جام آتش!

لوگوی هاگوارتز

رویداد جام آتش

۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

جام آتش

آماده‌اید شاهد یکی از بزرگ‌ترین و نفس‌گیرترین رقابت‌های تاریخ هاگوارتز باشید؟ جام آتش بازگشته، و این‌بار نه‌تنها جادوآموزان برجسته، بلکه چهار گروه افسانه‌ای هاگوارتز در جدالی سهمگین برای کسب افتخار نهایی رو در روی هم قرار می‌گیرند. از ۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت، همه‌چیز در هاگوارتز رنگ رقابت به خود می‌گیرد؛ جادو، شجاعت، نبوغ و اتحاد به آزمون گذاشته می‌شود و تنها یک گروه می‌تواند قهرمان نهایی لقب بگیرد. تماشاگران عزیز، شما دعوت هستید تا از نزدیک شاهد این ماجراجویی باشید، پست‌ها را بخوانید، از خلاقیت‌ها لذت ببرید و با گروه خود همدل شوید. این فقط یک مسابقه نیست؛ جشن شکوه جادوی ناب است!


پاسخ به: زیرزمین مخوف هافلپاف (تالار اسرار) / آزمایشی
ارسال شده در: چهارشنبه 8 آذر 1396 17:33
تاریخ عضویت: 1386/05/28
: سه‌شنبه 29 اسفند 1396 12:56
پست‌ها: 298
آفلاین
هيچكس توانايي حرف زدن نداشت..همه به لكه ي قرمز رنگ خيره شده بودند و سعي مي كردند به چيزي كه يقين داشتند اتفاق افتاده فكر نكنن..
رز از همه بيشتر شكه شده بود.بالاخره بعد از مدت طولاني آدر سكوت را شكست:خب..شايد اين لكه خيلي وقته اينجاست؟
گبين با خشم جلو آمد و گويي آدر با شكستن سكوت جرم بزرگي انجام داده؛ با پرخاش گفت: من ديروز اينجا بودم و مطمئنم اين لكه نبود!تازه مگه نميبيني چقدر هنوز تازس؟
آدر شانه هايش را بالا انداخت و در سكوت فرو رفت..رز كه بالاخره توانسته بود به خودش بيايد..با صداي بلندي شروع به گريه كرد.
همه بچه ها با صداي رز به خودشون آمدند.
-گريه نكن رز
_هنوز كه چيزي معلوم نيست..
_آروم باش..
رز آب دهانش را قورت داد: بايد اين موضوع رو سريعا به پرفسور دامبلدور بگيم.
ناگهان صدايي از پشت سر..باعث وحشت همه شد:كسي چيزي به پرفسور نميگه مگرنه ميكشمش!!
در آن تاريكي هيچكس ديده نمي شد..تمام بچه ها سرجايشان جوري ميخكوب شده بودند كه فقط دو سه نفر توانستند عكس العمل نشان بدهند و چوبدستيشان را به سمت صدا نشانه بگيرند..
صدا جلوتر آمد..معلوم بود كه اوهم حسابي از عكس العمل بچه ها تعجب كرده.با هر قدم او؛بچه ها بيشتر بهم مي چسبيدند. صدا بالاخره قابل مشاهده شد..دختري قد بلند با موهاي مشكي كه به شدت بهم ريخته و خسته بنظر مي رسيد..ردايش از چند جا پاره شده بود و چند جاي دست ها و روي لبش زخم هاي عميقي به چشم ميخورد.دست هايش را به نشانه تسليم بالا برد:من نمي خواستم بترسونمتون بچه ها..من فقط وارد تالار هافل شدم و حس كردم كه همه جا زيادي خلوته..تا وقتي كه يه صداي جيغ از زيرزمين شنيدم..و وقتي رسيدم اينجا فكر كردم شوخي جالبيه كه شبيه قاتلا صحبت كنم..اما مثل اينكه بدجوري ترسوندمتون..
آدر در حالي كه دست رز را محكم فشار ميداد تا نلرزد فرياد زد:تو كي هستي..چجوري اومدي اينجا..
تازه وارد كه سعي مي كرد خنده اش را پنهان كند گفت:من لورا مدلي ام..يكي از اعضاي جديد و قديم هافل..يعني چجوري بگم..
شايد تازه وارد فكر مي كرد زيادي بامزه است اما هيچ كدام از بچه ها در حال و هواي شوخي نبودند و با سوظن به او نگاه مي كردند..
لورا كه خسته بنظر ميرسيد ادامه داد:من قبلا اينجا بودم و خب..بايد جايي ميرفتم و حالا باز اينجام..واي توضيحش سخته..ميشه اول بگيد چرا ترسيدين؟ موقع اومدن به زيرزمين كلي گلدون بيريختو نكبت سر رام بود و خب من به گل حساسيت دارم و ازشون متنفرم..فكر كنم همونا پاك اعصابو ريختن بهم...
تازه وارد همچنان داشت صحبت مي كرد..گيبن در گوش آدر زمزمه كرد:اين يارو يكم مشكوك نيست؟ نكنه اون ديانارو دزديده؟
رز بي توجه به لورا كه همچنان داشت چرت و پرت مي گفت به سمت لكه خون برگشت..صورتش از خشم قرمز شده بود..آرام گفت:اون به گلدوناي منم گفت نكبت...
لورا چوبدستي اش را به طرز عجيبي از ردايش بيرون آورد..لبخنده ترسناكي بر لب داشت:بگذريم..حالا بگيد مشكل چيه تا من حلش كنم؟


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
ارسال شده در: سه‌شنبه 30 آبان 1396 21:21
تاریخ عضویت: 1386/05/28
: سه‌شنبه 29 اسفند 1396 12:56
پست‌ها: 298
آفلاین
نام لورا مدلی
2- سن: 14
3- تاریخ تولد: 1994
4- جنس: زن
5- سال : چهارم
6- رنگ چشم: آبی
7- گروه : هافلپاف
8- مو : بلند ،سیاه و لخت
9- ظاهر کلی : لاغر قد بلند
10- نام کامل: لورا مدلی
11- کویدیچ :
12- چوب جادو : وسطش اشک ققنوس
13- دسته جارو : آذرخش
14- علاقه ها: کوییدیچ
15 - توانمندیها : بسیار قوی در درس دفاع در برابر جادوی سیاه

پ.ن: سلام. من سالهای پیش به عنوان شخصیت لورا مدلی فعالیت داشتم و به دلیل اینکه لورا مدلی فعلی تقریبا دوساله فعالیت نداره خواهشمندم شخصیتمو برگردونیند.این معرفی نامه ی سالها پیشمه تو اوج بچگی و چون جنبه ی نوستالژیک داشت گفتم باز همینو بفرستم.ممنون میشم شخصیتم برگرده

خوش برگشتین!
معرفی شخصیتتون یه مقدار کوتاهه، ترجیحا برگردید تکمیلش کنید.
تایید شد.
ویرایش شده توسط ریتا اسکیتر در 1396/8/30 22:15:06


Re: *هافلاويز*
ارسال شده در: پنجشنبه 25 آذر 1389 18:52
تاریخ عضویت: 1386/05/28
: سه‌شنبه 29 اسفند 1396 12:56
پست‌ها: 298
آفلاین
در همین لحظه پیوز هراسان از تابلوی ورودی تالار رد شد و گفت : « داره میاد طرف تالار ما ... زود باشین ... »

و با این حرف پیوز هفت نفر از دخترای هافل غش کردند.یک طرف ریش روفوس ریخت پایین ، خشتک همایونی لودو جر خورد و کلا هر اتفاقی که جاش نبود افتاد

ملت همه به جنب و جوش افتاده بودن که ریتا سریع به خوابگاه اومد تا علاوه بر هوشصد قلم آرایشی که قبلا کرده بود، هفت قلم دیگر آرایش کند همونموقع صدای لورا رو از روی تختش شنید: ریتا؟ ملت هافل چرا بازم دارن شلوغ می کنن؟ ایندفه کی از پنجره بی ناموسی خودکشی کرده؟

ریتا در حالی که بشدت سعی می کرد یک جای خالی تو صورتش واسه خط خطی پیدا کنه گفت: چیز مهمی نیست عزیزم..به خوابت برس یه یارویی به اسم جک دامبلدور بنا به گزارشی که همین الان از تو هوا گرفتم تا 5 مین دیه اینجاست!

_اوکی! پس من می خوابم..این جک دامبلدورم...چـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــِی؟ جیـــــــــــــــــــــــــــــــــغ!

تق! توق! تیلیق!تالاق(افکت ریخت سقف خوابگاه از شدت صدای لورا)

(از پشت صحنه اشاره میکنن که می شه ما بین پست شمام اشاره کنیم...ولی من ازشون پوزش می خوام چون انگشت وسطمو باندپیچی کردمو نمی تونم نشونشون بدم)

2 مین بعد

لودو: لورا حالا گریه نکن! می دونیم قصد نداشتی سر ریتارو از صد ناحیه بشکنی پاشید ملت با جادوی چسب موقتی سقفو ببریم سر جاش! ریتارم یه جوری راستو ریستش کنید که هم خوب شه هم لورا اینهمه آبغوره نگیره!

لورا در حالی که بطری کوچکی را حمل می کرد از جایش بلند شد و گفت: من اصلا ریتا واسم مهم نیست که...من جکووووووووووووو می خوام..جیــــ!

متاسفانه لورا نتونست کامل جیغ بکشه چون همزمان هفت تا طلسم صدا خفه کن خورد بش!

1مین بعد تو ذهن لورا

حالاخیلی دیر شده که واسه نقشه کشیدن واسه خوروندن معجون عشق به جک( ! ) نقشه بکشم...فیلا اول کاری که می تونم بکنم اینه که این معجونو بریزم تو شربتش! آره!آره باید مسئول شربتارو با خودم همدست کنم!


20 ثانیه بعد

لورا در حالی که با یک دست موهایش را شونه می کرد، با اونیکی دست موهاشو می بافت پیش روفوس رفت که تازه سیبیلاشو از رو زمین پیدا کرده بود گفت: روفوس جونم! بگو بینم کی مسئول درست کردن شربته؟

قبل از این که روفس دهنش رو واسه جواب باز کند، صدایی از پشت سر گفت: عزیزم! من مسئولم!

لورا به سمت صدا برگشت و قیافه ی موزیانه ی پیوز که به کمرش پیشبند بسته بود اون رو ناامید کرد..
چشمای پیوز اون رو به مبارزه دعوت کرد..


Re: *هافلاويز*
ارسال شده در: چهارشنبه 24 آذر 1389 15:26
تاریخ عضویت: 1386/05/28
: سه‌شنبه 29 اسفند 1396 12:56
پست‌ها: 298
آفلاین
نیکلاس و رز به یکدیگر خیره شده بودند و هیچ حرفی نمیزدند . از زمان آشناییشان تا به حال سابقه نداشته بود که چنین نگاه های عاشقانه ای میان یکدیگر رد و بدل کنند .
پس از چندی نیکلاس سکوت را شکست و شروع کرد به صحبت کردن ...

- عزیزم ، میخوام یه قول بهم بدی ...
- چه قولی ؟

نیکلاس به سختی آب دهانش را قورت داد ... چشم هایش را بست و به آرامی جملاتی را بر زبان آورد ...

- میخوام بهم قول بدی که هیچ وقت منو ترک نکنی ! بهم قول بده .

رز هیچ جوابی به او نداد فقط قدری صورتش را جلو آورد و نیکلاس هم در جواب به حرکت رز ، صورتش را جلو آورد . صورت ها به یکدیگر نزدیک شده بودند که ...

پق !

ناگهان ضربه ای محکم به وسیله ی یک کیف دستی چرم ، به سر نیکلاس برخورد کرد. نیکلاس به سختی گردنش را برگرداند و با یک زن و بچه روبه رو شد !

- چشمم روشن ! شلوارت دوتا شده نامرد ... اگه به فکر من نبودی لااقل به فکر این بچه میبودی !

- چی میگی خانم ؟ من اصن شما رو نمیشناسم ! مزاحم نشید لطفا .

- من رو نمیشناسی نامرد ؟ اونموقع که بهم می گفتی قناری عاشق ؛ نکنه حالا اسمم از یادت رفته ؟

نیکلاس نگاهی ملتمسانه به رز انداخت و گفت : عزیزم ، تو که حرفای این زنیکه رو باور نمیکنی ؟

در همین لحظه زن از درون کیفش چند عدد عکس درآورد و آنان را در مقابل چشمان رز و نیکلاس گرفت .

با دیدن عکس ها ، شک رز به یقین تبدیل شد و رز که هرگز فکر نمیکرد که نیکلاس یک زن دیگر داشته باشد ، با بغضی که در گلو داشت ، گفت : نیک ، تو با احساسات من بازی کردی . دیگه نمیخوام ببینمت .

و بلافاصله پس از بیان جمله ی آخرش ، بغضش ترکید و آنجا را ترک کرد

پایان سوژه .
ویرایش شده توسط لورا مدلی در 1389/9/24 19:58:21
ویرایش شده توسط لورا مدلی در 1389/9/24 20:05:15


Re: بهترین نویسنده در ایفای نقش
ارسال شده در: دوشنبه 7 تیر 1389 19:14
تاریخ عضویت: 1386/05/28
: سه‌شنبه 29 اسفند 1396 12:56
پست‌ها: 298
آفلاین
لودو بگمن


Re: حمام عمومي هافلپاف
ارسال شده در: دوشنبه 31 خرداد 1389 22:38
تاریخ عضویت: 1386/05/28
: سه‌شنبه 29 اسفند 1396 12:56
پست‌ها: 298
آفلاین
سوژه ی نیو!
ساعت 5:30 صبح بود. همه ی ملت هافلی در خوابگاه در حال دیدن خواب 7 پادشاه بودند که ناگهان سرو صدای گوشخراشی آرامش آن ها را بر هم زد:

-جیغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ! بوقی! نکن! من تصمیم می گیرم چی کار کنیم!
-تو ناظر دومی! من می گم چی کار کنیم!
-نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه ولش کن پیوز! روح بی خاصیت!
-دختره ی جیغ جیغوی بی کار علاف سانـــــــــــــــــــسور!

همه ی ملت هافلی با پیژامه های گل گلی به سمت دفتر نظارت دویدند که ناگهان با صحنه ی عجیبی روبه رو شدند:
لورا از شانه های پیوز آویزون بود و هی با کف دستش می کوبید تو سر اون و با یک حرکت انتحاری اونیکی دستشو فرو می کرد تو هر سوراخی از بدن پیوز که می تونست پیوز هم بی کار نشسته بود و کپه ای از موهای لورا رو با یکی از دستاش هی می کشیدشون و در کل موفق شده بود کل موهای قسمت شرقی سر لورا رو بکنه و با اون یکی دستش سعی می کرد لورا رو از رو شونه هاش بندازه پایین!
-گوفک( افکت افتادن فک ملت بیننده)
-گوفکش(افکت افتادن لورا از شونه ی پیوز روی گونی سیب زمینی)

هیچکس توان صحبت نداشت! لورا و پیوز به حالت به ملت نگاه می کرد.بالاخره لورا گفت: آخ آخ! بچه ها بیدارتون کردیم؟ ما...ما..ما فقط دا..شتیم..داشتیم..
پیوز با سرعت حرف او را کامل کرد: داشتیم خودمونو برای ورزش صبحگاهی گرم می کردیم! حالا بهتره همگی بریم بخوابیم..

ریتا به حالت مرموز به آن دو نگاه کرد و گفت: مطمئنید؟ آخه بعد دوماه یهو نصف شبی پیداتون شد و...
لورا در حالی که به زور کپه ای از موهایش را از چنگ پیوز بیرون آورد گفت: بی خیال باو! ما ها که با هم مشکلی نئاریم!
پیوز: آره آره! با با هم رفیقیم.
دو روز بعد!
لورا با عصبانیت وارد تالار شد و فریاد زد: دیه خستم کردی روح بوقی! من مگه بت نگفتم که اون اعلامیه رو نزن فعلا!؟
پیوز که تازه از حمام در آمده بود با آرامش جواب داد: ناظر اول منم هر کارم به خوام می کنم! ناراحتی می تونی استعفا بدی!
زاخار با عصبانیت گفت:بسه شما دو تام! تا الان که نبودیم تو تالار و به امان خدا ول کردین و رفتین حالا هم که 2 روزه هی دارید ایطوری می کنید!
-تقصیر لوراس!
-نخیرم!کاملا تقصیر توئه!
-تو!
-تو!
لودو آن دو را از هم جدا کردو گفت: تقصیر هردوتونه!

لورا بدون توجه به لودو فریاد زد: من استعفا نمی دم! اینقدر تو نظارت می مونم تا چشم حسودا کور بشه!
پیوز نعره زد: پس بچرخ تا بچرخیم!
اعضای هافل با وحشت به همدیگه و سپس به اون دو تا دیکتاتور نگاهی انداختند!
-----------------------------------------------------------
*توجه داشته باشید که توهین موهین خاصی تو پستاتون نباشه!
*به وجود آوردن هر نوع بدبختی برای این دوتا بلامانع است


Re: ماجراهای کاشت مو
ارسال شده در: یکشنبه 30 خرداد 1389 13:30
تاریخ عضویت: 1386/05/28
: سه‌شنبه 29 اسفند 1396 12:56
پست‌ها: 298
آفلاین
سوژه ی نیو!
روزی روزگاری در یک شب بهاری در حالی که برف به شدت میبارید و همه جا ساکت بود و صدا به صدا نمی رسید(hammer)، لرد و دوستان در خانه ی ریدل با آرامش تمام در حال غذا خوردن بود که ناگهان:
-جیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغغ!! موهامممم!
همه ی مرگخوارا به طرف صدا برگشتن و شخصی رو دیدن که ته چهره ی بلا رو داشت اما موهایش به شدت صاف و مرتب بودند. ملت مرگخوار با هم دیگه چوب دستی هاشونو در آوردن که شخص مجهول الهویه فریاد زد:احمقا بلام!
همه ی ملت با چشمان گرد شده به هم و بعد به شخص مجهول الهویه که خودشو بلا معرفی کرده بود نگاه کردن!
ده مین بعد:
بالاخره خون در مغز مرگخوارا فعال شد و همگی زدند زیر خنده!
آنتونین در حالی که 4 تا انگشتنش را دریکی از سوراخ دماغش فرو کرده بود و سعی داشت اونیکی رو هم تو سوراخ دیه بکنه گفت: ولی تو که بلا نیستی..موهای بلا…
-دقیقا! وقتی صبح از خواب پا شدم دیدم که موهام اینجوریه!
لرد با تعجب به او نگاه کرد و دست در موهای پرپشت مشکی اش انداخت و پیچی به موهایش داد و عشوه ای آمد...
-تق!(افکت افتادن کلاه گیس از سر لرد)
با افتادن کلاه گیس لرد همه ی مرگخوارا نگاهشان را به در و دیوار انداختند و سوت زنان نشان دادند که چیزی ندیده اند!
لرد:مگه می شه؟ چه اتفاقی افتاده؟ هووم..نکنه جادویی بلد بودی و به ما نمی گفتی؟ بلــــــــــا؟ خودت می دونی که موی من و مرگخوارا چند روزیه دیه صاف نی..جادویی بلدی؟
-نه باو..مای لرد! من فقط شامپومو عوض کردم همین! رفتم از این سیر صحت ایرانی خریدم
چشم مرگخوارا برقی زد و همگی بی اختیار به موهای فرفری و کج و کوله شان دستی کشیدند!

1 ساعت بعد..دفتر کار دامبل و شرکا!
مردی سیاه پوش داخل اتاق تاریک نشسته بود وسیگار می کشید.رعد و برق عجیبی همه جارا روشن کرد، صدای زوزه ی گرگ همه جا را گرفته بود..
-جیـــــــــــــــــــــــــــــــغ!
-چیه جیمز؟ چرا مزاحم کار من شدی؟
-باو دامبل! مام بزرگم گفت دیه وقت خوردن قرصاته! فیلم بسه! اون گرامافونو خاموش کن که صدای زوزه ی گرگ می ده!
برق ها روشن شد و ناگهان پیرمرد زپرتی از روی صندلی بلند شد و اودی که تو دستش گرفته بود روخاموش کرد
قبل از اینکه از اتاق خارج بشه ریموس سراسیمه کنارش آمد و گفت: دامبل! نقشت گرفت!مرگخوارا از شامپوئه دارن استفاده می کنن! تو مطمئنی که نقشمون می گیره؟ و کم کم موهاشون می ریزه؟


Re: *هافلاويز*
ارسال شده در: شنبه 29 خرداد 1389 23:08
تاریخ عضویت: 1386/05/28
: سه‌شنبه 29 اسفند 1396 12:56
پست‌ها: 298
آفلاین
ملت غیور هافل به ابعاد علامت تعجب و به حالت علامت سوال درآمده بودند و به صحنه ی کپه گرد و غبار نگاه می کردند
-فین فیــــــــــــن فیننننننننننننننننننن( افکت بالا کشیدن دماغ و ناگهان پایین کشیدنش)
همه ی هافلی ها برگشتند و به لورا نگاه کردند که در حالی که اشک می ریخت و دستش را تا ته درون یکی از سوراخ های دماغش کرده بود تا مانع از ریختن آب دماغش بشه به صحنه ی کتک خوردن رحیم نگاه می کرد. زاخار کمی سرش را خاراند و گفت: باو لورا! این صحنه الان اکشنه!
ریتا که مثل شیلنگ آب اشک می ریخت به جای لورا جواب داد: باو اون مهم نی! مهم اینکه یه جنتلمنی رو که خیلی هم شبیه بردپیته () دارن می زنن!
ملت هافل اول نگاهی به پیرهن گل منگلی کثیف، یه کت چروکیده و پیژامه راحتی یه گل پژمرده با مقدار زیادی علف ملف رحیم نگاه کردند و چون تا حالا بردپیتو ندیده بودند بی خیال شدند!
ده مین بعد.
40 تا دست همزمان کت رحیمو که البته چیزی به اسم رحیم قبلا توش بوده رو گرفتند و به سمت در حرکت می کردند و چهل تا پا با هم بر باسن مبارکش فرود اومد و از خونه پرتش کردن بیرون.
چیزی به شکل و شمایل رحیم وسط خیابون ولو شد پدر هلگا بی خیال از نعره های دختر غول پیکرش فریاد زد: هوی! یارو! هروقت دکتراتو گرفتی، عشقت به صد در صد رسید، خوشتیب شدی اونوقت حق داری بیای اینجا!
ادامه دارد!


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
ارسال شده در: دوشنبه 20 اردیبهشت 1389 22:10
تاریخ عضویت: 1386/05/28
: سه‌شنبه 29 اسفند 1396 12:56
پست‌ها: 298
آفلاین
-ارباب ! محفلیا یکی رو فرستادن!
-بگو بیاد تو!
پس از این که لونا پشت سر آنتونین وارد اتاق جلسات شد، کمی به اتاق تاریک و مجلل نگاهی انداخت و سپس به طرف لرد رفت و دستش را به سمت او گرفت:سلام آقای کچل..نه یعنی لرد! من لونا هستم با کلی سن از لندن مزاحم می شم
لرد نگذاشت او ادامه ی حرفش را بزند. رو به آنتونین گفت: هوی! پس کو این محفلیه؟
لونا دستش را با دلخوری بالا برد و گفت:حاضر!
لرد با ناباوری نگاهی به او کرد و گفت: تو؟ پشمک اینقدر یار نداشته که تو رو فرستاده؟ هووم! من یه فوت کنم که تو افتادی!
همه مرگخواران زدند زیر خنده.روفس در حالی که باخوشحالی بالا و پایین می پرید گفت:لرد لرد لرد!! می شه من فوتش کنم؟
-کروشیو روفس!
روفس در حالی که از خنده منفجر شده بود گفت: نه ارباب! نکن قلقلکم می آد
لونا:ماع!

--------------------------------------------------------------------------

خانه ی گریمولد

-آلبوس!
-ها؟
-من برای لونا و لیلی نگرانم! نکنه بلایی سرشون بیاد!
-آره! منم نگرانم مالی! حالا بزار یه چرتی رو این کاناپه بزنم از نگرانی

-جیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ!
هوی! چته جیمز؟ از نگرانی از خواب پریدم!
- پاشو آلبوس! باید بریم جاسوسی ببینیم ولدک داره چی کار می کنه!!!
ویرایش شده توسط لورا مدلی در 1389/2/20 22:17:52


Re: باشگاه اسلاگهورن
ارسال شده در: شنبه 18 اردیبهشت 1389 22:46
تاریخ عضویت: 1386/05/28
: سه‌شنبه 29 اسفند 1396 12:56
پست‌ها: 298
آفلاین
- حاضری فرد؟
- حاضرم جرج!
کتی با ناراحتی گفت: خدا به خیر بگذرونه!
کورمک به کنار فرد و جرج آمد و گفت:خیلی خب بچه ها!فقط یادتون باشه شبیه کتاب استاد نه کس دیه ای!
جرج چشمکی زد و گفت:اوکی باو! ما کارمون رو در حد چی بلدیم.چی فک کردی؟؟

یک ساعت بعد:
-نه جرج این شبیه کتاب های آرال استاینه!
-نه فرد! جی کی رولینگه!چرا چرت و پرت می گی؟؟
-جی کی رولینگ کی هست اصن جرج؟
-جی کی رولینگ یه جادوگر...
-بسه دیگه!
این صدای بلیز بود که به دعوای فرد و جرج خاتمه می داد.
بلیز جلو آمد و گفت: بچه ها ما باید از یه جادوگر کامل بخوایم تا این کارو برامون بکنه!
کتی موهایش را کنار زد و گفت:کی؟ کسی نیست که این کار غیرقانونی رو بایه کتاب نفیس بکنه!
-ما یه نقشه داریم!
همه به فرد و جرج چشم دوختن!!