تصویر شماره 1
به جز مرگخواران ، هری پاتر و دوستانش و همچنین دامبلدور هیچ کس قبول نداشت که لرد سیاه برگشته است.
کرنلیوس فاج وزیر سحر و جادو سر دسته کسانی بود که حرف هری را قبول نمیکرد ولی همسرش مخالفش بود به همین دلیل او را از خانه بیرون کرده بود و کرنلیوس مجبور بود شب ها در وزارتخانه بخوابد.
شایعه شده بود که چوبدست کهن ( یکی از یادگاران مرگ ) دست فاج است (و همانطور که میدانیم ولدمورت دنبال چوبدست کهن است ) لرد سیاه تصمیم گرفت به بالین فاج بیاید و با کشتنش آن چوبدست را نصیب خود کند.
دامبلدور به علت کهولت سن چند وقتی بود که به مشکل راه رفتن در خواب مواجه شده بود.
از آن سمت ولدمورت با چند بادیگارد که از اعضای مرگخواران بودند به سمت وزارتخانه حرکت کردند.
از قضا آلبوس دامبلدور که در خواب راه میرفت سر از جنگل ممنوعه درآورده بود و یکدفعه از خواب بیدار شد ولی تعجب نکرد چون راه رفتن در خواب برای طبیعی بود. او موبایلش را روشن کرد و بخاطر اینکه تلگرام ولدمورت را هک کرده بود متوجه پیام ولدمورت به لوسیوس مالفوی شد. دامبلدور از 《نقشه اسمشو نبر》 با خبر شد و سوار بر تسترال به سمت وزارتخانه حرکت کرد.
ولدمورت به داخل وزارتخانه رسید.
دامبلدور هم به بالای سر وزارتخانه رسید اما دو بادیگارد لرد سیاه که داخل نرفته بودند و متوجه دامبلدور هم نبودند به تسترال طلسم استوپتفای وارد کردند و دامبلدور از بالای وزارتخانهها داخل آن سقوط کرد. او ولدمورت را دید.
- همیشه نصفه شب ها میای اینجا تام؟
- هر وقت کسایی مثل تو مزاحم کارم نمیشم میام.
- میخوای چوبدست کهن رو بگیری اون چوبدست هیچ وقت برای تو نمیشه. حداقل تا وقتی من زنده ام نمیتونی.
- خب پس فکر نمیکنم کشتن یک پیرمرد 150 ساله ریشو زیاد طول بکشه .استوپتفای!
- پروتگو!
- لیوکورپوس!
دامبلدور جا خالی داد.
محیط وزارتخانه پر از سر و صدای طلسم هایی بود که دو تا از بهترین جادوگران تاریخ به سمت یکدیگر پرت میکردند اما فاج هنوز خواب بود.
ولدمورت شیشه های وزارتخانه را شکست و آن ها را به سمت دامبلدور پرت کرد اما او آن ها را به آب تبدیل کرد. از صدای سر و صدای شیشه ها بالاخره کرنلیوس بیدار شد و آرام آرام به طبقه پایین حرکت کرد.
دامبلدور الکی گفت آن طرف وزارتخانه چوبدست کهن است هر که زود تر رسید چوبدست مال آن میشود.
هر دو به سرعت حرکت کردند اما دامبلدور پس از چند ثانیه در حالی که ولدمورت داشت به سرعت می دوید توقف کرد، تلگرامش را باز کرد و در گروه محفل ققنوس درخواست کمک کرد.
در حالی که فاج به پایین رسیده بود، اعضای محفل که انگار همه شان آنلاین بودند و تلگرام شان را چک کردند نزد دامبلدور آمده و ولدمورت هم فهمید که گول خورده است، با افرادی نظیر سیریوس ، ریموس ، تانکس، مودی و ... و همچنین فاج مواجه شد.
ولدمورت : سیریوس ، مگه تو قرار نبود تو همین قسمت کشته بشی؟
سیریوس : تو تاپیک گفته بودن نویسنده میتونه داستان رو به دلخواه تغییر بده بخاطر همین خواست من زنده بمونم.
فاج بیشتر از همه جا خورد و بازگشت ولدمورت را تایید کرد .
اسمشو نبر از بالا فرار کرد ولی آن تسترال او را به داخل وزارتخانه انداخت.
یکدفعه هری و دوستانش ظاهر شدند و هری با ولدمورت مواجه شد.
هری : آورا کداوارا!
ولدمورت نابود شد در ضمن هورکراکسی هم در کار نبود.
نتیجه : هیچ وقت اجازه تغییر داستان های زیبایی مانند هری پاتر را به شخصی بی جنبه مانند من ندهید.
درود بر تو فرزندم.
سوژت بسی جالب بود. اما یک سری مشکلات داشت که من میگم بهت.
اول از همه ظاهر پست. دیالوگ ها و توصیفاتت رو به این شکل بنویس.
نقل قول:ولدمورت : سیریوس ، مگه تو قرار نبود تو همین قسمت کشته بشی؟
سیریوس : تو تاپیک گفته بودن نویسنده میتونه داستان رو به دلخواه تغییر بده بخاطر همین خواست من زنده بمونم.
فاج بیشتر از همه جا خورد و بازگشت ولدمورت را تایید کرد .
ولدمورت :
- سیریوس ، مگه تو قرار نبود تو همین قسمت کشته بشی؟
- تو تاپیک گفته بودن نویسنده میتونه داستان رو به دلخواه تغییر بده بخاطر همین خواست من زنده بمونم.
فاج بیشتر از همه جا خورد و بازگشت ولدمورت را تایید کرد .
حله؟
پستت یه مقدار حالت گزارش داشت. خیلی سریع پیش برده بودی. از روی جزئیات پریده بودی. این کار رو نکن. راحت توصیف کن. جزئیات رو بنویس و بعد برگرد همینجا.
فعلا تایید نشد.