هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (ایوان.روزیه)



پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۷:۰۳ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱
#61
لرد از روی زمین بلند شد و گرد و خاک را از روی ردایش تکاند و گفت:
- برای همین از ققنوس ها بدمان می‌آید!موجودات متزلزل و سست عنصری هستند!

مرگخواران و موسسان هاگوارتز هم از روی زمین بلند شدند و به اطراف نگاه کردند. دور تا دورشان را افراد لاغر اندامی احاطه کرده بودند که استخوانی بالای سرشان به موهای بلندشان گره خورده بود. ایوان با خوشحالی به استخوان ها اشاره کرد و گفت:
- فکر کنم اینها قطعات یدکی اسکلت میفروشن!

لرد کروشیویی روانه ایوان کرد و با دقت مشغول بررسی آن ها شد. یکی از بومی ها که نیزه ای چوبی با تیغه ای سنگی در دست داشت جلو امد و همان طور که نیزه را زمین میکوبید با صدای نخراشیده ای گفت:
- اکومبا باکومبا تاپونگا!

همه بهم نگاه کردند.قطعا هیچ کدام حتی یک کلمه از حرف های ان بومی را متوجه نشده بودند. بلاتریکس نگاهی به موسسان هاگوارتز انداخت و گفت:
- شما نمیدونین این زبون بسته چی میگه؟ به هر حال شما سال ها قبل از ما اینجا بودین!

سالازار دستی به ریش بزی اش کشید و گفت:
- ما سال هاست اینجا گیر افتادیم اما اولین باریه که این ها رو میبینیم! به نظرتون میتونیم با کلاه گروه بندی اصیل زاده هاشون رو تفکیک کنیم؟

بومی جزیره به دیگ بزرگی که روی آتش قرار داشت اشاره کرد. هکتور با دیدن دیگ به وجد آمد و فریاد زد:
- معجون سازن!به جان خودم معجون سازن! یه عالمه کارآموز معجون سازی مفت و مجانی برای من!

بومی دوباره اشاره ای به دیگ کرد، سپس به ان ها اشاره کرد و دستش را روی شکمش کشید. ذوق و شوق هکتور کور شد و اب دهانش را با صدای بلندی قورت داد!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۳:۰۵ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱
#62
هکتور معترض شد:
- خب ارباب نارلک که قراره زحمت بکشه، خودش بره ببینه اون بالا چه خبره!

لرد دوباره چوب دستی اش را رو به هکتور تکان داد و گفت:
- اوامر همایونی ما را زیر سوال میبری هک؟ تصمیم گرفته شده و فرمان صادر شده. تو باید به بالای درخت بروی و نارلک هم تو را تا بالا مشایعت خواهد کرد!

نارلک با چراغ سبز لرد بال های سنگینش را گشود و بال زنان به بالای سر هکتور رفت و با پاهایش گوش های هکتور را گرفت و او را از زمین بلند کرد.
- آیییی نارلک! من نصف مغز رو نصف گوش کردی! ای...داد...کمک کنین!

کولی بازی هکتور کمکی به او نکرد و تغییری در عزم راسخ نارلک جهت اطاعت از فرامین لرد نکرد. نارلک هکتور را بالای درخت برد و بعد از تنظیم جهت سقوط گوش های هکتور را رها کرد! هکتور از بالا مانند سنگ روی درخت افتاد و مانند کوالا یکی از شاخه ها بغل کرد!

لرد از پایین فریاد زد:
- از درخت بالا رفتن که بلد نیستی، حداقل سعی کن از درخت پایین اومدن رو یاد بگیری!

هکتور که به روح تمام اجداد مرگخوارانی که سرش کلاه گذاشته بودند دورد فرستاد و سعی کرد از شاخ و برگ زیر پایش جایی برای پایین آمدن و رسیدن به نجینی پیدا کند.
- نجینی جان؟ پرنسس ارباب؟ کجایی؟ ببین عمو هکتور داره میاد پیشت!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۲:۱۹ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱
#63
ایوان روزیه - ۸

لوسیوس در طول اتاق قدم میزد و با ناراحتی لیست اموال از دست رفته اش را با صدای بلند اعلام میکرد:
- جواهرات خانوادگی تموم شد...جام موروثی پدر بزرگ رو دادم...حساب گرینگوتزم خالی شد...جاروی آذرخش دراکو رو هم دادم...کلکسیون کارت های شکلاتی قورباغه ایم رو هم که دادم...دیگه هیچی برام نمونده، چیکار کنم؟!

ایوان از پشت دیوار بیرون پرید و در حالی که دستش را پشت ردایش مخفی کرده بود به لوسیوس سلام کرد:
- چطوری لوسی؟تو هم توی پیدا کردن اموال ارزشمند به مشکل خوردی؟

لوسیوس بدون آنکه به ایوان توجه کند به "اوهوم" گفتنی بسنده کرد و به فکر کردنش ادامه داد. ایوان از این برخورد ناراحت شد. رو به لوسیوس کرد و گفت:
- این چه طرز برخورده؟ ما ناسلامتی فامیل هستیم.

لوسیوس که حوصله بحث کردن با ایوان را نداشت با کلافگی گفت:
- ول کن ایوان حوصله داری ها! کدوم نسبت فامیلی؟ تو فقط اسکلت باقی مونده از یکی از اقوام دورم هستی! زیادی خودت رو تحویل میگیری!

لوسیوس خواست به قدم زدن ادامه دهد و ناگهان انگار متوجه چیزی شد. برگشت به ایوان نگاهی انداخت ک گفت:
- ما جدی جدی فامیل هستیم،نیستیم؟

ایوان زیاد از این موضوع خوشش نیامد. احساس کرد لوسیوس هم به همان چیزی که او فکر میکرد فکر کرده است. در یک لحظه هر دو دستشان را بالا آوردند و با چوبدستی همدیگر را نشانه رفتند!

ایوان گفت:
- بچه بازی در نیار لوسیوس! این فکر اول به ذهن من رسیده بود.

لوسیوس نیشخندی زد و گفت:
- جدی؟ اسکلت نامرد! میخواستی منو به هوریس بفروشی؟ خب اگه تو همچین قصدی داری چرا من این کار رو با تو نکنم؟!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱:۴۶ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱
#64
ارباب خطاب به نجینی گفت:
- پرنسس من چیزی اون بالا پیدا کردی؟
- فس.
- اگه خوردنیه برای من هم میاری دختر بابا؟
- نه فس!

لرد از این مگالمه کوتاه اصلا خوشش نیامد. در دنیا از دو چیز بیشتر بدش میامد، روشنایی و سفیدی، و سپس تک خوری! برای همین رو به مرگخوارانش کرد و گفت:
- دستور میدهیم یک داوطلب برود بالای درخت و ما را از محتویات کشفیات نجینی مطلع کند.

مرگخواران که از تاکتیک سوت زدن و به اطراف نگاه کردن خوششان آمده بود همین کار را کردند و خوشان را به آن راه زدند!
لرد با لحن پرخاشگرانه ای گفت:
- اگه شما داوطلب نشین من انتخاب میکنم! گفتم در جریان باشین!

با این حرف لرد موجی میان مرگخواران شکل گرفت. هیچ کس نمیخواست با اجبار یا طلسم فرمان به آن بالا برود! برای همین به پیشنهاد بلا سنگ، طلسم باستانی و فندق شکن بازی کردند!

این بازی چیزی شبیه به سنگ کاغذ قیچی بود اما هکتور سطح بازی را چند مرحله بالاتر برد و همه مرگخواران را شکست داد. همان طور که برای خودش دست میزد و جیغ و هورا میکشید گفت:
- جد من مخترع این بازی بوده! کسی توی این بازی روی دست من نیست! حالا که برنده شدم جایزه ندارم؟

لرد دستش را روی شانه هکتور گذاشت و بعد از نشان دادن درختی که نجینی لا به لای شاخ و برگش مخفی شده بود به او گفت:
- جایزه ات اینه که بری بالا و ببینی که نجینی چی پیدا کرده!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱:۲۰ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱
#65
رزرویه!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۳:۰۰ جمعه ۱۴ مرداد ۱۴۰۱
#66
ایوان روزیه - ۷

- خب ببین بلاتریکس که کنکل شد. شوهرش رودولف هم فامیل حساب میشه به هر حال...ولی فکر نکنم بلا خوشش بیاد. نارسیسا هم که...نه باز به بلای خشمگین میرسیم...لوسیوس چطور؟ اونم فامیله و اتفاقا بلا دل خوشی ازش نداره! یافتم یافتم!

ایوان همچون ارشمیدس در راهرو های خانه ریدل میدوید و فریاد "یافتم یافتم" سر میداد! کمی جلوتر به هکتور رسید که با ناراحتی دیگ معجونش را بغل کرده بود و اشک ریزان آن را به طرف تالار میبرد.
- هکتور؟ چرا گریه میکنی؟

هکتور با بغض به دیگ اشاره کرد و پاسخ داد:
- هرچی که با خودم بردم کافی نبود. بهم گفتن برو عزیز ترین داراییت رو بیار! من از پاتیل عزیزتر چیز دیگه ای ندارم...آه ای معجون های من بدرود! امروز رو باید در تمام جامعه جادوگری عزای عمومی اعلام کنن. روزی که استعداد معجون سازی هکتور برای همیشه نابود شد!

ایوان که اطمینان داشت این روز در تقویم جادوگران به عنوان بزرگترین جشن در تمام دوران ها ثبت خواهد شد جلوی خنده اش را گرفت و از هکتور پرسید:
- ببینم تو لوسیوس رو ندیدی؟

- لوسیوس؟ چرا دیدمش ته همین راهرو داشت با خودش حرف میزد و یه چیزی در مورد تموم شدن گنجینه هاش میگفت. ولی گنجینه های اون چه اهمیتی داشت؟ گنجینه واقعی پاتیل و معجون های من بود. مگه نه ایوان؟...ایوان؟ کجا رفتی؟

هکتور که دید ایوان ناپدید شده تصمیم گرفت پاتیلش را همراه با اندوه بزرگش به دوش بکشد و به مسیرش ادامه دهد!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۶:۳۹ جمعه ۱۴ مرداد ۱۴۰۱
#67
ایوان روزیه - ۶

- آهای...یکی نیست به من کمک کنه خودمو سرهم کنم؟...لطفا؟
در واقع مرگخواران زیادی در راهرو تردد میکردند اما هیچ کدام به ناله های ایوان توجه نمیکردند. بلا تهدیدشان کرده بود اگر به او کمک کنند همان بلا را سر آنها خواهد آورد و از آنجاییکه آنها علاوه بر استخوان پوست و گوشت و خون هم داشتند اصلا علاقه ای به دچار شدن به عاقبت ایوان از خود نشان نمیدادند.

ایوان که از این وضع خسته شده بود سعی کرد خودش مشکلش را حل کند:
- از قدیم گفتن روی پای خودت وایسا...نه پای احمق تو رو نگفتم اول باید دستم رو پیدا کنم.

دست ایوان مانند عقرب روی زمین خزید و جمجمه ایوان را برداشت و آن را روی ستون مهره ها جا داد. ایوان اما خشمگین فریاد زد:
- اینجا نه ابله! این انتهای ستون مهره هاست! باید سرمو اون طرف بذاری!

دست دوباره جمجمه عرغرو را از جا کند و ان طرف وصل کرد. سپس دانه دانه استخوان های قفسه سینه را در جای خودش گذاشت و همین طور جلو رفت تا بالا تنه ایوان تکمیل شد. ایوان به اطراف نگاهی انداخت و دنبال استخوان لگنش گشت.
- اهان اونجاست. بیا نزدیک تر ببینم.

اما استخوان لگن قابلیت حرکت نداشت و نمیتوانست تکان بخورد. به همین دلیل ایوان خودش را کشان کشان به ان رساند و استخوان لگن را در جای درستش جا زد. سپس به سمت پاهایش برگشت و ان ها را هم سر جای درست قرار داد و بالاخره توانست سرپا بایستد.

- خببب...بالاخره تموم شد. حالا برمیگردیم سر چالش اصلی! من غیر از بلا دیگه چه فامیل هایی دارم؟


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۸:۲۶ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۱
#68
ایوان روزیه - ۵

ایوان در ذهنش جملات هوریس را مرور میکرد:
- فک و فامیل...فک و فامیل...فک و فامیل!

در همان حال بود که با بلا برخورد کرد. بلا که صندوقچه نسبتا بزرگی را زیر بغل زده بود به ایوان اعتراض کرد:
- جلوی پات رو نگاه کن! حیف که فک و فامیلمی وگرنه میدونستم چیکارت کنم. بکش کنار!

ذهن ایوان با شنیدن عبارت "فک و فامیل" جرقه زد. همان جا سر راه بلا ایستاد و سعی کرد لبخند بزند که به خاطر نداشتن عضلات صورت تلاشش ناموفق بود.
بلا چشم های را باریک کرد و گفت:
- گفتم بکش کنار ایوان!

ایوان دست استخوانش را روی دست بلا گذاشت و گفت:
- ما مگه فامیل نیستیم بلا؟
- منظور؟
- نمیشه من تو رو به هوریس بفروشم؟

بلاتریکس صندوقچه را برای لحظه ای پایین گذاشت و طلسم فسفری رنگی نثار ایوان کرد! ایوان روی هوا بلند شد و پس از اثابت به دیوار پشت سرش در حالی چفت و بست استخوان هایش از هم باز شده بود روی هم تل انبار شد!
بلا دوباره صندوقچه را برداشت و گفت:
- خجالت هم نمیکشه! چهار تیکه استخون جرات میکنه بگه میخواد منو به هوریس بفروشه!

دست ایوان را که هنوز ساعدش را گرفته بود از خودش جدا کرد و روی مابقی استخوان هایش پرت کرد و با عصبانیت از آنجا دور شد.


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۸:۱۹ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۱
#69
- خبببب طبق نقشه ما اینجا باید به چپ بپیچیم ولی من اجازه نمیدم یه نقشه ساده کاغذی به مرگخوار برگزیده لرد دستور بده، به همین خاطر به راست میپیچیم!

- ولی بلا باید طبق نقشه بریم جلو!

- کی این حرفو زد؟ خودت رو ناهار ماهیان دریا تصور کن!

ایوان که برای جلوه های ویژه کنار دست بلا ایستاده بود و باد دریا شنل و ردایش را در هوا به اهتزاز درآورده بود این حرف را زد. بلا نگاهی به سر تا پای ایوان انداخت و متوجه شد اون چیزی ندارد که به درد ماهی ها و کوسه بخورد. لعنتی نثار ایوان کرد، اگر بدرد بخور بود برای این صحنه تکه گوشتی به استخوانش باقی میگذاشت!

ایوان دوباره حرفش را تکرار کرد:
- بلا عزیز، فامیل من، خواهش میکنم طبق نقشه پیش برو!

بلا سکان را ول کرد و دست هایش را به پهلو زد و با خشم پرسید:
- چرا فکر میکنی من اجازه میدم یه تیکه کاغذ پاره مسیر منو مشخص کنه؟

ایوان با دست اسکلتی لرزانش جلو را نشان داد و گفت:
- برای اینکه اگه به راست بپیچی درست مثل الان به اون صخره گنده ای که روبرومون هست میخوریم!

بلا به سرعت برگشت و با دیدن صخره خودش را روی سکان کشتی انداخت و با سرعت هرچه تمام تر کشتی را به سمت چپ چرحاند!
مرگخواران، چمدان هایشان، کارکنان وزارتخانه و بشکه های کشتی همه به سمت دیگر کشتی پرتاب شدند.
- اووهووووی گاری چی!بلد نیستی کشتی برونی برو کنار بذار یه بلد کار بشینه پشت رل!

بلاتریکس بدون اینکه سکان را ول کند یا سرش را برگرداند آواداکداورایی به پشت سرش فرستاد و طلسم گوینده جمله بالا را پیدا کرد و به او اثابت کرد و او را در دم خاموش کرد!
لرد با نارضایتی به بلا نزدیک شد و گفت:
- این چه طرز هدایت کشتیه بلا؟ ما قراره به تعطیلات بریم نه اینکه سوار بر تکه پاره های کشتی روی آب شناور بشیم!

قبل از اینکه بلا از لرد عذرخواهی کند نارلک که برای گشت زدن پرواز کرده بود دوباره روی شانه بلا نشست و شانه بلا را از فرط سنگینی به یک طرف خم کرد و فریاد زد:
- جزیره! جزیره رو میبینم! جزیره درست اون جاست!


ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۳ ۱۸:۲۳:۱۸
ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۳ ۱۸:۲۳:۵۰

ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۴:۳۹ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۱
#70
ایوان روزیه - ۴

ایوان در طول اتاق قدم میزد و با خودش فکر میکرد:
- من دیگه چه چیز ارزشمندی دارم؟ گنجینه های خانوادگیم رو که دادم رفت. یادگاری های ارزشمند زمان مرگمم دادم...ای اسکورپیوس سالازار نفرینت کنه! ببین ما رو به چه وضعی انداختی!

دوباره نگاهی به کوه وسایل وسط اتاق انداخت.واقعا هیچ چیز ارزشمندی داخلشان نبود. گفتگیرش به ته پاتیل خورده بود. یادش افتاد کیسه پول هایش هنوز داخل جیب ردایش است. آن را بیرون کشید و محتویاتش را کف دست استخدانی اش خالی کرد.
- یه گالیون، دو گالیون، سه گالیون....پانزده گالیون و سی نات!

در تصمیمی انقلابی کل لوارم اتاق حتی میز و صندلی و تخت را بار زد و به سمت هوریس رفت. وسایلش را جلوی پای هوریس خالی کرد و کیسه پول را هم به دستش داد و گفت:
- این دیگه کل دار و ندارم بود.

هوریس نگاهی کارشناسانه به همه انداخت و رقم شانزده گالیون و سی نات را در برگه اش یاداشت کرد. ایوان معترضانه گفت:
- این چه وضع قیمت گذاریه! من فقط پانزده گالیون و سی نات پول نقد بهت دادم!

هوریس لگدی به صندلی ایوان زد که باعث شد شست پایش ورم کند و همان طور که از درد لی لی میکرد گفت:
- بله اگه کیسه پولت نبود که ۱ گالیون یاداشت میکردم! من مگه سمساری دارم که خنزر پنزر برام میاری؟ دارایی ارزشمند میخوام!

از انجاییکه حدس میزد ایوان الان جواب دارایی دیگه ای ندارم را تحویلش دهد بلافاصله گفت:
- میتونی از اقوام دور و نزدیکت هم استفاده کنی. وزارت سحر و جادو که سایه اش از سرمون کم نشه نیاز به کارمند داره. میتونی فک و فامیل هات رو به من بفروشی تا من به وزارتخونه بفروشمشون!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.