هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۳:۲۹ جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۹
#41
نام: بیدل نقال

لقب (بیدل قصه گو و تاریخ نویس ارباب جان )


گروه : ریونکلاو

چوب دستی = چوب درخت گردوی سیاه و مغز روباه
۱۴ سانتی متر و ۳ اینچ


مشخصات ظاهری : سیبلی دارد که در رکورد گینس نفر دوم است ( نفر اول دامبلدور )

چشمهای عسلی که هر کسی را عاشق خود میکند بدنی با سایز متوسط و خوش لباس

ردای ابی پوست سفیدو تپل
خلاصه دلربا
ویژگی های اخلاقی : ادم تحصیل کرده که دوست داره درباره ی همه چیز داستان بنویسد و عمر خود را حروم کند
جدی و در بعضی مواقع شوخ طبع
عصبی ( هشدار نزدیکش نشید


وفاداری ها : مرگ خوار
معرفی شخصیت : از بیدل نقال ، روایات زیادی به جز یک دسته از داستان هایی جهانی برای کودکان باقی نمانده است. وی در سده دوم جادوگری در خانواده ای ماگلی در دهکده برناموف دیده به جهان گشود.
از دوران کودکی و نوجوانی وی هیچگونه اطلاعاتی در دسترس نیست.
وی در سن سی و هفت سالگی اولین داستان خود را با مضمون پرنده طلایی بر روی کاغذ آورد و بعد از این نوشته با توجه به خیل کثیر علاقه مندان به نوشته های او ، نویسندگی برای کودکان را به طور جدی شروع کرد. از سری داستان های مشهور او میتوان به قدیسان مرگ بار اشاره نمود.
همچنین بیدل علاوه بر داستان نویسی نقاشی نیز می نمود... از نقاشی هایی که وی از خودش ترسیم کرده بود می توان به حدودی از چهره وی رسید. ابروان پرپشت و یک دست ، چشمان پرشور و براق و لبخندی مرموزانه که هیچ گاه از لبان باریک و بلندش رخت بر نمی بست.
سرانجام وی در طاعونی که در آن زمان رایج شد در سن هفتاد و پنج سالگی مبتلا به این بیماری ویروسی شده و جان به جان آفرین تسلیم کرد


----
تایید شد!


ویرایش شده توسط edvard در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۳۱ ۱۳:۳۷:۳۸
ویرایش شده توسط edvard در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۳۱ ۱۳:۳۸:۳۷
ویرایش شده توسط edvard در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۳۱ ۱۳:۴۳:۳۲
ویرایش شده توسط edvard در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۳۱ ۱۳:۴۸:۱۹
ویرایش شده توسط edvard در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۳۱ ۱۴:۰۰:۰۶
ویرایش شده توسط edvard در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۳۱ ۱۵:۰۷:۵۵
ویرایش شده توسط edvard در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۳۱ ۱۵:۵۹:۵۹
ویرایش شده توسط حسن مصطفی در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۳۱ ۲۰:۵۰:۱۵


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۰:۱۴ جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۹
#42
سلام و درودی بر شما و( ارباب جانم ) مرگ خوار ها )

اقا چی بگم براتون از هر انگشتم هنر میباره .

حرف بی ربط نزنم برم سراغ معرفی شخصیت .

من خیلی جسورم خیلی حتی بعضی وقتا جسارتم بیش از حد میزنه بالا و شجاعت زیادی دارم .

صبورم اما در بیشتر مواقع مهربون نیستم خشنم نیستم



هوشم خوبه و ایده بده نیستم و تنبلم هستم .

(وقتی تنها هستم )

اهل ورزشم نیستم . بازی های مشنگی هوشمند

در واقع مغرور نیستم ومتواضع هستم .

دوست دارم همیشه رتبه اولی باشم اما به همراه دوستام مرگ خوارم.

از اطرافیانم محافظت میکنم و برام مهمن . ( مخصوصا مرگ خوار ها )

با ظلم و ستم میجنگم اما طرفدار ارباب جانم .

این مقدار فکنم کافیه .

اولویت هام
گریفیندره کلاه جونم من نمیگم اگه نندازیم میرم از سایت اما .

ولی تو باید انتخاب منو در تظر بگیری .



ولی بیا خواسته ی منو قبول و جلوی ارباب ضایع ام نکن

به نام ارباب



----

ریونکلاو

مرحله بعد: انتخاب یک شخصیت از لیست شخصیت های گرفته نشده و معرفی آن در تاپیک معرفی شخصیت.


ویرایش شده توسط edvard در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۳۱ ۰:۱۹:۴۱
ویرایش شده توسط edvard در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۳۱ ۰:۴۱:۲۲
ویرایش شده توسط edvard در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۳۱ ۱۲:۳۸:۲۹
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۳۱ ۱۳:۰۹:۲۹


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۳:۲۲ پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۹
#43
تصویر شماره ی ۱۶ کاراگاه داستان نویسی


جیمز پاتر، سیریوس بلک و ریموس لوپین در راه سومین سال تحصیلشان در قطارهاگوارتز مشغول حرف زدن بودن .

- هی جیمز ؟

_ بله سیریوس .

-روزنامه پیام امروز رو خوندی ؟



- نه چطور ! ولی زیادم برام اهمیت نداره . چون همش پر از چرتو پرته .

سیریوس با لحن پرخاشگرانه گفت :
اونا دارن سعی میکنن . جبهه دامبلدورو پیش مردم خراب کنن . ببین چی نوشه !

به گزارش خبر نگار وزارت خانه .
دامبلدور سعی در یاد دادن جادویی های به جادپ اموزان دارد که در رده ی سنی انها نیست .

- ریموس گفت : این کارهاشون به جای اینکه به ننع مردم و ساحره ها باشه . به نفع ولدمورت .

سیریوس گفت:

جیمز تو یه چیز بگو . خیلی ساکتی؟ اینقدر کم حرف نبودی ! هنوز داری به لی لی فکر میکنی ؟

چی بگم لی لی زات پلید اونو نمیدونه . و همش با اون میچرخه !

برام جای سوال داره چطور گول خورده ؟

در همین لحظه سوروس وارد کوپا ان سه نفر می شوید .

تو چکار میکردی اونجا سوروس ؟

فکر کنم داشتی فالگوش وایمیستادی ؟ درست میگم .

به تو ربطی نداره سیریوس . بهتره تو کار من دخالت نکنی .

یک دفعه جیمز با یه حرکت رعد اسا چوب دستی اش را در می یارد می دارد و سوروس ررا جادو میکند .

تمام کسان کوپه های های داخلی و جلویی به سوروس می خنندند .


-جیمز به حسابت میرسم .

_پسره کله پوک

و سپس از کوپه بیرون میرود ..
و در راه رفتن زبون در می اورد.

امید وارم مشکلاتش حل شده با شه
پایان


----------


پاسخ:

کمی نسبت به تلاش های قبلی پیشرفت دیده میشه در نوشته شما. هنوز جای کار داره. مشکلاتی اعم از غلط املایی، ظاهر پست (فواصل بین توصیف ها و دیالوگ های شخصیت ها)، کمبود خلاقیت و سوژه کلیشه ای، باعث میشن رول شما کمی با حداقل سطح مورد نیاز برای شروع فعالیت در ایفای نقش سایت فاصله داشته باشن. همینطور استفاده از شکلک هم تناسبی داره و تکرار چند باره ش روی تک دیالوگ ها یا چنتایی زدنشون و یا حتی بی ربط بودنش با جمله بیان شده توسط شخصیت میتونن از کیفیت نوشته شما کم کنن. ولی به هر حال تلاش تون رو تحسین میکنم و به شرط اینکه مجددا نقدهای روی نوشته های قبلی تون رو با دقت بخونید، بهتون این اجازه رو میدم که به مرحله بعدی برین:

کلاه گروهبندی

تایید شد!


ویرایش شده توسط edvard در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۳۰ ۱۴:۴۹:۴۳
ویرایش شده توسط edvard در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۳۰ ۱۵:۰۹:۱۲
ویرایش شده توسط edvard در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۳۰ ۲۱:۳۰:۵۵
ویرایش شده توسط حسن مصطفی در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۳۱ ۰:۰۳:۲۶


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۰:۲۴ پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۹
#44
کارگاه داستان نویسی شماره ۱۱


غم در چهره اش موج میزد .

ناراحت و گرسنه بود .

باید بابت رژیم دادلی هم تقاص پس می داد !

برایش جای تعجب داشت! که چرا هر مشکلی در خانواده دادلی هست! او بیشتر اسیب میبیند ؟


فریاد ورنون دادلی شوهر خاله هری گوش او را کر میکند .

- هری فکر کنم دلت غذا میخواد ؟ بیا بخورش که اگه نیای باید گرسنه به خوابی .

- باشه اقای دادلی الان میام .

_ از ما گفتن بود .

هری در فکر فرو رفت دلش برای دوستانش رون و هرمیون تنگ شده بود .

بعد از تمام شدن از سال تحصیلی هاگوارز نامه ای به دستش نرسیده بود . واو را به شدت نگران کرده بود !

تصمیم گرفت به طرف میز ناهار خوری برود. که ناگهان صدایی توجه او را جلب کرد .


ارباب پاتر ! ارباب پاتر! دابی شما را دوست داشت . از شما محافظت کرد .

دابی خیلی وقته ندیمت !
چرا سرزده اومدی .


- انان شما را دوست نداشت انها شما خوان شما اسیب دید

- کیا منو دوست ندارن و میخوان بهم اسیب بزنند ؟

- انان (لب خود را گاز میگرد و در سر و کله ی خود میزند .



- دابی نباید جونتو به خاطر من به خطر مینداختی ! باید بگردی .


-نه نه من بر نگشت . از شما مواظبت کرد .

باز صدای ورنون دادلی بلند میشد .
- پسرک نفهم بیا ! داری چیکار میکنی ؟

-هیچی .

ورنون به سمت اتاق هری حرکت میکند .

دابی گوش کن به من با هیچ حرف نزن .
برو اگه ببینت شر میشه .

دست گیره در تکان میخود و ورنون داخل میشد. با کسی داشتی حرف میزدی ؟

نه ،،،

بریم

پسر خول چل

پاسخ:
سلام! به کارگاه داستان نویسی خوش برگشتی.

دوست ندارم این رو بگم، اما هنوز ایرادات قبلی دیده میشن.
یه سری پیشرفت ها داشتی و این خوبه. سعی کرده بودی بیشتر از علامت های نگارشی استفاده کنی و این چیز خوبیه.
اما هنوز هم جا داره تا به اونقدری که باید برسه. ببین الان با استفاده از دو تا اینتر، پستت شبیه یسری جمله ی پراکنده شده که پشت هم نوشته باشی. ولی نباید اینطور باشه. برای اینکه بهتر بتونی درک کنی منظورمو پیشنهاد می‌کنم اون سری از پست ها که تایید شدن رو یه نگاه بندازی.
و متاسفانه هنوز هم توی پستت عجله ی زیادی دیده میشه. پس ازت می‌خوام باز هم تلاش کنی و پیشمون برگردی.
فعلا...


تایید نشد.






ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۳۰ ۰:۵۶:۰۳


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۲۱:۵۷ چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹
#45
کارگاه داستان نویسی شماره ی ۱۱
_چرا اخه ؟
-چرا اینطوریه ؟
_واقعا چرا ؟

هری پاتر پسری که زنده ماند .

با خودش کلنجار میرفت .

چطور ممکن بود .
چرا چرا چرا ؟

او بسیار ناراحت و خشمگین بود . چرا باید ویروسی به این قدرتمندی میامد .
از ماه قبل نامه از هاگوارز به دست او رسید که متن او به شرح زیر است

هری پاتر عزیز

با توجه به امدن ویروسی به این قدرتمندی. که حتی ورد های پیشرفته جادوکری نیز بر ان اثر ندارد

امکان این وجود دارد که هاگوارز به صورت مجازی تدریس شود

که اپلیکیشن ان هاگساب نام دارم
و نیاز به تلاش و کوشش شما در این در این اپلیکیشن دارد

معاون: مدیر مگ گونال


هری بعد از خواندن این نامه شوکه و خشمگین شده بود ‌.


چطور ممکن بود حتی دامبلدور قدرتمند و بزرگ از پس این ویروس بر نیاید .

به هر حال چاره ای جز قبول کردنش نداشت .

یک دفعه با صدای موجودی از حال و هوایش به بیرون پرید

اربا ب پاتر ارباب پاتر
دابی شما را دوست داشت .
از شما مواظبت کرد .
نگذاشت ویروس شما را بگیرد .
ویروس بد بد بد

حالا اینهمه کوبیدی اومدی منو ببینه ازم مواظبت کنی
ارباب پاتر
او نگذاشت شما به اپلیکیشن هاتماب نه نه هاگساپ دسترسی هری با حلن مرموز گفت چه کسی ؟
نمیتوان گفت نمیتوان گفت

چرا نمیشه گفت ؟
اخه او نرا اذیت خواهد کند .
بگو قول نیدی به هیچکس نگم روی قول من حساب کن دابی

بله دابی شما را قبول داشت
دابی تشکر کرد

او میخواهد ینگتان کند

چی کند

هری دیگر اثری از دابی ندید

و به معنای حرف او در فکر فرو رفت

پاسخ:
سلام! به کارگاه خوش برگشتی.
اولین نکته ای که باید بگم اینه که، توی پست قبلی‌ت راهنمایی کردم و خب بعد از پاک کردن ویرایشم پست رو پاک کردی.
این کار غلطه به دو دلیل، اول که من نمی‌تونم بسنجم پیشرفتت رو نسبت به قبل، و دوم اینکه کسایی که می‌خوان بعد از تو هم پست بزنن نمی‌تونن از راهنمایی های اون ویرایش استفاده کنن و این جوری هم خودت ضرر می‌کنی، هم باقی.

اما بعد از اون، ایرادات واقعا همون ایراداتین که قبل‌تر هم بودن، و حتی بیشتر هم شدن! برای مثال توی بخش ظاهری ماجرا، خیلی ایرادات فاحشی بود، از نبود علائم نگارشی تا پاراگراف بندی ها و... که چون قبل‌تر برات توضیح دادم، این بار با یه نقل قول یه مثالی از نوع صحیحشو بهت میگم.


"
یک دفعه با صدای موجودی از حال و هوایش به بیرون پرید.
- ارباب پاتر! ارباب پاتر! دابی شما را دوست داشت. از شما مواظبت کرد، نگذاشت ویروس شما را بگیرد. ویروس بد بد بد!
- حالا این همه کوبیدی اومدی منو ببینی که ازم مواظبت کنی؟
- ارباب پاتر، او نگذاشت شما به اپلیکیشن هاتماب؛ نه نه، هاگساپ دسترسی.

هری با لحن مرموزی گفت:
- چه کسی؟
- نمیتوان گفت. نمیتوان گفت.
"


همونطور که دیدی، دیالوگ نباید اینتر وسطش بیاد تا از انسجامش کم نشه، علائم نگارشی هم شدیدا مهمن برای پست و نباید فراموش بشن.

اما در بخش محتوا، بزرگترین چیزی که به چشم می‌خورد نبود منطق و عجله‌ی تو بود.
چرا باید یه مدرسه جادوگری از اپلیکیشن استفاده کنه؟ میشد این رو به یه نحوی برای خواننده واضح تر و منطقی ترش کرد که قابل قبول باشه، اما این کار رو نکرده بودی.
و اتفاقات هم سریع و غیرقابل هضم بودن و اشکالات نگارشی هم بیش از پیش کرده بودن این رو.

در نهایت، ازت می‌خوام گوش کنی به حرفام. به این فکر کنی که چیزی که داری می‌نویسی توی چارچوب دنیای جادویی هری‎پاتر می‌گنجه یا نه؟ و با توجه به نکات نگارشی و بدون عجله، یه داستان دیگه برامون بنویس.
تا اون زمان...


تایید نشد.


ویرایش شده توسط edvard در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۲۹ ۲۲:۲۳:۲۶
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۲۹ ۲۳:۰۵:۰۸






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.