هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (ایوان.روزیه)



پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۸:۲۶ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۱
#71
ایوان روزیه - ۵

ایوان در ذهنش جملات هوریس را مرور میکرد:
- فک و فامیل...فک و فامیل...فک و فامیل!

در همان حال بود که با بلا برخورد کرد. بلا که صندوقچه نسبتا بزرگی را زیر بغل زده بود به ایوان اعتراض کرد:
- جلوی پات رو نگاه کن! حیف که فک و فامیلمی وگرنه میدونستم چیکارت کنم. بکش کنار!

ذهن ایوان با شنیدن عبارت "فک و فامیل" جرقه زد. همان جا سر راه بلا ایستاد و سعی کرد لبخند بزند که به خاطر نداشتن عضلات صورت تلاشش ناموفق بود.
بلا چشم های را باریک کرد و گفت:
- گفتم بکش کنار ایوان!

ایوان دست استخوانش را روی دست بلا گذاشت و گفت:
- ما مگه فامیل نیستیم بلا؟
- منظور؟
- نمیشه من تو رو به هوریس بفروشم؟

بلاتریکس صندوقچه را برای لحظه ای پایین گذاشت و طلسم فسفری رنگی نثار ایوان کرد! ایوان روی هوا بلند شد و پس از اثابت به دیوار پشت سرش در حالی چفت و بست استخوان هایش از هم باز شده بود روی هم تل انبار شد!
بلا دوباره صندوقچه را برداشت و گفت:
- خجالت هم نمیکشه! چهار تیکه استخون جرات میکنه بگه میخواد منو به هوریس بفروشه!

دست ایوان را که هنوز ساعدش را گرفته بود از خودش جدا کرد و روی مابقی استخوان هایش پرت کرد و با عصبانیت از آنجا دور شد.


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۸:۱۹ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۱
#72
- خبببب طبق نقشه ما اینجا باید به چپ بپیچیم ولی من اجازه نمیدم یه نقشه ساده کاغذی به مرگخوار برگزیده لرد دستور بده، به همین خاطر به راست میپیچیم!

- ولی بلا باید طبق نقشه بریم جلو!

- کی این حرفو زد؟ خودت رو ناهار ماهیان دریا تصور کن!

ایوان که برای جلوه های ویژه کنار دست بلا ایستاده بود و باد دریا شنل و ردایش را در هوا به اهتزاز درآورده بود این حرف را زد. بلا نگاهی به سر تا پای ایوان انداخت و متوجه شد اون چیزی ندارد که به درد ماهی ها و کوسه بخورد. لعنتی نثار ایوان کرد، اگر بدرد بخور بود برای این صحنه تکه گوشتی به استخوانش باقی میگذاشت!

ایوان دوباره حرفش را تکرار کرد:
- بلا عزیز، فامیل من، خواهش میکنم طبق نقشه پیش برو!

بلا سکان را ول کرد و دست هایش را به پهلو زد و با خشم پرسید:
- چرا فکر میکنی من اجازه میدم یه تیکه کاغذ پاره مسیر منو مشخص کنه؟

ایوان با دست اسکلتی لرزانش جلو را نشان داد و گفت:
- برای اینکه اگه به راست بپیچی درست مثل الان به اون صخره گنده ای که روبرومون هست میخوریم!

بلا به سرعت برگشت و با دیدن صخره خودش را روی سکان کشتی انداخت و با سرعت هرچه تمام تر کشتی را به سمت چپ چرحاند!
مرگخواران، چمدان هایشان، کارکنان وزارتخانه و بشکه های کشتی همه به سمت دیگر کشتی پرتاب شدند.
- اووهووووی گاری چی!بلد نیستی کشتی برونی برو کنار بذار یه بلد کار بشینه پشت رل!

بلاتریکس بدون اینکه سکان را ول کند یا سرش را برگرداند آواداکداورایی به پشت سرش فرستاد و طلسم گوینده جمله بالا را پیدا کرد و به او اثابت کرد و او را در دم خاموش کرد!
لرد با نارضایتی به بلا نزدیک شد و گفت:
- این چه طرز هدایت کشتیه بلا؟ ما قراره به تعطیلات بریم نه اینکه سوار بر تکه پاره های کشتی روی آب شناور بشیم!

قبل از اینکه بلا از لرد عذرخواهی کند نارلک که برای گشت زدن پرواز کرده بود دوباره روی شانه بلا نشست و شانه بلا را از فرط سنگینی به یک طرف خم کرد و فریاد زد:
- جزیره! جزیره رو میبینم! جزیره درست اون جاست!


ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۳ ۱۸:۲۳:۱۸
ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۳ ۱۸:۲۳:۵۰

ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۴:۳۹ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۱
#73
ایوان روزیه - ۴

ایوان در طول اتاق قدم میزد و با خودش فکر میکرد:
- من دیگه چه چیز ارزشمندی دارم؟ گنجینه های خانوادگیم رو که دادم رفت. یادگاری های ارزشمند زمان مرگمم دادم...ای اسکورپیوس سالازار نفرینت کنه! ببین ما رو به چه وضعی انداختی!

دوباره نگاهی به کوه وسایل وسط اتاق انداخت.واقعا هیچ چیز ارزشمندی داخلشان نبود. گفتگیرش به ته پاتیل خورده بود. یادش افتاد کیسه پول هایش هنوز داخل جیب ردایش است. آن را بیرون کشید و محتویاتش را کف دست استخدانی اش خالی کرد.
- یه گالیون، دو گالیون، سه گالیون....پانزده گالیون و سی نات!

در تصمیمی انقلابی کل لوارم اتاق حتی میز و صندلی و تخت را بار زد و به سمت هوریس رفت. وسایلش را جلوی پای هوریس خالی کرد و کیسه پول را هم به دستش داد و گفت:
- این دیگه کل دار و ندارم بود.

هوریس نگاهی کارشناسانه به همه انداخت و رقم شانزده گالیون و سی نات را در برگه اش یاداشت کرد. ایوان معترضانه گفت:
- این چه وضع قیمت گذاریه! من فقط پانزده گالیون و سی نات پول نقد بهت دادم!

هوریس لگدی به صندلی ایوان زد که باعث شد شست پایش ورم کند و همان طور که از درد لی لی میکرد گفت:
- بله اگه کیسه پولت نبود که ۱ گالیون یاداشت میکردم! من مگه سمساری دارم که خنزر پنزر برام میاری؟ دارایی ارزشمند میخوام!

از انجاییکه حدس میزد ایوان الان جواب دارایی دیگه ای ندارم را تحویلش دهد بلافاصله گفت:
- میتونی از اقوام دور و نزدیکت هم استفاده کنی. وزارت سحر و جادو که سایه اش از سرمون کم نشه نیاز به کارمند داره. میتونی فک و فامیل هات رو به من بفروشی تا من به وزارتخونه بفروشمشون!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۴:۲۱ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۱
#74
لرد با عصبانیت سر دیزی فریاد زد:
- اصلا ضدعفونی شدن چمدان ما به تو چه ربطی داشت؟ مگه تو گابریلی که روی ضدعفونی شدن حساسیت داشته باشی؟ مگه تو صاحب چمدان ها بودی؟ بفرما زدی تعطیلات ما را خراب کردی!

دیزی که بغض در گلویش گیر کرده بود گفت:
-ارباب من فقط میخواستم کمک کنم!

بلاتریکس به لرد پیشنهاد داد:
- ارباب میخواین من دیزی رو ثابت نگهدارم شما آواداکداوراییش کنین؟

لرد با خشم باقی ماندا چمدان را برداشت تا نگاهی به داخلش بیندازد و گفت:
- لازم نکرده، اگه این تعطیلات بهم بخوره...که ظاهرا داره بهم میخوره همه تون رو آواداکداورا کش میکنم!

خوشبختانه به نظر میرسید فقط چمدان به خاطر شدت مواد ضدعفونی از بین رفته بود و محتویات داخلش سالم باقی مانده بود. لرد که حالا کمی به اعصابش مسلط شده بود برخواست و به نعش کاپیتان که از سکان کشتی آویزان مانده بود نگاه کرد و گفت:
- کاپیتان که به رحمت ما رفت. حالا تکلیف تعطیلات ما چه میشود؟

مامور مشنگ ماسک کلاغی وزارتخانه با ترس و لرز کمی جلو آمد و گفت:
- سفر باید طبق برنامه...انجام بشه. چون دستور...قرنطینه شما صادر شده و هر طور که هست....باید شما رو به جزیره برسونیم.

لرد به سمت جسد کاپیتان رفت و اطراف را بررسی کرد:
- هوووووم...نقشه مسیر خوشبختانه همین جاست. کشتی هم که آماده حرکته. همه هم به همراه چمدان ها داخل کشتی هستیم. امکان ندارد بگذارم تعطیلات آن هم به خرج وزارتخانه از دستم برود! بلاااااا...

بلاتریکس سراسیمه خودش را به ارباب رساند. لرد دستان بلا را روی سکان کشتی گذاشت و دستان جسد کاپیتان را از روی سکان جدا کرد و نعشش را به کنار پرتاب کرد و گفت:
- به فرمان ما از این لحظه به بعد تو ناخدای کشتی هستی. نقشه هم داری. حرکت کن.

بلا از اینکه لرد برای هدایت کشتی به او اعتماد کرده بود با غرور کلاه کاپیتان را از سرش برداشت و روی سر خودش قرار داد و فریاد زد:
-بادبان ها آماده...لنگر رو بکشید...حرکت میکنیم.
و کشتی به راه افتاد!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۰:۲۹ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۱
#75
- پناه بر خودمان! دختر چقدر هم سنگین تر از دفعه قبل شده ای!

- فس فس!

لرد که حوصله سر و کله زدن با پرنسسش نجینی را نداشت سعی کرد این چند لحظه کوتاه را طاقت بیاورد. وارد تونل سفید رنگ شد و وقتی در پشت سرش بسته شد با خشم به اتاقک ضدعفونی فرمان داد:
- زودتر ما را ضد عفونی کن برویم! تمام مرگخوارهایمان زودتر از ما رفتند!

دستگاه شروع به فعالیت کرد و ابر سفیدی که حاوی مایع ضدعفونی بود را از خودش بیرون داد و تمام بدن لرد و نجینی را ضدعفونی کرد. لرد محض احتیاط چند بار به همراه نجینی چرخید و بعد از اینکه خیالش راحت شد به دستگاه فرمان داد:
- حالا در باز کن برویم بیرون. عجله داریم!

دستگاه باز شد و لرد و نجینی از آن خارج شدند. در آن طرف اولین چیزی توجه لرد را جلب کرد یکی از ماموران بود که پشت دستگاه کنترل تونل نشسته بود که با دهانی باز به لرد نگاه میکرد.
لرد خشمگین پرسید:
- چرا اینطور به ما زل زدی؟

مامور تته پته کنان گفت:
- این دستگاه مکانیکی بود! کنترل دست من بود ولی شما هر طوری که دلتون خواست بهش فرمان دادین!

لرد نگاه تحقیر امیزی به مامور خنگ که او هم ماسک منقار کلاغی بر صورت داشت انداخت و گفت:
- ما بزرگترین جادوگران تمام دوران ها هستیم ابله! توانایی ما فراتر از این حرف هاست!
سپس به اطراف نگاه کرد و از مامور متعجب پرسید:
- صبر کن ببینم، اسباب و لوازممان کجاست؟


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۲۳:۵۶ چهارشنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۱
#76
ایوان روزیه - ۳

ایوان عصبانی شد:
- ای بااباا! منو نسخره کردی هوریس؟ کل دار و ندارم رو برات آوردم هی میگی بیشتر بیار بیشتر بیار! اصلا مگه این اسکور چقدر باخته تو قمار؟

هوریس برگه ای که در دست داشت را به ایوان نشان داد. اگر چشم های ایوان در سر جایشان بودند حتما دیدا آن همه صفر چپ میشد و دوباره از کاسه بیرون میفتاد!
ناله کنان رو به ارباب کرد:
- ارباب این رفته باخته چرا من باید زندگیم رو حراج کنم؟

لرد آرام و موقر به نزد ایوان آورد و سرش را به سمت جمجمه ایوان خم کرد و گفت:
- دنبال دلیل میگردی؟ بذار برات بشمرم، اولا چون من دستور دادم، دوما چون اگه کم کاری تو باعث اختلال در حضور من در انتخابات ویزگامونت بشه استخوان هات رو پودر میکنم و ازش برای نجینی مکمل تقویتی میسازم؛ سوما...

- ارباب غلط کردم ببخشید! کاملا متوجه شدم چرا باید این کار رو بکنم.
ایوان این را با کمترین صدایی که میتوانست از خودش در بیاورد به لرد گفت اما از انجا که حنجره ای نداشت تا شدت و ضعف صدا را کنترل کند لرد تنها صدای خش خش ساییده شدن چند استخوان را شنید.

لرد به کوهی از وسایل و لوازم که کتار هوریس و مامور چیده شده بود اشاره کرد:
- ببین بقیه مرگخوارها دارن تمام هستی و دار و ندارشون مایه میذارن. تو هم همین کارو بکن!
ایوان به سمت اسکورپیوس برگشت و با نگاهش به او فهماند که اگر دستش به او برسد به هفتاد قسمت نامساوی تقسیمش خواهد کرد! پس از ان دوباره تعظیمی در برابر ارباب کرد و گیج و سردرگم روانه یافتن اشیا قیمتی بیشتر شد.


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۸:۵۶ چهارشنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۱
#77
ایوان روزیه - ۲

ایوان استخوان جمجمه اش را خاراند و گفت:
- اخه دیگه چی بیارم که بتونم بدهی این...عزیز دل رو باهاش پرداخت کنم؟!

هوریس شکم گنده اش را بالا داد و به حفره خالی چشمان ایوان نگاه کرد و شمرده شمرده گفت:
-هر...چیز...با ارزشی...که داری!

ایوان احساس کرد با هوریس به نتیجه نمیرسد. برای همین به سمت لرد رفت اما حتی قبل از اینکه استخوان فکش را باز کند لرد مسیر اتاقش را با انگشت نشان داد و گفت:
- هر... چیز... با ارزشی...که داری...ایوان!

ایوان دوباره از ترس تعظیم کرد به سمت اتاق شتافت. نگاهی به کوه وسایل وسط اتاق کرد و چند شئی دیگر را بیرون کشید:
- هییی روزگار، عصای جواهر نشانم! یادگار دوران زنده بودنم! چاره ای نیست، اینم باید ببرم...این چیه؟ یه نسخه از کتاب تغییر شکل زمان تحصیل هاگوارتزم؟ هوووم به هر حال نسخه کم یابیه، اینم میبرم!

ایوان به جست و جو ادامه داد و توانست تکه قلوه کن شده دماغ مودی، نامه دعوتش به هاگوارتز و سر خشک شده یک تسترال را لا به لای وسایلش پیدا کند. همه را داخل کیسه ریخت و دوباره به نزد هوریس و مامور وزارتخانه رفت.

اسکورپیوس همان طور که در چنگال مامور وزارتخانه اسیر بود نگاهی ملتمسانه به ایوان انداخت ولی با دیدن چهره خشمگین او ترجیح داد به مورچه ای که از دیوار سالن بالا میرفت نگاه کند!
ایوان کیسه را جلوی پای هوریس خالی کرد:
-این عصا ارثیه خاندان روزیه است. جواهر روشم کاملا اصله. کتاب قدیمی تغییر شکل هاگوارتز، لیمیت ادیشن! هم هست. بقیه اش هم که مشخصه.

هوریس تکه غضروف دماغ مودی را برداشت و با تعجب پرسید:
- این دیگه چیه؟
- تیکه مفقود شده مودیه. یادگاری نگهش داشته بودم!مطمئنم برای برگردوندنش پول خوبی بهت میده!

هوریس که چندشش شده بود غضروف دماغ مودی را داخل کیسه پرت کرد و دستش را با گوشه ردای اسکورپیوس پاک کرد و گفت:
- خیلی خب اینا هم بدرد میخورن. ولی هنوز خیییلی تا تسویه حساب اسکور فاصله داری! برو...بقیه اش...رو هم بیار!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۸:۲۶ چهارشنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۱
#78
بلاتریکس چشم هایش را چپ کرد و گفت:
- مطمئن باش هیچ کس به محتویات کیف تو علاقه ای نداره اسکور!
لرد حرف بلا را تایید کرد:
- دقیقا همین طوره.محتویات چمدان و بار بندیلت رو برای خودت نگهدار!

اسکورپیوس با خوشحالی دست هایش را بهم کوبید و گفت:
-عالیه! میدونستم خیلی مشتاق دونستنش هستین. مخصوصا شما ارباب، پس اجازه بدین دقیق و با جزئیات تمام لوازمم رو شرح بدم. اولین چیز دستگاه گالیون سازه. چندتا ازش آوردم. این جوریه که اگه اون جزیره ساکنی داشته باشه این دستگاه ها رو به اونا میفروشم. فقط کافیه این طرف ۱۵ گرم شن بریزن و این دسته رو فشار بدن تا از اون ور یه سکه گالیون تحویل بگیرن!

لرد که حوصله نداشت تمام روز در مورد ایده های کلاه بردارانه اسکورپیوس بشنود کروشیی به سمتش فرستاد و او را ساکت کرد. لرد میخواست خطاب به مرگخواران چیزی بگوید که صدای مامور وزارتخانه که این بار لبه کشتی ایستاده بود و دست هایش را کمرش زده بود این فرصت را از او گرفت:
- مرگخواران گرامی، لرد بزرگوار، ما تا شب وقت نداریم!کشتی باید زودتر حرکت کنه! تشریف نمیارین؟!

بلاتریکس از این بی ادبی مامور خشمگین شد و به سراغ چوبدستی اش رفت تا مامور را به غذای نجینی تبدیل کند اما لرد جلوی او را گرفت و چشم غره کنان گفت:
- وای به حالت اگه باعث بشی تعطیلات بهم بخوره بلا!

بلاتریکس به سختی خشمش را فرو خورد و لبخندی عصبی تحویل مامور داد و پرسید:
- خیلی خب...اول کی بیاد بالا؟

مامور نگاهی به صورت بلا با ان لبخند کج و کوله و پرش عصبی پلک هایش انداخت، آب دهانش را قورت داد و گفت:
- مسلما اولین نفر جناب لرد باید تشریف میاوردن، ولی چون خانم پلاکس علائم مشهودی از بیماری دارن، اگه از نظر شما مشکلی نداره اول ایشون رو ضد عفونی کنیم!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۷:۰۷ چهارشنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۱
#79
ایوان روزیه - ۱

همه مرگخوارها دوان دوان به این طرف و آن طرف میرفتند تا وسایل ارزشمندشان را پیدا کنند. همه به غیر از ایوان که سر جایش مات و مبهوت ایستاده بود. لرد با نارضایتی به سمت ایوان رفت و پرسید:
- ایوان احیانا قصد انجام کاری نداری؟ اوامر ما رو نشنیدی؟ میخوای اوامرمون رو با نوک خنجر داخل جمجمه ات حکاکی کنم؟!

- ارباب...اخه من چیز ارزشمند و قیمتی ای ندارم!
لرد به ایوان چشم غره ای رفت و گفت:
- به نفع خودته که داشته باشی!

ایوان که میترسید لرد را بیشتر از این خشمگین کند تعظیم بلند بالایی کرد و از کادر خارج شد. در راهرو پشتی نگاهی به اطراف انداخت و سعی کرد به یاد بیاورد که چه چیز ارزشمندی دارد. تصمیم گرفت به شمت اتاقش برود و وسایلش را زیر و رو کند.

چند دقیقه بعد تمام لوازمش را در وسط اتاق روی هم کپه کرده بود و میان آن ها دنبال چیزی با ارزش میگشت:
- این سنگ قبرم که باید گزینه خوبی باشه. سنگ گرانیت فرد اعلای برزیلیه! کلی قیمتشه، اینو با خودم میبرم...بذار ببینم دیگه چی دارم...رداهایی که باهاشون دفن شدم؟ هوووم این بد نیست شنیدم مشنگ ها یه بازار لوازم دست دوم دارن. تاکاشی؟ تاکیشا؟تاناکورا؟...حالا هرچی اسمش مهم نیست، اینم میبرم! امیدوار بود این دو قطعه سخم من رو پوشش بده.

سنگ قبر را لای ردا پیچید و سعی کرد آن را روی دوشش بیندازد اما به علت سنگینی استخوان ترقوه اش از جا کنده شد! لعنت کنان استخوان را جا زد و کشان کشان سنگ قبرش را تا سالن اصلی برد.

- محض رضای مرلین،این خنزر پنزرها چیه آوردی؟
ایوان جلوی هوریس ایستاد و گفت:
- اون سنگ قبر خودمه. وقتی از گور برگشتم یادگاری برش داشتم. گرانیت فرد اعلا برزیلی! اونم رداییه که باهام خاکش کردن. همونی بود که موقع دوئل با اون مودی چشم باباقوری بوقی تنم بود. از اونجایی که توی اون دوئل من کشته شدم و یه تیکه هایی از مودی هم قلوه کن شد ارزش تاریخی و معنوی بالایی داره.

هوریس با حفظ فاصله نگاهی به آنها انداخت و ارقامی را داخل دفترش یادداشت کرد و گفت:
- خوبه، بد نیست ولی هنوز کمه! برو چیزای بهتر و گرون قیمت تری بیار!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۶:۱۰ چهارشنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۱
#80
پلاکس با پررویی تمام اعتراض کرد:
- ولی من حالم کاملا خوبه و هیچ مشکلی ندارم!

رئیس سنت مانگو آب دهنش را قورت داد و به پلاکس نگاه کرد. رنگ صورتش به بنفش مخملی میزد، کله اش کامل به پشت چرخیده بود و برای اینکه بتواند به او نگاه کند به پشت ایستاده بود.
- بله...شاید شما...فکر کنین که مشکلی ندارین آقا...خانم پلاکس، ولی به تجربیات کادر درمان سنت مانگو اعتماد کنین!

لرد شدیدا مایل بود پس گردنی ای نثار پلاکس کند اما نمیخواست خطر کرده و بیماری واگیردار پلاکس را به خودش منتقل کند. برای همین طلسم فرمان را روی ایوان اجرا کرد و او را به سمت پلاکس فرستاد و پس گردنی محکمی روانه او کرد.

ایوان پس از بین رفتن تاثیر طلسم هاج و واج به اطراف نگاه کرد. لرد با نگاهی اخم الود به پلاکس گفت:
- هوس نکن تعطیلات ما در جزیره ای خوش اب و هوا را کنسل کنی. همه در سریع ترین حالت ممکن لوازمتان را جمع کنین، به تعطیلات میرویم!

مرگخواران با شور و اشتیاق محصلین دوره ابتدایی بعد از به صدا در امدن زنگ مدرسه به طرف در شتافتند اما با چشم غره لرد خودشان را جمع و جور کرده و مرتب و موقر یک به یک از در خارج شدند.

نیم ساعت بعد تمام مرگخواران با عینک های آفتابی، کلاه جادوگری حصیری، دمپایی لا انگشتی و خروار خروار چمدان در اسکله کنار کشتی ایستاده بودند.
ایوان دستی را که با ان به پلاکس پس گردنی زده بود میخاراند و نگاهی به کشتی انداخت:
- ارباب به نظر کشتی خوبی میاد. فقط اون یاروها که رو عرشه وایسادن چرا این شکلی هستن؟

مامور وزارتخانه که سر تا پا ردای یک سره مشکی رنگی پوشیده بود و ماسکی شبیه منقار کلاغ (مانند ماسک‌های دوره طاعون در قرون وسطی) روی صورت گذاشته بود از بالای عرشه فریاد زد:
-لطفا دونه دونه بیاید بالا، همه شما و وسایلتون قبل از ورود به کشتی باید ضد عفونی بشین!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.