هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۹:۳۹ یکشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۹
#91
ربکا گفت:
-ارباب یه چیزی بگم ناراحت نمی شین؟
-یعنی چه این حرف ها؟
-یعنی اون مرگخوارتون خیلی واسه تون عزیز نیست؟
-کی هست؟
-اول بگین واسه تون عزیز نیست!
-بنال دیگر!
-لوسیوس خوش فروشه ها!
-لوسیوس؟
-آره ارباب!
-لوسیوس کجایش خوش فروش است با آن قیافه اکبیری اش!؟ما که از اوخوش فروش تریم!
-ارباب لوسیوس گیسوهاش خوش فروشه!
-موهایش؟
-ارباب نگین مو؛ گیسوهاش خوش فروشه.
-لوسیوس حضور به هم برسان ببینیم!

لوسیوس وارد شد.
-منو صدا کردین ارباب؟
-بله ما تورا احضار فرمودیم. موهایت رااز ته تیغ بزن بده ما بفروشیم.
-چی ارباب؟
-موهایت را تیغ بزن به ما بفروشیم!
-صدا قطع و وصل میشه ارباب.مودمو قطع بکنم؟
-مردک غیروفادار!شرفمان اجازه ی فحش کش کردن تو را نمی دهد.رودولف!

رودولف قمه به دست وارد شد.
-بله ارباب؟لوسیوسو نصف کنم؟
-نه؛ فحش کشش کن ما نمیخواهیم دهان مبارکمان آلوده گردد.
-ارباب اینجا ربکا وایساده زشته!
-ربکا خودش ختم این کار ها است. اصلا نمی خواهد.توبرومادرمان را از میوه فروشی بیاور.ربکا خودش لوسیوس را فحش کش خواهد کرد.

رودلف آماده رفتن شد و در این مدت ربکا طوری لوسیوس را فحش کش کرد که گونه های رودولف گل انداخت ودر حالی که سرش پایین بود از مغازه خارج شد.


تصویر کوچک شده

دختری تنها در میان باد و طوفان...

آیا او را رهایی خواهد بود از این شب غربت؟

یا مامانش دوباره او را به خانه راه خواهد داد؟

او در کوچه ی سرد قدم برمیدارد ومی اندیشد:

آیا ریختن آبلیمو در قهوه ی مادر کار درستیست؟


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۲۳:۲۳ شنبه ۴ مرداد ۱۳۹۹
#92
سلام من لاوندرم میشه یه جای کوچولو
خیلی کوچولو
خیلی خیلی کوچولو
تو محفل داشته باشم؟
جای بقیه رو تنگ نمیکنم
با تشکر
شما من رو دست
من شما رودوست
ماهمدیگه رو دوست
من محفلی
شما محفلی
ما محفلی

کریچر فقط ارباب ریگولوس رو دوست!
جغد فرستاده شده رو حتما چک کرد!


ویرایش شده توسط کریچر در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۷ ۱۳:۴۸:۳۳
ویرایش شده توسط کریچر در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۷ ۱۳:۴۹:۱۴

تصویر کوچک شده

دختری تنها در میان باد و طوفان...

آیا او را رهایی خواهد بود از این شب غربت؟

یا مامانش دوباره او را به خانه راه خواهد داد؟

او در کوچه ی سرد قدم برمیدارد ومی اندیشد:

آیا ریختن آبلیمو در قهوه ی مادر کار درستیست؟


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۷:۳۵ شنبه ۴ مرداد ۱۳۹۹
#93
سلام پروفسور مصی

1-بچه ها من لاوندرم و سوار پاک جاروی مزخرفمم.دارم میفتم!اوه اوه اوه! هرماینی اون روز من بودم که دماغتو به گلابی تبدیل کردم! شرمنده! پروتی اون معجون عشق ها رو که میخواستی به هری بدی زیر تخته! پروفسور مصی! اون روز من بودم جاروتون رو نصف کردم! رون! من خیلی دوستت دارم! رون! روووووووووووووووووووون!
به زمین می افتد و دونیم میشود.

2-راه اول اینه که پیش از پرواز با جاروی مزخرفتون،هوای میان موهای وزوزی هرماینی رو تخلیه کرده و زیر بلوزتون جا بدین.
راه دوم اینه که با خلوص نیت به همون مرلینی متوسل بشین که اون برادرا بهش متوسل می شدن و قبول کنین مرگ حقه

3
من هنگام از کارافتادن جارو

من در حال سقوط

من بعد از سقوط
و درنهایت هرماینی وقتی منو می بینه که دارم میفتم(کنار رون هم دراز کشیده!)


















تصویر کوچک شده

دختری تنها در میان باد و طوفان...

آیا او را رهایی خواهد بود از این شب غربت؟

یا مامانش دوباره او را به خانه راه خواهد داد؟

او در کوچه ی سرد قدم برمیدارد ومی اندیشد:

آیا ریختن آبلیمو در قهوه ی مادر کار درستیست؟


پاسخ به: کلاس اصول تغذیه و سلامت جادویی
پیام زده شده در: ۱۶:۴۵ شنبه ۴ مرداد ۱۳۹۹
#94
سلام استاد گانت!(استاد گانت؟!)
لاوندرم و میخوام به مودی کله پاچه بدم!

در کله سحر، لاوندر مقابل درب اقامتگاه موقت مودی ایستاده بود و به ظرف کله پاچه ی درون دستش نگاه میکرد و بوی متعفن آن حالش را به هم میزد.اما باید این کار را می کرد.چاره ای نبود..نباید میگذاشت هرماینی از او جلو بزند.

-تق تق تق!
-تو کی هستی؟
-لاوندر
-کدوم لاوندر؟
-براون
-کدوم گروه هاگوارتز؟
-گریفیندور
-چیکار داری؟
-اومدم ببینمتون.
-منو ببینی؟
-براتون کله پاچه آوردم دوتایی باهم بزنیم جون بگیریم!

درب به نرمی باز شد.الستر مودی چوبدستش را غلاف کرد و روی بخار کاسه، نفس عمیقی کشید.
-به به!چه بوی خوبی!

او یک کله پاچه خور فوق حرفه ای بود.
-مناسبتش چیه؟
-تکلیف کلاس تغذیه مونه
-استادش؟
-مروپ گانت
-ننه ی لرد سیاه؟
-بله؛ولی تقصیر اون نیستت که...
-توهم ازش میخوری؟
-بله!به اتفاق هم میزنیم!
-به مرلین قسم بخور که به چوبدستیت دست نمیزنی
-به مرلین قسم میخورم
-که؟
-که به چوبدستیم دست نزنم
-از اول؟
-به مرلین قسم میخورم که به چوبدستیم دست نزنم
-بیا تو!

لاوندر وارد شد و روی یک صندلی کهنه نشست.مودی با دو تا قاشق برگشت.
-اول تو بخور!

لاوندر با انزجار به کاسه نگاه کرد.باید اینکار را میکرد.دوچشم ورقلمبیده از درون کاسه اورا می پاییدند.یکی از چشم ها را در دهان گذاشت و قرچ و قروچ آن حالش را بهم زد.مودی چشم دیگر را خورد.تا پیروزی تنها یک تغار بزرگ آب و پنج تا زبان و دو تا بناگوش و نصف یک مغز باقی مانده بود.

نیم ساعت بعد

حال لاوندر داشت بهم میخورد.مودی گفت:
-من برم یکم نوشابه بیارم حال میده.

و رفت.لاوندر میخواست خودش را زود تر به خانم پامفری برساند و بلند شد. پاورچین به سمت در رفت اما در پشت صندلی مودی چشمش خورد به یک عالمه آب کله پاچه و سه تا زبان و یک چشم و نصف مغز که روی زمین ریخته بود.فهمید چه اتفاقی افتاده است و خواست با افسون پاکیزگی تمیزشان کند اما یاد قسمش افتاد.


تصویر کوچک شده

دختری تنها در میان باد و طوفان...

آیا او را رهایی خواهد بود از این شب غربت؟

یا مامانش دوباره او را به خانه راه خواهد داد؟

او در کوچه ی سرد قدم برمیدارد ومی اندیشد:

آیا ریختن آبلیمو در قهوه ی مادر کار درستیست؟


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۲:۴۴ شنبه ۴ مرداد ۱۳۹۹
#95
نقل قول:
1. یک جانور رو انتخاب کنین و توضیح بدین که چطور می‌شه نوع جانورنماش رو از واقعیش تشخیص داد. (5 امتیاز)


جانور نما ها رو میشه از روی رفتارشون تشخیص داد چون اونا مثل آدما فکر میکنن. مثلا یه جانور نمای زنبور هیچ وقت گول آزمایش های علمی ماگل ها رو نمیخوره.مثلا به سمت کارت های رنگی که بقیه زنبور ها فکر میکنن گله نمیره

نقل قول:
2. فرض کنین به شما حق انتخاب دادن که یک جانور رو به میل خودتون برای جانورنما شدن انتخاب کنین. چه جانوری رو انتخاب می‌کنین؟ چرا؟ (4 امتیاز)


دوست داشتم یه سانتور باشم.برای قدرت پیش بینی آینده

نقل قول:
3. دوست داشتین جانورنما بشین؟ چه آره و چه نه، دلیلش رو بگین. (1 امتیاز)


بله؛چون تجربه ی متفاوتی هست.


تصویر کوچک شده

دختری تنها در میان باد و طوفان...

آیا او را رهایی خواهد بود از این شب غربت؟

یا مامانش دوباره او را به خانه راه خواهد داد؟

او در کوچه ی سرد قدم برمیدارد ومی اندیشد:

آیا ریختن آبلیمو در قهوه ی مادر کار درستیست؟


پاسخ به: کلاس طلسم‌های باستانی
پیام زده شده در: ۱۲:۳۹ شنبه ۴ مرداد ۱۳۹۹
#96
سلام پروفسور استنفورد!

1- من از هرماینی بدم میاد.مشکلم اینه. چوبدستیمو می چرخونم و میگم:هلاااسپیااافوس برااااتوس
بلافاصله طومار سیزده متری تکالیف هرماینی جلوم ظاهر میشه و من هم آتیشش میزنم

2-چون شوخه فکرنکنم کابرد خوب و قانونی ای داشته باشه اما برای اینجور مردم آزاری ها خیلی خوبه


تصویر کوچک شده

دختری تنها در میان باد و طوفان...

آیا او را رهایی خواهد بود از این شب غربت؟

یا مامانش دوباره او را به خانه راه خواهد داد؟

او در کوچه ی سرد قدم برمیدارد ومی اندیشد:

آیا ریختن آبلیمو در قهوه ی مادر کار درستیست؟


پاسخ به: كلاس گیاهشناسی
پیام زده شده در: ۱۲:۲۷ شنبه ۴ مرداد ۱۳۹۹
#97
1- به گیاهم میگم تو خیلی خوشگلی ولی یه ایراد خیلی بزرگ داری ایرادتو بهت نمیگم تا از نگرانی بمیری.

2- برگ ها گیاهم رشد می کنن و تصویری مثل نقاشی معروف جیغ روشون نقش می بنده.

3-بفرمایین

4-میشه وقتی میخوایم به یه نفر موضوع مهمی رو بگیم اما نمیدونیم ممکنه چه احساسی پیدا کنه اول اون موضوع رو به این گیاه بگیم تا ببینیم چطور میشه


تصویر کوچک شده

دختری تنها در میان باد و طوفان...

آیا او را رهایی خواهد بود از این شب غربت؟

یا مامانش دوباره او را به خانه راه خواهد داد؟

او در کوچه ی سرد قدم برمیدارد ومی اندیشد:

آیا ریختن آبلیمو در قهوه ی مادر کار درستیست؟


پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۲:۱۱ شنبه ۴ مرداد ۱۳۹۹
#98
لاوندر گوی بلورینش را که ارور" اپراتور خارج شده است" روی آن نقش بسته بود را به گوشه ای انداخت. تکلیف آن جلسه می توانست سخت ترین تکلیف دنیا باشد.
اما قلم پرش را برداشت و روی نزدیک ترین کاغذ پوستی نوشت:
-پروفسور موتویوما!
من موفق شدم در شبانگاه امشب دروئید درون خود را بیدار کنم. من توانستم با جذب نیرو از ماه،ستارگان را به رنگ سبز در بیاورم! این عکس را ضمیمه کردم تا شما هم ببینید
قلمش از حرکت ایستاد.این چرت و پرت ها چه بود که نوشته بود؟ از کجا عکس ستاره سبز می آورد و ضمیمه نوشته می کرد؟ ای خاک بر سر بلف زنش که برای رو کم کنی هرماینی هر کاری می کرد.
اما فکری به ذهنش رسید.چرا که نه؟شاید واقعا می توانست دروئید درون خود را بیدار کند!

سه ساعت چهل و پنج دقیقه ی بعد- مرز جنگل ممنوعه.

-ای ماه تابان! ای ماااه نورااانی! ای ماه!هوی! به من نیرووو بدهههه!نییروووو! تا ستاره هارو سبز کنم!
-چند ساعته اری عربده می زنی لاوندر؟
-تو؟تو اینجا چیکار می کنی هرماینی؟
-دنبال تو می گردم. یه ساعته اینجا وایسادم.بیخیال،تو از پس اینکارا بر نمیای!
-مگه خودت بر میای؟
-آره!
-ثابت کن!

هرماینی با پوزخندی انگشتانش را به سمت آسمان گرفت و همزمان با جرقه ی سبز رنگی،تمام ستاره ها سبز شدند.
-دیدی لاوندر؟لاوندر!

کاری از دستش برنیامد چون لاوندر عکسی از آسمان گرفته و گریخته بود.او عکس را ضمیمه کرد.


تصویر کوچک شده

دختری تنها در میان باد و طوفان...

آیا او را رهایی خواهد بود از این شب غربت؟

یا مامانش دوباره او را به خانه راه خواهد داد؟

او در کوچه ی سرد قدم برمیدارد ومی اندیشد:

آیا ریختن آبلیمو در قهوه ی مادر کار درستیست؟


پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۱:۴۲ شنبه ۴ مرداد ۱۳۹۹
#99
سلام پروفسور لسترنج
لاوندر براون هستم؛ یه ساحره باکمالات!


لاوندر از کلاس ماگل شناسی بیرون آمد؛ کلاسی که یک پروفسور مرگخوار آن را تدریس می کرد و حالا به کلاس ماگل باکمالات شناسی تبدیل شده بود.از این درس خوشش نمی آمد و فقط برای تکمیل برنامه اش و البته کم نیاوردن از هرماینی آن را برداشته بود.

تکلیف آن جلسه اما برایش جالب بود. تکلیفی که آسان اما سرنوشت ساز به نظر میرسید؛البته با توجه به قمه درون جوراب پروفسور.
تکلیف این بود:خودتونو غیر مستقیم معرفی کنین!

لاوندر بلد بود خودش را معرفی کند؛اما معنای غیر مستقیم را نمی فهمید. در آن لحظه فکری به ذهنش رسیدواو بعضی وقت ها خیلی باهوش می شد.
تصمیم گرفته بود غیر مستقیمانه خوش را به صورتی غیر مستقیم معرفی کند که غیر مستقیم در غیرمستقیم بشود و حاصل نهایی برابر شود با مستقیم. درست مثل ریاضی که منفی در منفی برابر است با مثبت. این فلسفه ی سنگین می توانست دهان استاد مرگخوار را از حلق گره بزند.
به سرعت کاغذ پوستی و قلم پرش را به سالن گریفیندور برد.قلمش را به دست گرفت و شروع به نوشتن کرد:

-من، لاوندربراون هستم. خون اصیل در رگهام دارم یه گریفیندوری هستم.شجاع،باهوش و مغرورم. خیلی هم با کمالات هستم.
نسبتا قدرتمندم و عضو ارتش دامبلدور هستم.طرفدار هری پاترم و ازلرد سیاه متنفرم.(اوه!نباید اینو می گفتم! الان قمه شو می کشه! من خیلی باکمالاتم هااا خونم هم اصیل اصیله!)
کسی که واقعا عاشقشم رونالد ویزلیه. وای عاشق اون کک مک هاشم!
و چیزی که ازش متنفرم اون دختره ی مو وزوزی خودنماست که هی خودش رو به رون می چسبونه.هرماینی رو میگم.
ظاهرافرار من در نبرد هاگوارتز کشته بشم؛اما هنوز که زنده ام معتقدم باید در لحظه زندگی کرد.


تصویر کوچک شده

دختری تنها در میان باد و طوفان...

آیا او را رهایی خواهد بود از این شب غربت؟

یا مامانش دوباره او را به خانه راه خواهد داد؟

او در کوچه ی سرد قدم برمیدارد ومی اندیشد:

آیا ریختن آبلیمو در قهوه ی مادر کار درستیست؟


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۷:۵۱ شنبه ۴ مرداد ۱۳۹۹
لاوندر دختر خوبی بود. شجاع و باهوش و مغرور بود و به خوبی در نقش یک گریفیندوری ایفای نقش می کرد. در ارتش دامبلدور که یک گروه آدم های غیرقانونی رو در خودش جا داده بود عضوی ثابت به شمار میرفت.

شاید تصور کنید او خیلی دختر جذاب و و محبوبی بود؛اما نه.او همیشه تنها بود.بی هیچ کسی که برایش دل بسوزاند.
او از دل و جان رونالد ویزلی را دوست داشت اما این عشق مایه حقارتش می شد. چون یک ایراد بزرگ داشت.

هرگاه به رون فکر میکرد، افسون های بزرگ را که هیچ، افسون های ساده را هم خراب می کرد. آن هم چه خرابی بیا و ببین!
دلش می خواست خخره ی هرماینی را بجود.موردی از این ایراد عجیب را می بینیم

-لاوندر،یه کم آب بریز توی این جام!
-مگه تو ساحره نیستی پروتی؟
-چرا ولی..
-پس خودت بریز!
-آخه چوبدستیم بالاست!

رون که د حال نوشتن نامه بود گفت:
-ای بابا خوب کم آب براش بریز دیگه!
-وای رون! الان می ریزم...صبر کن ببینم تو چرا طرف پروتی رو کرفتی؟
-منظورت چیه؟ول کن بابا!

لاوندر که آزرده خاطر شده بود چوبدستش را روی جام گرفت و زمزمه کرد:
-آگوامنتی!
-وااااااااای! یا مرلییییییییییین!
از روی جام،مارمولکی به بزرگی اژدهای کومودو پایین دوید. لاوندر گفت:
-نترس رون!الان درستش می کنم!
-نه تو نمیخواد هیچ کاری بکنی!ایپرا ایواناسکا!

مارمولک از وسط سوخت وخاکستر شد.


دیدید؟ بدرود!


تصویر کوچک شده

دختری تنها در میان باد و طوفان...

آیا او را رهایی خواهد بود از این شب غربت؟

یا مامانش دوباره او را به خانه راه خواهد داد؟

او در کوچه ی سرد قدم برمیدارد ومی اندیشد:

آیا ریختن آبلیمو در قهوه ی مادر کار درستیست؟






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.