هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (بلاتریکس.لسترنج)



پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۴:۴۷ جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶
-ببين! ببين شيكمم بازه! چجورى طناب بزنم؟ ها... بيين همه چيم بيرونه. قلبم رو ببين. معده امم ايناها. چجورى طناب بزنم؟

بلاتريكس قمه را دور سرش چرخواند.
-الان سر من داد زدى؟ ها؟... سر من داد زدى؟

رودولف دو ناتيش تازه افتاده بود.
-نه. من؟... داد؟ كو؟!
-پاشو!
-نمى پاشم.

بلاتريكس بار ديگر قمه را چرخواند و زير گلوى رودولف گذاشت.
-پاشو عزيزم.

و رودولف پاشد!
روده را از دست بلاتريكس گرفت و شروع كرد.
-يك!

با پرش اول، معده رودولف از شكمش بيرون پريد و روى صورت نارسيسا فرود آمد.

-اه... چندش!
-دو!

اينبار نوبت لوزالمعده اش بود. بدن رودولف در حال تخليه و روده در حال باز شدن بود.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۱۴:۰۰ جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶
-همه!... امروز همه من رو عصبى مى كنن. بابا بسه! ولَم كنين. آروم باشين. چتونه؟

لينى غرغر كنان دور خودش ميچرخيد و داد و هوار مى كرد.
با نزديك شدن رز، لينى نيز صدايش به هوا رفت.
-بيا گل من... بيا! بيا و ببين و با حشركت چيكار كردن! بيا و ببين چه بلايى سر من آوردن امروز. همه، همه دارن عصبيم ميكنن.

رز كه غنچه هايش تحمل اين حجم از انرژى منفى را نداشتند، خودشان را زير برگ هاى رز پنهان كردند.
-باشه حشركم!... آروم باش ببينم چى شده! يه نفس عميق بكش... عميق! دم... تا سه بشمر. حالا بازدم. آفرين حشرك قشنگم! حالا بگو چى شده؟

لينى نه يك نفس عميق، بلكه دو نفس عميق كشيد و سعى كرد آرام شود.
-همه! امروز همه تصميم گرفتن من رو عصبى كنن. اين نقشه شوم اون هكتوره. مطمئنم! نه آخه... بيا... بيا گل من! آ...آ! اين نيش درد داشت؟

رز با تعجب به جاى نيش لينى روى ساقه اش نگاه كرد.

-نه ديگه درد نداشت! اه...همه لوس شدن!

و بال زنان دور شد. اما لحظه اى بعد، ياد موضوعى افتاد.
-راستى رز...رز؟ كوشى؟... وا! اون درخت چيه تو خونه؟... بود قبلا؟... نبودا! تو چه گلدون كوچيكيم هست... برم بگم يكى بياد كمكش كنه. الان خفه ميشه تو اون گلدون.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۳:۴۴ جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶
-زود باشيد! سر اربابمون رو گرم كنيد!

سر گرم كردن لرد، كار بسيار سختى بود.

-ارباب؟ ويبره بزنم براتون؟
-ارباب روده هاى رودولف رو بپيچم دور گردنش؟
-ارباب هكتورو نيش بزنم بميره؟

-روده... روده! بايد روده هاى رودولف رو بفرستيم اون زير كه ارباب بگيرن و ما بكشيمشون بيرون!

بلاتريكس با نگاه تسترال اندر اصطبلى به نارسيسا نگاه كرد.
-بيين سيسى حالا درسته اين شوهر من مانتيكوره... اما دليل نميشه كه روده هاش رو بكشى بيرون كه. اما خب... چون جون ارباب در خطره، خودم يه فكرى مى كنم.

بلاتريكس كمى فكر كرد.
-آها! فهميدم! من ميگم كه روده هاى رودولف رو بكشيم بيرون و سرش رو بديم به ارباب و تهش رو بكشيم كه ارباب بيان بيرون. اوناها... من دارم سر روده رودولف رو ميبينم... رودولف؟... روده!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۳:۲۷ جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶
بلاتريكس دوان دوان به سمت دستشويي خانه ريدل رفت. جلوى آينه ايستاد و با بهت و حيرت به موهايش كه حتى به زور كروشيو هم هيچگاه صاف نميشدند نگاه كرد.
-نه! فر بشيد... دارم ميگم فر بشيد!

به نظر نميرسيد موها كه بعد عمري خودشان را صاف و لخت ميديدند، تصميم به فر شدن داشته باشند.
بلاتريكس تحمل اين حجم از بى تفاوتى را نداشت. بايد كارى مى كرد تا به موهايش بفهماند آنجا رئيس كيست.
براى شروع، سرش را زير آب فرو برد و پس از خيس شدن موهايش، طلسم ژلآتوسا را زمزمه كرد.

اتفاقى نيوفتاد.

اينبار طلسم موسنيوآ را امتحان كرد و باز هم موهايش صاف و بدون كوچكترين پيچ و خمى روى شانه هايش ريخته بودند.
اما او بلاتريكس بود. پس چوبدستى را كنار گذاشت و با دست به جان موهايش افتاد.
-فر شيد... سر جدتون فر شيد... فر شيد!

در همان حالى كه بلاتريكس با موهايش درگير بود، لينى ويز ويز كنان به پروازش در سطح خانه ريدل ها ادامه مى داد.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۲:۵۶ جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶
تشنگى حاصل از ساقه طلايى شوخى بردار نبود و مرگخواران فورا بايد فكرى به حال اربابشان مى كردند.
در حالى كه مرگخواران سخت درگير پروژه آبرسانى به لرد سياه بودند، هكتور قدمى جلو رفت و در مقابل چشمان بهت زده سايرين، دم نجينى را گرفت و او را بيرون كشيد.

-چيكار كردى هك؟
-نجاتش دادم.
-دردش اومد!
-ولى نجات پيدا كرد.

در حين بگو مگوى لينى و هكتور، رز زير گلدانيش را زير بغل زده و جهان، جهان به انگشت لرد نزديك شد.
-ارباب؟

پاسخى نيامد.

-جان جانان؟

پاسخى نيامد.

-واى! ارباب جواب نميدن. واى بدبخت شديم. لردمون زير آوار خفه شد. واى...
-جيغ نزن بچه! جيغ نزن! بگو!

رز كه از ترس غنچه هايش خودشان را به مردن زده بودند، نفس عميقى كشيد تا اكسيژن كافى به گلبرگ هايش برسد.
-آخ... ارباب... ميگم من آوند دارم.
-چه خبر خوشحال كننده اى رز! ما هميشه آرزو داشتيم كه وقتى زير آوار مدفون شديم و ساقه طلايى تو گلومون گير كرده، خبر آوند داشتن تو رو بشنويم!

خب... گويا رز منظورش را درست نرسانده بود.
-نه ارباب... منظورم اينه كه من آوند دارم. يعنى اينا ميتونن يه ليوان آب بريزن پاى من و من از طريق ساقه هام اون آب رو منتقل كنم به شما!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۰:۲۴ جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶
اما مشكلى بزرگتر از صداى تهديد آميز لرد وجود داشت.
لرد گرسنه بودند و زير خروار ها آوار. چگونه بايد به ايشان غذا مى رساندند؟

-رودولف؟... يه فكرى كن!
-چرا من؟... خودت يه فكرى كن.

نگاه بلاتريكس هر لحظه خطرناك تر مى شد.

-همش زور... همش زور. باشه... باشه. الان فكر ميكنم.

رودولف قصد فكر كردن داشت. واقعا داشت! اما با وجود بلاتريكسى كه با پايش روى زمين ضرب گرفته و نگاهش به او، بى شباهت به صداى تهديد آميز لرد نبود، كار بسيار سختى بود.

-فكر كن رودولف! همه... همه فكر كنين. بايد غذا به ارباب برسونيم. فكر كنيد!

ملت مرگخوار شروع به فكر كردن كردند.
-بايد آوار بردارى كنيم.
-بدون چوبدستى؟
-مثل مشنگا؟!
-بريم مشنگ بياريم.
-مشنگ از كجا بياريم الان آخه؟

-چى شد اين غذاى ما؟


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۰:۰۱ جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶
-گل من؟... رزم؟... بيا! بيا خبر دست اول دارم برات. گلـ...

پق!

لينى كه همه جا به دنبال رز ميگشت تا خبر مرئى شدن بانز را به او بدهد، با سر درون گلدان مصنوعى گوشه خانه افتاد.
-اين چيه؟... نه اين چيه آخه!... مگه ما رز نداريم؟ گلدون مصنوعى ميخوايم چيكار آخه؟

لينى بال هايش را باز كرد كه از گلدان خارج شود.

باز كرد...

بيشتر حتى...

لينى گير كرده بود!
-هى... هى... يكى بياد كمك... كسى صدام رو نميشنوه؟

كسى نميشنيد!
-گل بد! رز گل خوبيه... البته كه من معتقدم همه خوبن. اما تو بدى. من رو گير انداختى. ولم كن!

گل، گل ول نكنى بود.

-الان نيشت ميزنم.

لينى به گل فرصت تغيير نظر داد. اما گل تغيير نظر نداد و ول كن او نبود.

-باشه! خودت خواستى.

لينى گل مصنوعى را نيش زده بود!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۶
در طرف ديگر خانه ريدل، مرگخواران ايستاده و به نقطه اى كه نجينى تسخير شده، چنبره زده بود، خيره شده بودند.

-هكتور، تو خودِ شكنجه اى! برو!
-نميرم!
-آرسينوس تو ديگه قدر قدرتى! تو برو.
-نميرم.
-بابا آرمانديلو بازى در نياريد!... ببينين چه ناز داره هويج ميخوره!... بره يكيتون ديگه!

با حمله اى كه نجينى به لرد سياه كرده بود، هيچكدامشان راضى به نزديك شدن به نجينى نبودند.
البته به غير از يك نفر!

-نجينى؟... هى... بيا بريم ادامه اون مستند...

با حمله نجينى، ادامه جمله لينى، به صورت وز وز ريزى از داخل شكم او به گوش مى رسيد.

-خورد!... لينى رو خورد... واى... شما نگاه نكنين عزيزانم!

رز در حالى كه براى خورده شدن لينى اشك مى ريخت، با برگ هايش جلوى چشم غنچه هايش را پوشاند.
لحظه اى بعد، نجينى كه گويا پس از خوردن هويج، حشره به مزاجش خوش نيامده بود، بادگلويى زد و لينى را پس داد.

-پسش داد! حسابى تسخير شده!... چجورى بايد شكنجه اش كنيم؟!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۱:۴۰ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۶
نتیجه دوئل رودولف لسترنج و ریتا اسکیتر:

امتیازهای داور اول:
رودولف لسترنج: 27 امتیاز - ریتا اسکیتر: 26 امتیاز

امتیازهای داور دوم:
رودولف لسترنج: 27 امتیاز – ریتا اسکیتر: 26.5 امتیاز

امتیازهای داور سوم:
رودولف لسترنج: 27 امتیاز – ریتا اسکیتر: 26 امتیاز

امتیاز های نهایی:
رودولف لسترنج: 27 امتیاز – ریتا اسکیتر: 26 امتیاز

برنده دوئل: رودولف لسترنج!

................


-هى دوئل... هى دوئل. بسه مرد! خجالت بكش. برو كار كن. دوئل كه نُون و آب نميشه واسه زن و بچه ات...
-ولى ما كه...
-ولى ما چى؟... ها؟... يه كم به فكر خونوادت باش... فردا جواب بچه رو چى ميدى؟... گفت بابام چيكاره است، بگم دوئليسته؟... خجالت بكش مــــرد... غيرت كن... خسته شدم... دارم نونم رو ميزنم تو خون تسترال ميخورم... يخ حوض ميشكنم... صورت بچه رو با سيلى سرخ نگه داشتم. برو كار كن مرد! كــــــار!

رودولف گوش هايش را ماليد تا از سوزششان كم شود.
-بابا وايســـــا!... بچه كجا بود؟!... ما كه بچه نداريم!... حوضمون كجا بود؟... خونه ريدل يه استخر داره فقط... كه اونم الان وسط چله تابستون يخش كجا بود؟... ولى چشم! بخاطر تو... چشم! بذار امشب رو برم... قول ميدم ديگه دوئل نكنم. قول ميدم.

رودولف كمى مژه هايش را به هم زد و كمى عشوه مانتيكورى آمد.
-آخه بلاتريكس... همسر عزيز و دلسوزم... اگه نرم ميگن كم آورده... ترسيده... تو دوست دارى همسر ترسو داشته باشى؟

بلاتريكس به فكر فرو رفته بود.

ساعتى بعد، رودولف مشغول حاضر شدن براى دوئل بود كه با جيغ بلاتريكس از اتاق بيرون پريد.

-سووووووووسك!

شپلق!

-چى شده؟!

بلاتريكس جسد سوسك را نشان داد.

-اون... اون...ريتا... نگو... نگو كه كشتيش!
-چرا نكشم عزيزم؟...بچه ديد، ترسيد! منم كشتمش!






ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۱۱ ۲۱:۴۹:۱۸

I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۰:۰۱ جمعه ۱۰ آذر ۱۳۹۶
خلاصه:

بلاتریکس اشتباها توسط هکتور کشته شده. مرگخوارا مایل نیستن این خبرو به لرد بدن. برای همین نوبتی از جسد مراقبت می کنن.
و الان نوبت رودولفه.
اما مشكلي وجود داره. و اون اينكه جسد بلاتريكس، گاهى به اطرافيان سيلى ميزنه.
..............................

با سيلى بلاتريكس، رودولف از جايش پريد.
-حتى تو اين وضعم دست از سر من بر نمى دا... چيز... يعنى بزن... بيا عزيزم!... يكى هم اينور بزن.

بلاتريكس هم كه در هيچ وضعى شوخى سرش نميشد، دستش را بالا آورد و ضربه بعدى را محكم تر كوبيد.

-معلوم نيست بلامون رو چيكار كردى كه اينجورى ميزنتت... هوم... بلا... ميخواستي از اوضاع شكنجه گاه بگى.

دقيقه ها در حال گذشتن بودند و رودولف، منتظر رخ دادن معجزه!

-بلا؟... منتظريم ما.

و اميد به معجزه رودولف، با چشم غره سرخ رنگ لرد پرپر شد.
-ام... ارباب... بلاتريكس چيز شده... چيز...آها! عفونت شده!
-عفونت؟!... به همسرت... خواهر من...ميگى عفونت؟... خجالت نميكشى؟

نارسيسا بسيار عصبانى به نظر مى رسيد.

-نه!... منظورم چيزه...دندون!... دندونش عفونت كرده. آره دندونش! درد ميكنه. نميتونه صحبت كنه!

لرد سياه به نظر قانع نشده بودند.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.