هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۷:۲۵ شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۶
#81
سلام من بازم امدم با یه کوله باری از پست.
بازم درخواست این رول رو دارم.
خلاصه: گویل سنگ زندگی رو پیدا کرده و با اون خوشتیپ ترین مرده هارو بیدار کرده و یه جشن توی میدونگرفته و بقیه خوشتیپ هایی که هنوز زندن رو هم دعوت کرده. همه مردم برای ینکه یکی از اون مردای خوشتیپ رو تیغ بزنن کلی سفارش معجون عشق به هکتور دادن و هکتور هم مثل همیشه معجون تغییر چهره عاشق رو بجای معجون عشق درست کرده و به خورد ملت داده.

من رولمو طوری نوشتم که لازم به خوندن سوژه قبلی نیست فقط یه سوژه وسط سوژه باز کردم , خودمو اوردم توش بعدشم بردم بیرون و سوژرو بستم و یه حرکت کوچیکی به سوژه گویل دادم. اینجا میخواستم ببینم اگه تو رول هام یه قاشق چای خوری هندیش کنم چطوری از اب در میاد همین.



نقد پست ارسال شد.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۶/۱۱/۱ ۰:۵۹:۱۳

Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱:۳۶ جمعه ۲۹ دی ۱۳۹۶
#82
سنگ هردوشون رو دوباره زنده کرد ولی ایندفه اثر معجون هکتور از بین رفته بود و گلرت با دیدن سیریوس واقعی , مثل بمب هیدروژنی که جادوگران کره شمالی درست کرده بودن , منفجر شد و به دونبال سیریوس افتاد. سیریوس هم به ناچار با تمام توان دوید و در افق به همراه گلرت محو شد.

در این میان بین اون همه جمعیت , بین اون همه خون های گرم فقط میشه گفت جایه یکی خالی بود.
و اون شخص هم از یکی از کوچه های تاریک و خلوت اون میدون درحال نزدیک شدن بود کلاه سیوشرت خاکستریش کاملا چهرشو پوشونده بود ولی میشد چشمای قهوه ای تیرش که توی اون تاریکی به دونبال یک طعمه حسابی می گشت و مثل مروارد برق میزد دید.

همه مردم برای زیباتر نشون دادن خودشون ماسک های رنگارنگی زده بودند و هرکی با یکی با موزیک سال تحویل و به همراه ترقه هایی که تو اسمون منفجر میشدند در حال رقص و پای کوبی بودند.
اون شخص یا به عبارتی استریکس بلاخره وارد میدون شد و نور چراغ ها نصف پایین صورتش رو روشن کرد و نصف دیگ بالایی کاملا تو تاریکی کلاهش محو بود.

گویل با چهارتا از بادیگارد های درشت اندامی که اجیر کرده بود و با یک ماسک طلایی رنگش میان مردم قدم میزد و دخترا هی براش اشوه میومدن ولی کی بود محل بده.

رئیس بازی در اوردن گویل احتمالا امشب به ضررش تموم میشد چون که چشمای استریکس درست روی گویل قفل شده بود.
ممکن بود به عنوان یه غذای کره ای شام مخصوصی برای استریکس باشه.

با دور اسلوموشن , استریکس قدم هاشو برداشت و از میان جمعیت عبور میکرد. دخترا دور گویل رو گرفته بودند و مانع دیدن شکارچیش میشدند.

استریکس بلاخره به پشت دخترای دور گویل رسید. ناخوناشو تیز کرد و دندونای نیشش از بین لباش برق زدند. استریکس میتونست در عرض دو ثانیه دخترارو کنار بزنه و سر گویل رو از سرش جدا کنه و قصد همین کار رو هم داشت.
همین که استریکس خواست یکی از دخترارو کنار بزنه , ناگهان دستی از پشت دستشو گرفت!

بلاخره یکی از دخترا تونست مخ گویل رو بزنه و کمی اونطرف تر مشغول رقص باهاش شد ولی گویل غافل از اینکه اون دختر هم یکی از بچه های هاگوارتز بود که یکی از معجون عشق هکتور رو خورده بود و میخواست سنگ رو از گویل بدزده.

اینطرف , استریکس سریع برگشت تا شخصی که مانع شکارش شده بود رو ببینه.
یک دختر , با مو های قهوه ای و همینطور چشمان قهوه ای ولی روشن و پوستی سفید مثل برف تازه زمستون.
استریکس اول فکر کرد یکی از دخترای مزاحم توی جشنه ولی دید نه! انگار اشناست و دی عرض چند ثانیه کلی خاطرات از جلوی چشماش رد شد.

دختره دست استریکس رو کشید و بین رقص دونفری مردم گم شدند.
چشمان دختره و استریکس روی هم قفل شده بود. انگار که دارن با چشماشون باهم حرف میزنند. بازم با روند اسلوموشن , لب های دختره نزدیک صورت استریکس شد و استریکس همون جوری نگاه میکرد. میشد نفس های گرم دختره و سرده استریکس رو روی همدیگه حس کنن.
لب های دختره نزدیک تر شد , نزدیک تر , بازم نزدیک تر , دیگه میشد گفت که درست چند سانتی باهم دیگه فاصله داشتند , دیگه دختره چشماشو بسته بود و منتظر طعم سرد لب های استریکس بود که زارت!

دختره چشماشو باز کرد و به چشمای پر از خشم استریکس زل زد بعد چشماش به سمت پایین حرکت کرد و به دست استریکس که قلوشو گرفته بود قفل شد. استریکس یه پوزخندی زد و گفت:
_ هنوز بوی عطر گل رز سیاهت رو میتونم حس کنم , کتی!

کتی که با معجون عشق هکتور خودشو تبدیل به یک دختر دیگه ای کرده بود و میخواست استریکس رو تسترال خودش کنه , کاملا با چشمای گردش به استریکس زل زد.

_ ت.و!... تو... چطوری فه.میدی؟!

استریکس این سوال کتی رو بی جواب گذاشت و بعد از ول کردن قلوی کتی پشتشو بهش کرد. دستی توی موهاش کرد و کلاهشو از سرش کنار زد و شروع به دور شدن از مهمونی شد. ولی غافلل از اینکه یه دختر ناشناس دیگه میخواد گویل رو تیغ بزنه.


Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: نقدستان محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۷:۲۳ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۶
#83
سلام درخواست نقد این رول رو دارم مرسی.


Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۱۷:۲۲ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۶
#84
مصی که از اینه به کتی نگاه میکرد , بهش گفت:
_ باشه اجی. از شانس خوبتون هنوز خیلی مونده به میتینگ ولی امشب تولد یکی از بچه هاس تا دو صبح تو وان پر گل رز , ببخشید تا دو صبح فقط عشقو حال می کنیم.

ارتور که تعجب کرده بود و پوکر فیس وارانه درحال تماشای بقیه بود , کتی هم که ازا ینکه شب قراره کلی مردمو یجا ببینه خوشحال بود و سر کادوگان هم که قرار بود بین اون همه مشنگ بره عصبی بود و هی اعتراض میکرد.

یک ساعت قبل مهمونی

ملت داشتن تو خونه لباس های مهمونیشون که معلوم نبود از کجا اوردن رو می پوشیدن که مصی درو باز کرد و وارد شد.
_ بچه ها اینا دیگه چیه پوشیدین؟
_ مگه چشه؟ خوب لباس مهمونیه دا.
_ نوچ! اینا مال دهه هفتاده , ما الان تو دهه نودیم بابا , دیگه خز شدن اینا , سریع درشون بیارید من الان بهتون لباس مناسب میدم.

مصی سریع به دونبال لباس رفت تو اتاقش. کتی رو به ارتور گفت:
_ مگه لباس مهمونی های ما چشه هوم؟
_ نمیدونم کتی , شاید میخواد با لباس محلی خودشون بریم مهمونی.

در باز شد و مصی با چند قلم لباس عجیب وریب اومد بیرون.
_ خیلی خوب دیگه قایز سریع لباساتون عوض کنید پایین توی ماشین منتضرتونم.
ارتور یکی از لباسارو برداشت و گفت:
_ صبر کن ببینم این چیه دیگه تیشرته؟ , چرا اینقدر درازه این؟
_ داداچ گفتم که الان تو دهه نودیم یکم مدرن باشین خو.
_ اقای مصی این لباستون یکم برای من زیادی باز نیست؟
_ چطور مگه کتی جون؟
_ خوب اخه من هنوزم کوچیکم برای اینجور لباسا درزم طرفای ما زیاد از اینا نمی پوشن.
_ نه جیگر اتفاقا طرفای ایران خیلی کوچیک تر از تو قشنگ تر از اینارو می پوشن. خوب دیگه من پایین منتظرم.

مصی رفت و بقیه ملت چاره جز پوشیدن لباسای مهمونی نداشتن.

بعد از پوشیدن لباسا.
ارتور هی بالا پایین می پریدو میگفت:
_ ای بابا این شلوار جینه چقدر تنگه پاهام شبیح پای کلاغ شدن اه , شلوار پارچه ایم کجایی که دلم برات یه ذره شده.
سر کادوگان هم از توی تابلو یه دستمال سر خفن چریکی بسته بود و بعلاوه یک شنل اسپورت چریکی هم از روش پوشیده بود و هی توی اینه خودشو برانداز می کرد.
_ ژوووون چه بابایی شدم من , به این میگن یه شوالیه درست حسابی.

بعد از چند دقیقه کتی از اتاق بیرون اومد و ارتور و سر برگشتن تا ببینن اون چجوری شده ولی هردو...
_


مهمونی

هر چهارتا از ماشین پیاده شدن و به طرف در یک خونه رفتند.
_ امممم اقای مصی شنیدن ایران گشت داره , یوقت مارو با این قیافه گیر ندن...

مصی خندید و بهش گفت:
_ نه بابا اتفاقا با اون لباس هایی که شما پوشیده بودین احتمالش بود گیر بدن ولی با اینا , هه عمرا.

در باز شد و هرچهار تا سوار اسانسور شدند و هرچه اسانسور بالاتر میرفت صدای موزیک بیشتر میشد تا اینکه اسانسور ایستاد و درش باز شد. مصی که خودش یه تریپ خفن تر از ارتور زده بود میره چند ضربه ای به در میزنه و در بلافاصله باز میشه و همگی داخل میشن.


Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۳:۱۳ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۶
#85
سلام . درخواست نقد این رول تو پخ داده میشه.
تاپیک تک پستیه
مرسینگ.


نقد پست ارسال شد.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۲۸ ۱۸:۵۸:۲۳

Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: دفترچه خاطرات هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۳:۰۹ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۶
#86
دی دی ، دی دی ، دی دی!

هنوز چند ساعتی نشده بود خوابم برده بود ولی زنگ ساعتم نشون میداد که وقت شکاره.
پتو رو کنار زدم و از تخت پایین اومدم. از پنجره بیرونو نگاه کردم ، خورشید کم کم داشت غروب میکرد. به خوابگاه که نگاهی انداختم هنوز خالی بود ، بچه ها یا تو سرسرای عمومی بودن یا حیاط یاهم کتاب خونه ، فقط یک نفر تو گریفیندور هست که روزارو بخوابه و شبارو بگرده البته اگه کلاسی نداشته باشه.
لباسامو عوض کردم و روبرو اینه ایستادم ، موی سیاه نامرتب انگشتی ، سوشرت خاکستری ، شلوار جین سرمه ای تیره و یه جفت کتونی سیاه با زیره سفید.
از پله ها پایین اومدم و به سالن اجتماعات رسیدم تو سالن میشد چند تا از بچه هارو که روی مبل روبرو شومینه نشستن و دارن باهم حرف میزنن و یکیشونم که داره با مسنجر هاگوارتزگرام مشغول چت بود رو دید. از تالار خصوصی بیرون اومدم ،‌ راه رو ها خلوت بودن ولی در عوض پر بودن از رفت امد ادمای توی تابلو ، نفسمو بیرون دادم و راه افتادم. وقتی به دروازه قلعه رسیدم همه جا پر از برف بود ، بخار نفسم توی هوا پخش میشد ، کاش کاپشنمو بر میداشتم ولی حوصله برگشتنو ندارم بجاش حسگر دماییمو خاموش میکنم و سرمارو احساس نمیکنم. داشتم توی حیاط قدم میزدم و از صدای له شدن برف های زیر پام لذت میبردم و همینطور صدای خنده های دخترای ریونکلاو که اون ور حیاط داشتن ادم برفی درست میکردن و باهم شوخی میکردند و اینطرف صدای قهقه های بلند اعضای اسلیترین که داشتن با برف سر به سر یکی از بچه های هافلپاف میزاشتن.
بلاخره روبروی جنگل ممنوعه ایستادم ، خورشید غروب کرده بود و هوا تقریبا تاریک شده بود و دیگه صدای بچه ها شنیده نمیشد. وارد جنگل شدم و خودمو به تاریکی سپردم و داخل سایه ها پنهون شدم . کمی به اعماق جنگل رفتم و چشمامو تیز‌ کردم تا خرگوشی یا روباهی رو بتونم پیدا کنم. بلاخره یه خرگوش سفید با خط های سیاه روی سرش پیدا کردم که تلاش میکرد از داخل برف ها علف بیرون بیاره و‌ بخوره ولی غافل از اینکه خودش قراره خورده بشه. کمی اونطرف تر هاگرید با سگش داشتن بازی میکردن ، هاگرید شاخه درخت نسبتا بزرگی رو تو دستاش داشت و اونو اینور اونور مینداخت و سگ بدقیافش با عشق میرفتو میاوردش ولی هر بار شاخه هاگرید نزدیک تر به خرگوش من بود ، نمیخواستم شامم رو از دست بدم ، حوصله گشتن دوباره رو نداشتم. قبل از اینکه هاگرید بخواد چوبشو بندازه ، من سریع به خرگوش حمله کردم. درست بود که فاصله بین من و خرگوش بیشتر از ده متر میشد ولی بلند کردن سر خرگوش همانا و فرو رفتن ناخن های تیز من توی قلوش همانا و بیرون اومدن چند قطره خون همانا.
به اندازه کافی از خونش خوردم ولی نمیخواستم بمیره ، از اسیب رسوندن به موجودات ضعیف تر از خودم خوشم نمیومد ، برای همین ولش کردم اونم هرچی در توان داشت فرار کرد. دستمالم رو از توی جیبم در اوردم و خون کنار لب هام که زبونم بهشون نمیرسید رو پاک کردم و به طرف مدرسه راه افتادم ، وقتی از جنگل بیرون اومدم دیگه خبری از هاگرید و سگش نبود.
رمز ورودی رو گفتم و وارد تالار شدم.
_ شکار خوب بود؟

صدا از طرف کتی میومد و اخماش درهم بود. با گفتن جملش توجه ملت گریفیندور به من جلب شد و همگی با قیافه های سرد به من خیره شدن ، میتونستم عصبانیت کتی رو که توی دلش بود رو حس کنم. اون و بقیه بچه ها فکر میکردن من موقع شکار رحم نمیکنم و تا اخر قطره خون میمکم ولی اینجوری نبود و فکرشون برام هیچ اهمیتی نداشت ، اینجور افکار برام عادی شده بود. کتی منتظر جوابش بود و منم نخواستم زیاد منتظرش بزارمو گفتم:
_ اهوم.

بعد از شنیدن‌ جوابش نفسشو با تندی بیرون داد و مشغول خوندن کتابه چگونه یک معجون درجه دو رو از یک تشخیص بدیم شد. منم که میدونستم فردا کلاس دارم و روزو نمیتونم بخوابم سریع رفتم خوابگاه ، لباسامو عوض کردم و روی تخت گرمو نرمم دراز کشیدم و چشمامو بستم و توی ذهنم به اتفاقایی که قراره فردا بیوفته فکر کردم. ایا قراره مثل روز های قبل بشه یا یک اتفاق غیر منتظر قراره بیوفته.


Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: ملاقات های کنار دریاچه
پیام زده شده در: ۱۴:۴۱ چهارشنبه ۲۰ دی ۱۳۹۶
#87
فردای ان روز

هری امتحانشو به خوبی داده بود و به همراه هرمیون و رون درحال قدم زدن تو حیاط مدرسه و حرف زدن درمورد امتحان بودند که هری یادش افتاد که به جورجی چه قولی داده بود. هری دستی تو موهاش کشید و روبه هردو گفت:
_ امممم , بچه ها باید یه چیزی بگم.
_ خوب بگو هری.
_ من دیروز با یه شبح به اسم جورجی اشنا شدم , اون یکم خجالتی بود و درمورد خودش باهام حرف زد , درمورد راحت نبودن تو این دنیا و اینکه میخواد از اینجا خلاص بشه.
_ خوب بعدش...
_ بعدش بهم گفت جسدش توی دریاچه غرق شده و تا وقتی که جسدش یجای بیرون از دریاچه دفن نشه اون تا ابد تو این دنیا موندگاره.
_ خوب چرا نمیره دفنش کنه اون که یه شبحه و میتونه توی اب نفس بکشه.
_ امممم. راستش خودمم نمیدونم فقط بهم گفته که نمیتونه وارد دریاچه بشه انگار اون شی که باهاش بود نمیزاره...
_ شی؟! اون دیگه چیه؟
_ راستش , خودمم زیاد متوجه نشدم. فک کنم یه چیز با ارزشی باشه اون خودشم چیزی از اون به یاد نمیاورد.

هرمیون ایستاد و روبه هری کرد ابروشو بالا انداختو با جدیت گفت:
_ هری برو سر اصل مطلب شما دوتا...
_ من بهش گفتم جسدشو از تو دریاچه درش میارم و دفنش میکنم.

هرمیون چشماش گرد شد و رون دهنش ده سانتی باز شد.
_ چی؟ تو چجوری میخوای اینکارو بکنی هان؟ اصلا به اینجاش فکر کردی؟!
_ شاید بهتر باشه به یکی از پروفسورها بگیم شاید اونا کمک کنن.
_ رون به هرکی بگیم قطعا مخالفت میکنن.
_ رون هرمیون درست میگه. ولی اگه بتونیم این کارو بکنیم خوب میشه چون حداقلش میتونیم بفهمیم اون شی چیه که نمیزاره اشباح وارد اون دریاچه بشه.
_ خوب هری انتظار داری چجوری اینکارو بکنیم هوم؟... اوه یه فکری به سرم زد , شاید هاگرید بتونه تو این موضوع کمک کنه.

هری و رون با نظر هرمیون موافق بودن و بازم بهتر از هیچی بود , هرسه کتاب هاشون رو بغل گرفتند و به طرف کلبه هاگرید به راه افتادند.


Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: نقدستان محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۳:۰۸ جمعه ۸ دی ۱۳۹۶
#88
سلام. لطفا این رول رو نقد کنید ممنون.


Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: اتاق خون!
پیام زده شده در: ۱۳:۰۶ جمعه ۸ دی ۱۳۹۶
#89
ارنولد همچنان پفک خوران وارد وزارت شد از همه جا صدای شلیک به سمت ارنولد میومد ولی همه اون صداها با صدای خرچ خورچ جویدن پفک ها قم میشد و ارنولد با این ریتم پیشروی میکرد که ناگهان صدای خرچ خورچ قطع شد و ارنولد متوجه چیز دیگری توی دهنش شد و قطع شدن صدای پفک همانا , هواس پرتی ارنولد همانا , سوراخ شدن بسته پفکش همانا. چشمای ارنولد روی پفک هاش بود که اسلو موشن وار به زمین میریخت و افتادن هر دونه پفک براش به اندازه چند ساعت طول می کشید. ارنولد عصبی شد , از گوشاش دود بیرون اومد , اون چیز توی دهنش رو بیرون تف کرد تا یه خشاب روش خالی کنه تا بلکه دلش خنک بشه. اون شی با تف روی زمین افتاد ارنولد از جیب شلوارش یک ارپیجی در اورد و به طرفش گرفت ولی با دیدن جمله { شما برنده یک بسته پفک رایگان شدید} همه چیز تغییر کرد. ارنولد جوری که انگار توی معدش عروسی گرفته باشه بالا پایین میپرید.

- هاهاها.

ارنولد به طرف قهقه برگشت و یک صورت خبیثانه ای دید که پشت یک نقاب تاج دار مخفی شده بود. و کنارش چند تا مرد شرک مانند ایستاده بودند.
ارنولد بسته دیگه پفک رو باز کرد یکشو گذاشت تو دهنش و شروع به خرچ خروچ کرد و همینطور کلاش رو هم که دیگه فشنگش تموم شده بود انداخت اونطرف تر و از کیف اسلحه ها یه لانچر ورداشت و با صورت شیطانی مانندش پیشروی کرد.

اتاق خون

هکتور تقلا می کرد خودشو یجوری به چوب دستیا برسونه و از اینکه اون طنابا مانع از ویبره شدنش میشد دیونه شده بود و بدجور احساس خفگی بهش دست میداد.

هرمیون بلاخره تونست با چند تا ترفند رزمی مشنگی پیروز بشه. چاگو رو ورداشت و با طرف تیز چاگو به طرف هکتور حرکت کرد. املیا دیگه نای حرکت کردن رو نداشت و همینجور رو زمین که دراز شده بود به هرمیون و هکتور نگاه میکرد و به خالق مرلین دعا میکرد. هرمیون نزدیک تر شد و هکتور عرق ریخت , نزدیک شد عرق ریخت , بازم نزیدک بازم عرق , بلاخره لحضه موعود فرا رسید چاگو با پوست هکتور تماس پیدا کرد. هکتور منتظر بود یه جاش بریده بشه و خون گرمو نرمش سرازیر بشه ولی هیچ کدوم از این اتفاقا نیافتاد , هکتور چشماشو باز کرد دید هرمیون داره با چاگو ریش های هکتور رو ان کارد میکنه. املیا که از تعجب رگ های چشماش بیرون زده بود . همینجوری نگاه میکرد. هکتور عصبی شد و روبرو هرمیون گفت:
_ اخه خنگ کجا دیدی با چاگو ریشو انکارد کنند هااان؟
_ با این ریش های داعشیت نمیتونی محفلی باشی باس خوجلت کنم بعد.

پ.ن: با عرقایی که هکتور کرد به جای این مسخره بازیا اگه اون ابارو جمع میکردند میشد دریاچه اورمیه رو پر کرد.


Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۵:۳۹ شنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۶
#90
سلام در خواست نقد این رول رو در پخ واریم.

خلاصشو قبلا گفتم یبار بخونید یادتون میاد جریان از چه قراره.
مرسینگ.


نقد پست ارسال شد!


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۲۵ ۱۹:۰۶:۳۳

Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.