سوژه جدید!کریس کلیدی از جیبش در آورد و در اصلی آزکابان را باز کرد.
-به همین راحتی باز میشه؟اینجا رو میگن نمیشه ازش فرار کرد؟
کریس و معاونش گابریل،به همراه رییس موزه الاف آمده بودند تا از زندان بازدید کنند.
-برای اینجا خیلی برنامه دارم!میدونی که زندانیا به سه دسته تقسیم میشن...
-آره،میدونیم،همه میدونن!
کریس که کمی توی ذوقش خورده بود وارد آزکابان شد و روی بالاترین نقطه ی ممکن ایستاد.
-خب زندانیا رو بیارید که سخنرانیو شروع کنیم!
صدای کریس در زندان و سلول هایش پیچید و در آخر به سمت خودش برگشت.
-چرا...اینجا خلوته؟
-یا به عبارتی چرا اینجا خالیه؟تازه خیلیم کثیفه و نامتقارن!باید تمیزش کنیم این دیوارا رو...
-تمیزش نکنید،بذارید خاطره ی یه پادشاهی همیشه باقی بمونه...
صدای نامعلومی این حرف را زد و رفت.
کریس غمگین روی زمین نشست و بغض کرد.
-اون همه برنامه...اون همه ذوق برای شکنجه دادن خلافکارا...حالا رو کی پیادشون کنم؟
گابریل سعی داشت کریس را بلند کند تا کف زمین کثیف زندان ننشیند.
-پاشید لطفا...مشکلی نیست،درستش میکنیم!
کنت الاف که داشت با آتش زنه بازی میکرد گفت:
-دقیقا چجوری درستش میکنیم؟
گابریل با تنفر به فضای کثیف زندان نگاه کرد.
-خب ما زندانی نداریم،پس زندانی پیدا میکنیم!
اما متوجه شد کسی متوجه حرفش نشده است.
-سادس دیگه!هرکی رو به هر بهونه ای که تونستیم میندازیم زندان و اونوقت اینجا شلوغ میشه!
-یعنی دولتی بشیم پر جرم و زندانی؟
گابریل سرش را به نشانه تایید تکان داد.
-پس بریم که مردمو الکی زندانی کنیم و بیاریم اینجا!
-بعدم همشونو آتیش بزنیم!
-
گویا الاف هم میخواست در این بین پیشنهادی داده باشد!