شما ظاهرا در زندگی مشترک دارای اختلافاتی هستین. ما داوران وارد شور شدیم و تصمیم گرفتیم سوژه ای انتخاب کنیم که به اختلافات شما دامن بزنه! سوژه ای که در اون شما با شخص یا جانور جادویی و یا حتی ماگل(مشنگ) دیگری ازدواج کرده باشین. در یک پست تکی با سبک آزاد درباره یک ساعت یا یک روز و یا هر محدوده زمانی که مایلین از این ازدواج بنویسید. سرنوشت خود را دگرگون کنید!--
برف شهر را با تن پوش سفیدی آرایش کرده بود. انعکاس سو سوی چراغ خانهها بر روی برف، سیاه روشن غمناکی را بر فضا حاکم کرده بود و فضای آن شبِ شهر را دو چندان حزنانگیز کرده بود.
ساعتها گذشته بود و همچنان تنها در خیابانهای شهر پرسه میزد.موهای قرمز بلندش در باد به رقص در آمده بود؛ رد پاهای کوچکش را مانند طرحی ظریف در دل خیابانها به یادگار میگذاشت. چهرهی محزون و درهمش نشان از فکری ناخوشایند داشت.
فکری که مدتها لیلی را عذاب داده بود؛ فکری دردناکتر از هر نوع شکنجهای که میتوانست تحمل کند. دیگر تحملش را نداشت. دستانش را در جیبش ردایش به یکدیگر فشرد و دوباره به افکار قدیمیش برگشت...
.: یک سال قبل؛ هاگوارتز :.لیلی سیریوس را در محوطه هاگوارتز دید و به سمتش دوید، با فریادی او را ترساند:
- هـــو!
سیریوس که پشتش به لیلی بود از جا پرید و فریاد زد:
- یا مرلین! لیلی! اینجا چی کار میکنی؟
لیلی از شدت خنده بر روی زمین نشست و به زحمت گفت:
- وااای! بایـــ...ـبایــد قیـــــافت رو میدیـ..ـدی!
سیروس دستپاچه گفت:
- قلبم وایساد! پاشو، پاشو اینجا زشته نشستی رو زمین! بیا بریم اونورتر.
لیلی که از شدت خنده از چشماش اشک بر روی گونههایش ریخته بود؛ گفت:
- خیلی خـ..ـوب بود! جیـ..ـجیـــ..ـمز کجاست؟
سیروس لحظهای خشکش زد و سپس با اضطراب گفت:
- همیـن دور و بر باید باشه، میاد الان!
لیلی ناگهان خندش بند آمد و سرش را به سمت سیریوس چرخاند و جدی گفت:
- امکان نداره اون جایی باشه و تو اونجا نباشی! جیمز کجاست؛ سیروس؟
سیریوس رنگ صورتش پرید و من من کنان گفت:
- من نمـ..ـیدونـ...ـم کجاست لیــ..ـلی!
لیلی از جایش بلند شد و به اطرافش نگاهی کرد. ناگهان چشمانش در نقطهای ثابت ماند. رو به سیریوس کرد و با عصبانیت گفت:
- اون جیمز نیست؟
شروع به دویدن به سمت درخت قطوری که دختر و پسری در حال راز و نیاز بودند کرد. سیریوس به دنبال لیلی دوید و با دستپاچگی گفت:
- لیلی! صبر کن! اون جیمز نیست! لیلی!
لیلی که اشک از چشمانش جاری شده بود فریاد زد:
- خفه شو سیریوس!
جیمز که از صدای لیلی و سیریوس به خود آمده بود؛ به سرعت از جا جست. دستانش را بالا گرفت و رو به لیلی با رنگی پرده گفت:
- بهت توضیح میدم لیلی! اونجوری که تو فکر میکنی نیست!
سنگی که به پایش گیر کرد و او را به زمان حال برگرداند. تلو تلو خوران دوباره تعادلش را به سختی بدست آورد. نفس عمیقی کشید و زیر لب گفت:
- جیمز، جیمز، جیمز! لعنتی؛ چی کار کردی با من؟
*پـــــــــــاق*لیلی چوبدستیش را کشید و به سمت منبع صدا برگشت. زمزمه کرد:
- کی اونجاست؟
سوروس از تاریکی بیرون آمد و با صدایی نگران گفت:
- تو اینجایی؟ دو ساعته دنبالتم!
لیلی چوبدستیش را در جیب ردایش گذاشت و با شرمندگی گفت:
- ببخشید عزیزم؛ حالم خوب نبود. داشتم قدم میزدم؛ متوجه زمان نشدم.
سوروس با کلافگی گفت:
- دوباره؛ جـــیمز؟
قطرهای اشک از چشمان لیلی جاری شد و چیزی نگفت. سوروس لحظهای به صورت لیلی خیره شد سپس نفس عمیقی کشید و در آغوشش کشید و بوسهای بر لبانش زد. اشکهای لیلی سرازیر شد و هق هق کنان گفت:
- تـ...ـو فرشـ...ـفرشــ..ـتهی نجات منی سـ...ـوروس! ممنونم کـ... ـکـ..ـه هستی!
سوروس لبخندی زد و گفت:
- هر زمان که اراده کنی، عزیزم! بهتره که بریم؛ لرد منتظرمونه.
لیلی سری تکان داد و سوروس را محکم به آغوش کشید و با صدای پاق بلندی غیب شدند.
خیابان پوشیده از برف ماند و رد پاهایی که از نظر محو میشدند...
----
پ.ن: عذر میخوام هم از شوهر مهربانم، هم از لرد به خاطر این همه تاخیر!
پ.ن 2: لطف کنید؛ نقد کنید.