هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (آگوستوس.پای)



Re: بهترین نویسنده سال در ایفای نقش
پیام زده شده در: ۲۰:۰۶ جمعه ۵ فروردین ۱۳۹۰
#81
آنتونین دالاهوف

در بسیاری از پستاش، خیلی خوب سوژه ها رو پیش می برد.


When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: گروه ترجمه سایت جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۵۱ جمعه ۵ فروردین ۱۳۹۰
#82
درود

ممنون از شما دوستان که به جمع گروه ترجمه پیوستید.

از اونجاییکه دامبلدور تا هفتم مسافرته- شایدم دنبال کشف هورکراکس جدیدیه- برای از دست نرفتن این فاصله زمانی، تا برگشتن دامبلدور من دو تا صفحه رو برای شما دوستان در نظر گرفتم.

برای برایان دامبلدور

Lupin

برای هرپوی

Hagrid

موفق باشید


ویرایش شده توسط آگوستوس پای در تاریخ ۱۳۹۰/۱/۵ ۱۹:۵۶:۰۸

When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: انجمن نابودی موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۱۷:۵۶ جمعه ۵ فروردین ۱۳۹۰
#83
سرانجام بعد از گفتگوهای فراوان مرگخواران به این نتیجه رسیدند که برای مذاکره کسی بهتر از روفوس نمی تواند از پس دامبلدور بربیاید. البته اگر دامبلدور خاطره تکه تکه شدنش توسط روفوس را فراموش می کرد!

سوروس به روفوس آخرین سفارش ها را کرد و در آخر افزود:
- تند نرو، اروم اروم برو سر اصل مطلب و فراموش نکن که تنها راه درمان لرد سیاه، گرفتن ریش دامبلدور بدون زور و فشاره...
- خودم میدونم.
- یاد باشه طرفی که داری باهاش مذاکره می کنی، دامبلدوره نه گویل!
-
- اینم یادت نره که از همون اول در مورد جمیز چیزی نگی، اول با زبون خوش و تملق برو جلو بعد اگه چاره ای نبود برگ برندتو رو کن.
-
- آهان اینم فراموش نکن...
- بسه! کشتیم... تو که ظاهرا همه چیزو از قبل برنامه ریزی کردی و آمادگی کامل داری، برو تو و مذاکره کن!

اسنیپ با لحنی سرد گفت:
- احمق جون، مگه نقش منو در هاگوارتز و محفل فراموش کردی. لرد سیاه به طور واضح دستور داده که تا زمانیکه دامبلدور رو در صحنه داریم من در پس پرده باقی بمونم!

سرانجام با دخالت ایوان بحث خاتمه یافت و روفس به سمت اتاقی که دامبلدور در آن زندانی بود رفت و وارد شد.

نیم ساعت بعد
- خبری نشد.
- ظاهرا نه.

یکساعت بعد
- میگم برم تو یه سرو گوشی آب بدم؟
- نه رز بشین همینجا، هنوز زوده.
اسنیپ: من باید برم پیش لرد سیاه گزارش بدم، خبری شد به من بگید.

دوساعت بعد
- میگم بحثشون زیاد طول نکشیده؟
- آره موافقم زیاد طول کشید بهتره آنتونین تو بری و یه نگاه توی اتاق بندازی.

آنتونین بلند شد، کمی ردایش را مرتب کرد و به سمت در رفت تا داخل شود که دستگیره در چرخید و روفوس در استانه در ظاهر شد.

- گلوم خشک شده یه چیزی بدین گلوم باز شه.
- چی شد بالاخره؟ موافقت کرد!

روفوس در حالیکه از خستگی از پا درامده بود گفت:
- این یارو عجب جونوریه! قبل از اینکه من حرفی بزنم اون گفت که میدونه من برای چی رفتم پیشش...
و در حالیکه صدایش می لرزید گفت:
- دامبلدور موافقت کرده که ریشش رو بده منتها یه شرط هم گذاشت.
- چه شرطی؟
- اینکه لرد سیاه یویو ای از فلس های ناجینی بسازه و اون به جیمز بده تازه اون نصفه آدم رو برگردونیم همونجایی که اوردیمش!
- نجینی! محاله لرد سیاه قبول کنه!
- اگه این خواسته رو به لرد بگیم که هممونو زنده زنده کباب میکنه!

صدای آستوریا از گوشه بلند شد:
- خوب شاید بهتره توی این مورد چیزی به لرد سیاه نگیم!


ویرایش شده توسط آگوستوس پای در تاریخ ۱۳۹۰/۱/۵ ۱۹:۰۷:۳۱

When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۱۱:۲۵ جمعه ۵ فروردین ۱۳۹۰
#84
کوییرل برای چند لحظه به طایفه عاشقان نگاه کرد و گفت:
- خیله خب... اینجوری که پیش میره عاقلانه ترین کارو انجام میدیم. حالا که پارکینوسون خودش هم به آنتونین علاقمند نشون داده، بهتره اول برای اون اقدام کرد... بهتره راه بیفتیم، ما از دفتر زیاد دور نشدیم...
- چی چی رو میریم برای آنتونین خواستگاری! پس من چی، پانسی عشق اول و آخر منه!

ایوان در حالیکه نگاه چندشناکی به استر می کرد حرفش را قطع کرد و گفت:
- اِ... عشق تو... همون عشقی که اگه از جلوی طلسماش جا خالی نداده بودیم ما رو تبدیل به تاپاله های اژدها کرده بود!
- تو چی می فهمی، فنا شدن در را عشق چقدر زیبا و دلپذیره
-

استر بعد از گفتن این جملات و بدون توجه به قیافه اطرافیانش به سمت دفتر مدیران براه افتاد که ایوان گفت:
- یکی جلوی اینو بگیره تا کاری دست خودشو منوی مدیریت نداده!

کوییرل به سرعت چوبش را بیرون اورد و قبل از اینکه استر به خودش بیاید طلسم بیهوشی و قفل بدنی را حواله او کرد و گفت:
- آها... بهتر شد،فعلا اینو توی انبار جاروهای پرنده ببیندید تا سر فرصت بیایمو یه فکری براش بکنیم و تو بارون خون آلود، برو دنبال پانسی، نباید زیاد دور شده باشه... برو و اونو ببر به اتاق مدیران تا ما هم خودمونو برسونیم.

بارون خون آلود برای آخرین بار نگاه زهرآلودی نثار آنتونین کرد و سپس به درون دیوار مقابلشان فرو رفت.

بعد از رفتن بارون خون آلود همه به کمک هم پیکر بیهوش استر را درون اتاقک کنار راه پله قرار دادند و با عجله به سمت دفتر به راه افتادند.

جلوی در اتاق مدیران


کوییرل دستی به سرو صورتش کشید و در حالیکه دستارش را روی سرش محکم می کرد رو به آنتونین کرد و گفت:
- حالا که بختت یاری کرده و یه احمقی پیدا شده و بهت علاقمند شده، بپا که گند نزنی! تسترال بازی ممنوع، روشن شد!
-
- ببند اون نیشتو!

بالاخره بعد از نصایح فراوان، هنگامی که دونفر دیگر اعلام آمادگی کردند کوییرل چند ضربه آرام به در زد و آرام آنرا باز کرد و به همراه ایوان و آنتونینِ خواستگار پا به درون اتاق مدیران گذاشتند.


ویرایش شده توسط آگوستوس پای در تاریخ ۱۳۹۰/۱/۵ ۱۱:۳۰:۳۷

When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: بهترین عضو تازه وارد سال
پیام زده شده در: ۲۲:۴۸ پنجشنبه ۴ فروردین ۱۳۹۰
#85
رز ویزلی

خوب تلاش کرد توی سالی که گذشت


When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: بهترین ایده سال (زننده بهترین تاپیک)
پیام زده شده در: ۲۲:۴۵ پنجشنبه ۴ فروردین ۱۳۹۰
#86
آنتونین دالاهوف

کلا حالی نمودیم با ایده هاش


When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: انجمن نابودی موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۲۲:۲۷ پنجشنبه ۴ فروردین ۱۳۹۰
#87
بلا با بی حوصلگی پرسید حالا این نصفه آدم رو از کجا میشه پیداش کرد؟

سوروس در حالیکه ردایش را می تکاند گفت: یا توی خونه شماره 12 گریمولده یا توی پناهگاه.
.
.
.
ساعتی بعد جلوی خانه گریمولد

لوسیوس آهسته از گوشه دیوار مشرف به ساختمان نامرئی سرک گشید، بیشتر از سه ربع ساعت میشد که به انتظار بازگشت رز در ان گوشه پناه گرفته بود.

سرانجام درب خانه باز شد و رز را دید که با مالی چند کلمه صحبت کرد و سپس از او خداحافظی کرد و به راه افتاد. لوسوس متوجه شد که مالی قبل از داخل رفتن با دستمال گلدار نیم متریش چشمانش را پاک کرد.

- پیش... پیش... رز از این طرف!
رز که متوجه لوسیوس شده بود به سرعت و با احتیاط کامل به او نزدیک شد و گفت:

-بچهه اینجا نیست...الان تقریبا نصف محفلی ها ریختن خونه ببینن چه اتفاقی برای دامبلدور افتاده... مالی وبزلی میگفت که چون این حادثه ممکن بوده روی بچه اثر بد بذاره، جینی رفته اون بذاره پناهگاهو برگرده!
- پس توی پناهگاه هست... خوبه. مطمئنا روفوس و ایوان تا حالا گرفتنش.

همان زمان، داخل بارو

ایوان در حالیکه با نوک چوب دستیش به بدن بیهوش جینی و جرج اشاره می کرد با ناراحتی گفت:
- روفوس تو که گفتی اون نصفه هم اینجاست پس کوش؟
- باور کن خودم دیدمش که با مادرش اومد داخل ساختمون و پرید توی بغل این یارو!
- شاید تو زمانی که داشتی به من میگفتی که کجاس از ساختمون خارج شده، چون من جز یه غول بیابونی دیگه هیچکسی رو توی ساختمون پیدا نکردم... هی حواست کجاست؟ دارم باهات حرف می زنم!

اما رفوس بدون توجه به او به سمت انتهای اشپزخانه رفت و با اشاره به در نیمه باز گفت:
- اینجا رو نگاه کن... بنظرم رفته بیرون بگرده!
-پس چرا ایستادی ما وقت نداریم باید بریم دنبالش بگردیم.

اطراف بارو

- یادمه دایی رون می گفت که خونه لاوگودا همین اطرافه، پس کوشش؟


ویرایش شده توسط آگوستوس پای در تاریخ ۱۳۹۰/۱/۴ ۲۲:۳۴:۱۱

When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: انستیتو ژنتیکی دیاگون
پیام زده شده در: ۲۱:۰۹ پنجشنبه ۴ فروردین ۱۳۹۰
#88
به هر حال برای اطمینان از این اندیشه، لازم بود کاری انجام می شد.

- چه شگفت انگیز، چه ذکاوتی، واقعا تحسین برانگیزه... اوه سرورم، سرورم!

آگوستوس با گفتن این جملات آهسته به لرد سیاه نزدیک شد و با لحنی چاپلوسانه تر ادامه داد:

- سرورم، همه ما میدونیم که شما داناترین جادوگری هستید که دنیا به خود دیده... اما سرورم... مدتیه... دشمن شما و حامی اون پسره... پاتر... ادعا کرده تونسته راه درمان یک... یک چیزی رو پیدا کنه که بقیه از کشف اون عاجزن... به عبارتی اون خودشو عقل کل دونسته و... ببخشید ارباب حتی ما شنیدیم که دانش شما رو هم به مسخره گرفته!
- کی رو میگی؟
- دا...دامبلدور سرورم!

همه مرگخوارها با نگرانی به صحنه نگاه می کردند و منتظر بودند که کی آگوستوس به موضوع اصلی می رسد.
- اما این ادعای دامبلدور پوچه! ما مرگخوارها همگی خوب یادمونه که شما یه روز که از افتخاراتتون برامون می گفتید به این موضوع اشاره کردید، مگه نه؟

مرگخوارن همه با هم و به سرعت سرهایشان را به علامت مثبت تکان دادند.
- منتها سرورم ما که به هوشمندی شما نیستیم که... راستش فراموش کردیم اون راه حل درمان چی بوده؟

همه نگاه ها با به پایان رسیدن صحبت های مرگخوار به سمت لرد سیاه چرخید. ظاهرا تملق های آگوستوس و تاییدهایی که بقیه مرگخوارن نسبت به گفته های او کرده بودند موثر واقع شده بود، چرا که دقایقی پس از آنکه لرد ولدمورت مشاهدات و مستندات(!) مرگخوارن را دید و شنید، یکی، سه چهار کروشیو حواله آنها کرد و گفت:

- نادون ها چطور به خودتون جرات دادید که کلام های گهربار اربابتونو فراموش کنید... کروشیو!...

- ...هووم اما ارباب اینبارو می بخشه و یه بار دیگه علت و درمان این عارضه رو میگه، پس خوب گوشاتون وا کنید!!!

- کسی که خونش به رنگ فیروزه ای در میاد مبتلا به بیماری نیست! این جادوگر حتما یه چیز مهمی رو از دست داده، چیزی که وجودش احتمالا با اون پیوند خورده!
- مثل چی سرورم؟
- یه چیز مهم مثل بخشی از قدرت جادویی جادوگر، قدرت ذهن و یا ... و یا... یا حتی تکه ای از روح!

در ذهن مرگخوارها:
- مصیبت! مشکل شد صدتا!!!

اما در اوج گیجی مرگخوارن اسکورپیوس سوالی مطرح کرد که با شد روزنه امیدی برای مرگخواران پیدا شود:

- ارباب این یعنی برای اون فرد درمانی وجود نداره؟
- چرا... کافیه کمی از خون دشمن قسم خوردشو در تماس با خون او قرار بدن تا درمان شه!
- یعنی خون دامبلدور و یا هری پاتر... ام چیزه ارباب آیا راه حل ساده تری... نه ببخشید... آیا راه حل دیگه ای هم وجود داره؟
-


When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: جادوگر سال
پیام زده شده در: ۲۱:۳۳ یکشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۹
#89
لرد ولدمورت

توضیح بدم.... آخه انتخاب کردن ارباب هم توضیح می خواد.
خوب برای اینکه توی یک سالی که گذشت از هر لحاظ برای سرپا نگهداشتن جادوگران تلاش کرد.

ممنون


When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: ايستگاه كينگزكراس
پیام زده شده در: ۲۰:۳۴ یکشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۹
#90
همانطور که لرد سیاه بر روی سنگ نشسته بود، به اطرافش نگاه کرد، چند خط ریل کج و کوله، یک سکوی سفید ویژه ملاقات با نیمه مردگان و یک...

لرد سیاه کمی جابه جا شد تا بتواند چیزی که در گوشه سکوی سفید به چشمش خورده بود را بهتر ببیند، اما مه غلیظی که در نزدیکی سطح زمین بود مانع دیدنش شد. برای یک لحظه این طور به نظرش رسید که اشباح متحرکی را دیده که از ناکجا آباد به سمت او می آمدند اما زمانیکه مه کم تر شد هیچ اثری از موجود یا شبحی ندید.

نیم ساعت گذشت، کم کم لرد سیاه متوجه سکوت بی حد و اندازه پیرامونش شد و ترسی وحشتناک درونش شکل گرفت.
- مردشور این مرگخوارهام رو ببرم که هیچ وقت سر موقع جایی نمی رسن! کدوم گورین اینا؟!

دستانش را به هم قفل کرد و در حالیکه به جلو عقب تاب می خورد به سمتی که انتظار آمدن مرده ها را داشت خیره شد.
- پس این قطاره کی میرسه؟... هوووم قطار؟ قطار!... صبرکن ببینم مگه وقتی من مردم با قطار اومدم؟... کدوم نادونی اسم اینجا رو گذاشته ایستگاه کینگکراس!!!

لرد سیاه آنقدر غرق در کشف علت این اسم بر روی این منطقه شده بود که وقتی اولین شبح در کنارش ظاهر شد متوجه او نشد اما با ظاهر شدن دومین نفر که تقریبا روی او افتاد از جایش جست.

کم کم هفت هشت روح در گوشه کنار ظاهر شدند. لرد سیاه بلافاصله دالاهوف، مالسیبر، آگوستوس، گری بک و بلا را شناخت اما کمی که گذشت متوجه شد که همه کسانی که ظاهرا به دنیای مردگان پیوستند تنها مرگخوارها هستند کمی خوشحال شد و در حالیکه فراموش کرده بود که چه نقشه هایی برای مخفی کردن چهره اش داشته به سمت آنها رفت و فریاد زد:
-بی عرضه ها! حتی یه سفید هم به جمع مرده ها اضافه نکردید! با این وجود چقدر دلم برای شما تنگ شده بود.
- ارباب!
- سرورم!
- این یعنی اینکه من مردم؟
- مادرجـــــــــــــان!

لرد ولدمورت که انتظار داشت همه به سمتش بروند- یادش رفته بود که او مرده است و باید برای رسیدن به جزای کارش راهی جهنم شود- بر سر یارانش فریاد زد و گفت:
- ساکت...

آنتونین که وحشتزده به نظر می رسید با ناله گفت:
- بیچاره شدم من حتما میرم جهنم چون تا حالا کار خوبی نکردم!
و با صدای بلند رو به آسمان فریاد زد:
- خدایا من اشتباهی وارد گروه مرگخوارها شدم... لرد سیاه منو فریب داد و.... اخخخخخخخ!!!

یلاتریکس که حالا روحی بیشتر نبود و دیگر چوب جادویی نداشت از شدت غیظ روی آنتونین پریده بود و ناخن هایش سر و بدن شفاف آنتونین را با ناخنهایش می خراشید فریاد زد.
- خائن!!! به سرورم توهین می کنی.... می کشمت!
.
.
.
بالاخره بعد از یک ساعت سر و صدا و شیون همه نیمه آرام، اما ترسیده و نگران به رهبرشان لرد کبیر نگاه می کردند. لرد پس از اندکی مکث و نگاه کردن به تک تک یارانش، سرش را بالا گرفت و گفت:
- حالا که تفدیر ما را به سوی خود می خواند ما هم با او همراه می شویم... پس، به پیش...

و درحالیکه خیل مرگخوارن از آنچه که در انتظارشان بود واهمه داشتند با راهنمایی لرد سیاه به سمت جاده سمت راست به راه افتادند! جاده ای که به گمانشان با دروازه هایی آتشین در انتظارشان بود!


When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.