هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۹:۱۸ سه شنبه ۱۷ فروردین ۱۴۰۰
#91
سلام کلاه گروه بندی:
من از گروه گریفندور خیلی خوشم میاد راستش تمام ویژگی های یه گریفندوری رو دارم شجاع و مهربانم و رنگ مورد علاقم هم قرمزه خواهش می کنم من رو تو گیریفندور بنداز
ممنون♥


سلام فرزندم!

کاش به این کلاه پیر دو انتخاب می دادی تا بهتر بتونه تصمیم بگیره. اما با توجه به شور و اشتیاقت، برو به...


گریفیندور!

مرحله بعد: انتخاب یک شخصیت از لیست شخصیت های گرفته نشده و معرفی آن در تاپیک معرفی شخصیت.


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۴۰۰/۱/۱۸ ۵:۱۸:۵۲

قدم به قدم تا روشنایی از شمعی در تاریکی تا نوری پر ابهت و فراگیر!!
می جنگیم تا اخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!
برای عشق!!
برای گریفندور!!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۷:۱۷ دوشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۰
#92
هری و رون سوار ماشین شدند رون گفت:
ـــ هری نگاه کن ببین کسی نمی بینمون؟
ـــ نه کسی نیست.
ــــ اماده، بریم
رون دکمه ی قرمز رنگ را فشار داد و ناگهان ناپدید شدند و به سوی اسمان حرکت کردند
هری به قطار سرخ رنگ هاگوارتز که مانند ماری حرکت می کرد نگاه کرد و گفت:
ــ خب داره به سمت شرق میره.  هر پانزده دقیقه یکبار نگاهی بهش می کنیم.
رون گفت:
ــ هری تو اون کشو شکلات هست بهتره تا مامانم نیست ترتیبشونو بدیم.
هری خندید و یه شکلات به رون داد و یکی هم خودش خورد. رفتن به هاگوارتز با ماشین پرنده خیلی لذت بخش بود هری ابر هارا می دید که شکل های مختلفی داشتند و به این می اندیشید وقتی به ارامی روی  محوطه ی هاگوارتز فرود آیند فرد و جرج چه می گویند.
تقریبا یک ساعت گذشته بود. انها چون شکلات خورده بودند تشنه شان شده بود اما یک قطره اب هم نداشتند.  هری در فکر بود که اگر در قطار بود از ساحره ی شکلات فروش چیزی می خرید،چرا نتوانستند وارد سکوی نه و سه چهارم شودند؟
ناگهان ماشین تکانی شدید خورد.
رون گفت: حتما خسته شده تا حالا اینقدر پرواز نکرده.
بعد در حالی که انگار سخنش با ماشین بود نه با هری گفت: یکم دیگه مونده و با دستپاچگی داشبورد اتومبیل را نوازش کرد. 
انها درست بالای دریاچه بودند که ناگهان ماشین خاموش شد و سقوط کردند هری داد زد: رون بپر پایین
هری از ماشین بیرون پریدوتوی اب افتاد ماشین  هم چند متر ان طرف تر فرود امد هری چوبدستی خودش را در اورد و وردی گفت اما فقط حباب از دهانش درامد ناگهان احساس کرد که چیزی او را گرفته و بالا می برد  دیگر چشم هایش تار می دید. 
ناگهان باد ملایم پاییزی به صورتش خورد نفس عمیقی کشید رون هم چند مرد که از مردمان دریایی بود از اب بیرون  اوردند.
هری که به لکنت افتاده بود گفت:
ـــ م.. ممنونم
رون هیچ حرفی نزد و فقط به مردم دریایی نگاه می کرد انها به زیر اب رفتند ودر اعماق رودخانه ناپدید شدند.
ـــــ هری پاتررررر
قلب  هری در سینه ریخت این صدای اسنیپ استاد درس معجون ها بود.
او وقتی به هری رسید پوزخندی زد و گفت:  که این طور  برای هری پاتر معروف و دوست وفادارش با قطار به هاگوارتز اومدن خسته کننده شده.  او هری و رون را بیرون کشید و گفت: دنبالم بباین. 
او انها را به دفتر تاریکش در طبقه ی پنجم برد و گفت:
حیف که شما تو گروه من نیستید و نمی تونم اخراجتون کنم اما حالا کسانی رو میارم که این قدرت لذت بخش رو دارند
اون از دفتر بیرون رفت. هری و رون باهم حرف نمی زدند. چند دقیقه بعد اسنیپ با مردی که مو و ریش نقره فامی داشت جلوی در ظاهر شدند. اوکسی نبود جز
پروفسور دامبلدور، مدیر مدرسه او گفت: توضیح بدین.
هری در دل ارزو کرد کاش به جای اینکه صدای ناراحت دامبلدور را بشنود در ماشین بودند و از تشنگی زجر می کشیدند
هری و رون تمام ماجرا را تعریف کردن از بسته شدن نرده ی ایستگاه کینز کراس گرفته تا افتادنشان در اب
پس از اینکه حرف هایشان تمام شد سکوتی ناراحت کننده در اتاق ایجاد شد.پس از چند دقیقه رون سکوت را شکست و گفت:خب من و هری می ریم که وسایلمونو جمع کنیم و برای اخرین بار نگاهی به قلعه بندازیم.
دامبلدور گفت: امروز اخراجتون نمی کنیم ولی اگه دوباره کاری کنین که برخلاف قانون مدرسه باشه مجبور می شم اخراجتون کنم.
اسنیپ که دهانش باز مانده بود گفت:پروفسور به نظر من این بچه ها مستحق  تنبیه شدن هستند.
ــــ تنبیه کردنشون به عهده ی پروفسور مک گونگاله،سیوروس من موضوع رو با هاشون در میان می گذارم.سپس چوبدستی خود را در اورد و تکان داد.
ــ شما همین جا غذا تونو بخورین و بعد برین به خوابگاهتون. فعلا خدانگه دار
و از در بیرون رفت.
هری و رون به یکدیگر لبخند زدند و باهم گفتند:
ـــ باورم نمی شه!
رون ادامه داد:
ــ چه شانسی اوردیم!
انها وقتی  غذا هایشان را خوردند له سمت برج گریفندور راه افتادند. سر راه به دختری با موهای قهوه ای و چشم هایی عسلی بر خوردند. رون گفت:
ـــ سلام هرمیون
ــ سلام هرمیون
هرمیون که اخم کرده بود گفت:معلومه شما چه کار می کنین؟ یکی گفت که اخراج شدین! اخه لا ماشین پرنده اومدین؟
رون گفت:
ـــ لازم نیست بگی حقمون بود چون.......
همان وقت تابلوی بانوی چاق باز شد و بقیه ی حرف های رون در میان داد و فریاد های دانش اموزان گم شد.
پسرس که دین نام داشت و در خوابگاه هری بود گفت:
ــــ محشره
نویل گفت:
ــــ معرکه بود
دختری که هری با او هیچوقت حرف نزده بود و لینا نام داشت گفت:
ــــ خوشم اومد.
لبخندی بر لبان هری نقش بست.

لطفا قبول کنید خیلی زحمت کشیدم 🌹🌹


سلام سلام! خوش اومدی به سایت جادوگران!

از نوع نوشتنت، و لحن دلنشینی که داره واقعا خوشم اومد. کاملا مشخص بود که تلاشت رو کردی و داستان خوبی هم نوشتی. تنها چیزی که باید بیشتر روش کار کنی استفاده از علائم نگارشیه. حتما حتما برای اینکه پستت قشنگ‌تر باشه و راحت‌تر خونده بشه از نقطه و ویرگول و غیره استفاده کن.

اما با این حال، این ایراد به تدریج و با ورودت به ایفای نقش رفع می‌شه.
پس
،


تایید شد!


مرحله‌ی بعد: گروهبندی!


ویرایش شده توسط viyana در تاریخ ۱۴۰۰/۱/۱۶ ۱۷:۲۶:۰۴
ویرایش شده توسط viyana در تاریخ ۱۴۰۰/۱/۱۶ ۱۷:۲۷:۴۳
ویرایش شده توسط viyana در تاریخ ۱۴۰۰/۱/۱۶ ۱۷:۵۶:۴۲
ویرایش شده توسط viyana در تاریخ ۱۴۰۰/۱/۱۶ ۲۰:۵۱:۳۳
ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۴۰۰/۱/۱۷ ۰:۰۶:۵۱

قدم به قدم تا روشنایی از شمعی در تاریکی تا نوری پر ابهت و فراگیر!!
می جنگیم تا اخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!
برای عشق!!
برای گریفندور!!
تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.