ریونکلاو
VS
گریفندور
سوژه: هواپیما
( طیاره
)
- یک... دو... سه! حرکت.
دوف!برای چندمین بار بلاجر محکم به صورت یکی از بازیکنان کوییدیچ ریونکلاو خورد.
- چند سری دیگه باید صورت ما رو صاف کنه تا تو بتونی یه ضربه درست بزنی؟
- هر مقدار که لازم باشه.
- پــــــــــوف... اخراجی!
- سو شوخی میکنی دیگه؟
- من کی تا حالا سر کویی شوخی کردم که الان دومین بارم باشه؟
- هیچ وقت! ولی الان اوضاع فرق می کنه... به فرض اینکه تام جای آمانو مصدوم رو بگیره، اگه دیزی رو نداشته باشیم تیم لنگ میزنه.
- شده آمانو ی مصدوم رو بیارم داخل بازی، نمی ذارم دیزی بازی کنه.
- خودمم علاقه چندانی ندارم.
این جمله کافی بود تا آتش خشم سو بیشتر گر بگیرد.
- لینی ولم کن! کار خاصی باهاش ندارم فقط میخوام این جارو رو بکنم تو حلقش.
عصبانیت درون چشمان سو موج مکزیکی میزد. جرمی، تری و آلنیس به گوشه ای پناه بردند تا از ترکش های خشم سو در امان باشند. لینی نیز سیستم عاملش را روی حالت انسان گونه اش گذاشت تا بتواند جلوی سو را بگیرد ولی از آنجایی که آتشفشان سو فوران کرده بود، فرار را برقرار ترجیح داد. سو با سرعت به سمت دیزی رفت و با ظرافت تمام جارویش را بر فرق سر وی فرود آورد.
صبح روز مسابقه_ رختکن کوییدیچ
- روونا شکر که مشکل و مانعی به نام دیزی بینمون وجود نداره و همه...
سو به هم تیمی هایش نگاه کرد. آمانو با صورتی باند پیچی شده گوشه ای نشسته بود. جرمی و آلنیس کمی آن طرف تر درمورد تام که نیشش تا بنا گوش باز بود حرف می زدند و آلنیس داشت به لینی کمک میکرد تا چماقش را درست بگیرد.
-و همه مون از اینکه شخص بیکاری بینمون حضور نداره خرسندیم. حرف دیگه ای نیست؟
- من یه سوال دارم. چرا در بند قبلی نیش تام تا بنا گوشش باز بود؟
- زیرا که در طی دو رول اخیر اولین سکانسی هست که تام رو داریم.
- آهان، تشکر!
- خواهش میکنم. به عنوان بازی آخر توقع دارم کولاک به پا کنید. حالا بلند شید که بریم.
ملت ریونی بلند شدند. دست هایشان را روی هم گذاشته و شعار " ریون چیکارش میکنه، سوراخ سوراخش می کنه " را سر داند. هفت آبی پوشان دوشا دوش هم وارد زمین شدند.
در نگاه اول ورزشگاه آزادی یک ورزشگاه عادی بود ولی وقتی با دقت نگاه کردند، پرده از رخسار جزئیات برداشته شد. چمن ها مانند دماغ الستور مودی قلوه کن و تیکه تیکه بود. صندلی ها و نیمکت ها تعریفی نداشتند و در گوشه به گوشه زمین بطری های آب معدنی،پلاستیک و ماسک دیده می شد. تنها نقطه قوت ورزشگاه دو پارچه سرخ و آبی بود که قسمتی از جایگاه تماشاچیان را پوشانده بود.
- چه قشنگ! بخاطر ما اون پارچه ها رو زدنا!
- نابغه! روشون نوشته پرسپولیس و استقلال.
- استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی!
- این بچه هوا به هوا شده، ملیتشو فراموش کرده.
- یک... دو... سه امتحان می کنیم. حله کپتان! آقای فغانی شما مشکلی ندارید؟... خوبه.
سایه ی بزرگ و صدای بلندی ورزشگاه را در بر گرفت. ریونیون به بالای سرشان نگاه کردند. صدا متعلق به وسیله خاکستری رنگی در هوا بود.
- لیدیز اند جنتلمن، ورودتون به ورزشگاه آزادی رو خیلی خوش آمد میگم. جهت رفع ابهامات لازمه بگم وسیله که در بالای سرتون مشاهده می کنید طیاره نام که حاوی دو در در عقب و دو
در در جلو...
- شما هم به همون که من فکر میکنم فکر می کنید؟
- این مگه تو بیمارستان نبود؟
- روونا بهمون رحم کنه!
فلش بک
چند روز قبل_ درمانگاه هاگوارتز- سلام، شما با واحد رسانه ورزشگاه آزادی تهران تماس گرفته اید. جهت برقراری ارتباط با مدیرت کلید یک... ارتباط با معاونت کلید دو... ارتباط با آبدارچی کلید سه... در غیر این صورت لطفا منتظر بمانید.
دیزی منتظر ماند.
- سلام... غنچه هستم بفرمائید!
- سلام غنچه خانم. من برای این آگهی تون...
- من فامیلم غنچه ست. مجید غنچه هستم.
- ببخشید آقای غنچه!
برای این آگهی تون تماس گرفتم. گفته بودید به یه گزارشگر کوییدیچ نیاز دارید.
- بله... شما قبلا سابقه گزارشگری داشتید؟
- بله... یه مدت اخبار و حواشی رو برای مادر گرامیم گزارش می کردم.
- برای شروع کار بد نیست. ترس از ارتفاع که ندارید؟
- ترس از ارتفاع؟!
- چون کوییدیچ یه بازی هوایی حساب میشه، نمیشه از جایگاه معمول همیشه گزارش کرد. برای همین باید از روی هوا همراه داور بازی بازی رو...
- آهان! نه ندارم، خیالتون راحت!
- قابل قبوله... مشکلی نیست. پس فردا صبح جلوی ورزشگاه می بینمتون.
جهت رفاه حال شما این مکالمه...
دیزی تماس را قطع کرد. کمی گیج شده بود. در مصاحبه های کاری که تا الان به چشم دیده و به گوش شنیده بود، هیچ مصاحبه ای به این کوتاهی رخ نداده بود. با اینکه کاملا قانع نشده بود، ساکش را برداشت و از درمانگاه بیرون زد.
پایان فلش بک- همون طور که مطلع شدید، من دیزی کران با گزارش بازی دو تیم خفن در چمن ریونکلاو و شیر های خسته گریفندور در خدمتتون هستم.
در گوشه ی زمین کپتان سو، لینی، تام بقیه بازیکنان ریونکلاو رو داریم.... اون طرف هم بازیکنای گریفندور رو می بینم. کپتان نیمه خون آشامشون بشکه به دست وارد زمین میشه و پشت سرش بقیه بازیکنان رو داریم. در آخر هم چوب ماهیگیری رو مشاهد می کنید.
دیزی جمله اش را تمام کرد و به تیم سابقه ش نگاه کرد. بدون او انگار تیم ریونکلاو آماده تر از همیشه بود. لبخند بر لب همگان بود و کسی نگران نبود پایشان توسط چماق دیزی له شود و یا حتی مجبور شوند از جارو او جا خالی دهد. دیزی کم کم باید باور می کرد او فقط یک بار اضافه بوده است.
- آقای فغانی داور بازی هم از همین بالا حواسشون به همه چی است. بله! این فغانی همون فغانی معروفه. امیدوارم ایشون بازی خوبی رو
به نفع تیم آبی رنگ داوری کنند و ما هم شاهد بازی زیبایی باشیم.
شاید بپرسید چرا آقای فغانی باید آن بالا باشد؟
از آنجایی که وی مشنگ بود و پرواز با جارو را فقط در داستان ها شنیده بود، ترجیح میداد از طریق طیاره ای که دیزی سوار آن بود بازی را داوری کند ولی خب هم نشینی با دیزی عوارضی داشت که بزودی با آن مواجه می شد.
- دوستان از اونجایی صدای سوت آقای فغانی به اون پائین نمی رسه هر وقت صدای بوق طیاره رو شنیدید فرض کنید، صدای سوته و بازی رو شروع کنید.
صدای بوق طیاره در ورزشگاه طنین انداز شد. دوازده جارو از زمین برخاست و در یک چشم به هم زدن با کمی فاصله از هواپیما روی هوا مستقر شدند. تنها چیز ناکوک در آن لحظه، تصویر چوب ماهیگیری بشکه به بغل بود. آقای فغانی سرخگون را انداخت و کپتان تیم گریفندور آن را از آن خود کرد.
- جیسون سرخگون به دست به سمت دروازه ریونکلاو میره. از سد تام و لینی عبور میکنه، عجب سرعتی... آماده میشه تا ضربه نهایی رو بزنه ولی دست تام مانع این کار میشه و جیسون رو راهی باقالیا می کنه.
بازیکنان گریفندور لب به اعتراض گشودند. آن طرف هم آقای فغانی دست در جیبش برد تا کارت زردی به تام بدهد. وی خوشحال کارت را در آورد و اسم تام را روی آن نوشت و در مرکز دید همگان گذاشت.
- آقای فغانی طبق روش فوتبال مشنگی اعلام کردند که به دلیل اعتراض بی مورد تیم گریفندور، به هر کدوم یک کارت زرد که همون تذکر خودمونه، داده میشه. ایشون همچنین تاکید کردند که دیگر لب به اعتراض باز نکنید، باتشکر.
آقای فغانی پوکر فیس به دیزی نگاه کرد. او هیچ وقت فکر نمیکرد گزارشگری بتواند خطایی که به ضرر تیمی باشد را به نفع آن تیم برگرداند. خواست اعتراض کند ولی از آنجایی که طرف مقابلش یک نیمه جادوگر بود و به راحتی میتوانست بلایی سر او بیاورد، همانطور پوکر فیس ماند.
در زمین گریفندوریان مانند آقای فغانی پوکر فیسانه هم دیگر را نگاه می کردند. ریونیان هم جز تام شون معتجب شدند. گذشتن از یک خطا توسط داور عجیب بود. تام دستش را سر جایش گذاشت و آن را به نشانه" فغانی لایک داری! " بالا برد.
- بازی رو از سر می گیریم. این سری سرخگون دست آمانوعه . آمانو توپ رو به تری پاس میده تری همانطور که با جاروش چرخ فلک میزنه به دروازه نزدیک میشه. توپ رو محکم می فرسته... دوف... بچه جون مجبوری چرخ فلک بزنی؟!
توپ به جای اینکه وارد دروازه بشه، وارد بشکه میشه. بشکه تالاپ تالاپ کنان به سمت وسط زمین می ره ولی غافل از اینکه وارد قلمرو لینی شده... لینی بلاجر رو محکم به سمت بشکه می فرسته و بلاجر درست به هدف می خوره و باعث میشه قسمتی از بشکه جمع بشه... اگه خواستی صافش کنی آشنا دارم. مثل روز اول برات درستش می کنه.
بشکه دست نداشته اش را روی محل جمع شده گذاشت. آسیب زیادی دیده بود. برای همین دوباره دسته نداشته را به نشانه تعویض تکان داد. سرمربی مجازی گریفندور، ملانی را داخل زمین فرستاد و همانطور که بشکه را از روی برانکارد پائین می آورد، به ذهنش سپرد که دیگر بشکه جماعت را به عنوان بازیکن در ترکیب تیمش نگنجاند.
زمان برعکس ریتم بازی خیلی سریع گذشت. با ورود ملانی باز گرم تر نشده بود که هیچ بلکم خسته تر کننده تر هم شده بود. مهاجمان و مدافعان هر دو تیم خسته بودند. پنجاه دقیقه گذشته بود و هیچ گلی بین دو تیم رد و بدل نشده بود.
- جیسون سرخگون رو به ملانی پاس میده. ملانی توپ رو طی پاس هوایی به آرکو می سپاره. آرکو به سرعت به سمت دروازه ریونکلاو میره... از پای تام جا خالی میده و توپ رو قدرتی به سمت دروازه پرت می کنه ولی آلنیس به سختی اون رو میگیره. اوف به خیر گذشت... آقای فغانی یکم بلند تر حرف بزن... ارتفاع کم کردیم؟!
دیزی به زمین نگاه کرد. فاصله طیاره با زمین هر لحظه کم و کمتر می شد.
- کپتان چرا اینقدر ارتفاع کم کردیم... جان؟! ... بنزین تموم شده!.. ما که یه ساعت تو پمپ بنزین وایساده بودیم... تموم شده دیگه! چاره ای جز ول کردن هواپیما ندارم... اینجوری نمیشه که! هر کپتانی باید با هواپیماش بمیره... اون مال فیلماست، سقوط خوبی داشته باشید... عه کپتان کجا میری؟!
دو در در جلوی هواپیما باز شد، کپتان و کمکش پریدند. چتر هایشان را باز کردند و آرام در گوشه ای فرود آمدند. تنها دیزی و فغانی بخت برگشته و یک چتر نجات در هواپیمای در حال سقوط بودند. از آنجایی که فرد پشت اسکرین باید دیزی را در آخر داستان قهرمان می نمود، بدون هیچ گونه مشکل و دعوایی چتر نجات را به دستان فغانی سپرد. فغانی نیز به موقع از طیاره بیرون پرید و سالم به زمین رسید. دیزی که به واسطه فرد پشت اسکرین در شرایط بحرانی قرار گرفته بود به سختی خود را به کابین خلبان رساند و پشت فرمان نشست. کابین پر از دم و دستگاه و دکمه بود. از آنجایی که دیزی بسیار فیلم طیاره دزدی دیده بود با اعتماد به سقف دکمه پرواز خودکار (اوتو پایلت) را زد. دکمه ابتدا لبخند زد و سپس کار نکرد. اعتماد به سقف دیزی خودش خود به خود پودر شد.
- دوستان روی زمین کسی میدونه اگه اوتو پایلت کار نکرد، برای سقوط نکردن باید چیکار کنم؟
دوستان روی زمین نبودند. بندگان مرلین وقتی متوجه شدند تا لحظاتی دیگر قرار است چمن نا مرتب ورزشگاه توسط سقوط طیاره آسفالت شود، جارو ها و دم های نداشته و داشته شان را روی کوله شان گذاشته و در رفته بودند. در آن موقعیت تنها دیزی مانده بود و یک هواپیمای در حال سقوط.
- زندگی رووناحافظ... ریونکلاو رووناحافظ... رنک جادو آموز برتر رووناحافظ... نظارت دیاگون رووناحافظ... روزنامه های خونده و نخونده رووناحافظ!
شما هم اگر جای دیزی بودید و دیگر کاری از دستتان بر نمی آمد، باید با زندگی رووناحافظی می کردید. در آن بین می توانستید برای دلخوشی قبل از مرگتان هم که شده، افتخارات کم تان را به رخ بقیه بکشید. هواپیما چند متر بیشتر با زمین فاصله نداشت. دیزی آخرین رووناحافظی هایش را هم گفت و چشمانش را بست. تا دقایقی دیگر همه چیز تمام و دیزی وارد آن دنیا می شد.
- من گرفتمش!
چشمانش را باز کرد. سو اسنیچ به دست و قلاب ماهیگیری پشت سرش صاف و مستقیم داشتند به سمت طیاره می آمدند. آن دو بخت برگشته اصلا از اوضاع خبر نداشتند. قلاب ماهیگیری در یک آن متوجه اوضاع شد و توسط قلابش خود را کنار کشید ولی سو... .
ثانیه ها به سرعت گذشت و بانگ بلندی در ورزشگاه پیچید. بانگی که کلاغ های تجریش و تهران پارس را هم از روی سیم های برق پراند. نور صحنه کم و کم تر و پرده در تاریکی مطلق غرق شد. تماشاچیان هنوز از روی صندلی هایشان بلند نشده بودند که متنی رو پرده نقش بست.
" چند سال بعد حقیقتی باعث روشن شدن نتیجه بازی شد. اثری حیاتی که توسط قلاب ماهگیری پیدا شده بود. اثر مربوط به آخرین تصویری بود که گیرنده های مغز دیزی و سو دریافت کرده بودند. تصویر، نیم رخ آن دو را زمانی که به شیشه ی کابین برخورد کرده بودند را نشان می داد.تصاویر کمی شبیه هم بود با این تفاوت که در دستان سو گوی طلایی رنگی برق میزد. "
تامام