هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: استادیوم آزادی
پیام زده شده در: ۲۲:۲۷ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۴۰۰
#41
بازی کوییدیچ:

ریونکلاو vs گریفیندور



-این درست نیست! باید با پای راست سوار جارو بشی نه چپ.
-تو نتیجه ش فرقی داره؟
-یه اشتباه کن و همه مون میمیریم!
-منظورش اینه که میبازیم.

ملانی سعی کرد لبخند زورکی ای به تازه وارد تیم بزند، اما لبخندش در جیغ و داد ها و اخم های آتشین کاپیتان جیسون گم شد.

-الکس! لازم نیست اونهمه کتاب بار جاروت کنی، مگه داریم میریم مسافرت؟
-نه کاپیتان، آخه میخوام مطمئن شم همه چیز تحت کنترله.
-معلومه که تحت کنترله.

نه تنها جیسون، بلکه بقیه اعضای تیم گریفیندور هم عصبی و بی قرار بودند. کوییدیچ همیشه اهمیت زیادی برای گریفیندور داشت.
حتی چادر رختکن هم از استرس مچاله میشد و کم کم جای کمتری برای اعضا میگذاشت.
ملانی همانطور که خم شده بود تا سرش به چادر مچاله شده نخورد سعی کرد فضا را تلطیف کند.
-به استراتژی مون فکر کنید بچه ها! پرواز، گل زدن، نقشه اطمینان... .
بچه ها:
-

فلش بک
تالار گریفیندور- دو روز پیش

-آرتور! وسیله ت بازم تخم گیاه گوشتخوار آفریقایی رو برداشته! اون خیلی کمیابه.

نویل با نگرانی و ناامیدی به تخم طلایی صورتی ای که اندازه یک گردو بود و حالا بالای سرش شناور بود نگاه می کرد. تخم توپ مانند کم کم دور میشد و به سمت وسط تالار گریفیندور می رفت. اما آرتور ویزلی سخت در حال تلاش و بازی بازی با کنترلی بود که در دست داشت و صورتش از فرط تلاش و تمرکز قرمز شده بود و مسلما وقت نداشت تا به شکایت ها و ناله های نویل گوش دهد.
-نه... اون فقط... داره تمرین میکنه! راست، نه زیاد بود، چپپپپپپ، پایینننن. خودشه.

وسیله ای در بالای کله ی جیسون، کاپیتان کوییدیچ، ظاهر شد و جادوگران اطرافش مثل کسی که آبله اژدهایی گرفته باشد به او نگاه کرده و به سرعت فاصله گرفتند.

-باز چی شده؟
-جیسون! دیدیش؟ این چیزیه که ماگل ها بهش میگن هوا... پیما!
-معلومه که دیدمش، از وقتی رفتی خونه و برگشتی هرروز داریم وزوز اش رو میشنویم و هنوز نفهمیدیم چه خاصیتی داره!

هواپیما وزوز شاکی ای از خود بیرون داد و تخم گیاه در چنگال هایش لرزش خطرناکی کرد. اما آرتور با لبخندی جواب داد.

-خب همین... کافیه! الان میخوام بهت قابلیت منحصر به فردشو معرفی کنم، هواپیما؟ شروع کن.

هواپیما با حرکت اهرمی که در دست آرتور بود نامرئی شد و حالا تخم گیاه بالای سر جیسون تکان میخورد و به اطراف می رفت.
-شمارو یاد چیزی نمیندازه؟
-تخم گیاه گوشتخوار آفریقایی!
-نه، بعدی؟
-اممم... شبیه اسنیچ...
-خودشه! حالا، این اسنیچ میتونه بره، چپ! راست! پایین، بالا... یا هر طرفی که جستجوگر ریونکلاو باشه نره!

گریفیندوری ها بعد از مدت ها جک ساختن و حرف زدن درمورد وسواس آرتور در وسایل ماگلی، برای اولین بار تحت تاثیر حرفهایش قرار گرفته بودند و همه با سکوت به توپ طلایی نگاه می کردند. آرتور از این سکوت لذت میبرد.

-فقط کافیه که تو توی جمعیت باشی و با وسیله ت بازی کنی؟
-درواقع کنترلش کنم!
-مگه شما روی سواستفاده از اشیای ماگلی حساس نبودین؟
-اینکه سواستفاده نیست! خوب استفاده ست، مثل اون ماشینی که کنترلش کردم و جون هری پاتر و پسرمو نجات داد. یادش بخیر.

آرتور اشک های غرورش را پاک کرد و با صدایی که سعی می کرد گناهکار نباشد ادامه داد.
-این فقط یه وسیله ای جانبی برای سهولت در بازی و نظارت روی نتیجه س. چه اشکالی داره شما از نبوغ یه گریفیندوری استفاده کنید؟ تازه من فقط یه تغییر کووووچولو توش دادم. کمی از معجون هوش کلاغ بهش اضافه کردم، بقیه ش همش نبوغ خود ماگل هاست. درواقع شاید حتی لشکری از اینا بتونه لیگ جدیدی از کوییدیچ ایجاد کنه! چه کسی میدونه آینده جادوگران و ماگل ها به کجا میرسه؟

جیسون دیگر به حرف های آرتور گوش نمیداد. او با دقت به گوی طلایی نگاه میکرد و در سرش افکار مختلف درجریان بود. درست بود که برد گریفیندور در این بازی حیاتی بود، اما این، تقلب را توجیه میکرد؟ آیا باید به آرتور که در عطش فرصتی برای بروز استعدادهای خودش و استعدادهای ماگل ها بود اجازه عمل میداد؟
چه کسی از برد آسان بدش می آمد؟
چه کسی احتمال بردن را به حتمیت بردن ترجیح میداد؟
اصلا چه کسی تضمین می کرد تا گروه مقابل تقلبی نکند؟!
فرشته سمت چپ جیسون با خوشحالی سوال آخر را به مغز مخابره کرد.

-اگه اوضاع بد شد ازش استفاده کن. شاید اونا هم کلکی تو کارشون باشه.

آرتور به هوا پرید و هواپیمایش هم بال هایش را با حرکات موزون در هوا چرخاند و... تخم گیاه گوشتخوار آفریقایی روی مبل گریفیندور تبدیل به نیمرو شد. اما کسی جز نویل اهمیتی نداد، آنها با تمام شک هایشان نسبت به آزمایشات آرتور حالا نقشه کمکی داشتند.

با گذشت یک روز، اطمینان گریفیندوری ها به صفر رسید و در شبی که همه آماده مسابقه فردا می شدند اطمینان به منفی کاهش یافت.
چون هواپیمای ویزلی که حالا قرمز طلایی رنگ شده بود به خوابگاه ها سر می زد و هرچیز طلایی یا براقی را با خود میبرد و در گوشه کنار مخفی می کرد.
آرتور سعی میکرد به همه توضیح بدهد که این امر وقتی که کنترل دست او نیست اتفاق می افتد و اصلا تاثیری روی بازی ندارد.

اما مال باختگان و دخترانی که جینگیلی جات خود را ازدست داده بودند اصلا با این جواب ها راضی نمی شدند،مخصوصا اماونیتی که پای سکه هایش هم درمیان بود. بنابراین آرتور مجبور میشد در راه علم بالای درخت برود، زیر مبل ها و فرشینه هارا بگردد، یخ دریاچه بشکند و خلاصه مخفیگاه های هواپیما را پیدا کند.
هواپیما هم خوشبختانه در فکر تلافی نبود و حتی در تمرینات با اسنیچی که از کلاس پرواز برداشته بود(!) بسیار طبیعی عمل می کرد.

--یادتون باشه که استراتژی اصلی ما زدن مهاجم ها و نفوذ به صف جلوییه، تخته رو نگاه کنید!

اعضای تیم نگاهشان را از هواپیما که دزدکی سنجاق سینه طلایی را که برداشته بود میبرد برداشته و به نقشه های کوییدیچ جیسون زل زدند.
-مهم ترین چیز... هی!

هواپیما سعی داشت مدال کاپیتانی جیسون را از ردایش بکند. اما جیسون با تمام قوا سعی داشت کیش اش کند.
-آرتور! این دستگاهت، دکمه خفه شو یا خاموش شو ندا... ره؟

هواپیما بال هایش را به کمر زد و به جیسون خیره شد.

-چیشده؟ حموم بودم. عه، هواپیما داری بازی میکنی! آفرین، خودتو آماده... چیز، یعنی...
نگاه های جیسون خطرناک تر از همیشه بود.
-باتری ماگلی داره اما اگه بیرون بیارمش حافظه ش صفر میشه و همه زحماتم به باد میره. تا فردا صبر کن، درست میشه. پیشی پیشی هواپیما، بیا.

هواپیما روی شانه آرتور نشست و بقیه تیم با نگاه های فلک زده به نقشه اطمینانشان که با مدال کاپیتانی دور میشد نگاه کردند.

پایان فلش بک

-... و حالا تیم گریفیندور وارد میشه! جیسون سوآن، با اخم همیشگیش... اما ونیتی، با چشمک های همیشگیش ظاهر نمیشه، اون هم قیافه اخمو و ناراحتی داره، شایعه شده که اون گالیون هاشو به طور نامشخصی از دست میده...

اما ونیتی نگاه خشمناکی به گزارشگر انداخت و در دلش به خودش وعده پایان بازی و تسویه حساب داد.

-ملانی استانفورد، با موهای سفید درحالی که گوشی پزشکی‌ش رو تو دستش میچرخونه وارد میشه، امیدوارم پستش دفاع نباشه... و حالا پیتر جونز با موهای ژولیده و رنگ پریده، اون فقط یه عینک و یه زخم کم داره تا کله زخمی بشه... دروازه بان گریفیندور الکس وندزبری، عضور مرموز و ساکت گریفیندور هم به میدان میاد. به دنبالش چوب ماهیگیری و بشکه هم در جای خودشون قرار میگیرن. بنظرتون ایندفعه توی بشکه چی میتونه باشه؟

حضار نخندیدند و گزارشگر هه هه ی ضعیفی از خودش بروز داد. کاپیتان ها دست دادند و مادام هوچ توپ هارا رها کرد.
جیسون زیرزیرکی به آرتور که منتظر علامت او بود نگاه کرد. در مقابلش ریونکلاوی ها با قیافه های مصمم و لبخند های کجکی سر جایشان شناور بودند. بعله حتما کلکی سوار کرده بودند که اینقدر راضی به نظر می رسیدند!
فرشته سمت چپ جیسون با خوشحالی حلقه کمر میزد و منتظر بود.

-بازی شروع شد! کوآفل در دستان جیسون سوآنه، اون جلو میره و مدافع هارو پشت سر میذاره، آمانو یوتاکا سعی میکنه با فنون ژاپنی کوآفل رو ازش بگیره اما جیسون با یه سرعت خونآشام گونه از اونم رد میشه... اما صبر کنید، ناگهان متوقف میشه و لینی وارنز که در نزدیکیش بود کوآفل رو میگیره و پاااس میده... .

جیسون یک لحظه صدای وزوز لینی را شنیده بود و حواسش به هواپیما پرت شده بود. هواپیمای لعنتی!

-تری بوت با چکمه های کوتاهش کوآفل رو برای جرمی استرتون میفرسته، جرمی جلو میره و گللللل! ده صفر ریونکلاو.

آرتور ویزلی در جای خود دیوانه وار دست تکان می داد اما گریفیندوری ها به همین سرعت نمیخواستند خودشان را ببازند.

-حالا بشکه جلو میره و کوآفل رو درون خودش میندازه، اون از یه بلاجر جاخالی میده، صحنه واقعا خطرناکی بود! اما ونیتی یه بلاجر دیگه رو منحرف میکنه، ریونکلاوی ها به قصد کشت بازی میکنن!

سولی با عصبانیت به طرف گزارشگر داد زد که تقصیر آنها نیست که حریفشان چوبیست! اما جز یاران خودش کسی در آن شلوغی صدایش را نشنید.

-ملانی استانفورد کوآفل رو از بشکه برمیداره و با جیسون پاسکاری میکنه، جیسون دیزی رو با بی رحمی هل میده و ملانی به سمت دروازه میره. آلنیس خیز برمیداره و... گللللل! ده- ده مساوی!

بازی با چند گل دیگر ادامه پیدا کرد و ملانی و جیسون با ذوق و هیجان بازی میکردند. همه تقریبا نقشه اطمینان را فراموش کرده بودند و البته یک چیز مهم دیگر را هم فراموش کرده بودند.
چیزی که حتی خود آرتور که داشت در سکوی تماشاچی ها بالا پایین می پرید، صورت می خراشید و منتظر علامت بود فراموش کرده بود.
فراموش کرده بود که هواپیما فعال است و دیگر روی شانه اش نیست!

-تری بوت پیتر رو پشت سر میذاره و به دروازه نزدیک میشه. الکس وندزبری با کتاب قصه های برادران گریم سعی داره حواسش رو پرت کنه. چقد من با این کتاب خاطره داشتم... مامانم...

ورزشگاه از شادی گلی که ریونکلاو زده بود به غلغله درآمد.
-بله، گل برای ریونکلاو، پنجاه پنجاه مساوی! آره شبا که این قصه هارو برام میخوندها، اصن میرفتم توی یه دنیاااای دیگه... یه لحظه صبر کنید، انگار جستجوگر ریونکلاو چیزی دیده، سو لی شیرجه میره، به زمین نزدیک میشه و... اون چیه؟ یه گوی طلایی کریسمس تو دستشه، کسی تقویمش رو گم کرده؟

همه با تعجب به این پدیده نگاه می کردند و کسی نخندید. اما گریفیندوری ها جدا از تعجب با نگرانی به هم نگاه کردند و بعد به اطرافشان زل زدند.
هیچکدام از آنها دلشان نمی خواست بازی شان به دلیل پرواز گالیون ها در ورزشگاه یا مرئی شدن هواپیمایی که به رنگ قرمز و طلایی نقاشی شده بود بر هم بخورد. از طرفی هم جیسون نمیخواست بازی‌شان غیرمنصفانه تمام شود، قرار بود این نقشه اطمینان باشد نه نقشه اجباری!

-بشکه! باید بگیریمش.

بشکه سری به نشانه تایید نشان داد.
-باشه من ازینور میرم تو هم ازونور برو!

-جیسون سوآن و بشکه به اطراف ورزشگاه پرواز میکنن، آیا این یه تکنیک جدیده؟ نقشه گریفیندوری ها چیه... حالا ریونکلاوی ها هم شک کردن و دنبال گریفیندوری ها راه افتادن. تری بوت با کوآفل به جلو میره تا گل بزنه، اما پیتر با بلاجری اونو متوقف میکنه. بازی رنگ و روی مرموزی گرفته!
و حالا این آرتور ویزلیه که کنار زمین ظاهر میشه. مادام هوچ اون رو به عقب راهنمایی میکنه... پیریه دیگه، کسی نمیدونه کی سلامت روانش از دست میره.

آرتور اما عصبانیتش از گزارشگر به اندازه عصبانیتش از اعتماد نکردن اعضای گروهش نبود. آنها همیشه جلوی او به خوبی رفتار می کردند، در اختراعاتش نظرات فعال می دادند و همیشه هوایش را داشتند.
اما وقتی که وقت عمل کردن رسید... همه شان نشان دادند که اعتمادی به او و حرف هایش ندارند. او می توانست حداقل کمی کمکشان کند و در این حد اختراعش را هم امتحان کند! هواپیما فقط به یک تمرین میدانی کوچک نیاز داشت...
اشتباه خودش بود.
از اول هم نباید به این موضوعات امید می بست، اما حالا تا اینجای کار آمده بود، او خودش به خودش اعتماد میکرد.

او اهرم را در دست گرفت و آن را به طرف خودش کشید، یک هواپیمای نامرئی بهتر بود که از کنار خود او شروع میکرد و بعد هدفش را مشخص میکرد.
-نشونشون بده چقد توانایی هواپیما!

-ملانی استانفورد کوآفل رو بدست گرفته و به جلو میره، کسی نیست که بهش پاس بده... جیسون عقب تر درحال مشورت با اعضای دیگه ی تیمه. ملانی محاصره میشه و... کوآفل رو از دست میده. بعد از مدت ها چهره ش رو عصبانی میبینیم.

اعضای گریفیندور با ناراحتی سعی در دفاع کردند اما تقریبا تیمشان از هم پاشیده بود. همه شان منتظر صدای وزوز مشکوکی در اطرافشان بودند.

-ناگهان سولی به طرفی میره! بعله اون ایندفعه دیگه اسنیچ رو دیده نه گوی کریسمس!.. اسنیچ با سرعت از وسط زمین حرکت میکنه، چوب ماهیگیری بلند میشه و از سر سو رد میشه تا اسنیچ رو بگیره... اما، سو کلاهش رو پرت میکنه تا اون رو منحرف کنه... آیا این خطا محسوب میشه؟

اسنیچ با سرعت دروازه گریفیندور را دور زد و به سمت مخالف جستجوگر ریونکلاو رفت. صدای وزوز خفیفی از کناره های اسنیچ می آمد. جیسون به چوب علامت داد تا کنارتر از سو بایستد.

-سو دستشو دراز کرده، عجیبه که جستجوگر گریفیندور کنارتر رفته. شاید از خطای خانم لی دردش گرفته و نمیخواد تکرار شه. منم مثل شما از صندلیم بلند شدم... این بهترین نقطه بازی کوییدیچه. اوه اسنیچ تغییر مسیر میده به سمت جستجوگر گریفیندور، چه شانسی!

طرفداران گریفیندور به هوای برد شروع به غلغله و پایکوبی کردند. در این بین آرتور هم اشک های غرور چشمهایش را پر کرد و با فکر اینکه همه چیز تموم شده و کارشو درست انجام داده... به هوا پرید و اهمیتی به کنترلی که از دستش رها شد نداد. کنترل قل خورد و قل خورد و چند سکو پایین تر زیر پای جمعیت له شد.

آیا فکر می کردیم باد آورده رو باد نمیبره؟ برد.

-جستجوگر گریفیندور سعی میکنه اسنیچ رو بگیره اما اسنیچ دور سرش میچرخه، این حرکات زشت از یه اسنیچ بعیده! حتی عجیبه... سولی سایه به سایه چوب ماهیگیری پرواز میکنه، اما اسنیچ اوج میگیره و میون ابرا ناپدید میشه. ناپدید میشه؟... اینطور که مشخصه... بازی فعلا... هیچ برنده ای نداره! تا اسنیچ سرکش برگرده.

جیسون نگاهی به داخل جمعیت انداخت تا با نگاه خشمناکی آرتور را متوجه کارش بکند. اما آرتور پس از اتفاقی که افتاده بود، دیگر بین تماشاچیان نبود.


-از اولش هم نباید سعی میکردیم اون اسنیچ رو جادو کنیم! انگار دیوونه شد...

لینی با ناامیدی این را گفت و کنار اعضای تیمش فرود آمد.


بپیچم؟


پاسخ به: کلاس «شفابخشی جادویی»
پیام زده شده در: ۱۹:۴۸ یکشنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۰
#42
نمرات امتحان شفابخشی جادویی


هافلپاف

آرتمیسیا لافکین: 10
جسیکا ترینگ: ۷


گریفیندور

جیانا ماری: ۸
لوسی ویزلی: ۱۰
اما ونیتی: ۱۰


ریونکلاو

دیزی کران: ۱۰
آلنیس اورموند: ۹


اسلیترین

آلبوس سوروس پاتر: ۹


بپیچم؟


پاسخ به: کلاس «شفابخشی جادویی»
پیام زده شده در: ۴:۰۸ یکشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۰
#43
امتحان کلاس شفابخشی جادویی


ملانی با شنل سیاه سفری اش وارد کلاس شد و به دنبالش برگه های امتحانی بین جادوآموزان پخش شدند.

-خب به اندازه کافی وقت تلف کردیم. امتحان شما بسیار ساده و البته مهمه. من سعی کردم تو این کلاس بهتون تشخیص و درمان رو یاد بدم تا شفادهنده ی خودتون و اطرافیانتون باشین.
حالا ازتون میخوام نشون بدید که چی از کلاس من یاد گرفتید.

بچه ها با قیافه ی مگه چیزی قرار بود یاد بگیریم به همدیگه نگاه کردن و بعد به کاغذهای سفید امتحانی نگاه کردن.

-لطفا توی برگه تون برام یک رول تدریس شفابخشی بنویسید. سوژه ای که فکر می کنید برای شفابخشی جذاب و کاربردیه رو انتخاب کنید و خودتون جای استاد این درس باشید و رول مرتبط با اون تدریس رو بنویسید. در واقع یه پست رول تدریس کامل بنویسید، شکلک گذاری و علامت گذاری فراموشتون نشه.
در انتهای تدریستون هم یکی دو مورد تکلیف به جادوآموز ها بدید.
منتظرم که تکلیف های خلاقانه تون رو بخونم.
درضمن نمره امتحان از ده نمره ست و نمره منفی هم نداره. شروع!

قلم پر ها روی کاغذ به حرکت دراومدن و ملانی نفسی راحت کشید که کلاس شفابخشی جادویی به خیر گذشت و به خاطره ها پیوست.

__________
تدریس به شما تجربه ی خیلی خوبی بود. امیدوارم برای شما هم تجربه خوبی باشه!

هرکس تمایل داشت لطفا نظرشو نسبت به این کلاس و تدریس من در چند خط بنویسه.

سلامت و بی نیاز از شفادهنده ها باشید.


بپیچم؟


پاسخ به: کلاس «شفابخشی جادویی»
پیام زده شده در: ۲۳:۵۴ پنجشنبه ۱۱ شهریور ۱۴۰۰
#44
نمرات جلسه سوم کلاس شفابخشی جادویی


گریفیندور:
جیانا ماری: ۱۸
داروی باحالی بود جیانا، فقط ایکاش دارویی که اثر داروت رو خنثی میکنه هم پیدا میکردی!
از جلسات قبل خیلی خیلی بهتر مینویستی، پیشرفت کردی. آفرین!
هنوز سه نقطه هایی که میذاری بیشتر از سه نقطه ن. باید دقیقا سه نقطه باشن...
قبل از شکلک هم حتما نقطه رو بذار که نشون بده جمله ت تموم شده.
اسلیترینی شاد هم داریم چرا گفتی بعیده؟

لوسی ویزلی: ۲۰
سلام لوسی! چه داروی وحشتنا... نه یعنی جالبی! شکلات و پیاز رنده شده... شخصا خوشحالم که آرتور مقاومت کرد و ازش نخورد. کُشتی و علائم جالبی پیدا کردی، آفرین به دقتت.
بیماری هم پروفسوری نبود افسروری بود.

کتی بل: ۱۸
سلام کیت کت!
اهم... عزیزم؟ شما الان کسی رو درمان کردی یا قاقاروی بیچاره رو مریض کردی؟ زبونش دوبرابر شده بود. روش عجیبی بود.
ممنون از بیماریابی خلاقانه ت، البته بیمارسازی بود.
من میرم با دوشیزه کران یه صحبتی بکنم!

اما ونیتی: ۲۰
سلام بر کلاهبردار کلاهبردارا!
تازه وقتی گفتی همه چیز با پول حل نمیشه کمی بهت امیدوار شده بودم که... بله! راه حل دیگه ای با استفاده از پول پیدا کردی.
کلاس ضدافسردگی برگزار کنی باید یه معاونت شفادهندگی که خودم باشم مالیات بدی ها گفته باشم. :relax
مثل همیشه خلاقانه و عالی بود. خوشحال شدم توی کلاسم دیدمت بنده ی مقرب.

الکس وندزبری: ۲۰+۱
سلام الکس!
ایندفعه توضیحاتت کمتر بودن و سناریو و داستان خیلی بیشتر خودش رو نشون داد. آفرین به تو!
همینکه شکست خوردی و رو به ورشکستگی هستی نشون میده که اعتماد به نفست توی نوشتن و ریسک کردن بالا رفته. برای همین بهت نمره کامل رو میدم.
حالا اون معجون عشق رو بیار تحویل بده و باید بگم وقتی اثرش بپره احتمالا لاوندر افسرده تری خواهیم داشت. درمانش با خودت!
امیدوارم بازم تو کلاسم ببینمت.

اسلیترین:
دافنه گرین گرس: ۱۶
اینکه به درمان حیوونت پرداختی ایده جالبی بود... پروفسور استانفورد تکلیفت یکم نامهربون بود ولی درکل خوب نوشتی.
یه مشکلی که وجود داشت مخلوط شدن لحن محاوره و لحن رسمی بود.
مثلا من دافنه گرین گرس تونستم خواهرم با اون بزرگی رو اذیت کنم

و جای دیگه میگه فقط مریضم را درمان کردم.

این تعارض توی پسته که گاهی (را) آورده بشه و گاهی (رو)
معمولا توصیف هارو رسمی مینویسن و دیالوگ ها راحت و خودمونی نوشته میشه، بازم هیچ محدوپیت خاصی نیست.
فقط اینکه سعی کن یک دست باشه و از فاصله ها بیش از حد استفاده نکن.
موش دارو آوردی، آفرین.

آلبوس سوروس پاتر: ۱۹
سلام آلبوس جوان!
چه خواهر خشنی داری! برادر قلدری هم داری، پسری هستی مظلوم.
خیلی خوبه که به حرفام توجه کردی.
راستش تو اول پستت گفتی هیچکس دلیل اصلی بی شور و شوق بودن خونه رو نمیدونست و خط بعد گفتی دلیل اصلی اش لیلی لونا بود! این یکم گیج کننده بود که به سرعت جواب ابهامی که ایجاد کردی رو دادی.
مورد بعدی اینکه سعی کن توی توضیحات و توصیفاتت از شکلک استفاده نکنی. یه جورایی بار معنایی توضیحت رو کم میکنه و توصیه نمیشه.
مواد معجونت جالب بودن، اگه یکبار دیگه هم جیمز معجون رو میگرفت بابا کله زخمی کچل میشد.

اسکورپیوس مالفوی: ۱۹
به وجدانت بگو که شفادهنده خبیث و جالبی شد!
میتونه بیاد و پاره وقت تو درمانگاهم کار کنه.
اگه ارباب اذیت کردنتو بفهمه دنیا تبدیل به دنیایی پر از بلاتریکس و لبخندهای ترسناکش میشه و ما میتونیم فیلم ترسناکتون رو نگاه کنیم.
دید جالبی بود که خودتو درمان کردی، آفرین.

ریونکلاو:
لایتینا فاست: ۲۰
آفرین لایت! کارت خیلی خوب بود. معجونت هم خلاقانه و البته که حال بهم زن بود.
لطفا بعدا از ذهن خوانی‌ت استفاده کن و بهم بگو که شاگردام تو کلاس درمورد درسم چه فکری میکنن!
خیلی عالی نوشتی. صدآفرین.

آلانیس شپلی: ۱۸
گربه هات چه اسم های جالبی داشتن! میشه پیتزا رو بدی یه گاز بهش بزنم؟ :droll:
معجونت از معجون لایتینا هم خلاقانه تر و حال بهم زن تر بود. انتظار داشتم ایده خلاقانه تری به کار ببری و کمی هم طولانی تر باشه.
اما در کل خوب بود.

دیزی کران: ۲۰
سلام دوشیزه کران. شما درمورد بستنی فلفلی به خانم بل مشاوره دادی؟
پس تاثیر این بود که متوجه شدی سرت کلاه رفته و بسته چیپست به غارت رفته؟
خب الان دیگه کمتر دلم برای قاقارو و زبون بادکرده ش براثر بستنی فلفلی میسوزه.
خوب نوشته بودی دیزی.

آلنیس اورموند: ۲۰
سلااااام آلنیس!
آخی! چشام قلبی شد!
لولو رفت با هلو برگشت، به به. مادرجغد بازی درنیاری ها! هوای عروست رو هم داشته باش.
درمان خیلی جالبی بود حتما باید روی بیمار های دیگه هم امتحانش کنم! بهشون میگم که برای درمان به تو مراجعه کنن. آستین هات رو بیشتر باید بالا بزنی! صدآفرین. قشنگ بود.

جرمی استرتون: ۱۸
کمی با شکلک ها دوست باش جرمی! جاشون تو پستت خالی بود.
افسردگیت با ترکیدن یه کیک خوشمزه درمان شد؟ عجیبه!
خوشحالم که دوستای خوبی داری.

هافلپاف:

آرتمیسیا لافکین: ۱۵
توضیحاتت درمورد علائم خوب بود آرت.
متسفانه ظاهر پستت زیاد به هم چسبیده بود. کمی سطر هاتو فاصله بده.

مثل همینکاری که من میکنم. هروقت دارم موضوع دیگه ای رو میگم میرم خط بعدی و گفته هام منظم تر میشه.
علائم نگارشی‌ت مشکل داشتن. مثلا سه نقطه هات باید سه نقطه داشته باشن نه بیشتر. ویرگول و نقطه هات هم یادت نره بذاری.
با شکلک ها هم دوست باش ازشون استفاده کن تاپستت رو قشنگ تر کنن.
داروی افسردگیت کمی زیادی عادی و ساده بود. خوراکی و کتاب چیزایی خوبی ان اما خلاقیتِ بیشتر خوشحال ترم میکرد.

رامودا سامرز: ۲۰
چه شفادهنده خوش قلبی! به کلاس من خوش اومدی رامودا.
سعی کن در راه درمان بقیه سکته نکنی چون واقعا تعداد زیادی بیمار رو نمیتونی درمان کنی.
ایده ت خیلی جالب بود، علائم و درمان هم خوب بودن. خوشحال شدم که به درمانی جز معجون و خوراکی فکر کردی. همینجوری خلاق و پرانرژی ادامه بده.

جسیکا ترینگ: ۱۸
ایده ت خیلی خوب بود جسیکا!
استفاده از هکتور و بعد درمانش ساده و هوشمندانه بود. یه صدآفرین داری.
فقط اینجا یه مشکلی درمورد غلط املایی و ظاهر پستت هست. ضدافسردگی درسته نه زدافسردگی.
و سعی کن دیالوگ های بهتری بنویسی، روون تر باشن.
علائم نگارشی مثل نقطه و ویرگول هم به کلمه قبل میچسبن، و از کلمه بعدشون فاصله میگیرن.
مثلا:
جسیکا خلاقیت خوبی دارد، به به!
اینجا ویرگول رو به دارد چسبوندم و از به به فاصله دادم.
بیشتر بنویس، بهتر میشه. بازم آفرین!

____________________
همتون عالی بودید شفادهنده های جوان! امیدوارم تو زندگیتون هیچوقت افسردگی نگیرید و اگر هم گرفتید از درمان هایی که پیدا کردید روش استفاده کنید و شکستش بدید.
از اینکه یک ترم رو به عنوان استادتون با شما گذروندم خوشحال شدم.
با آرزوی موفقیت برای تک تکتون.


بپیچم؟


پاسخ به: کلاس «شفابخشی جادویی»
پیام زده شده در: ۱۰:۱۴ شنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۰
#45
جلسه سوم کلاس شفابخشی جادویی


آنانیو میلرزید. آنانیو میترسید. آنانیو خسته بود. کرفس بیچاره دچار برگ زردگی شده بود و از بی خوابی و بی حوصلگی درحال پلاسیدن بود. اما او باز هم اینجا بود، در کلاس شفابخشی. همان کلاسی که باعث شده بود او هر شب خواب افراد متوهم گازگرفته شده ای که به سمتش حمله ور می شدند ببیند. زندگی حال حاضر او توسط گذشته تسخیر شده بود. این اتفاق بد باعث شده بود تا او دیگر میلی به زندگی...

-خب! به جلسه سوم شفابخشی جادویی خوش اومدید!

همه دانش آموزان مثل آنانیو با صدای پروفسور استانفورد از جایشان پریدند. هیچکس نمی دانست ملانی این جلسه برای آنها چه آشی پخته است.
-استاد امروز درمورد آمپول کوییز داریم؟
-

ملانی از اشتیاق جادوآموز به وجد آمد، اما مشخص بود که این اشتیاق با جنون درآمیخته است.
-آممم، نه بریج. اما حتما بعد از کلاس بیا به درمونگاه تا نشونت بدم آمپول برای شفادادنه نه شکنجه دادن!

سپس با ذوق دست هایش را به هم کوبید.
-امروز درس جذابی خواهیم داشت. راستش انتخاب خیلی سخت بود چون بیماری های زیادی وجود داره که دوست دارم علائم و درمانشون رو یاد بگیرید...

درس جذاب از نظر ملانی چه بود؟ جذاب به اندازه یک آمپول تیز و ترسناک پر از مایع قرمزرنگ؟

-بیماری ها درجات خفیف تا شدید رو دارن. بیماری خفیف علائم خیلی کمی داره، جوری که هیچکس نمی فهمه بغل دستی‌ش مبتلا به آبله اژدهایی شده و تا یه هفته دیگه صورتش مثل حفره ی ماه پر از چاله چوله و جوش خواهد شد...

دانش آموزان با نگرانی به بغل دستی هایشان نگاه کرده و کمی فاصله گرفتند.

-وقتی بیماری آشکار میشه وقتیه که به بدن آسیب زده. شما در صورتی یه شفادهنده باهوش و ماهر هستید که اولین علائم رو روی هوا بقاپید و نذارید بیماری از این بیشتر آسیب بزنه. خب حالا بریم سراغ بیمارمون!

دانش آموزان سرک کشیدند تا بیمارشان را ببینند اما روی تخت ها و در گوشه کنار کلاس هیچ بیماری نبود.

-استاد این شخص مار نداره که میگید بیماره؟
-میشه گفت تو قدیم وقتی کسی مار نداشت مریض میشد. این اسم از دوران طاعون مونده...
-اسلیترینیا هیچوقت بیمار نمیشن، چون همش مار دارن.

همه کلاس خندیدند جز آنانیو.

-خیله خب بسه. بیماری ای که میخوام بهتون معرفی کنم خیلی عجیب و موذیه. دوران خفیف بودنش طولانیه و تا وقتی که آشکار بشه آسیب زیادی به روح و روان و همچنین اطرافیان شما میزنه.

دانش آموزان مثل کسانی که در حال تماشای یک فیلم ترسناک بودند هم هیجان زده بودند و هم آماده که از ترس جیغ بزنند.

-این بیماری اسمش افسردگی‌ه.

هیچکس جیغ نزد. بلکه همه وا رفتند.

--درسته که اسمش کاملا ماگلیه، اما این بیماری هم ماگل ها و هم جادوگران رو درگیر میکنه... علائمی که بروز میکنه ناامیدی از زندگی، دوری از دیگران، بی انگیزگی در شروع چیزهای جدید و تجربیات جالب، نخندیدن، گاهی هم خندیدن به هرچیزی... نکته جالبش اینجاست که این بیماری درمان مطمئنی نداره. برای همین ازتون میخوام درمان خاصشو پیدا کنید.

دانش آموزان با حالت به استادشان خیره شدند. افسردگی؟! حتی تا الان یک موردش را هم ندیده بودند، چطور می توانستند درمان بیماری ای که نه تاحالا دیده بودندش و نه درمانی داشت را پیدا کنند!

-میدونم به چی فکر می کنید، امروز قراره یک مورد از این بیکاری و درمانی که خودم براش درنظر گرفتم رو امتحان کنیم. مورد بین خود شماست، آنانیو؟

همه کلاس به کرفس زرد رنگ نگاه کردند. آنانیو با نگرانی خفیفی لرزید، او که بیمار نبود، فقط کمی بیحال بود.
-آنانیو متاسفانه باید بگم که تو افسرده شدی. افتادگی برگ هات و ساکت بودنت علائم خفیف افسردگی ان. آیا تو از زندگیت لذت میبری؟
-من مریض نیستم پروفسور. فقط کمی بدخواب شدم و... صبح ها هم نمیخوام از اتاقم بیرون بیام، نمیخوام با کسی حرف بزنم و حوصله شنیدن حرفای هیچکسی رو هم ندارم...
-درسته، حس میکنی ناامیدی؟
-چیزی نیست که بهش امیدوار باشم، من یه کرفس عادی ام که بزودی پلاسیده میشه و هیچکس منو یادش نمی مونه.

دانش آموزان با تعجب و اندوه به دوستشان که چنین احساساتی داشت و هیچکدامشان خبر نداشتند نگاه کردند. واقعا که افسردگی بیماری مرموز و عجیبی بود!

-خب آنانیو، ازت میخوام یه کاری برام بکنی. انجامش میدی؟
-هرچی شما بگید.
-من یه غذایی درست کردم، میخوام نظرتو بدونم. لطفا یک قاشق ازش رو امتحان کن.

ملانی ظرف زیبایی را جلوی آنانیو گرفت. دانش آموزان سرک کشیدند تا درونش را ببینند. آنانیو با بی میلی قاشقی از آن را برداشت و به دهان برد.
بلافاصله چهره اش از هم باز شد. برگ هایش جان گرفتند و سبزتر شدند. آنانیو قاشق های بعدی با سرعت بیشتری به دهان برد.

-خوبه که خوشت اومد. دارویی که من برای آنانیو به کار بردم ظرفی از بستنی دبل چاکلت بود. بستنی شکلاتی شیرینه و بو و مزه خیلی خوبی داره، همچنین حال خیلی از مریضا رو خوب میکنه اما تاثیرش موقتیه. بر طبق سلیقه و چیزایی که بیمارتون دوست داره داروتون رو میتونید تغییر بدید. داروی خوراکی یا مادی یا معنوی فرقی نداره! مهم اینه که افسردگی رو درمان کنه.

تکلیف این جلسه:
توی یک رول برام یک بیمار مبتلا به افسردگی رو پیدا کنید، خودتون یا اطرافیانتون فرقی نداره. توضیح بدید بابت چی افسرده س، چی میشه که می فهمید بیماره، چه علائمی داره.
و در آخر چه دارویی رو براش تجویز می کنید و داروتون چه تاثیری داره.
اگه معجونه مواد تشکیل دهنده ش رو توضیح بدید و بگید چرا ضدافسردگیه، اگه خوراکی نیست از چی تشکیل شده، چرا به ذهنتون رسیده، چه تاثیری داره.
اینا همه چیزاییه که میخوام توی داستانتون ببینم.

از خلاقیتتون خیلی راضی ام، مشتاقم تکالیفتون رو بخونم. سوالی داشتید با جغد میتونید بپرسید.


بپیچم؟


پاسخ به: کلاس «شفابخشی جادویی»
پیام زده شده در: ۱۶:۳۰ جمعه ۲۹ مرداد ۱۴۰۰
#46
امتیازات جلسه دوم کلاس شفابخشی جادویی

ریونکلاو:

دیزی کران: ۱۹
بونژوق مادام پوآرو!
به سزایی درست بود کاملا. قریضه باید میشد غریزه!
باقی داستان بسیار زیبا بود، فقط یکم یهویی دیزی بی حوصله ای که میخواست فرار کنه تبدیل به کاراگاه شد و متفاوت حرف زد. بیشتر توضیح میدادی بهتر بود. تالار ریونکلاو هم با اون رمز عبور عجیبش یه سوژه بود که ازش پریدی. اما خوب بود، صدآفرین.

آنتونی گلدشتاین: ۲۰
نقل قول:
پرفسور هرچی گفته واسه خودش گفته

بله؟
پستت هیجان انگیز بود آنتونی، هرچند که امیدوار بودم اون پس گردنی اول از دست خودم باشه.
استفاده آنانیو از آمپول خیلی خوب بود. منظور تکلیفمو خوب فهمیدی. بچه خوبی باش و دیگه پوست موز روی زمین ننداز!

جرمی استرتون: ۲۰
بزغاله و بادمجون و فرشته ی مهربون؟!
جالب بود که کل کلاس میومدن جلوت تا بفهمیم چه توهمی میزنی، من با کتی و دیزی و پلاکس تو گرفتن قاقارو و آوردنش کنارت کاملا همکاری میکنم!
خلاقیتت عالی بود. ظاهر پست خوب بود شخصیتا جای خودشون بودن. مخصوصا دیالوگ من الان پلاکسم یا هویج؟
آفرین.

آلنیس اورموند: ۲۰
زیاد دلقک بازی درمیاری از آدمای جوکری یا نه...عالی بود.
دیالوگات به تنهایی دوتا بیست داشتن، همه چیز به جا و خلاقانه و همچنین خنده دار بود. خونسردی آلنیس تو آخر داستان هم حتی طنز داشت.
بهترین تکلیف این جلسه بود. آفرین آلنیس!

هافلپاف:

آرتمیسیا لافکین: ۱۵
افرین آرت، داستانت شروع و پایان قشنگی داشت. لحن پستت جدی و جالب بود اما یه ایرادات کوچیکی داشت که توی ذوق میزد.
اولی اینکه پاراگراف هات رو از هم جدا نمیکردی. این باعث میشه خواننده خسته بشه و همه چیز رو پشت سرهم بخونه. هر پنج شش خط یه اینتر بزن و برو خط بعدی.
یا وقتی که موضوعی که داری درموردش حرف میزنی عوض میشه برو خط بعدی. درست مثل همین الان من!

یادت باشه توی توصیفات و وقتی که کسی درحال صحبت کردن نیست شکلک نذار. این فضای داستان رو خراب میکنه.
یه شکلک کافیه از زیاد شکلک زدن بپرهیز! واقعا لازم نیست. با یه دونه ش هم میفهمیم قضیه از چه قراره.
برخوردت با دانش آموز و توهم‌ش رو خیلی خوب توضیح دادی آفرین.
اما آرتمیسیا به عنوان کسی که اولین تزریقشه خیلی خونسرد بود و خودش اصلا از آمپول و گاز گرفته شدن نمی ترسید. این یکم واقع بینی‌ش کم بود اما در کل خوب بود.

جسیکا ترینگ: ۱۸ + ۲
آفرین جسیکا، این پستت نسبت به قبل خیلی بهتر بود. امیدوار بودم این جلسه بهت نمره تشویقی بیشتری بدم اما متاسفانه هنوز یه اشکالات کوچیکی موندن. من اونجا رفتم دیدم که فلانی فلان چیز رو میگفت مثل اینه که داری برای کسی تعریف میکنی چی شده. من میخوام داستان و نمایشنامه باشه. راحت باش از زبون یه نفر دیگه داستانتو تعریف کن.
توی پستت به علامت های نگارشی و فاصله پاراگراف هات هم دقت کن.
مثلا:
نقل قول:
در حالی که سعی می‌کردم فاصله ام را با آمپول حفظ کنم (که تقریبا غیرممکن بود) از کلاس بیرون رفتم و آمپول به دست راه افتادم و در راهرو ها گشت می‌زدم که لیلی رو دیدم که یه گوشه مچاله شده بود و هی می‌گفت :
- منو نخورید تورومرلین منو نخوریییید
داشتم به طرفش می‌رفتم که یهو از جا پرید :
- وای پادشاه زامبیا رسییییید.
دویدم سمتش ولی لیلی زیادی تند می‌دوید پس تمام تلاشم را کردم یک گوشه گیرش بندازم جیغ کشید :
- کمککک زامبیییی


میشه:

در حالی که سعی می‌کردم فاصله ام را با آمپول حفظ کنم (که تقریبا غیرممکن بود) از کلاس بیرون رفتم. آمپول به دست راه افتادم و در راهرو ها گشت می‌زدم که لیلی رو دیدم که یه گوشه مچاله شده بود و هی می گفت:
-منو نخورید تورومرلین منو نخوریییید.

داشتم به طرفش می‌رفتم که یهو از جا پرید.
-وای پادشاه زامبی ها رسییییید.

دویدم سمتش ولی لیلی زیادی تند می‌دوید پس تمام تلاشم را کردم یک گوشه گیرش بندازم. او جیغ می کشید.
-کمککک زامبیییی.


اول از همه، زامبیا یه کشوره! بنویس زامبی ها.
توی دیالوگ ها و کلا پایان هر جمله ای نقطه بذار.
برای هر دیالوگی لازم نیست دو نقطه بذاری. همینکه قبل از دیالوگ داری درمورد اون آدم حرف میزنی کافیه.
توی پستت برای فاصله دادن از اینتر زدن استفاده کن.
مثلا وقتی میخوای درمورد چیز دیگه ای حرف بزنی یا مکث کنی نقطه بذار و برو خط بعد، حتی دو خط بعد. اینجوری نوشته ت منظم میشه.

توی توصیفات از شکلک استفاده نکن، لازم نیست. آفرین که دو نفر رو درمان کردی، قانع کردنشون و خلاقیتت خوب بود اما درهم ریختگی نوشته ت ۲۰ رو ازت گرفت.
امیدوارم دفعه بعد این نکته ها رو هم رعایت کنی و نمره کامل بگیری.

بریج ونلاک: ۲۰
سلام بری!
به کلاسم خوش اومدی.
پستت خیلی دارک بود. چرا اینهمه خشونت؟
همه رو زدی و کشتی و فکر کنم دیزی هم مرضبخشی شد تا شفابخشی!
اینکه اخرش خودت گاز گرفته شدی جالب بود. آفرین!
ظاهر پستت هم منظم و مرتب بود. تازه واردی هستی قدیمی صفت.

گریفیندور:

کتی بل: ۲۰
دلم برای دماغ بیچاره ت کباب شد!
چرا حالا زامبی شده بود، به مرلین فقط باعث توهم می شد.
از وقتی که تازه وارد سایت شده بودی تا الان خیلی پیشرفت کردی، آفرین به تو.

جیانا ماری: ۱۷+۳
آفرین جیانا، پستت نسبت به تکلیف قبلی که خاطره نوشته بودی کاملا تغییر کرد و بهتر شد. فقط چند تا اشکال وجود داره.

اول اینکه: با علامتای نگارشی قهری؟

نقل قول:
کتی و قار قارو از دید رس دور شدن جیانا مشتی به دیوار زد که نصف دیوار ریخت ولی بعد از این که به اعصابش مسلط شد رفت پیش آلبوس

اینجوری بهتر میشه:
کتی و قار قارو از دید رس دور شدند. جیانا مشتی به دیوار زد که نصف دیوار ریخت، ولی بعد از این که به اعصابش مسلط شد به پیش آلبوس رفت.

دیدی چقدر مرتب شد؟ هرجا مکث مسکنی ویرگول بذار و هرجا جمله تموم میشه نقطه.
برای دیالوگ ها هم خط تیره کافیه لازم نیست + بذاری.
داستانت یکم گیج کننده بود، مخصوصا آخرش که عکس العملت به رز و جسیکا مشخص نبود. اما توهم گابریل و آلبپس جالب بود، آفرین!
علائم نگارشی رو رعایت کن و روی جملاتت بیشتر دقت کن تا واضح تر و جالب تر بشن.

اما ونیتی: ۲۰
وقتی داشتم تدریس این کلاس رو مینوشتم تو ذهنم بود که چی میشه اگه کسی از دید یه گازگرفته داستانو بنویسه و درواقع تو توهمش باشیم... و تو دقیقا همین رو نوشتی، به یهترین شکل!
خوشحالم که انقدر آوت آو باکس فکر میکنی و خلاقیتت صده.
فنگ با کمالات نوبر بود.
آینده روشنی روبروته دخترم. هزار و شونصد آفرین.

الکس وندزبری: یه موز ناقابل
دقتت به جزییات خیلی خوبه الکس. اینکه کتی آمپول خورده بود و خوابش میومد یا اینکه اولین تجربه آمپول زدنت بود هردو نشونه اینه که با دقت تدریسم رو خوندی. خلاقیتت خوب بود... حیف شد که ۹ ثانیه پستت رو دیر ارسال کردی وگرنه یه ۲۰ داشتی. فعلا این موز رو بردار و دفعه بعد زودتر بیا. آفرین فرزندم.


اسلیترین:


دافنه سبزچمنی گرینگرس: ۱۵
داستان قشنگی بود، اما ظاهرش متاسفانه یکم بهم ریخته بود. با یکم اینتر و ویرگول درست میشه.
مثلا:

نقل قول:
استاد ملانی همانطور که پادزهر ها را به جادواموزان داده بود تا به کسانی که توسط قارقارو گاز گرفته شده بودند تزریق کنند به انها گفت : بچه ها مواظب باشید که شما را هم گاز نگیرد سرعت قارقارو خیلی زیاد شده و گرفتنش هم سخت سعی کنید به چند گروه تقسیم شید تا بهتر بتونید بگیریدش و راهش رو سد کنید ! فقط مواظب باشید برای کلاس های دیگر مزاحمت ایجاد نکنید .
_منتظر چی هستین بدویین تا کسی را گاز نگرفته
_چشم استاد
جادو اموزان با بی دقتی به حرف استادشان گوش نکردند و به چند گروه تقسیم نشدند ! دافنه که حواسش نبود از بقیه جادو اموزان جدا شده صدایی در راهرو غربی قلعه شنید و آن را دنبال کرد ! زمانی که به صدا رسید....

اینجوری مرتب میشه:
استاد ملانی همانطور که پادزهر ها را به جادواموزان می داد تا به کسانی که توسط قارقارو گاز گرفته شده بودند، تزریق کنند به آنها گفت:
-بچه ها مواظب باشید که شما را هم گاز نگیرد، سرعت قارقارو خیلی زیاد شده و گرفتنش هم سخت است. سعی کنید به چند گروه تقسیم شوید تا بهتر بتوانید بگیریدش و راهش را سد کنید. فقط مواظب باشید برای کلاس های دیگر مزاحمت ایجاد نکنید. منتظر چی هستید! بدویید تا کسی را گاز نگرفته.
_چشم استاد.
جادو اموزان با بی دقتی به حرف استادشان گوش نکردند و بدون گروهبندی پراکنده شدند!
دافنه که حواسش نبود از بقیه جادو اموزان جدا شد. ناگهان صدایی در راهرو غربی قلعه شنید و آن را دنبال کرد. زمانی که به صدا رسید...

همونطور که دیدی من علامت هایی مثل ویرگول، نقطه یا دونقطه رو به کلمه قبل چسبوندم و از کلمه ی بعدی فاصله دادم.
وقتی هم دیالوگ کسی رو مینویسیم همه جملاتش رو توی یه پاراگراف آوردم و فاصله ندادم.
علامت تعجب اگه زیاد باشه جملات رو بی مزه میکنه بنابراین کمتر بهتر.
همچنین تو توی پستت از زبان رسمی استفاده کردی. مثلا گفتی بچه ها مواظب باشید که شما را هم گاز نگیرد، بنابراین همه جا باید این لحن رو حفظ کنی، را همیشه را نوشته بشه نه رو.مثلا منتظر چی هستین هم باید هستید نوشته بشه. کلا سعی کن یا رسمی بنویسی یا محاوره نه مخلوطی از هردو.

ملانی استاد بیخیال و کنجکاوی بود تا الان، توی پستت ملانی رو نگران و سراسیمه تصویر کردی که این یکم از امتیازت کم میکنه.
همچنین یه جاهایی داستان قطع میشه. با فضاسازی داستان رو کش بده. یهو میگی نه من آمپول نمیخوام و ملانی پوزخند میزنه، اینجا فرصت خوبیه تا تورو قانع کنه یا دلیل بیشتری برای استادت بیاری تا ازت ناراحت نشه اما یهو میبینیم آمی داره داد میزنه.
برای پایان داستان عجله نکن. خلاقیت خوبی داری، ازش استفاده کن و بیشتر بنویس و بخون.

اسکورپیوس مالفوی: ۲۰
صدآفرین اسکور! خلاقیتت و ظاهر پست و شکلکا و شخصیتا همه سرجاشون بودن. خوددرگیری خیلی باحال و خنده دار بود.
مدال پشمکی‌ش رو دادی حالا؟
استفاده از شکلکت یکم زیاد بود اما پیاز داغش رو زیاد کرده بود و جالب شده بود. لذت بردم از خوندن پستت!

آلبوس سوروس پاتر: ۱۶
پستت کمی کوتاه بود، این باعث شد که وقایع اکشن پستت خیلی شلوغ به نظر بیان.
استفاده ت از لونا و لشکرش جالب بود، هرچند که استفاده لونا از گلوله کاموای قهوه ای کاملا به لونا میخورد و عجیب نبود. همچنین توهم زده ها توی پست تدریسم گفته شد که وضع خوبی نداشتن و باید به این دقت میکردی. درواقع هیچ گاز گرفته شده ای نمیتونست وانمود به سلامتی کنه و مکارانه حمله کنه. صرفا هذیون میگفت و به در و دیوار میخورد.
اما باز پست خوبی بود. آفرین.

کیفیت تکالیفتون خیلی عالی بود. شاگردای نترس و شفابخشانه ای دارم. مراقب سلامتیتون باشید و بیشتر بنویسید.
خسته نباشید همگی.


بپیچم؟


پاسخ به: کلاس «شفابخشی جادویی»
پیام زده شده در: ۲۲:۲۷ شنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۰
#47
جلسه دوم کلاس شفابخشی جادویی


-من روی صورتت دونه های ریز تشخیص دادم، تو بیماری زینوفیلازیا داری.
-تکلیف جلسه اول تموم شده دیزی.
-چه حیف!

دانش آموزان درون کلاس خنکی با دیوارهای سفید و تمیز به بالش هایی که خاندان مصطفوی وقف هاگوارتز کرده بودند تکیه دادند. جلوی هر دانش آموز یک کیف مشکی کوچک بود که کتابی باز میشد اما هیچکس جرئت نداشت بازش کند.
سرک کشیدن و فضولی در دنیای جادوگری هیچوقت عاقبت خوشی نداشت.

-به به، میبینم که بعد از جلسه اول هیجان انگیزمون برای اتفاقات جدید برگشتید.

ملانی استنفورد همانطور که لباس بنفشش روی زمین کشیده میشد وارد کلاس شد. کیف مشکی کوچکی هم در دست او بود و لبخند شیطنت آمیزی بر لب داشت. دانش آموزان با استرس در جایشان جابجا شدند.

-خوبه که هیچکس به سرش نزده کیف رو باز کنه، ما جلسه پیش درمورد تشخیص با هم حرف زدیم، تکلیفاتون خیلی امیدوارانه بود. این جلسه میخوام شمارو وارد درمان کنم. آماده اید؟

واضح بود که هیچکس آماده نبود اما ملانی سکوت را علامت رضا گرفت.
-خیلی آروم با چوبدستی ضربه ای به کیف بزنید، خیالتون راحت باشه چیزی برای ترسیدن وجود...
-

بسیاری از دانش آموزان با اولین جمله ملانی کیفشان را باز کرده بودند و حالا در دورترین کنج اتاق به هم چسبیده بودند.
-اون چی بود؟
- چقد تیز و ترسناک بود.
-شبیه ابزار شکنجه بود.

ملانی بدون توجه به زمزمه ها با لبخند دیگری ادامه داد.
--چیزی برای ترسیدن وجود نداره. این وسیله ابزار درمان شماست. بهش میگن آمپول.
-اینکه شبیه یه چوبدستی کشنده س.
-کشنده نیست کتی، اتفاقا نجات دهنده س. ازت میخوام بیای جلو و امتحانش کنی.

کتی با بالاترین سرعت ممکن پشت دیگران قایم شد اما کار از کار گذشته بود و ملانی درحالی که مایع آبی رنگی را به درون سرنگ می کشید منتظرش بود.

-من... من اصلا درمان به بدنم نمیسازه. یعنی... چطوره روی قاقارو امتحانش کنیم؟

قاقارو با ناباوری به صاحبش نگاه کرد اما برای دفاع از خود دیر شده بود و ملانی موجود پشمالو را در بغل گرفت.

-خیله خب، الان می بینید که یه آمپول تقویتی یا درمانی چقدر روی بهبود بیمارتون تاثیر داره، من این روش رو... از ماگل ها... یاد گرفتم... خیلی تاثیرگذاره.

ملانی همانطور که با قاقارو کشتی میگرفت به صحبت ادامه داد.
-مهم فقط اینه که... نذارید بیمارتون از تیزی سوزن یا روش عجیبتون بترسه. بیمارتون رو قانع کنید که به نفع خودشه، به محض اینکه آمپول بخوره متوجه میشه که چقدر... تاثیر داشته. شما ممکنه مجبور شید باهاشون کشتی بگیرید. پاداش بذارید یا تشویقشون کنید، اما در هرحال ازتون میخوام یک بیماری که از آمپول میترسه... مثل این... قاقاروی... ناز رو... با آمپول درمان کنید!

دانش آموزان با ترس به سوزنی که در بدن قاقارو فرو رفت نگاه می کردند. بعضی ها حتی چشم هایشان را پوشاندند.
قاقارو ناله ضعیفی کرد که کتی را به گریه انداخت اما یک ثانیه بعد انگار که برق به او وصل شده باشد از دست ملانی پرید و سرحال و قبراق دور کتی به جست و خیز پرداخت.

-همونطور که میبینید تاثیر آمپول مثل یه طلسم خوب می مونه! مواقعی که چوبدستی ندارید یا طلسم مورد نیاز رو بلد نیستید میتونید از این روش استفاده کنید. دستور العملش توی صفحه ۲۲ کتابتون هست.

دانش آموزان با اضطراب به سوزن های بلند درون کیف هایشان نگاه انداختند، قاقارو حالا با سرعت زیادتری جست و خیز می کرد و در دست و پای همه می چرخید.

-البته این حجم از تقویت از امپول بعیده، بذار ببینم...

در همان حال که ملانی ویال دارو را بررسی میکرد قاقارو دست کتی را که برای نوازشش دراز شده بود‌ گاز گرفت و از در نیمه باز کلاس فرار کرد.

-از دست این شفادهنده ی تازه کار. یکی ویال تقویتی رو با ویال توهم زا جابجا کرده... جای نگرانی نیس با یه تزریق دیگه حل میشه. پادزهرو کجا گذاشتم...

-چرا گوریل انگوری داره جای پروفسور تدریس میکنه.

این حرف کتی بود که با گیجی به دور و اطرافش نگاه میکرد.
--دیزی! دیزی سنگی خوشمزه!

کتی با ذوق به طرف دیزی حمله کرد اما چند نفر محکم نگهش داشتند. ملانی سرنگی که مایع سرخ رنگی درونش بود را به بازوی کتی زد و گیجی و سردرگمی کتی جایش را به خواب آلودگی داد.
-این درمانش میکنه. دیدید گفتم نجات بخشه؟

همه با ناامیدی به پروفسورشان که با بیخیالی به آنها لبخند میزد نگاه کردند و آرزو کردند کاش این درس را حذف کرده بودند.

-خب اینجور که معلومه سوژه تزریقتون پیدا شد. هرکس یه ویال قرمز از کیف برداره، سرنگ رو باهاش پر کنه و دنبال من بیاد.

تکلیف:
ازتون میخوام توی یک رول دنبال قاقارو*ی فراری بگردید، اگر کسی رو گاز گرفته و اون دچار توهم خاصی شده برام توضیحش بدید.
دنبال اتفاقات خلاقانه و بامزه باشید نه صرفا قهرمان بازی.
پادزهر رو به فردی که گاز گرفته شده تزریق کنید، اگه میترسه ترسش رو توضیح بدید، قانعش کنید یا مجبورش کنید یا تشویقش کنید، خلاصه هرکاری کنید که تزریق رو قبول کنه!
یه پست پر و پیمون ازتون میخوام.

توضیح دیگه ای خواستید برام جغد بفرستید. موفق باشید!

*قاقارو‌ حیوون خونگی پشمالوی کتی بل‌ه


بپیچم؟


پاسخ به: کلاس «شفابخشی جادویی»
پیام زده شده در: ۱۷:۵۸ شنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۰
#48
امتیازات جلسه اول کلاس شفابخشی جادویی



ریونکلاو

دیزی کران: ۲۰
توصیف هات خیلی خوب بودن دیزی. استفاده از شکلک هات هم مناسب بود اما بعضی جاها مثل دیالوگای انتهایی بیش از حد شده بود.
قسمت نامه ش رو خیلی دوس داشتم، خلاقانه بود.
چند جا غلط تایپی داشتی و بعضی جمله ها طولانی و شلوغ شده بودن، در کل آفرین!

آمانو یوتاکا: ۱۵
شروع پستت خوب بود، اینکه پریدی یقه یکیو گرفتی دقیقا مقصود تکلیفم بود.
اما در ادامه دیالوگا خیلی دستپاچه بود، بیشتر فضاسازی کن، بهتره که حرفای آمانو با خودش تو توصیف نباشه.
کمی از حال آلانیس و رفتارش میگفتی بد نبود.
من میخواستم که آمانو با خونسردی و اعتماد به نفس به طرف حس شفا داده شدن و تحت کنترل بودن بده اما اینا تو پستت نبود.
آخرش غافلگیرانه بود. به به.

میوکی سوجی: ۲۰
خیلی خوب بود میکی!
معاینه ت و توصیف پسر خنگ و همچنین خلاقیتی که توی پیدا کردن مریض داشتی عالی بود.
خونسردی میکی و تحت کنترل داشتن فردی با آپاندیس ترکیده بود که میخواستم.
روی دیالوگات بیشتر کار کن، بهتر میتونی بنویسی‌شون. با این حال کارت درسته.
اگه میخوای وارد صحنه ای بشی با ابزار بولد پررنگش کن
اینجوری:
❲دقایقی بعد در حیاط مدرسه❳


آلانیس شپلی: ۱۹
ایده خیلی جالبی داشتی آلانیس.
برخوردت با افراد مختلف و تلاش هات باحال بود. روی دیالوگ هات بیشتر کار کن. میتونن بامزه تر بشن.
لحن رسمی توصیفات هم گاهی توی دیالوگ اومده بود، حواست به اینم باشه.
چندجا غلط تایپی داشتی، حتما قبل از فرستادن یک دور پستت رو بخون. مشکل خاصی تو پستت نبود. آفرین بهت!

تری بوت: ۱۹
دقتت به کتاب و اتفاقاتش عالی بود تری. به خوبی ایده تو پرورش دادی. صدآفرین!
فقط یادت باشه که ما توی توصیف شکلک نمیذاریم. توی دیالوگ میتونی حالت فرد رو با شکلک توضیح بدی.
توی توصیف توضیح بدی کافیه.
بیشتر بنویس. موفق باشی!

هافلپاف:

جسیکا ترینگ: ۱۰
ممنون از شرکتت توی کلاسم جسیکا.
برای تکلیف من، بهتر بود نمایشنامه مینوشتی و از توصیف بیشتر فضا و آدما و البته دیالوگ ها استفاده میکردی.
پستت بیشتر یه خاطره کوتاه بود تا تکلیف برای آدم سالمی که باید مریض جلوه ش بدی.
درمورد استاندارد نمایشنامه نوشتن هم وقتی داری فضا و خود جسیکا رو برای خواننده توضیف میکنی از شکلک استفاده نکن.
با نقطه گذاری و اینتر زدن هم پستت رو مرتب تر کن.
امیدوارم دفعه بعد بهتر بنویسی و نمره کامل رو بگیری.


گریفیندور:

لیلی اوانز: ۱۴
سلام لیلی.
مرسی که تو کلاسم شرکت کردی، ایده ی داستانت قشنگ بود اما نوشتارش اشتباه بود.
انگار که داشتی خاطره تعریف می‌کردی. من ازت میخوام که سعی کنی یه صحنه رو توصیف کنی و شخصیت هارو وارد اون صحنه کنی، دیالوگ هاشون رو از توضیحات جدا کنی.
بری خط بعد و حرفاشون رو بنویسی.
مثلا:
لیلی به صورت غمگین سونی نگاه کرد.
-به خاطر دستت مسخره میشی مگه نه؟

نه اینکه بگی من گفتم سلام اونم گفت سلام خوبی. اینجوری نوشته ت بی نظمه و قشنگ نمیشه.
لطفا از شکلک های خود شایت جادوگران استفاده کن. توی داستانت از شخصیتایی که داخل سایتن استفاده کن تا خواننده هم باهاشون ارتباطی رو حس کنه. ما اصلا سونی رو نمیشناسیم.
بیشتر پستای دیگرانو بخون و بیشتر بنویس.
شجاعتت توی درمان خوب بود، آفرین که درمان جدیدی یافتی. بنویس و درخواست نقد بده تا بهتر و بهتر بشی.

لاوندر براون: ۲۰
سلام لاو لاو.
شوخی منشوری با استاد؟
همه تلاشتو کردی تکلیفو با عشق و شخصیت پردازی لاوندر گره بزنی. هرچند که شخصا راضی نیستم اما آفرین.
همه چیز پستت عالی بود.

اما ونیتی: ۲۰
سلام کلاهبردار قشنگم
این ایده های ناب رو از کجا میاری بچه، فرا موشی! آستر دافی! حسابی خندیدم. یه پا اینساید اوت بود.
با کلاهبرداری خودتو تازه وارد جا زدی؟
آفرین به خودت و خلاقیتت. بهترین تکلیف بود.

کتی بل: ۲۰
چه عینک قشنگی به به.
از اولین پستی که ازت خوندم خیلی پیشرفت کردی. واقعا آفرین کیت کت.
خیلی عالی با قاقارو ارتباط گرفتی و درمانش کردی. به تکلیفی که داده بودم دقت کرده بودی. هزار و شونصد آفرین.

اسلیترین:

آلبوس سوروس پاتر: ۱۹
پست قشنگی بود آلبوس، مثل ساندویچ دو نونه دوتا درمان توش بود.
تنها ایرادی که میبینم غلط های تایپی زیادته، حتما قبل از ارسال یک دور پستت رو بخون.
یکم هم پاراگراف هات رو از هم فاصله بده و اینتر بزن. اینجوری پستت منظم تر و قشنگ تر میشه. خسته نباشی!

خوشحالم که به خوبی شفابخشی رو تمرین کردین، راضیم.
یه کف مرتب برای همتون.


بپیچم؟


پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۱۴:۰۱ سه شنبه ۵ مرداد ۱۴۰۰
#49
با سلام خدمت مدیریت محترم هاگوارتز


تیم کوییدیچ گریفیندور شدیدا نسبت به مجوز اضطراری شما اعتراض داره.

به نظر شما اینکه یک تیم هفت ارشد داشته باشه و با بقیه تیم ها که تازه وارد دارن رقابت کنه عادلانه ست؟ اگه رویه تغییر کرده پس تیم ما هم میتونه متشکل از ارشد ها باشه؟ حداقل باعث مقابله عادلانه میشه.

با احترام، به نظر من این تیم بندی باعث بی انگیزگی و شک بقیه میشه و هر سختگیری ای که بشه این مقایسه درست نیست و مسابقه منصفانه نخواهد بود.
لطفا تجدید نظر بفرمایید.
باتشکر.


بپیچم؟


پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۱۰:۴۰ یکشنبه ۳ مرداد ۱۴۰۰
#50
تیم کوییدیچ گریفیندور


دروازه بان: الکس وندزبری
مدافعان: اما ونیتی، پیتر جونز
مهاجمان: جیسون سوآن(کاپیتان)، آرکوارت راکارو، بشکه (مجازی)
جستجوگر: چوب ماهیگیری (مجازی)

ذخیره: ملانی استنفورد


بپیچم؟






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.