1. سه تعریف از پیشگویی ( بنا بر برداشت خودتان) بنویسید. ( 15 نمره)1-پیشگویی اتفاقات :
در این دسته از پیشگویی ،اتفاقاتی که قرار هست در آینده بیفته رو متوجه میشه شخص و میتونه ازش جلوگیری کنه و نکنه ! در واقع برای مثال متوجه میشه که در ماه آینده ،قرار هست که فردی بر اثر خوردن نوشیدنی های مسموم بمیره ،میتونه بره اون فرد رو در اون زمان نجات بده .
جالب اینجاست که بدونید بهترین و حرفه ای ترین فرد تو این سبک خانم ویزلی (رز)هستند که هر سال هزاران پیشبینی های به این صورت انجام میدن.
2-پیشگویی سرنوشت:
پیشگویی سرنوشت ،مثل گزینه بالا هست ،یعنی اتفاقاتی که در آینده انجام میشه رو متوجه میشه اما تنها فرقش اینه که تو فرد توانایی تغییر سرنوشت خودش رو نداره و نمیتونه کاره بکنه.فقط میفهمه که چه بلایی سرش خواهد اومد.
مثلا متوجه میشه که فلان روز فردی نوشیدنی مسوم میخوره ،اما اگر حتی از خوردن اون نوشیدنی پرهیز کنه ،به صورت دیگر خواهد مرد. پس نمیتونه کاری در این مورد بکنه.
حرفه ای ترین فرد تو این سبک ،پرفسور تریلانی بودن که یک بار سرنوشت خود را حدس زده و از ترس زودتر سکته کردند.
3-پیشگویی علمی :
این نوع پیشگویی دیگه از دایره جادو و جادوگری خارج میشه و بر میگرده به علم های مختلف مثل ریاضی و آمار و اقتصاد یا هواشناسی و غیره !
تو این نوع پیشگویی انسان ها با کمک علم هایی که بدست میارن ،اتفاقاتی که ممکنه در آینده بیفته رو حدس میزنن.مثل بالا پایین شدن بورس ها و ارز ها ،قیمت طلا و نفت ،یا آب و هوای روزهای آینده و این جور مسائل !
شخصا این نوع پیشگویی رو ترجیح میدم به پیشگویی های دیگه !
======
2. یک رول طنز بنویسید که در آن خودتان پیشگویی اتفاقی که درون کلاس از آن صحبت شد را انجام می دهید. ( 15 نمره )باد سرد همچنان به صورت ایگور میوزید .چوب دستیش چند متر اونور تر افتاده بود و به دو تیکه تقسیم شده بود .سکوت تمام خیابون رو فرا گرفته و هیچ جانور زنده ی دیگری در اونجا حضور نداشت !
-لعنتی بهت میگم یه پیشبینی کن .متوجه نمیشی چی میگم بهت؟
-راستشو بخوای نه ،چون واقعا من پیشگو نیستم که چیزیو پیشگویی کنم .
-خفه شو ،به من گفتن تو یکی از بهترین پیشگو های جهان هستی.
-
-به من گفتن تو پیشبینی کردی اسلیترین قهرمان هاگوارتز میشه و این اتفاق افتاده ، سریع باش یه پیشبینی برای من بکن !
-
فکر ایگور خالی به نظر میرسید.اون شب خیلی خسته بود و حتی توانایی فکر کردن به خودشم نداشت ،این مرد چی میگفت ؟ذهنش کاملا بسته شده بود .چشماشو به آرومی بست و سعی کرد کمی آرامش پیدا کنه.
-هوی ،فک نکن با این کارا دلم به حالت میسوزه ،سریع پیشبینی کن برام.
-اگر یک لحظه ساکت شی من آرامش پیدا کنم برات یه پیشبینی خفن میکنم.فقط ساکت شو !
مرد غریبه ساکت شد.ایگور به فکر فرو رفت ،هر چی فکر میکرد به نتیجه ی خاصی نمیرسید.با ناامیدی دنبال راهی میگشت تا خودش رو از این مرد دیوونه نجات بده.فکر های مختلفی از تو ذهنش رد میشد .اول به این فکر کرد با لگد به شکمش بزنه و در بره ،بعد به این نتیجه رسید که چوب دستیش رو بگیره و بعد دعوای فیزیکی کنه اما همه اینها ایده های بدی بودن که مطمئنا نتیجه بدی داشتن.
با ناامیدی چشماش رو باز کرد و نگاهش به چوب دستی مرد غریبه افتاد ،ناگهان فکری به ذهنش رسید.از خوشحالی نزدیک بود بخنده و همه چی لو بره ،سریع خودشو جمع کرد و گفت :
-من پیشبینی میکنم چوب دستی شما در دقایق آینده اگر در دستان من باشه میشکنه!
-
-خب دیگه این تنها پیشبینی منه ،اگر نظرت هست که بده من ،اونوقت میفهمی که من چه پیشگوی خوبی هستم.
-
،اوکی بیا بگیر !
ایگور به سرعت چوب دستی رو از دست فرد گرفت ،و بازم با سرعت به دو تیکه تقسیمش کرد ،به سرعت بلند شد ،به سرعت خنده شیطانی به مرد غریبه کرد و به سرعت در رفت !
ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۳ ۱۵:۵۵:۴۸