و عنکبوت اومد بره طرف مینروا که سارا با یک حرکت انتحاری و سریع جلوش در اومد و گفت :
_ کجا...کجا؟صبر کن صبر کن! اون لقمه ماست..گشنه ای میتونی بری سراغ یکی دیگه!
بعد یه نگاهی به دور و اطراف انداخت و با اشاره به گوشه دیوار فروریخته انباری گفت :
_ اوناهان! اونجا رو ببین! اون غذای خوبیه برای تو! برو زود باش بگیرش!
و به آبرفورث بیچاره شپلق بروی زمین اشاره کرد.
آبرفورث :
_ سارا! اصلا ازت انتظار نداشتم! به استر می گم!
سارا روی تخته سنگ می ایسته( قبلش نشسته بوده!) و می گه :
_ آبر واقعا متاسفم...ولی سیاست در حال حاضر اینو می گه! ولی خوشحال باش...تو در راه آزادی و عشق به وطن کشته می شی...تو میشی یه ندای دیگه! تکبــــیر!
ملت که از سخنرانی سارا جوگیر شده بودند شروع می کنند به شعار دادن و دوباره جو ناآرام می شه و عکاسا هم شروع می کنن به عکس گرفتن!
خلاصه عنکبوت آبر رو با خودش می بره!
سارا دوباره روی تخته سنگ نشست! بعد انگار که یاد چیزی افتاده بود نگاهی به جمعیت مقابلش کرد و گفت :
_ استر کجاست؟
بعد از لحظه ای جمعیت یه تکونی می خوره و به نظر می رسه شخصی داره سعی می کنه راه باز کنه!
_ من اینجام!
سارا یه نگاه اینجوری
به استر انداخت و گفت :
_ شیرینیات کو؟
استر به این
حالت :
_ چی؟ شیرینی؟
_ مگه قرار نبود جعبه شیرینی هایی که مقروض بودی سر راه بگیری بیاری؟
استر آب دهنشو قورت داد و جواب داد :
_ خب آره! ولی میدونی که قیمتا رفته بالا... حقوق ما هم کفافشو نمی ده! حالا صبر کن یه ماه دیگه می خرم!!
سارا دوباره نگاه
اینجوری کرد و گفت :
_ نه دیگه وقتت تموم شده! پول شیرینی ها رو قسط بندی می کنیم... به عنوان قسط اول هم باید عروسکتو بدی! سریع!
استر :
_ دیوونه اینجوریشو ندیده بودیم!!
و مینروا همچنان افقی روی زمین در انتظار حوادث بود!!!