هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (آبرفورث‌دامبلدور)



پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۸:۳۵ یکشنبه ۵ آذر ۱۳۹۶
#41
تصویر‌ شماره۱۰ کارگاه نمایشنامه نویسی
هری پاتر جوان که به تازگی در کوچه دیاگون قدم نهاده بود همه چیز برایش‌ جالب و عجیب بود اطرافش جادوگران و ساحره ها و موجودات عجیب و خارق و العاده بودند، هری هیجان زده و شاد‌بود ، هری به همراه هاگرید به بانک گرینگتز رفتند و از حسابشان برداشت کردن واز بانک بیرون آمدند.
هری لیستی از جیبش درآورد که شامل وسایل معجون سازی و چوبدستی و...می باشد که می‌خواست آنها را بخرد، هری به همراه هاگرید آن وسایل را تهیه کردند‌ ودر آخر هری جغدی زیبا انتخاب کرد و هاگرید به او گفت:
-هری‌ واقعا سلیقت خوبه قبلا شک داشتم ولی الان‌فهمیدم.

هری می خندد ودر فکر فورو ‌میرود:
-عجب جای عجیبی!چه جای جالبی! چقدر مغازه!

هری در فکر بود که هاگرید صدایش زد وگفت:
-هری!هری !بیا بریم ،منتظره چه هستی دیرمان می شود ها.

هری دوان،دوان با‌ هدویگ که‌در قفس بود به سمت هاگرید میرود؛
،در راه هری نیم نگاهی به نیمبوس۲۰۰۰ میندازد ولی‌‌ توجه نکرد و به راهش ادامه داد،هری در راه مغازه ای میبیند که چیز های عجیبی می‌فروشد هری داخل مغازه میشود، توجه‌اش به آیینه ای جلب می شود از مغازه دار می پرسد:
-این آینه چه کاری‌انجام‌می‌ده؟

مغازه دار گفت:
-این آینه میتونه هر جایی را که بخواهی نشونت بده.

هری تعجب می کند و می گوید:
-اگر اینطوره، هاگوارتز را نشانم بده.

و آیینه هاگوارتز را نشانش می‌دهد وهری هیجان زده می‌شود و می‌خواهد هرچه زودتر به هاگوارتز برود؛هری آن آینه را می خرد واز مغازه بیرون میرود.
هاگرید‌ در راه به او کیک تولد می‌دهد و به همراه نیمبوس۲۰۰۰، هری خوشحال به همراه هاگرید به سمت هاگواتز می‌روند.

پایان

درود فرزندم.

این طوری خیلی بهتر شد. گرچه هنوزم روند سوژه یه مقدار سریعه اما توصیفاتت خوب بود. ظاهر رولت هم خیلی خیلی بهتر و چشم نواز تر از دفعات قبله.

تایید شد!

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط آبرفورث‌دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۵ ۲۰:۰۶:۳۵
ویرایش شده توسط آبرفورث‌دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۵ ۲۰:۲۱:۴۱
ویرایش شده توسط آبرفورث‌دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۵ ۲۰:۲۴:۲۹
ویرایش شده توسط آبرفورث‌دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۵ ۲۰:۳۱:۰۹
ویرایش شده توسط آبرفورث‌دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۵ ۲۰:۳۳:۰۵
ویرایش شده توسط آبرفورث‌دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۵ ۲۰:۵۳:۳۸
ویرایش شده توسط آبرفورث‌دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۵ ۲۱:۴۹:۰۸
ویرایش شده توسط آبرفورث‌دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۵ ۲۱:۵۱:۰۱
ویرایش شده توسط آبرفورث‌دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۵ ۲۱:۵۵:۲۲
ویرایش شده توسط آبرفورث‌دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۵ ۲۱:۵۶:۱۱
ویرایش شده توسط آبرفورث‌دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۶ ۱۶:۲۹:۱۹
ویرایش شده توسط آبرفورث‌دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۶ ۱۶:۲۹:۴۴
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۶ ۱۶:۴۷:۳۰


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!

تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۰:۱۶ شنبه ۴ آذر ۱۳۹۶
#42
تصویر‌شماره۱۰ كارگاه نمایشنامه نویسی
هری‌پاتر‌جوان‌که‌برای‌اولین‌باربه‌ کوچه‌ی‌ دیاگون‌
قدم‌نهاده‌بود،‌همه‌چیبرایش‌عجیب‌و‌جالب‌‌بود.
جادوگران و‌ساحره‌ها‌وموجودات
خارق‌والعاده‌وشگفت‌انگیز‌در‌اطرافش‌بودند.
هری‌وهاگرید‌به‌سمت‌بانکی‌به‌نام‌گرینگتز‌
افسانه‌رفتندکه‌امن‌ترین‌‌بانک‌
جادوگران‌بود‌راه‌افتادندوبه‌داخل‌
بانک‌رفتن‌کارمندندان‌آنجاکوتوله‌
های‌عجیبی‌بودند،‌وهری‌ازبانک‌
از‌حسابش‌برداشت‌کرد.
هری‌باهاگرید‌از‌بانک‌بیرون‌آمدند،
‌هری‌هیجان‌زده‌خوشحال‌بود‌او‌ در
فکر‌فورو‌رفت‌وبا‌خود‌می‌گفت:
((عجب‌جای‌جالبی!چقدر‌مغازه!عجب
جای‌عجیب!))ولی‌یک‌دفعه‌هاگریدگفت:
((هری،هری‌بیا‌بریم‌منتظر‌چه
هستی))هری‌دوان‌دوان‌
باهدیگ‌که‌در‌قفس‌بودبه‌سمت
هاگرید‌می‌رفت‌که‌نیم‌نگاهی‌به
مغاره‌ای‌که‌نیمبوس‌
۲۰۰۰‌داشتافتاد‌‌هری‌توجه‌نکرد‌و‌به‌راش‌ ادامه‌داد‌در‌راه‌مغازه‌ای‌دید‌که
چیزهای‌عجیبی‌می‌فروشد‌افتادوارد‌مغازه‌
شد‌و‌توجه‌اش‌به‌گویی‌عجیب‌ جلب‌شدهری‌به‌مغازه‌دار‌گفت:
((ببخشید‌این‌وسیله‌چه‌کاری‌انجام‌می‌دهد؟))
مغازه‌دار‌گفت:((این‌گوی‌می‌تواند‌هر‌جایی‌را‌که‌می‌خواهی‌
نشانت‌دهد))
هری‌تعجب‌کردگفت‌:((اگر‌اینطور‌است‌به‌من‌هاگوارتز‌
رانشانم‌بده))‌وگوی‌جادویی‌هاگوارتزرا‌نشانش‌
دادهری‌خشحال‌بود‌ومی‌خواست‌هرچه‌زودتر‌به‌
آنجا‌‌برودهری‌آن‌را‌خرید‌واز‌مغازه‌بیرون‌رفت.
هاگرید‌در‌میان‌راه‌‌به‌او‌کیک‌تولد
مبارک‌داد‌و‌هدیه‌‌آن‌هم‌نیمبوس۲۰۰۰بود،هری‌
خوشحال‌با‌هاگریدبه‌سمت‌هاگوارتز‌راه‌افتادند.

پایان

(انشا‌الله‌دیگر‌اشتباه‌نداشته‌باشم)


(تشکر‌خیلی‌خیلی‌ویژه‌از‌کلاه‌گروه
بندی‌عزیز)

درود دوباره فرزندم.

دوباره نیم فاصله جدا؟ مثل که مشکل جدیه... خب میدونی ظاهر رولت تو نگاه اول به شدت ایراد داره. خیلیم درهم برهمه.
اول درمورد نیم فاصله... بین کلمات باید فاصله کامل گذاشته بشه. مثل همین جملاتی که من نوشتم. "نیم‌فاصله" برای وقتیه دوتا کلمه به هم مربوط باشن اما مجبور باشیم جدا بنویسیم، مثلا آن‌ها.

درمورد این که کی اینتر بزنیم... درواقع اینتر برای اینه که بریم خط بعد و پاراگراف ها رو جدا کنیم. پاراگراف ها جمله هایی هستن که به هم مربوطن. تو کلا به نصف خط نرسیده اینتر زدی. خب چه کاریه؟

دیالوگ هات رو هم باید با خط تیره بنویسی و با دوتا اینتر از توصیفاتت جدا کنی. به اینم توجه کن که رایج نیست دیالوگ به صورت کتابی نوشته بشه، محاوره‌ای بنویسی روی خواننده هم تاثیر مثبتی میذاره.
فکر کنم بعضی کلمات توی توصیفات از دستت در رفته بود و محاوره‌ای نوشته بودی. به اونا هم باید حواست باشه، چون لحن رولت رو به هم میریزه.

علامت گذاریتم مشکل داره. بعضی جمله ها رو بدون علامت گذاشتی، حواست باشه که علامت ها باعث میشن ما بدونیم کجا مکث کنیم و به خواننده خیلی کمک میکنه.

بعضی جاها افعال اشتباه به کار بردی، زمان بعضیاشون هم اشتباه شده و سختار جمله‌ای هم گاهی اوقات از دستت در رفته.

با توجه به همه ی این نکات اگه بخوایم یه قسمت از رولت رو بازنویسی کنیم...

نقل قول:
ولی‌یک‌دفعه‌هاگریدگفت:
((هری،هری‌بیا‌بریم‌منتظر‌چه
هستی))هری‌دوان‌دوان‌
باهدیگ‌که‌در‌قفس‌بودبه‌سمت
هاگرید‌می‌رفت‌که‌نیم‌نگاهی‌به
مغاره‌ای‌که‌نیمبوس‌
۲۰۰۰‌داشتافتاد‌‌هری‌توجه‌نکرد‌و‌به‌راش‌ ادامه‌داد‌در‌راه‌مغازه‌ای‌دید‌که
چیزهای‌عجیبی‌می‌فروشد‌افتادوارد‌مغازه‌
شد‌و‌توجه‌اش‌به‌گویی‌عجیب‌ جلب‌شدهری‌به‌مغازه‌دار‌گفت:
((ببخشید‌این‌وسیله‌چه‌کاری‌انجام‌می‌دهد؟))
مغازه‌دار‌گفت:((این‌گوی‌می‌تواند‌هر‌جایی‌را‌که‌می‌خواهی‌
نشانت‌دهد))


ولی‌ یک‌دفعه‌ هاگرید گفت:
- هری! هری‌! بیا‌ بریم‌، منتظر‌ چی هستی؟

هری‌ دوان‌دوان‌ با هدویگ‌ که‌ در‌ قفس‌ بود، به‌ سمت هاگرید‌ رفت؛ که‌ نیم‌نگاهی‌ به مغازه‌ای که نیمبوس ۲۰۰۰‌ داشت، انداخت. هری‌ توجه‌ نکرد‌ و‌ به‌ راهش ادامه‌ داد‌. در‌ راه‌ مغازه‌ای‌ دید‌ که چیزهای‌ عجیبی‌ می‌فروخت. وارد‌ مغازه‌ شد‌ و‌ توجه‌اش‌ به‌ گویی‌ عجیب‌ جلب شد. هری به مغازه‌دار گفت:
- ببخشید‌، این‌ وسیله‌ چیکار میکنه؟؟

مغازه‌دار‌گفت:
- این‌ گوی‌ می‌تونه هر‌جایی‌ رو که‌ می‌خوای‌ نشونت بده.


درمورد سوژه ت هم...
هنوزم روندش خیلی سریعه. درواقع باید توصیف بیشتری برای هر صحنه بکنی. عجله نکن که داستان رو تموم کنی، هرچی بیشتر هر صحنه رو توی ذهن خواننده شکل بدی بهتره و باعث میشه خوندن رولت لذت بخش بشه.

باید برای نوشتن رول وقت بذاری... میدونم که میتونی.
فعلا... تایید نشد!


ویرایش شده توسط آبرفورث‌دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۴ ۰:۲۴:۰۹
ویرایش شده توسط آبرفورث‌دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۴ ۰:۲۵:۴۸
ویرایش شده توسط آبرفورث‌دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۴ ۰:۲۹:۱۹
ویرایش شده توسط آبرفورث‌دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۴ ۰:۳۱:۲۷
ویرایش شده توسط آبرفورث‌دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۴ ۰:۳۳:۲۶
ویرایش شده توسط آبرفورث‌دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۴ ۸:۰۹:۵۲
ویرایش شده توسط آبرفورث‌دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۴ ۸:۱۱:۲۷
ویرایش شده توسط آبرفورث‌دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۴ ۸:۲۳:۴۸
ویرایش شده توسط آبرفورث‌دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۴ ۸:۲۴:۳۴
ویرایش شده توسط آبرفورث‌دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۴ ۸:۲۶:۳۹
ویرایش شده توسط آبرفورث‌دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۴ ۸:۲۷:۴۳
ویرایش شده توسط آبرفورث‌دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۴ ۸:۲۹:۰۸
ویرایش شده توسط آبرفورث‌دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۴ ۸:۳۲:۳۰
ویرایش شده توسط آبرفورث‌دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۴ ۸:۳۴:۰۲
ویرایش شده توسط آبرفورث‌دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۴ ۸:۴۳:۲۸
ویرایش شده توسط آبرفورث‌دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۴ ۸:۴۴:۲۵
ویرایش شده توسط آبرفورث‌دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۴ ۸:۴۵:۳۶
ویرایش شده توسط آبرفورث‌دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۴ ۸:۴۷:۱۳
ویرایش شده توسط آبرفورث‌دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۴ ۸:۴۸:۳۳
ویرایش شده توسط آبرفورث‌دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۴ ۸:۵۰:۳۳
ویرایش شده توسط آبرفورث‌دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۴ ۸:۵۲:۰۷
ویرایش شده توسط آبرفورث‌دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۴ ۸:۵۳:۱۰
ویرایش شده توسط آبرفورث‌دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۴ ۸:۵۶:۰۱
ویرایش شده توسط آبرفورث‌دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۴ ۹:۰۰:۱۹
ویرایش شده توسط آبرفورث‌دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۴ ۹:۰۴:۵۴
ویرایش شده توسط آبرفورث‌دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۴ ۹:۰۷:۴۹
ویرایش شده توسط آبرفورث‌دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۴ ۹:۱۰:۵۹
ویرایش شده توسط آبرفورث‌دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۴ ۹:۱۹:۳۳
ویرایش شده توسط آبرفورث‌دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۴ ۹:۲۱:۴۷
ویرایش شده توسط آبرفورث‌دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۴ ۹:۲۳:۰۲
ویرایش شده توسط آبرفورث‌دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۴ ۹:۲۴:۰۰
ویرایش شده توسط آبرفورث‌دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۴ ۹:۲۵:۲۱
ویرایش شده توسط آبرفورث‌دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۴ ۹:۲۶:۴۸
ویرایش شده توسط آبرفورث‌دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۴ ۹:۳۰:۳۸
ویرایش شده توسط آبرفورث‌دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۴ ۹:۳۳:۴۱
ویرایش شده توسط آبرفورث‌دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۴ ۱۱:۰۱:۰۵
ویرایش شده توسط آبرفورث‌دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۴ ۱۱:۰۲:۴۶
ویرایش شده توسط آبرفورث‌دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۴ ۱۷:۵۶:۰۱
ویرایش شده توسط آبرفورث‌دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۴ ۱۸:۰۱:۰۰
ویرایش شده توسط آبرفورث‌دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۴ ۱۹:۳۵:۱۸
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۴ ۲۰:۴۱:۲۸
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۴ ۲۰:۴۳:۴۶


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!

تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۱:۲۶ جمعه ۳ آذر ۱۳۹۶
#43
تصویر ‌شماره۵ ‌(کارگاه ‌نمایشنامه
نویسی)
هری‌ ‌پاتر،‌از‌ کو‌چه‌ی‌دیاگون‌ به ‌سمت ‌ایستگاه‌‌قطار‌ راه افتاد اطرافش ‌جادو گران و ساحره ها
دیده می شود، هری‌ سوار‌ قطار
شد،قطار راه افتاد وبه مقصد
هاگوارتز ‌رفت هری‌ در طول سفر
در این فکر بود که :«هاگوارتز
چگونه است،در‌آنجا‌چه‌ کارهایی
انجام می‌دهند؟»بالاخره قطار ایستادصدای هاگرید‌به‌گوش‌
میرسید که‌می‌گف:«بیایین پایین
بچه ها خجالت نکشید کلاس‌ اولی
ها»دانش آموزان از‌قطار پیاده
شدند،واز‌دیدن‌هاگرید‌تعجب
کردن هاگریدگفت:«بیایین دنبال
من»دانش آموزان‌ به همراه هاگرید‌رفتند و سوار قایق شدن
وبالاخره به هاگوارتز رسیدن.
وارد مدرسه ی علوم و فنون جادوگری‌ شدند‌ (پرفسور مک گوناگال)مارا‌ به سر سرای اصلی
هدایت کرد‌چه جای جالبی!چه‌ جای
عجیبی!‌‌سقفی‌عجیب که‌ از آن شمع آویزان بود چهار میز که برای چهار گروه بود‌،(گریفندور)،
(ریونکاو)،(هافلپاف)و(اسلایترین)و‌بالاخره
وقت گوهبندی رسید‌(پرفسور
مک گونا گال)‌اسم‌ نفر‌اول را خواند کلاه‌گروهبندی گفت:
گریفیندور،‌صدای‌بچه‌های‌ گریفیندوری می‌ آمد‌ وآن دانش‌آموز‌به سمت میز گریفیندور رفت.
نفر‌بعدی را صدا زدکلاه‌گروه‌بندی
کمی فکر کردوگفت:«ریونکلاو»
وصدای‌ شادی‌ ریونکلاوی ها در
سر سرا به گوش‌ می‌رسید.
ونفر‌بعدی‌‌هم‌در‌ هفلپاف‌بود،ونفر بعدی هم در‌ اسلایترین بود.
بالاخره‌نوبت هری شد‌ ‌کلاه گروهبندی گفت:«شجاع‌ که هستی،‌هوشتم‌که‌بدک‌ نیست
هری‌ باخود ‌می‌ گفت‌اسلایترین
نباش‌خواهش می‌کنم‌ کلاه‌گروهبندی‌گفت اسلایترین‌
نباشه اونا‌ می‌تونند‌ بهت کمک‌کنند،حالا‌ تورو‌تو‌گروه‌
«گریفندور‌»‌می‌ندازم،‌هری‌شاد
به‌طرف‌ گریفندور رفت.

پایان

درود دوباره فرزندم.

علاقه‌ای که تو به نیم فاصله داری رو کلا درک نمیکنم. کلمات رو با فاصله معمولی از هم جدا کن خب چه کاریه؟
و این که فقط پاراگراف ها رو با دوتا اینتر از هم جدا میکنیم، از وسط جمله که نمیریم خط بعدی.

و این که هنوزم روند سوژه خیلی سریع و جای کار خیلی بیشتری داره. توصیفات و فضاسازی تو بیشتر کن و سعی نکن رول رو زود تموم کنی.

نسبت به دفعه قبل بهتر بود، پس اگه بخوای میتونی بهتر از اینم بنویسی.

فعلا... تایید نشد!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۳ ۱۷:۱۷:۱۳


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!

تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۸:۵۸ پنجشنبه ۲ آذر ۱۳۹۶
#44
تصویر‌شماره۱۰(کارگاه‌نمایشنامه‌نویسی)
هری‌پاتر‌که‌برای‌اولین‌بار‌به‌کوچه‌
دیاگون‌پا‌‌گذاشته‌بود‌همه‌چیز‌برای‌او‌جالب‌بود‌‌،جادوگران‌وساحره‌هاو‌جانوران‌شگفت‌انگیز‌وخارق‌العادهوجالب‌‌در‌آن‌کوچه‌دیده‌می‌شدند‌،
هری‌در‌فکر‌‌فورو‌رفت‌‌بعد‌از‌‌اینکه
از‌بانک‌گرنگاتر‌‌زاز‌حسابشان‌برداشت‌کردند‌به‌راه‌خود‌ادامه‌دادند‌در‌مغازه‌های‌زیادی‌دیدن‌‌‌هری‌پاتر
‌با‌هاگرید‌چیز‌هایی‌که‌می‌خواست‌را‌خرید‌هری‌هنوز‌هم‌در‌فکر‌بود‌‌‌عجب‌جای‌عجیبی!چه‌چیز‌های‌جالبی‌!‌
هری‌در‌فکر‌بود‌که‌هاگرید‌او‌را‌صدا‌زد:«هری‌هری‌بیا‌اینجا‌روببین»
هری‌باسرعت‌به‌سمت‌انجا‌میرود
‌مغازه‌پرنده‌فروشی!پر‌از‌پرنده‌های‌
مانند:‌خفاش‌،‌جغد،و...هری‌یکی‌از‌
آن‌جغد‌هارا‌انتخاب‌کرد‌،‌جغدی‌زیبا‌‌
هاگرید‌گفت:«جغد‌قشنگی‌انتخاب‌
کردی‌هری‌‌واقعا‌سلیقت‌خوبه»‌
هری‌نگاهش‌به‌مغازه‌ای‌جلب‌می‌شود،‌مغازه‌ای‌که‌چیز‌های‌عجیبی‌می‌فروخت‌هری‌داخل‌مغازه‌می‌شود‌نظرش‌به‌آینه‌ای‌جلب‌میشود‌به‌مغازه‌دار‌
می‌گوید‌:«این‌چه‌جور‌آیینه‌ای‌است!چکار‌میکند‌»
مغاره‌دار‌که‌دستش‌بند‌بود‌حرفش‌
را‌نشنید‌.
ولی‌یک‌دفعه‌‌آیینه‌سخن‌گفت‌:«من‌با‌من‌بودی‌؟‌من‌آیینه‌جادویی‌هستم‌‌
که‌می‌توانم‌هرجا‌را‌که‌دلت‌می‌خواهد‌نشان‌دهم.
هری‌تعجب‌کرد:«‌واقعا‌خب‌اگر‌اینطور‌است‌می‌خواهم‌‌هاگواتز‌را‌نشانم‌دهی»
آیینه‌هاگوارتز‌را‌به‌او‌نشان‌داد
هری‌با‌خود‌گفت‌عجب‌جای‌زیبایی‌!
هری‌بادیدن‌هاگوارتز‌هیجان‌زده‌
شد‌ومی‌خواست‌هر‌چه‌زودتر‌به‌آنجا‌برود‌که‌یک‌دفعه‌هاگرید‌آمد‌تو‌وگفت:«هری‌پاشو‌برویم‌دیر‌مان‌میشه‌ها»‌
هری‌آن‌آیینه‌شگفت‌انگیز‌را‌خرید‌
و‌با‌ها‌گرید‌به‌سمت‌هاگورتز‌راه‌افتاد.

پایان

درود بر تو فرزندم.

اول از همه... ظاهر پستت چرا اینطوریه فرزندم؟ بین کلمات چرا فاصله کامل نذاشتی و همه رو نیم فاصله زدی؟
بین کلمات فاصله کامل بزن. توصیفات رو هم پست سر همدیگه بنویس و فقط در پایان پاراگراف ها دوتا اینتر بزن.
سوژت هم جای کار و توصیف خیلی بیشتری داره. خیلی از روی سوژت پریدی و سعی کردی کوتاهش کنی انگار. نکن اینکارو.

تایید نشد!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۲ ۲۰:۰۵:۱۱


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!

تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.