تصویر دامبلدور و شمشیر گریفندور
دامبلدور تو اتاقش بود معلوم نبود چکار می کند.
پرفسور مک.گوناگال ازپشت در به او نگاه می کرد.داشت با شمشیر گریفندور نامه ی را پاره می کرد یعنی نامه ی که بود؟بعد از ان اتاق خود را ترک کرد.
پرفسور مک.گوناگال به داخل اتاق رفت تا بداند که نامه مال چه کسی بود.عجیب بود دعوت نامه ی هری پاتر به مدرسه ی هاگوارتز.تعجب کرده بود چشمانش بر روی نامه بود.چرا؟
صدای پای میامد که داشت به انجا نزدیک می شد .به همین دلیل او اتاق را ترک کرد.به اتاق خود رفت تا درباره ی این موضوع فکر کند.
چطور ممکن بود دامبلدور سال ها قبل خودش با دست خود هری کوچک را کنار در خانواده ی دورسلی گذاشت و گفت این پایان ماجرا نیست وهری پیش ما بر می گردد اما باید این هم در نظر می گرفت که دامبلدور این روز ها حال خوشی ندارد.
در همین فکر ها بود که دیگر وقت خوردن شام در سرسره های بزرگ بود واین گونه ان روز هم گذشت. نصف شب صدا های عجیبی می امد پرفسور مک. گوناگال از خواب پرید ان شب یک تصمیم گرفت کهن نامه ی هری پاتر را بنویسد و به هاگرید بدهد تا به هری کمک کند که به هاگوارتز بیاید.واین کار راکرد.
این گونه هری به هاگوارتز امد برعکس روزی که هری امد دامبلدور خوشحال بود؟
چطور امکان داشت.اما انگار پرفسور کویرل عصبانی بود. روز به روز می گذشت هری در درس ها پیشرفت می کرد و دامبلدور همیشه اورا تحسین می کرد.تا که شایع شد سنگ جادو دزدیه شده هری و دوستانش فکر های عجیبی به سر داشتن .
انها فکر می کردند که کار پرفسور اسنیپ(معلم معجون ها)است و برای اینکه سنگ به دست اسنیپ نرسد،به دنبال سنگ می گشتند تا بعد به دست دامبلدور بدهند.تا فهمیدند که پرفسور کویرل برای اربابش لرد سیاه می خواهد انها با کویرل مبارزه می کنند و با نیروی عشق مادر به فرزند هری توانستند کویرل را شکست دهند.
پرفسور مک .گوناگال با تکرار این اتفاقات پی برد که کویرل وارد بدن دامبلدور شده و نامه ی هری پاتر را پاره کرده تا هری به هاگوارتز نیاید .
اما چرا ؟
اخر مگه ولدمورت نمی خواست که هری را از بین ببرد؟چرا خواست هری به هاگوارتز نیاید؟
بعد از مدتی که در فکر فرو رفت به این نتیجه رسید که خواسته ی او بر داشتن سنگ بود می دانست که هری سد مهکمی برای شکست اوست .سال اول سنگ و سال دوم کشتن هری.
The End
خلاقیتت جالب بود، ولی یه جاهایی میشه گفت کلا خلاصه کتاب رو نوشتی!
اصلا دیالوگ نداشتی و پستت یه حالت روایت خاطره داشت. سریع نوشتی، اینم به خاطر اینه که یه ماجرا رو ننوشتی. یه عالمه ماجرا توی یه مدت زمان طولانی رو نوشتی!
بعضی جمله هات نباید تا این حد پیوسته میومدن. مکث و توصیف و فاصله لازم بود. مثل اینجا:
نقل قول:تا فهمیدند که پرفسور کویرل برای اربابش لرد سیاه می خواهد انها با کویرل مبارزه می کنند و با نیروی عشق مادر به فرزند هری توانستند کویرل را شکست دهند.
اینجا حتی جمله بندی هم دچار مشکل شده.
این بار یه ماجرای کوتاه تر رو در نظر بگیر و با توصیف حالت فضا و شخصیت ها و احساساتشون پیش برو. دیالوگ هم به جذاب کردن پستت کمک می کنه.
می تونی یه نگاهی هم به پست های تایید شده قبلی بندازی تا متوجه منظورم بشی.
فعلا تایید نشد.در ضمن، اگر به اشتباه، قبل از کامل شدن متنت ارسال کردی، نیاز نیست توی پست جدید بقیشو بنویسی. با استفاده از ویرایش، به پستت اضافش کن.