هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: خاطرات یاران ققنوس
پیام زده شده در: ۲۲:۴۳ چهارشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۳
#41
طلوع خورشید آغاز یک روز گرم تابستانی را نوید می داد. باغ مثل همیشه پر از درختان و سبزه های هرس نشده بود و صدای قدم های کوچک جن های باغچه فضای آشنای آنجا را تکمیل می کرد. مالی ویزلی مشغول آشپزی بود.
-این همه سکوت تو پناهگاه خیلی غیر عادیه!
مالی کنار پنجره رفت و به دور دستها خیره شد. خیلی سالها پیش این روزها همیشه پناهگاه پر بود از صدای دویدن بچه ها که پله ها را یکی دوتا می دویدند تا صبحانه را سر وقت بخورند!!
به ارامی از پنجره دور شد. تصمیم گرفت لانه مرغ ها را تمیز کند مدت ها بود که بو گرفته بود. به سمت حیاط حرکت کرد. از راهروی تنگی که آشپزخانه را به پاگرد پشتی خانه وصل می کرد عبور کرد و داخل حیاط پشتی خانه شد. چوبدستی اش را بالا گرفت و شروع به خواندن انواع و اقسام ورد های تمیزکاری کرد.
-کلینوس ... اکتوکلین آپ ... نیتی کلین!

شترق!!!!

بلافاصه دست از کار کشید! با خود اندیشید :
-آرتور چرا انقد زود برگشته خونه!!؟
بلافاصله با دلشوره به سمت پلکان چوبی که یک سره حیاط را به اتاق خواب ها وصل می کرد دوید!
-آرتور چرا انقد زود برگشتی؟ آرتوررررر؟
مالی وارد اتاق دوقلو ها شد و از آنجا به سمت سالن طبقه بالا رفت.

-تولدت مبارک !! تولدت مبارک!!
رون در حالی که کیک بزرگ خامه ای را در هوا نگهداشته بود هم صدا با هرمیون، جینی، هری، جرج و آرتور این شعر رامیخواند و همچون رهبر ارکستر دست هایش را تکان میداد. رز، هوگو، آلبوس، جیمز، تدی، لیلی و فرد جونیور درحالیکه به سمت مالی می دویدند، هر کدام بسته های کادو شده ای در دست داشتند و با خوشحالی می خندیدند.
مالی که از تعجب و خوشحالی زبانش بند آمده بود با چشم های خیس از اشک بچه ها را در آغوش کشید :
- وای ... من باورم نمیشه !! تولد خودمو فراموش کردم! وای ممنونم! آرتور! رون! جینی ! وای از همه ممنونم از همتون ممنونم ! مدت ها بود کنار هم جمع نشده بودیم!

-البته قرار بود واست شمع هم روشن کنیم مامان ولی این تدی کوچولو در بدو ورودش زد یه چیزیو انداخت، مگه نه تدی؟
رون چشمک زنان رو به تد گفت. تدی از خجالت موهایش به قرمزی زد و شبیه برادر کوچک تر ویزلی ها شد.جینی با مهربانی گفت :
-تدی خجالت نکش به مامان بزرگ مالی تبریک بگو
هری لبخندی زد. هرمیون به ارامی خندید و همه با هم روی مبل های راحتی نشستند.
پس از فوت کردن شمع ها،همگی کنار هم جمع شدند و مشغول کیک خوردن شدند. پناهگاه دوباره پر از سر و صدا و دویدن بچه ها شده بود. آرتو ویزلی با خوشحالی دنبال بچه ها می دوید می خندید.
-خب بچه ها حالا نوبت خاطره اس!! امروز نوبت کیه؟
هرمیون پس از گفتن این حرف دست هایش را برای آغوش کشیدن رز باز کرد.
بچه ها به سمت هرمیون دویدند و همگی روی قالیچه ی پشمی وسط مبل ها نشستند.
-میشه پدر خاطره بگه؟
جیمز درحالیکه آلبوس را کنار میزد تا خودش جای بیشتر داشته باشد بلافاصله گفت :
-نه! من همه خاطرات پدرو شنیدم! البته تو خیلی کوچولو بودی آلبوس واسه همین چیزی یادت نیس!
لی لی که روی پای پدرش نشسته بود گفت :
-منم میخام بشنوم من چیزی یادم نیس از حرفاتون پدر!

رون با صدای بلندی گفت :
-گوش کنید بچه ها!! امروز دایی رونالد میخواد خاطره بگه!
هوگو و رز از خوشحالی به هوا پریدند!
-هوراااااا!!
هرمیون گفت :
-چه خاطره ای میخوای بگی رون؟
رون صدایش را صا فکرد و گفت :
-بچه ها تا به حال واستون تعریف کردم که وقتی عضو محفل بود چه بلا یی سر مردم دریایی که میخاستن منو گروگان بگیرن آوردم ؟
هری و هرمیون نگاه معنی داری به هم کردند و لبخند زدند زیرا هر دو خوب بخاطر می آوردند که این خاطره مربوط به سال چهارم تحصیلشان در هاگوارتز بود که در همان دوران به لطف تخیلات رون شاخ و برگ زیادی گرفته بود!
بجه ها با دقت به حرف های رون گوش می دادند و سال ها بود که چیزی برای نگرانی وجود نداشت.

پایان



پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۲۰:۱۷ چهارشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۳
#42
هی اینجا چه خبره ؟؟؟؟ مگه میشه من نباشم؟ نوه آرتور ویزلی جز محفل نباشه ؟؟؟ از ارث محرومم می کنن!!


یه نسل سومی دیگه!؟ شما از جون من چی می خواین!؟

آه ریش مرلین برحق!
فرد کوچولوی عزیز.. در فعالیت خوبت شکی ندارم. می بینم که تو هاگوارتز هستی. تو ایفای نقش خوب پست می زنی. سطح نویسندگیتم فعلا مورد قبوله خودم شاهد بودم که یه گوشی دستته و هی شماره ی ویزنگاموت تدی رو میگیری برای سوال پرسیدن .. یه ویزلی هستی و باید محفلی باشی اینم درش شکی نداریم.

اما.. همش 9روزه که عضو شدی؟! همش نه روز!! واقعا به سن قانونی نرسیدی پسرم..

اگر توی این هفته هم از فعالیتت راضی بودم با پیام شخصی یه ماموریت برات می فرستم ولی عضو محفل بودنت به مشروطه تو یه ماه اول. اگه ناپدید شدی جزو شهدای محفل حسابت می کنیم و از گریمولد خارج می شی.

رمز موفقیت اینه که فعالیت داشته باشی. ظرف چند روز آینده یه جغد با نامه برات می فرستم فرزندم.

موفق باشی


ویرایش شده توسط فرد جرج ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۱ ۲۱:۲۶:۳۸
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۳ ۲۲:۲۶:۴۸


پاسخ به: دامبلدور قوی تره یا ولدمورت؟
پیام زده شده در: ۲۰:۱۳ چهارشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۳
#43
آلبوس دامبلدور قوی ترین جادوگر بود



پاسخ به: کلاس ریاضیات جادویی
پیام زده شده در: ۱۸:۱۹ چهارشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۳
#44
1.آمار مغازه‌های هاگزمید رو در بیارین و مشتری یکی از مغازه‌ها بشین. (۲۰ امتیاز)
اینم از مشتری


2. به یکی از خبرگزاریها برین و گزارشی از سرقت جام جهانی مشنگی تهیه کنین. ( ۱۰ امتیاز)
اینم از گزارش

-------
بی صبرانه منتظر امتیاز


ویرایش شده توسط فرد جرج ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۱ ۱۸:۳۳:۰۳


پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۸:۱۳ چهارشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۳
#45
جینورا پاتر خبرنگار اعزامی روزنامه توپ و جارو طی آخرین سفر خود جهت تهیه گزارش از جام جهانی کوییدیچ 2014 اعلام کرد :
در جام جهانی دنیای مشنگ ها اوضاع رو به وخامت است !!!
آلبوس در حالیکه روزنامه را صاف می کرد پس از خواندن تیتر روزنامه ادامه داد :
- همانطور که جادوگران و ساحران در گیر مسابقات کوییدیچ 2014 هستند در دنیای دیگر، مشنگ ها و بطور ویژه ای مشنگ های مذکر!! به نوعی از ورزش، توجه خاصی دارند!! در این ورزش پرطرفدار، دو تیم متشکل از11بازیکن به همراه یک شخص دیگر (به تعبیر خودشان داور!!!) به دنبال یک توپ گرد هستند، تا آن را وارد دروازه های تیم مقابل کنند. (چیزی که به عنوان دروازه از آن یاد می کنند شبیه کلاه توری خاله موریلم است ولی در سایز بزرگتر!!)
بنا به شواهد این نوع ورزش عجیب و غریب طرفداران زیادی در دنیای مشنگی دارد و به گونه ای می توان آن را آنالوگ مشنگی کوییدیچ دانست.
ساعاتی پیش در فینال این بازی ها تیم آلمان با شکست فاتحانه آرژانتین، مفتخر به دریافت جام شد، اما هنوز جام را به خانه نبرده آن را از دست داد!!
بنا به گزارشات و شایعات، جام جهانی ورزش جنجالی دنیای مشنگ ها دزدیده شده! از نیت و عوامل درگیر در این دزدی بی سابقه هنوز اطلاعاتی در دسترس نیست.
گزارشگر توپ و جارو
جینو.پاتر
-عجب!! مادرانگار همه جا سرک کشیده!
آلبوس درحالیکه روزنامه را تا می کرد رو به پدرش این را گفت.
-خب دختر آرتور ویزلیه دیگه، نمی تونه از دنیای مشنگا چشم پوشی کنه!
هری چشمکی زد و روزنامه را دوباره باز کرد. به عکس جینی در بالای ستون گزارش چشم دوخت. همسرش در عکس به او می خندید.


ویرایش شده توسط فرد جرج ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۱ ۱۸:۲۴:۲۶
ویرایش شده توسط فرد جرج ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۱ ۱۸:۳۰:۴۶


پاسخ به: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۱۷:۴۴ چهارشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۳
#46
هلگا گفت : ای بابا اصلا امروز چندمه؟ ماه کامله؟
تدی با چشم های گرد و قلنبه و شش متر زبان صورتی و قرمز که از گوشه دهانش آویزان بود و در حالیکه خون دانگ بدبخت از دندان هایی که انگار دو ماه بود رنگ مسواک ندیده بود می ریخت زل زد به جمعیت!

صدای همهمه و اعتراض بلند شد :
- راس میگه!
-ماه که کامل نیس!
-این بچه چشه؟!
تدی نگاهی به دور و برش انداخت و کم کم مو های بدنش نا پدید شد، دمش از بین رفت و در نهایت یک پسر مو فیروزه ای که نصف موهای سمت راستش نقره ای بود مثل شاخ شمشاد جلوی جمعیت ایستاد!!

-بچه جان یادت ندادند وقت و بی وقت گرگ نشی مردمو نخوری؟
صدای ماندانگاس بصورت داخل کمدی و تو دماغی به گوش می رسید!
تدی گفت : شرمندتم من یه کم این زمان از دستم در رفته فکر کردم الان وقت گرگ شدنمه!!
-ای درد بی درمان بگیری تو بچه! من الان چیکار کنم تو این حلق تو گیر کردم!! :vay:
-خب نمی دونم میخوای دوباره گرگ شم قورتت بدم دانگ ؟
هلگا از جا بلند شد و با یک چماق که معلوم نبو د از کجا آورده پشت گردن تدی کوبید!
تد از درد چنان زوزه کشید که کل ملت فرار کردند تا طعمه نشوند!
تد روی زمین افتاد و از حال رفت!

-از دست این بچه گرگ!!
این صدای ماندانگاس بود که در اثر ضربه هلگا از حلق تدی بیرون پریده بود!!



پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۲۰:۳۱ سه شنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۳
#47
منم می تونم رول بذارم الان ؟ :worry:



پاسخ به: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۲۰:۰۳ سه شنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۳
#48
-مگه زده به سرتون!!!؟؟ این چه حرفیه ؟
همگی به سمت صدا برگشتند.
-هی فردی وزوزک از کی اینجایی؟
-ارنی کک و مک میدونی که خوشم نمیاد به این اسم صدام کنی!! پس آخرین بارت باشه!
مرلین گفت : بحثو عوض نکن، از کی گوش واستادی اینجا؟
-من گوش وانستادم، صدای جیغ شنیدم بعدشم اومدم شنیدم راجبه کشتو کشتار حرف میزنید! اون صدای کی بود اصلا؟
مرلین گفت : رز ویزلی
-چی ی ی ی؟؟؟؟؟ رز ؟ :worry: پس چرا همینجور واستادید؟ چه بلایی سرش اومده؟
تانکس گفت : یه آدم شنل پوش بردتش، همزمان با نا پدید شدنش استیو هم غیبش زد!
-کی اسم منو صدا زد؟
همه بجه ها باهم گفتند : استیوووووو؟
ارنی گفت : هیچ معلومه کجایی؟ دو ساعته داریم دنبالت می گردیم!
- چی چی دو ساعته؟ یه دو دقیقه نبودم!
مرلین گفت : هی فرد ببین کار استیو نبوده پس... فرد ... فرد !!
الا به پنجره اشاره کرد و با دهان باز و چشم ها گرد شده گفت : فرد !!!!!!!
------
امیدوارم بد نشده باشه چیزی که نوشتم



پاسخ به: بزرگترين دليل قهرمان بودن هري چيه؟
پیام زده شده در: ۲۲:۵۴ دوشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۳
#49
فکر میکنم جدا از همه این چیزا دلیل قهرمان شدنش پاکی دلش و سادگیش بود. یه جورایی خیلی معمولی و روتین بود. نه نیرو و نه استعداد خاصی نداشت. فقط آدم درستی بود



پاسخ به: جدی ترین رقیب هری پاتر
پیام زده شده در: ۲۲:۴۲ دوشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۳
#50
سیریوس بلک عزیز شما نمی تونید هری پاتر رو که سال به سال با خود ما قد کشیده بود و رشد کرده و بزرگ شده و حتی دغدغه هاش تو همون سنین با ما یکی بوده (منظورم بچه های همسن خودمه) با کتاب دیگه ای مقایسه یا جایگزین کنی!
من همون دوران ها یه کتابی خونده بودم به نام قلعه متحرک که چیز جالبی بود به نظرم، ولی نه اونقد که بخام چندبار بخونمش!
5 گانه پرسی جکسون هم جالبه به نظرم ولی به هر حال من با هیچ کدوم به اندازه ی هری پاتر ارتباط برقرار نکردم! دلیلشم همونیه که گفتم.
اما تنها چیزی که همیشه همراهمه و میخونمش بدون اینکه حس کنم تکراریه همین کتابه! انگار یک جوری بخش مهمی از زندگیم شده


ویرایش شده توسط فرد جرج ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۳۰ ۲۲:۴۹:۳۰






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.