هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مسابقات لیگالیون کوییدیچ را قدم به قدم با تحلیل و گزارشگری حرفه‌ای دنبال کنید و جویای نتایج و عملکرد تیم‌ها در هر بازی شوید. فراموش نکنید که تمام اعضای جامعه جادویی می‌توانند برای هواداری و تشویق دو تیم مورد علاقه‌شان اقدام کنند. (آرشیو تحلیل کوییدیچ)




پاسخ به: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۱۱:۱۳ چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۹
#41
رودولف میخواست خودش را از اتوبوس پرت کند بیرون. رودولف میخواست خودش را از پشت بام خانه ریدل ها پرت کند پایین. بلاتریکس، لرد سیاه و نجینی دور رودولف حلقه زده بودند. رودولف میخواست جیگرش را در بیاورد تقدیم لرد کند. این حلقه هر لحظه تنگ تر میشد.
_پسش بده رودولف.
_...
_رودولف.
_نمیدم ارباب.
_...رودولف.

رودولف به بن بست خورده بود، رودولف به پایان رسیده بود. رودولف عقب عقب رفت و از پشت به بلاتریکس برخورد کرد و از جا پرید.
_نمیشه یه جای دیگه ی تام رو برای پرنسس گلچین کنیم ارباب؟
_خوشبختانه پرنسس ما مشخص کرده که جیگر میخواد رودولف... و از بدشانسیِ تو، مشخص نکرده جیگرِ کی رو.

در این لحظه، رودولف از پشت شانه ی لرد نوری را دید که تابیدن گرفت و شعله کشید و رودولف با تمام توانش تلاش کرد به سمت نور برود بلکه راحت شود، غافل از اینکه این پرتو چیزی نبود جز روشناییِ عدالت، برادری و معرفت. از میان نورِ رحمت صدای قدرتمندی شنیده شد.
_من بودم!

نفس ها در سینه حبس شد. راننده ی اتوبوس موسیقی بی کلام را پلِی کرد و از میان نور، کسی به بیرون قدم گذاشت. گام هایش استوار و در صدایش جای تردید خالی بود.
_صدای من بود... رودولف بی گناهه.

عرق سرد روی پیشانی اش نشسته بود و قفسه سینه اش با نفس هایش بالا و پایین میرفت، اعضای محفل ققنوس تحت تاثیر این عمل قهرمانانه دست در دست هم داده و در سوگ پسر برگزیده گریستند، و مرگخواران لحظه به لحظه ی این حماسه را به خاطر سپردند تا برای نوه هایشان تعریف کنند. هری چند قدم جلو تر آمد، و چوبدستی اش را جلوی پای ولدمورت انداخت.

_
_لازم نیست مرگخوارانت رو مجازات کنی ولدمورت... چرخه ی بی عدالتی یک جا باید متوقف بشه.
_پاتر.
_بجاش من رو بکش! بذار یک بار دیگه هم با نیروی عشق شکستت بدم!
_پاتر ما فقط-
_من رو بکش ولدمورت!
_پاتر ما فقط اون جیگر رو میخوایم.
_...اوه.

هری درحالیکه به این طرف و آن طرف چنگ می انداخت تا تلو تلو نخورد، همان وسط ایستاد. نگاه سنگین دوستان و دشمنانش را روی خودش احساس میکرد. هری به اینجای کار فکر نکرده بود، معمولا پیش از اینکه به اینجا برسد کشته میشد.

_میشه جیگرِ مرگخوارِ ما رو پس بدی؟
_آم... نه!
_رودولف.
_باشه... باشه! توضیح میدم!

چشمانش هری با سرعت در حدقه میچرخیدند و نگاهش از یک مرگخوار به دیگری، بسرعت در نوسان بود. دستش مثل فنرِ رها شده بالا پرید و به مرگخوار پشمالویی اشاره کرد که یک گوشه برای خودش استخوان لیس میزد.
_اون!

مرگخواران برگشتند تا به فنریری نگاه کنند که بنظر میرسید تازه یادش آمده توی سوژه است.

_اون... از خودش بپرسید!

طولی نکشید تا مرگخواران دوباره جعبه ی سیاه را آوردند و وسط گذاشتند تا تکلیف ماجرا را روشن کنند. رودولف که حالا متحول شده و گونه هایش از اشک های تحول و توبه خیس بودند، به جعبه ی سیاه آمارِ زیرپوستی داد.

_میگم که هری، تو کدوم شناسه منو بیشتر دوست داشتی؟
_دروغ چرا فنریر، جیگرتو!


همه برگشتند تا به فنریر نگاه کنند. فنریر میخواست خودش را از اتوبوس پرت کند بیرون. فنریر میخواست خودش را از پشت بام خانه ریدل ها پرت کند پایین.

_منم جیگرمو دوست داشتم.
_پس چرا دادی ببندنش؟
_ناسازگاری داشتیم، جفتمون اذیت میشدیم. الان دیگه جیگر نیستم، اما جیگر ها رو دوست دارم.


لرد، رودولف و نجینی دور فنریر حلقه زدند. فنریر میخواست جیگرش را در بیاورد تقدیم لرد کند.

_الان دیگه فقط تشنه ی گوشتم، تشنه ی صد گرم گوشت! یا حتا بهتر... یه تیکه جیگر!

حلقه هر لحظه تنگ تر میشد.


ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۱۹ ۱۳:۳۱:۰۴


پاسخ به: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۱۲:۳۶ جمعه ۱۴ شهریور ۱۳۹۹
#42
خلاصه: رون ویزلی همراه سدریک و فلور و ویکتور برای شرکت در جام آتش انتخاب شده، و مرحله‌ی دوم به این شکله که باید دراکو رو که ازش متنفره، از دست اژدهایی که دست بر قضا مادرِ لرده نجات بده. مادر لرد اول در ازای آزادی دراکو کمی فالوده خواست، و فالوده‌ای که رون آورد ناامید کننده بوده، و این باعث شد مادر لرد از عصبانیت با نفس اژدهایی خودش همه موهای رون رو کز بده و به‌جای فالوده، بهش دستور بده یه هفته مسئولیت "کارگاه داستان‌گویی" رو به‌عهده بگیره. رون این کار رو انجام داد، اما هلنا ریونکلا که ادعا می‌کنه مروپ استخدامش کرده تا کار رون رو کنترل‌کیفیت بکنه، دست از سرش برنمی‌داره و دائم می‌خواد تکلیفش رو روشن کنه. رون اون رو به زور از اتاق بیرون کرد و حالا داره یه داستان رو می‌خونه و متوجه شده که هیچی از کلماتش رو نمی‌فهمه.

***

رون از خودش پرسید که چرا وقتی دید این فالوده دارد خودش را لوس می‌کند، به مغازه‌ی بغلی نرفته است. رون از خودش پرسید که چرا دارد زور می‌زند کسی که ازش متنفر است را نجات بدهد؛ رون از خودش پرسید چرا خدا باید یوآن ابرکرومبی را بیافریند آخه.

نقل قول:
如果你正在读这个他妈的你...


پیرامونش با سرعت دور سرش می‌چرخید، دهانش خشک و گونه‌هایش داغ بودند و دسته‌ی کاغذ ها توی دستش انگار که یک تن وزن داشت. نگاه متوقع و منتظر دختر روبه‌رویش بر شانه‌هایش سنگینی می‌کرد و در آن لحظه رون ده تا سوال جدید هم از خودش پرسید. مغز رون که تا چند دقیقه پیش خوب بلبل‌زبانی می‌کرد، حالا در بغرنج‌ترین لحظات، رون را با سکوت سرد و مرگبار توی سرش تنها گذاشته بود. عرق سرد روی پیشانی‌اش نشسته بود، چشم‌هایش روی یک کلمه خشک شده بودند و رون، پس از سی ثانیه‌ای که در نظرش یک سال می‌نمود، دسته‌ی کاغذ ها را پایین آورد تا به دختر نگاه کند. همه چیز از چرخش ایستاد، و رون لبخندِ زوری و خردمندانه‌ای تحویل داد.
_بسیارخب، خانمِ...؟
_یک کلمه شم نفهمیدی، مگه نه؟
_آم... اوه! البته که فهمیدم، خانم...؟
_دروغگو!

در کسری از ثانیه، دختر پیش رویش نقابش را از صورتش برداشت تا مشخص کند خانمِ کی است، و اینجا بود که رون متوجه شد انگار همه‌ی این‌ها کافی نباشد، انگار کافی نباشد که در این دنیای کوفتی فالوده‌ها هم خودشان را لوس می‌کنند و هرکی بخواهد می‌تواند یک‌هو اژدها باشد و بزرگ‌ترین جادوگر سیاه‌های قرن‌ها عزیزهای مامان‌ها هستند، هلنا ریونکلا هم مثل کاراگاه ژاور به او چسبیده است و تا رسوایش نکند دست برنخواهد داشت. پیرامونش دوباره با سرعت دور سرش چرخیدن گرفت، اتاق مثل پنکه سقفی حول محور رونی که حالا وارد فاز حمله عصبی شده بود می‌گشت و بادِ حاصل از این فرایند موهای تیره‌ی هلنا را عقب می‌زد.

_فکر کردی اون در می‌تونه بین من و تو بایسته... نه؟ فکر کردی دیگه فرار کردی...! مروپ منو گذاشت که مراقب تو باشم و حالا که وارد سوژه شدم دیگه به این راحتیا نمی‌تونی بیرونم کنی.

موهای هلنا مانند مارهای مدوسا در هوا موج می‌زدند و نگاه مرگ‌بارش رون را نشانه رفته بود. پیرامونش شعله‌های آتش زبانه می‌کشیدند و مشخص نیست بادِ حاصل از چرخیدن اتاق دور سرِ رون بود، آتش بود، یا صرفا کلاه‌گیس دیگر حوصله‌ی این همه درامای رون را نداشت و کله‌ی او را پس زد، اما موهای نارنجی رنگِ رون ناگهان قالبی در آمدند و در هوا پر کشیدند. هلنا لبخند زد.
_بسیارخب الان دیگه صرفا ترحم‌برانگیزی.

با متوقف شدن تدریجی جلوه‌های ویژه، ورقه‌های کاغذی که در هوا بال می‌زدند رفته رفته فرود آمدند، و نگاه حسرت‌آمیز رون کلاه‌گیس نارنجی رنگی را دنبال کرد که روی زمین می‌افتاد. هلنا از روی صندلی بلند شد، جلوتر آمد و دو دستش را روی میز پیش‌روی رون کوبید تا به چهره‌ی مستاصل و درمانده‌ای خیره شود که حالا به‌دلیل فقدانِ مو، حتا شبیه یک ممدویزلی هم نبود.
_گوش کن ببین چی می‌گم پسر... من می‌تونم رازتو نگه دارم، اگه نظرمو جلب کنی. من می‌تونم اجازه بدم مسئول کارگاه داستان‌گویی باقی بمونی، این یه هفته رو بگذرونی و بعد هم دیگه این طرفا پیدات نشه...

جلوتر آمد و رون عقب‌تر رفت. چشمان هلنا می‌درخشیدند و پوست خاکستری رنگش از نزدیک کمابیش شفاف بود.
_اما... یه شرط داره.



پاسخ به: تابلوی اعلانات الف دال(ارتش دامبلدور)
پیام زده شده در: ۰:۰۲ پنجشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۹
#43
بدینوسیله بازگشت ارتش دامبلدور رو اعلام میکنم.
دوستان...! برادران! تاریکی ما رو در بر گرفته، تاریکی در خونه های ما و در فنجان چای ما چمبره زده و با زندگی ما اونقدر عجین شده که مدتهاست نمیبینیمش. همین خود شما! شما ناجوری.
چاره ای جز کنار هم بودن نیست و مسیری جز برادری نیست، چرا که تاریکی در تنها ترین حالت ما دستش رو روی گلوی ما میذاره و راه نجاتی نخواهد بود!
برنمیتابیم!
بیایید سر خم نکنیم!
بیایید برنتابیم!
بیایید کنار هم بایستیم و یک بار برای همیشه، جزئی از چیز بزرگتری باشیم!



سلام.
قضیه از این قراره که، جادوگران و ساحرگان جوان و توانمندی که قصد عضویت در محفل ققنوس و دستیابی به لقب افتخار آمیز مبارز روشنایی رو دارند، باید در ابتدا دوره ی کارآموزی رو طی بکنن و برای آغاز این دوره، لازمه که عضو الف.دال بشن. به هر عضوِ غیور و توانمندِ الف.دال، یک مربی نسبت داده میشه، و این مربیان از اعضای با تجربه و پیشکسوتِ محفل ققنوس هستند، و قراره که اعضای الف.دال رو پیش از عضویت نهایی در محفل، به چالش بکشند و اونها رو وادار کنند که از نهایت توانایی خودشون استفاده ببرن.

شما در دوره ی کارآموزی خودتون، از مربی تون ماموریت هایی دریافت میکنید و بر اساس اون ماموریت ها نقد و بررسی میشید، همراه با مربی تون پست میزنید و برای اصلاح اشتباهات احتمالی تون به مربی تون تکیه میکنید تا بتونید بدون نگرانی سبک خودتون رو پیدا کنید، شخصیت تون رو شکل میدید و به توانایی هایی در خودتون پی میبرید که هرگز نمیدونستید وجود دارن. این یک فرصت طلاییه که شما پیش از عضویت در گروهی که همیشه آرزوی عضویت درش رو داشتید، بهترینِ خودتون بشید و شروعی دوباره رو تجربه کنید.

هر یک از ماموریت های شما توسط من کنترل کیفیت میشه، و در نهایت، زمانی که این کیفیت به حد لازم برسه، این سفر به پایان میرسه و شما به عضویت محفل ققنوس در میاید. این اتفاق میتونه پس از یک ماموریت بیفته، یا پس از هر چند ماموریت که شما بخواید... همه چی بستگی به شما داره.

در نهایت،
بهترینِ خودتون باشید، نگران نباشید و به مربی تون اعتماد کنید.

مربیان عزیز...
مراقب باشید!
چرا که در این ماموریت ها هر اتفاقی برای عضو الف.دال بیفته و هر بلایی اون سر دیگران بیاره، مسئولیتش با شماست و شما باید پشت سرش راه بیفتید جمع بکنید. اگر سوژه ای به قهقرا بره، شما باید اونجا باشید تا ترمیمش کنید. اگر کاربری ناراحت بشه شما باید برید منت کشی. شما باید پا به پای اون فعالیت کنید و هم گروهی آینده ی خودتون رو برای روبرویی نهایی با تاریکی آماده کنید!


لیست اعضای فعلی الف.دال:

پومانا اسپراوت
فلیسیتی ایستچرچ
علی بشیر
کتی بل

این لیست با اضافه شدن و فارغ التحصیل شدنِ اعضا ویرایش خواهد شد.
اتاق ضروریات (گزارش ماموریت های اعضای الف.دال/اعلام آمادگی برای ثبت نام در الف.دال)

نقد پست های اعضای الف.دال


ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۰ ۱۴:۴۸:۰۴
ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۰ ۱۴:۴۸:۴۰
ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۲ ۱۵:۴۵:۱۳
ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۷ ۲۰:۰۹:۳۵
ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۳۰ ۱۸:۰۰:۲۷
ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۳۹۹/۸/۱ ۱۵:۰۹:۴۱


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۸:۱۱ سه شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۹
#44
نام: هری پاتر
نام خانوادگی: پاتر

نوزده سال بعد

سال‌ها گذشته‌ن، جنگ تموم شده و همه رفتن خونه اما در توان کسی نیست این مسئله رو به پسر برگزیده حالی کنه. اون هر روز صبح بلند می‌شه، مسواک می‌زنه و لباس می‌پوشه بره پوزه‌ی شرارت و تاریکی رو به خاک بماله، ارتش جمع بکنه و به بچه مدرسه‌ای ها دفاع در برابر جادوی سیاه آموزش بده، چرا که یک قهرمان، حتا زمانی که بهش نیازی نباشه بازم قهرمانه. سفر به پایان رسیده و هری پاتر دیگه نقش اول زندگی اطرافیانش نیست، اما اون هر روش ممکنی رو دستاویز قرار می‌ده تا این مسئله رو تغییر بده. از روش های جلب توجهی که تابحال ازش سر زده می‌شه به ادای حمله‌ی نیروهای تاریکی رو در آوردن، ادای برگشتِ ولدمورت رو پیش‌بینی کردن رو در آوردن و ادای مردن رو در آوردن اشاره کرد.

هری گاه و بی‌گاه لرد سیاه رو توی کوچه و خیابون می‌بینه و بعد بیا جمعش کن، اینه که در جامعه جادوگری دیگه هیچ‌کس کچل نمی‌کنه چون صرفا به دردسرش نمی‌ارزه.

هری یک کاراگاه بالفطره، یک جادوگر برگزیده و یک مبارز وفاداره، اما این آخری می‌تونه خیلی اذیت کنه وقتی مبارزه‌ای وجود نداره. اینه که زن و بچه‌ش از دستش عاصی‌ان، پروفسور دامبلدور نمی‌دونه اینو چه‌طور از نوجوانان جوگیر و انعطاف‌پذیر دور کنه، جامعه جادوگری نمی‌دونه چه‌طور در عین حفظ احترام این قهرمان رو بازنشسته کنه و تعارف که نداریم، بگی نگی هم دستی پیدا کرده در مصرف شیرینی‌جات صنعتی و سنتی. هری دائما به‌دنبال کوچک‌ترین نشونه‌ایه که خبر از بازگشت تاریکی بده که بعد بتونن برن شکستش بدن و دوباره قهرمان بشن به یاد روزهای قدیم، اونقدر زیاد که اکثر اوقات ذهنش براش این نشونه‌ها رو تولید می‌کنه، بعد متاسفانه شما چاره‌ای ندارید جز این‌که مسخره‌ی پدرش بشید، چون پسر برگزیده‌ست.

هری زمانی که درحال زنده کردن یاد روزهای قدیم و تعریف کردن داستانِ قهرمان‌شدگی و برگزیده‌بودگیش نیست، اغلب اوقات به شغل "کاراگاهی" مشغوله، بدین شکل که یک بدبختی رو دست می‌گیره، اونقدر بهش فکر می‌کنه و انقدر به یادش دود می‌کنه که اون فرد مرگخوار از آب در بیاد. گاهی اوقات هم می‌تونین در هاگوارتز پیداش کنید، درحالی که داره به دانش‌آموز ها درباره ارتش عظیمِ شرارت که همیشه در کمین ماست هشدار می‌ده. زخمش نقش بسزایی در موفقیت (!) شغلی‌ش به‌عنوان یک کاراگاه داره، چرا که خودش ادعا می‌کنه در مواجهه با شرارت و پلیدی‌ها زخمش درد می‌گیره و اون رو راهنمایی می‌کنه و شما باز هم چاره ای ندارید جز این‌که مسخره‌ی پدرش بشید، چون پسر برگزیده‌ست. هنوز کسی نتونسته کشف کنه آیا این زخم واقعا هنوز درد می‌گیره یا نه، اما از اونجا که هری پیش‌تر ادعا کرده بوی روغن کله‌ی لرد سیاه رو یادشه و پس از نوزده سال میتونه اون رو در هوا حس کنه، فکر کنم همه‌مون جواب رو بدونیم.

شناسه قبلی



تایید شد. اگر تار مویی چیزی هم خواستید به خودم بگید آقای پاتر! نیازی به خشونت نیست.


ویرایش شده توسط مافلدا هاپکرک در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۱۲ ۰:۵۹:۲۵






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.