هلگا گفت : ای بابا اصلا امروز چندمه؟
ماه کامله؟
تدی با چشم های گرد و قلنبه و شش متر زبان صورتی و قرمز که از گوشه دهانش آویزان بود و در حالیکه خون دانگ بدبخت از دندان هایی که انگار دو ماه بود رنگ مسواک ندیده بود می ریخت زل زد به جمعیت!
صدای همهمه و اعتراض بلند شد :
- راس میگه!
-ماه که کامل نیس!
-این بچه چشه؟!
تدی نگاهی به دور و برش انداخت و کم کم مو های بدنش نا پدید شد، دمش از بین رفت و در نهایت یک پسر مو فیروزه ای که نصف موهای سمت راستش نقره ای بود مثل شاخ شمشاد جلوی جمعیت ایستاد!!
-بچه جان یادت ندادند وقت و بی وقت گرگ نشی مردمو نخوری؟
صدای ماندانگاس بصورت داخل کمدی و تو دماغی به گوش می رسید!
تدی گفت : شرمندتم من یه کم این زمان از دستم در رفته فکر کردم الان وقت گرگ شدنمه!!
-ای درد بی درمان بگیری تو بچه! من الان چیکار کنم تو این حلق تو گیر کردم!! :vay:
-خب نمی دونم میخوای دوباره گرگ شم قورتت بدم دانگ ؟
هلگا از جا بلند شد و با یک چماق که معلوم نبو د از کجا آورده پشت گردن تدی کوبید!
تد از درد چنان زوزه کشید که کل ملت فرار کردند تا طعمه نشوند!
تد روی زمین افتاد و از حال رفت!
-از دست این بچه گرگ!!
این صدای ماندانگاس بود که در اثر ضربه هلگا از حلق تدی بیرون پریده بود!!