تصویر شماره ۶
عنوان داستان:ملودی
ژانر داستان:غم انگیز
۲۰اکتبر ساعت ۴:۳۰ صبح: خوابگاه اسلایترین
دراکو مالفوی درحالی که سراسیمه و با ترس از خواب بیدار می شد چشم هایش دوباره پر از اشک شده بود.کسی هم دلیلش رو نمی دونست.به ارامی یونیفورمش رو پوشید درحالی که دفترچه ای رو با خودش می برد، از پنجره به آسمان دلگیر زمستونی نگاه می کرد و می گفت:
_آسمون تو هم دلت مثل من گرفته؟من خوشحالم که تو دلت دوباره روزی روشن میشه اما این عذاب وجدان در من هیچ وقت از بین نمی ره.
بعد سریعا به سمت در رفت.
حیاط هاگوارتز:
دراکو با حالی دلگیرتر از زمستون، به کریستال های برفی که زمین رو پوشیده بودن خیره روی نیمکتی نشست و دفترچه اش رو باز کرد.عکس دختر زیبایی از بین ورقهای نفر نمایان شد .دختری با موهای بلند بور که مثل خورشید میدرخشه، چشم هایی به آبی دریا و پوستی همچون سفیدی برف.دراکو عکس رو نگاه کرد و زد زیر گریه. با خودش گفت:
_چرا تو؟ چرا؟چرا به خاطر من؟اگر می تونستم زمان رو به عقب برگردونم نمی ذاشتم اون اتفاق برات بیوفته.
بعد بلند می شه
دستشویی پسر ها:
دراکو در حالی که اشک از گونه هاش سرازیر بود و بغض گلویش رو گرفته بود وارد دستشویی می شه.عکس رو روی دفترچه اش می ذاره و به اینه نگاه می کنه.دستشویی سرد بود و سنگ ها یخ زده بودند.دراکو چند مشت اب به صورتش می زنه.صدای نازک زمزمه دختری می اومد.اون دختر میرتل بود.دراکو با خودش می گه:
_امروز حالم به کلی خرابه و حوصله این یکی رو ندارم.
میرتل از راه میرسه و به دراکو می گه:
-سلام دراکو.چی شده؟چرا گریه می کنی؟
دراکو:
_سلام.میرتل حوصلهت رو ندارم.
میرتل سریعا مثه تیری که از کمان رهاشده به سمت عکس پرواز می کنه و عکس ملودی رو بر میداره. به دراکو می گه:
_این دختره کیه؟ دوستته؟
_میرتل زود بهم پسش بده.
_تا بهم نگی اون کیه بهت نمی دم.
_باشه میرتل بهت می گم ولی اول عکس رو پس بده.
میرتل هم قبول می کنه و عکس رو به دراکو میده.
دراکو شروع به تعریف می کنه.
_این دختر عموم ملودیه،یعنی بود.اون توی ۹سالگی مادرش رو توی تصادف از دست داد. چهار سال از من کوچیک تر بود.با بچه های کمپ رفتیم به جنگل.من به ملودی گفتم من راه رو بلدم بیا جلوتر از بقیه بریم.ملودی هم قبول کرد.ما گم شدیم.ملودی رفت تا راهی پیدا کنه که یهو یک شیر خواست به من حمله کنه.همون موقع ملودی خودش رو انداخت جلوم و یه نقشه بهم داد.بهم گفت:
_با تمام توانم بدوم و پشت سرم رو نگاه نکنم.
من هم دویدم و به خونه رفتم.این داستان که برات گفتم هر ۲۰ اکتبر به خوابم میاد.چون امروز روز تولد ملودی بود.
با تعریف کردن این خاطره قلب دراکو به درد اومد و دوباره شروع به گریه کرد.حتی قلب میرتل با تمام سیستم های روح گونه ش هم از این داستان درد گرفت.دراکو با سرعت همون طور که اشک از چشم هایش می ریخت از دستشویی پسر ها خارج شد.
لطفا این بار قبول کنید
------
پاسخ:دوباره سلام و خوش اومدی.
خیلی خیلی بهتر شدی. خلاقیت خوبی هم توی پستت داشتی و مشخصا روی توصیفاتت کار کرده بودی.
یه سری نکات دیگم هست درباره لحن پستت که توی ایفای نقش میتونی یادش بگیری و تمرین کنی. موفق باشی.
تایید شد!مرحله بعد:
گروهبندی