بریزه تا محل زندگی لرد رو تمیز و ضد عفونی کنه.

- دست از سر کچل ر از قبل ما بردارید. ما نمیخوایم آرزوی کسی رو بر آورده کنیم. ما خودمونو میخوایم.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: کلوپ ورزش های جادویی لندن
پیام زده شده در: ۰:۴۹ جمعه ۲۱ آبان ۱۴۰۰
#42
نارلک دوباره به فکر فرو رفت. اون مرگخوار مودبی بود. چرا باید اربابش رو نوک میزد. ممکن بود باعث بشه چشم ارباب از حدقه بزنه بیرون.

- به نظرم این لک لکتون این کاره نیست. وققون داره باهاش تلف میشه.

گابریل چنگالش رو مسقیم روی گوجه گیلاسی کنار بشقابش زد. گوجه گیلاسی از زیر چنگال سر خورد و صاف به شیشه ی نوشابه ی روی میز برخورد کرد.

شیشه نوشابه ترکید و چوب پنبه ی سرش بعد از چندین برخورد به در و دیوار و در مقابل چشم های مبهوت مرگخوار ها سر نوک نارلک موقف شد.

بلاریکس نفس راحتی کشید و با خیالی آسوده از اینکه تلفات این حادثه صفر بوده به مذاکراتش با نارلک بر میگرده.

- ببین کار زیادی نمیخواد بکنی. حتی میونی یکی از پراتو بکنی تا یه کم اربابو قلقلک بدیم شاید عصبانی شدن.
- ممممممم... اووووووو...
- این چی گفت؟
- ممممم... مممممم....مم....
- این چرا خراب شده؟

هکتور که پاتیل هر معجونی بود خودش رو سریعا انداخت وسط تا جواب بلا رو بده.

- چوب پنبه نوکشو بسته نمیونه حرف بزنه!

گابریل گوی سبقت رو از هکتور دزدیده بود.



ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: مغازه ی ویزلی ها!
پیام زده شده در: ۲۰:۴۳ پنجشنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۰
#43
Part 1


اصولا هکتور موجود فضولی بود. در تمام طول زندگیش هر بار کسی میگفت کاری رو نکنه، چیزی رو نخوره یا سمت چیزی نره، دقیقا همون کار رو میکرد، همون چیز رو میخورد و سمت همون چیز می رفت.
اخیرا شنیده بود لرد یه آینه خریده و دسور اکید داده که کسی نزدیکش نشه. همین براش کافی بود تا همه تلاشش رو بکنه که به آینه نزدیک بشه.

برای همین بود که زمانی رو انتخاب کرد که همه سر میز ناهار مشغول خوردن بودن. شکم مانع این میشد که کسی مچش رو در حال بررسی آینه بگیره.
سرش رو از در اتاق آورد بیرون و نگاهی به چپ و راست انداخ تا مطممئن بشه راهرو خالیه و کسی نیست.
- خب خبری نیست!

هکتور نوک پا نوک پا تا دم اتاق لرد میدوئه... البته تا دم راهرو اتاق لرد میدوئه چون پاش سر میخوره و با مغز میره تو دیوار!

- هکتور تو اینجا چی کار میکنی؟ مگه نمیدونه الان تایم وایتکس پاشیه؟

این جمله رو گابریل در حالی که با اسپری در حال پاشیدن محلول ضد عفونی کننده به هکتور بود میگه.

هکتور که از بوی محلول ضدعفونی و وایتکس سرش گیج رفته بود، نمیدونست باید چی جواب گابریل رو بده.

- به من چه اصلا به هر حال داشتم میرفتم. کارم این قسمت تموم شده بود.

گابریل بعد گفتن این جمله سطل و باقی وسایلش رو برمیداره و هکتور رو در حالی که از دهنش حباب در میومد و به سمت اتاق آینه میخزید تنها میذاره.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: کلوپ ورزش های جادویی لندن
پیام زده شده در: ۱۹:۲۲ پنجشنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۰
#44
کمی اون سو تر عنکبوت چشم سرخ به سمت خونه اش رفت. و اولین چیزی که باهاش مواجه شد زنش بود که دو تا دستشو به کمرش زده بود و ملاقه ای رو دور سرش میپرخوند.

- باز تو رفتی سوسک بالدار خوردی چشمات قرمز شده؟ خجالت نمیکشی هر بار میای خونه پا از شاخک دراز تر؟ این دفعه حشره کش میخورم هم خودم راحت بشم هم تو. عنکبوت بی خاصیت. برو از جلو هشت تا چشمم دور شو نمیخوام ببینمت.

عنکبوت چشم سرخ با دهانی باز به زنش خیره شد که در رو توی صورتش میبنده. سال ها بود که خوردن سوسک های بالدار رو ترک کرده بود. حتی فرصت پیدا نکرده بود که بگه قرمزی چشم هاش که تو هیچ مداد رنگی نیست، در اثر وایتکس های یکی از آدم های وسواسی این خونه است.

بنابراین تار از پا درازتر به سمت همون اتاقی که قبلا بود میره. چون یادش میاد اونجا حشره ی آبی رنگی در حال ویز ویز کردن بود و البته دنبال موجود ریز دیگه ای میگشت. قطعا اگه هر دو رو شکار میکرد میتونست زنشو راضی کنه تا برگرده خونه.

- خودشه این کارو میکنم!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: کلوپ ورزش های جادویی لندن
پیام زده شده در: ۱:۴۱ پنجشنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۰
#45
مرگخوار ها برمیگردن ولی چیزی پیدا نمیکنن. سعی میکنن هر چه بیشتر برگردن ولی چرخش هاشون فایده ای نداره وفقط باعث میشه سرگیجه بگیرن و خانه ی ریدل دور سرشون شروع به چرخیدن میکنه.

- اربابمون کوشن؟
- انقدر به هلو انجیری مامان چیزایی که دوست نداشت گفتین که میوه ی کاکتوس مامان سر به بیابون گذاشت!
- ما سر به بیابون نذاشتیم.
- صدای ارباب بود؟
- روح ارباب تو ستون های این خونه هم وجود داره!
- ما روح نیستیم. خودمون فقط شماها زیادی بزرگ شدید و ما نمیدونیم چرا. دستور میدیم به اندازه های عادیتون برگردین.

این بار مرگخوار ها با شنیدن این جمله سعی میکنن در گوشه و کنار خونه دنبال لرد بگردن.

- ارباب راهنماییمون کنید که دقیقا کجایید تا بتونیم پیداتون کنیم.
- همینجاییم. این پایین. نمیدونیم این جوراب کدومتونه که نزدیک دماغ ماست. مال هر کی هست مطمئنیم سال هاست اونو نشسته.
- ارباب یه کم صبور باشید ما پیداتون میکنیم.
- هی تو... پات داره میره تو چشممون مراقب باش.

جستجوی مرگخوار ها برای یافتن لرد ادامه داشت.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: کلوپ ورزش های جادویی لندن
پیام زده شده در: ۱۹:۰۱ چهارشنبه ۱۹ آبان ۱۴۰۰
#46
اینکه چرا تام باید خودش با دست خودش اون یکی دستشو از جا میکنه و شوت میکنه سم لرد یک مسئله بود و اینکه با شوت شدن اون یکی دستش این یکی دست و کله اشم کنده میشه و صاف تو دماغ و چشم لرد فرود میاد یه مسئله ی دیگه بود.

ملت همه به لرد زل میزنن و منظر میمونن که عصبانی بشه. چون در شرایط نرمال این کار قطعا لرد رو عصبانی می کرد.

- تام بیا دست و پاتو از جلو ما جمع کن!

ولی شرایط عادی نبود!

- اممم ارباب شما عصبانی نیستید؟
- خیر احساس عصبانیت نمی کنیم.

در همون لحظه هکتور که با پاتیل معجون تازه دمش ویبره زنان وسط میدون رژه میرفت، پاش به دست در رفته ی تام گیر میکنه و کله پا میشه و اگه لرد به موقع جا خالی نمیداد قطعا کل معجون رو سرش خالی میشد!

- هزار بار گفتیم پاتیلتو نگیر دستت وسط اتاق ما رژه برو! هیچ فکر کردی اگر یه قطره اش میریخ رو سر ما چی...

پـــــــــــاق!

جمله ی لرد تموم نشده بود که جای لرد، یک عدد پیاز طلایی گرد ظاهر میشه!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: کلوپ ورزش های جادویی لندن
پیام زده شده در: ۱۵:۰۶ چهارشنبه ۱۹ آبان ۱۴۰۰
#47
بلا کمی عقب رفت تا از دور شاهد شاهکارش باشه. البته چیزی که بلا درست کرده بود بیشتر از اینکه شباهتی به شاهکار داشته باشه شبیه گل بازی های بچه های مهدکودک بود.

- ارباب چقدر بهتون میاد!

لرد در حالی که خشم لب ریز شده اش رو قورت میداد دست هاش رو بالا آورد تا نگاه دقیق تری بهشون بندازه.
- بله مطمئنیم خیلی خیلی زیبا ... زیبا شدیم!

شپــــــــــلق!

جمله ی لرد که تموم شد، کشیده ی آب نکشیده ای زیر گوشش نشست و جماعت حاضر رو در سکوتی مرگبار فرو برد! همه سرشون رو میچرخوندن تا گناهکار اعظم رو پیدا کنن.

- ما رو مسخره میکنی کچل؟

صدا از سمت دست های لرد میومد.

- فکر کردی خودت خیلی خوشگلی با اون دماغ نداشته و کله ی نور افکنت؟ ما نبودیم چجوری میخواستی به این همه موفقیت برسی؟ بذاریم بریم؟

نگاه همه بین چهره ی لرد و دست هاش در رفت و آمد بود.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: کلوپ ورزش های جادویی لندن
پیام زده شده در: ۰:۴۰ چهارشنبه ۱۹ آبان ۱۴۰۰
#48
بلا با دیدن چهره ی سیاه سوخته و قل قلی لرد داشت از حرص می ترکید.

- بلا آروم باش وگرنه ممکنه با عصبانیتت باعث بشی ارباب هم عصبانی بشن. که میدونی نباید بشن.

البته بلا ترجیح میداد مرگخوار مذکور رو ریز ریز کنه و مطمئن بود لرد هم اینجوری خوشحال تره ولی خب خیلی فرصتی برای این کار پیدا نکرد با توجه به هکتوری که دونسته یا ندونسته، لرد نارگیلی رو با خودش میبرد تا معجون جدید، قدرتمند و البته جالبی رو بپزه!

- آهای دگورث گرنجر این ماییم! داری ما رو کجا می بری؟
- ارباب عصبانی نباشید میدونید که نباید عصبانی بشید براتون خوب نیست!
- میشیم! اصلا ما دوست داریم عصبانی بشیم. میخوایم بدونیم اگه عصبانی بشیم مگه چیزی بدتر از اینکه به شکل نارگیل در اومدیم هم ممکنه پیش بیاد؟

لرد نمیدونست همیشه چیز های بدتری هم وجود دارن!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۵۸ جمعه ۹ مهر ۱۴۰۰
#49
مرگخوار ها باید فکر میکردن. اگه نجینی، لرد رو تو این شرایط می دید پس میوفتاد و اون هم رو دستشون میموند. بنابراین بلا در رو وی صورت نجینی بست و جلسه ی اضطراری فورا تشکیل شد.

- الان باید چی کار کنیم؟
- دارو های لرد رو تهیه کنیم؟
- مادام پامفری رو بذاریم سر جاش؟
- غذا درست کنیم؟
- موسسه ی معجونی جدید تاسیسس کنیم؟
- بذارید من لیست کارایی که میتونیم انجام بدیم رو ببینم...
- چرا شماها نمیفهمید؟

با جیغ بنفشی که بلاتریکس کشید اتاق در سکوت سنگینی فرو رفت... و سکوت بود... و سکوت... و سکـ...

- یکی یه چیزی بگه!
- دارو های اربابو برم بخرم؟
- مادام پامفری رو بذارم سر جاش؟
- معجون درست کنم؟

از قرار معلوم تصمیم گرفتن با این جماعت خیلی سخت بود.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۳:۲۰ یکشنبه ۲۸ شهریور ۱۴۰۰
#50
ملت مرگخوار علاقه ای نداشتن بدونن که کتی اومده. اون ها فقط میخواستن بدونن کجا میشه آب پیدا کرد.
- خب؟
- خب!
- خب؟
- اممم... هپ؟

ملت مقاومت زیادی کردن تا کتی رو به قسمت های مساوی قسیم نکنن. اونا به اطلاعا کتی نیاز داشتن.
- نمیخوای برامون توضیح بدی وقتی رفتی اون بالا چی دیدی؟
- آها خب از اول میگفتین. ببینین من اول از بین یه گله حشره رد شدم، و چون یکیشون رفته بود تو دماغم عطسه ام گرفت، دهنمو باز کردم که عطسه کنم همین باعث شد تعداد زیادی از حشره ها وارد دهنم بشن. اصلا مزه ی خوبی نداشتن. یه چیزی بین ترش و شور و شیرین با هم بودن. تازه اینو بگم که فک و فامیل اونا که خورده بودم کلی بهم غر زدن و بهم اعتراض کردن. همینجوری دنبالم راه افتاده بودن. منم اصلا نمیدونستم باید چی کار کنم همش میترسیدم نکنه نیشم بزنن یا یکیشون نیششون سمی باشه. خلاصه همینطوری داشتم میرفتم بالا که...

- بسهههههه!

دهن کتی در میونه ی راه گفتن جملاتش همینجوری باز مونده. تازه فکش گرم شده بود و قصد داشت ماجرای پرنده ای که زنشو با خودش برده بود رو تعریف کنه. اما خب جیغ بنفشی که سرش کشیده شده بود، اونو ساکت کرد.

- خب بهتر شد. حالا بگو وقتی رفتی اون بالا آب کجا بود؟


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.