هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مسابقات لیگالیون کوییدیچ را قدم به قدم با تحلیل و گزارشگری حرفه‌ای دنبال کنید و جویای نتایج و عملکرد تیم‌ها در هر بازی شوید. فراموش نکنید که تمام اعضای جامعه جادویی می‌توانند برای هواداری و تشویق دو تیم مورد علاقه‌شان اقدام کنند. (آرشیو تحلیل کوییدیچ)




پاسخ به: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۲۳:۴۳ دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۶
#1
سیاهی شب بر دهکده لیتل هنگلتون سایه افکنده بود و تنها صدای جیرجیرک‌ها بود که گهگاه سکوت را می‌شکست. داخل عمارت اربابی ریدل‌ها نیز تفاوتی با بیرون نداشت؛ سکوت بود و سیاهی. یک ماهی می‌شد که لرد ولدمورت اول مغرب همه را مرخص می‌کرد و شب را در اتاق خود با مارش می‌گذراند. این خلوت کردن‌ها عاقبت شک مرگخوارها را برانگیخت و آن‌ها را به تلاش برای کشف موضوع واداشت.

- هیس! آرومتر بال بزن. می‌خوای ارباب بشنون؟

- صدای سقوطمو بشنون بهتره؟!

مطابق برنامه قبلی، همگی پاورچین پاورچین و بعضا بال ورچین بال ورچین خودشان را پشت در اتاق لرد رسانده بودند و سعی داشتند از پشت در چیزی بشنوند.

- فــیـس!

- فِس!

- فـــیـــــــــس!

- فِس!

-فـــــــــــیـس، فــــِــس!

- فــــس فــــــــــــس!

نفس‌ها در سینه حبس شده بود. مرگخواران با چهره‌های نگران به یکدیگر نگاه می‌کردند. -و البته چیزی نمی‌دیدند!- همه به دنبال مارزبانی در جمع می‌گشتند.

تصویر کوچک شده


- عزیزم من رسیدم خونه ... آخر شب زنگ می‌زنم. بوس بوس!

هری موبایل جادویی‌اش را در جیب گذاشت و در زد. در دل جینی که پشت در ایستاده بود تا او را برای سالگرد ازدواجشان سورپرایز کند غوغایی به پا شد! به انتقام اندیشید ... به کشتن هری و ساحره‌ی پشت تلفن ... به سال‌های جوانی‌اش که در خانه هدر داده و شسته و پخته و سابیده بود. چوبدستی کشید و خواست در را باز کند اما در کسری از ثانیه فکری از سرش عبور کرد. راه حلی بهتر؛ جادویی باستانی که از مادرش آموخته بود.

- سلام آقایی!

هری با پاتیلی از شیر گاومیش در مقابل در رو به رو شد.

- چی شده؟

- هیچی ... می‌خوام جادوی عشقت کنم! بیا بشین ... پاتو بذار این تو!

تصویر کوچک شده


مرگخوارها در زیرزمین خانه ریدل تشکیل جلسه مخفیانه داده بودند و همگی منتظر مورفین بودند تا آنچه بین لرد و نجینی رد و بدل شده بود را ترجمه کند.

- خوب ... آمادگیشو دارین؟

- بگو مورفین!

- نجینی گفت که «عروسک قشنگ من قرمز پوشیده» ... ارباب افزودن «هِی!» ... نجینی در ادامه گفت «تو رخت خواب مخمل آبی خوابیده» و ارباب مجددا تاکید کردن که «هِی!» ... در پایان نجینی اشاره کرد «عروسک من، چشماتو وا کن» و ارباب این طور تکمیل کردن که «وقتی که شب شد، اون وقت لالا کن.»

-

تصویر کوچک شده


- كوچه به كوچه ... هِى! دونه به دونه ... هِى! گوشه به گوشه ... هى! ميام محله هاتون!

درست یک ما قبل از این ماجراها بود ... نجینی که برای شکار در کوچه پس کوچه‌های لیتل هنگلتون پرسه می‌زد، این صدا را شنید. صدایی که انگار جادویی قدرتمند در خود داشت و او را به خود جذب می‌کرد. نجینی بی آن که بداند چرا، خزید و خزید و به سوی صدا رفت.

- از اين محله ... هِى! به اون محله ... هِى! هفت روز هفته ... هِى! ميام با لب خندون!

صدا هر لحظه نزدیک تر می‌شد، تا این که بالاخره در انتهای کوچه‌ای بن بست و در مجاورت باغ آلوچه، میان جمعیت انبوهی از بچه‌های قد و نیم قد لیتل هنگلتون، چهره صاحب صدا نمایان شد. نگاه نافذ و سر تاسش نجینی را یاد پدرش می‌انداخت. در همان یک نگاه، احساسی عجیب در دل نجینی شکل گرفت. انگار که عمو مسعود را سال‌های سال می‌شناخت.

- یک و یک و یک! دو و دو و دو! سه و سه و سه!

نجینی با دلهره فراوان از میان جمعیت بچه‌ها خزید و جلو رفت و خودش را به عمو مسعود رساند. می‌ترسید او را مانند هر کس دیگری که با هم رو به رو می‌شوند بترساند. با لپ‌های گل انداخته و صدایی که انگار از ته چاه می‌آید فس فس محبت آمیزی برای او کرد. انتظار هر واکنشی را داشت. جیغ، فرار و یا حمله. عمو مسعود اما چشمکی زد و در پاسخ برایش فس فس کرد. نجینی نفس راحتی کشید. انگار که یک کوه را از دوشش برداشته باشند!

- خوب دختر خانم! اسمت چیه؟

- نجینی!

- نجینی جان! شیرین کاری چی بلدی عمو ببینه؟

- می‌تونم همه این جمعیتو یه جا ببلعم و بعد زنده زنده تف کنم بیرون.

- به به!

تصویر کوچک شده


نجینی پلک عروسکی را که از عمو مسعود جایزه گرفته بود را بست و او را در آغوش گرفت.

- فسسسس! [دیگه خوابید ددی! ساکت باش بیدار نشه. صبح باید سر حال باشه که حسابی عروسک بازی کنیم.]

در همین هنگام بود که کیلومترها آن طرف تر پلک هری بسته شد و شروع به خرپف کرد. اشک شوق از گونه‌های جینی که از ساعتی پیش خودش را به خواب زده بود جاری شد. ظاهرا جادوی عشق کار خودش را کرده بود و هری دیگر نمی‌خواست به چو چانگ زنگ بزند. جینی موبایل جادوییش را برداشت و شروع به ارسال پیام کرد.

- بیداری؟
- اوهوم.
- خوابید.
- خوبه! منتظرم.
- باشه ... فقط ... تو مطمئنی می‌خوای این کارو بکنی؟!
- هیچ وقت این اندازه مطمئن نبودم. بالاخره باید انتقام کاری که پدرش باهام کرد رو بگیرم.
- بعد از تمام این مدت؟
- همیشه!

تصویر کوچک شده


- نه ... نـــــــــــــه! تو مطمئنی سیوروس؟

- قطعا ارباب. شما متوجه پارگی پیشونی اون عروسک نشدین؟

- چرا ... اما ...

لرد خیلی خوب همه چیز را متوجه شده بود اما ترجیح می‌داد متوجه نشود.

- وقتشه ارباب! بالاخره باید شر هری پاتر رو برای همیشه از سرتون باز کنید و به جاودانگی برسید.

- اما ما ترجیح می‌دیم با خودش روبرو بشیم نه این که کله یک عروسک رو بکنیم.

- خودتون می‌دونید که شدنی نیست سرورم. اگر شما رو به رو بشید دوباره چوبدستی‌هاتون متصل می‌شه و هیچی به هیچی! دست دست نکنید ارباب. شما با جاودانگی یک قدم فاصله دارید.

لرد در شرف سخت ترین تصمیم زندگی‌اش بود. عاقبت در این دوراهی تصمیم به اشتباه کردن گرفت. اشتباهی که بعدها بتواند سرش را بلند کند و فریاد بزند: «زنده باد اشتباه خوب من!»

- تو دختر داری سیوروس؟

- خیر ارباب. زنم نداریم!

- درسته. پس نمی‌فهمی وقتی آدم لبخند رضایت و حال خوب دخترش رو می‌بینه چه حسی داره! ما هیچ وقت نجینی رو اینطور قبراق ندیده بودیم. همه چیز داشت! از کودکی همه چیز رو براش فراهم کرده بودیم و نذاشته بودیم آب تو دلش تکون بخوره. اما الان همه چی فرق کرده. دخترمون احساس خوشبختی می‌کنه. فس-خنده‌هاش از ته دله.

- منظورتون چیه ارباب؟

هیچ گاه به این اندازه خودش را برای کسی باز نکرده بود. اعتمادش به اسنیپ اهمیت نداشت، احساساتی که در این مدت در دلش جوشیده بود بالاخره باید سر می‌رفت.

- منظورمون اینه که ما جاودانگی که به قیمت اشک دخترمون باشه رو نمی‌خوایم. چه فایده‌ای داره اگر هزاران سال عمر کنیم اما دخترمون ما رو نبخشه؟ ترجیح می‌دیم چند صباح باقی مونده رو با این حس زندگی کنیم. خوشبختی و رضایت دخترمون خوشبختی و رضایت ماست.

- ارباب!

- زهرمار سیوروس! ادامه نده، خیلی سریع خودت حافظه خودت رو پاک می‌کنی. نه خانی اومده نه خانی رفته. ما هم چیزی در مورد این ارتباط عجیبی که ازش حرف می‌زنی نمیدونیم. به سلامت!


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۰:۲۵ چهارشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۶
#2
اربابا! در راستای امر به معروف و نهی از منکر و هچنین مساله بسیار مهم غیرت، ما هر چی سعی کردیم سعه صدر نشون بدیم نشد. ما از بچگی فرد بسیار ماخوذ به حیایی بودیم و به همه ساحره‌ها به چشم همشیره خودمون نیگا می‌کردیم ، کسی به کمالاتشون نیگا چپ کنه خونشو می‌ریزیم! فلذا این رودولف مفسد فی الارض رو به دوعل دعوت می‌کنیم. بالاخره یکی باید این مزاحم نوامیس رو سر جاش بشونه. تا کی چشم چرانی و شهوت رانی؟


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: ۩کافه ریون۩
پیام زده شده در: ۶:۱۰ چهارشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۶
#3
- بگو ببینیم لینی ... طرف کیه؟

- چیزه!

- این پاها اون پاها نکن لینی! بگو تا بکشیمش تالار.

- رودولف!

- یعنی باید رودولفو بکشونیم تالار؟ با چه بهونه ای؟!

تصویر کوچک شده


رودولف با چشمان خیره، کنج میز هافلپافی‌ها نشسته بود و غرق در انتظار شب، بی وقفه لقمه‌ای را می‌جوید.

- رودی! به کی زل زدی اینطوری ماتت برده؟

بلاتریکس مانند جن بالای سر او ظاهر شده و او را از افکارش بیرون کشید.

- به هیچکس! تو فکر بودم.

رودولف آب دهانش را قورت داد و با لبخندی تصنعی به بلاتریکس خیره شد.

- به کی فکر می‌کردی؟ ها؟ ها؟ ها ها ها؟

- من همیشه به تو فکر می‌کنم! حتی وقتی بهت فکر نمی‌کنم.

- خودتو لوس نکن. اومدم بگم شب از قلعه بزن بیرون، با تام می‌ریم شکار مشنگ.

جمله‌ای که رودولف پیش از نهار شنیده بود دوباره در ذهنش مرور شد: «رون بهم گفت که از دین شنیده که پروتی به سیموس میگفته که تو تالار ریون امشب پول پارتیه!»

- شب که ... من چیزم ... باید ... چیز ...

- چی رودولف؟

- اصلا چه معنی میده؟ شد یه بار دوتایی بریم یه جایی؟ چرا تو انقدر دم پر تامی؟ من با تام جایی نمی‌رم چون ببینمش کلاهمون می‌ره تو هم، براش بد می‌شه! اصلا اگر یک بار دیگه با هم ببینمتون ... آخخخ!

رودولف فهمید غیرتی شدن ایده مناسبی برای فریب بلاتریکس نیست. درک و فهمی که البته هزینه دردناکی داشت! اما به هر حال او باید راهی برایپیچاندن تام ریدل جوان و بلاتریکس لسترنج و ورود به تالار ریونکلا پیدا می‌کرد. در تالار ریون اما همه به این که رودولف هر طور شده خودش را می‌رساند و تجمع این همه ساحره باکمالات را از دست نخواهد داد اطمینان داشتند و مشغول محیا کردن بساط پول پارتی بودند.


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۶/۱۲/۲۳ ۱۳:۱۶:۵۳

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۰:۱۸ چهارشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۶
#4
بورگین از سکوت و نگاه‌های سرگردان مرگخوارها استفاده کرد و سریعا افزود:

- اینا اسماشون بیخود فرق داره ... هر شرکتی به یه اسم می‌زنه. نمونه آلمانیش برگردانه، اینارو ترکیه می‌زنه؛ سرگردانه!

لینی با تردید گفت:

- خوب بالاخره هیچی جنس آلمانی نمی‌شه!

بورگین که اکنون صدایش از اتاق پشتی مغازه می‌آمد گفت:

- نفرمایید خانم! الان ترکیه از شیر تسترال تا فضله مشنگ رو با بهترین کیفیت تولید و صادر می‌کنه.

تصویر کوچک شده


لرد «زمان‌سرگردان» به دست وسط میدانی ایستاده بود که نمی‌دانست کجاست. اطراف میدان درشکه‌ها و فولکس‌های غورباقه‌ای قرمز رنگ در تردد بودند. بی حرکت ایستاده بود و سعی در تحلیل فضای اطراف داشت که ناگهان متوجه چند ساحره با ردای سیاه رنگ در آن سوی خیابان شد. خواست به سمت آن‌ها برود که ناگهان عده‌ای با سبیل از بناگوش در رفته، لباس‌های یک شکل و ستاره‌های طلایی بر دوش به ساحره‌های سیاهپوش حمله ور شدند و پس از چند چک افسری ردا از سرشان کشیدند. لرد احساس کرد آن‌جا هرجا که باشد محل مناسبی برای جادوگرهای سیاه نیست پس سریعا زمان‌سرگردان را چرخاند.

تصویر کوچک شده


لرد باز هم در همان میدان ایستاده بود. میدان اما همانطور نایستاده بود و دستخوش تغییرات زیادی شده بود. دور تا دور میدان ماشین‌های مشنگی جدید و متنوعی در تردد بودند و عده ای نیز مشغول فروش پایان نامه بودند. لرد کنجکاو شد که پایان چه نامه ای به فروش می‌رسد، خواست جلو برود اما ساحره‌های سیاهپوش دیگری توجهش را جلب کردند. ساحره‌ها به دختری که روی یک سکوی بلند ایستاده بود حمله ور شدند و با چوبدستی‌های کلفت‌تر از حد معمول خود او را طلسم کردند و سپس ردای سیاهی به سرش کشیدند و او را با ماشین مشنگی نسبتا بزرگشان به محل نامعلومی بردند. لرد در مورد چند چند بودن مردم آن ناحیه با خودشان نیز کنجکاو شد اما وقت چندانی برای فکر کردن به آن‌ها نداشت و ترجیح می‌داد بار دیگر از زمان‌سرگردانی که مشخص نبود او را به چه زمان و مکانی خواهد برد استفاده کند بلکه مرگخوارانش را بیابد و آن‌ها را بابت این جنس بنجل تنبیه کند.


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۲۲:۳۷ دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۶
#5
- یه کراب دارم؛ اوکازیون! از جلو شبیه جولی، جنیفره از پشت! خیلی نایسه. یعنی عمرا اگه سر کوچه وایسه. نیناش ناش هم بلده. بپیچم؟

- نه ... باید خوشگل باشه، سفید و کمی چاق! این سبزس.

- خب مشکلی نداره ... ما جنسامون خیلی متنوعه ... اجازه بدین!

لرد کراب را تا کرد و گذاشت داخل ویترین و از کشوی مقابلش لینی را بیرون کشید و پهن کرد روی پیشخوان.

- این لینی هم هست ... من برای مادر خودمم همینو بردم راضیه. عمری برات کار می‌کنه. دارم مفت می‌دما! یعنی به این سوی چراغ سودی واسم نمی‌مونه، می‌خوام شب عیدی فقط یه دشتی کرده باشم.

لرد متوجه گام‌های آهسته‌ی مشتری شد که ذره ذره به سمت خروجی می‌رفت.

- فکر کنم فهمیدم سلیقتون چیه! این رو ببینید ...

سراسیمه لینی را از روی پیشخوان کنار زد و از میان جعبه هایی که پشت سرش بودند یکی را برداشت و باز کرد. رودولف که داخل جعبه چمباتمه زده بود و قمه‌اش را تیز می‌کرد، سر بلند کرد و با مشتری رو به رو شد.

- چه خانم با کمالاتی!

- این چند؟

- این شبانه روز غر می‌زنه، پاچه هم می‌گیره براتون. 20 دلار می‌دم ببریدش. فقط دور از دسترس اطفال نگه داری کنید که اجزای تیز و برنده داره.

مشتری رودولف را برداشت تا جنس آن را بررسی کند. لرد که متوجه برقی در چشمان رودولف شده بود اضافه کرد:

- فقط ... رودولفامون یه اشانتیون هم روش داره که توی ویترین می‌تونید ببینیدش.

مشتری نیم نگاهی به بلاتریکس که داخل ویترین رو به خیابان شلوغ ایستاده بود انداخت و بلافاصله رودولف را به داخل جعبه برگرداند.

- من یه دوری بزنم می‌رسم خدمتتون!

لرد ناامیدانه جعبه رودولف را برداشت تا سر جایش بگذارد.


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۶/۱۲/۲۲ ۵:۰۶:۳۲

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: محله پریوت درایو
پیام زده شده در: ۱۴:۲۵ یکشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۶
#6
خلاصه:

مرگخوارا دورسلیا رو کشتن و خونه شونو تصرف کردن. محفلیا هم دچار کمبود بودجه شدن و رفتن خونه دورسلی ها زندگی کنن.
لرد مجبور می شه خودشو به شکل آقای دورسلی در بیاره. هکتور هم خانم دورسلی می شه و رودولف هم دادلی. ادعا می کنن که بقیه مرگخوارا هم وسایل خونه هستن.
هکتور یه معجون به خورد هری می ده.

تصویر کوچک شده


هری لاجرعه معجون را سر کشید و در حالی که لیوان دوم را برمی‌داشت گفت:

- من همیشه عاشق نوشیدنیای شما بودم خاله پتونیا!

- نوش ... جانت!

در مقابل چشمان حیرت زده هکتور، هری تمام لیوان‌های معجون را سر کشید و بی درنگ راهی مرلینگاه شد. از بین محفلی‌ها فقط دامبلدور متوجه حرکت مرموز هری شد و سریعا به دنبال او به مرلینگاه رفت! بقیه، تا آن موقع در گوشه و کنار خانه پخش شده و مشغول ور رفتن با وسایل مشنگی بودند.

رون که کنار طاقچه‌ای ایستاده بود متوجه رز و لینی شد. لینی سعی داشت وانمود کند گلدانی بسیار معمولی و مشنگی است و رز نیز خود را عنکبوتی جا زده بود که روی برگ‌های لینی تار می‌تند.

- جهنم خونین! یه عنکبوت مو قرمز!

- اه! خاک به ریشت رز! مشنگا که عنکبوت مو قرمز ندارن. یکم دل به کار بده درست وانمود کن!

- من که گفتم با نقش حشره ارتباط برقرا نمی‌کنم! می‌خواستی خودت وانمود کنی حشره‌ای.

مالی نیز بی اجازه صاحبخانه راهی آشپزخانه شده و مشغول وارسی فریزر بود.

- وای خدای من! من و این همه مواد اولیه محاله! باید یه غذای متفاوت درست کنم ... سوپ پیاز با ... جعفری و ... هویج و ... مرغ و ... ماهی و ... جیگر و ...

- بله درسته!

- چی؟

- گفتم درسته. همینطوره که گفتید. گافم مفتوحه.

- وا ... انتظار داشتین نشناسمتون آقای جیگر؟ نخوردیم نون گندم ... دیدیم که دست مردم!

اندکی آن طرف تر فرد و جرج که مشغول کند و کاو در خرت و پرت‌های کودکی هری در انباری زیرپلّه بودند، متوجه فنریر گری بک شدند که به صورت زیرپوستی نقش بالش را ایفا می‌کرد. به محض این که جرج بالش را برداشت، فنریر گاز محکمی از دست او گرفت.

- هااااار هااااار هاااااااااااار!
- هرررررر هرررررررررر کرررررررررررر
- دیدی چقدربامزه بود جرج؟
- یه بالش گازگیر!
- ایده فوق العاده‌ایه! باید به محصولات مغازمون اضافه کنیم. امان از این مشنگ‌ها!
- واقعا نشون دادن معلولیت محدودیت نیست! بده منم یه بار .... آوچ!

در حالی که گری بک فرد و جرج را تکه پاره می‌کرد و آن‌ها هار هار به این موضوع بانمک می‌خندیدند، دامبلدور و هری در مرلینگاه بودند.

- کات آقا کات! ننویس! پرسوناژ هری و دامبلدور... لوکیشن مرلینگاه؟ مجوز نمی‌گیره این صحنه!
-


- اصلا ازت انتظار نداشتم هری!

- اما پروفسور ...

- چرا به فکر خودت نیستی؟ پرخوری پوستتو خراب می‌کنه فرزندم.

- اما پروفسور! من مطمئنم یک کاسه‌ای زیر نیم کاسه است ... زخم من بی دلیل تیر نمی‌کشه.

- خوب این دلیل می‌شه به خودویرانگری دست بزنی؟ باید یاد بیگری با مشکلات کنار بیای و بهشون غلبه کنی.

- اما من مطمئنم این نوشیدنی‌ها مسموم بودن. اگر نمی‌خوردمشون ... همتون رو می‌کشتن!

- پس چرا تو الان زنده‌ای فرزندم؟ من به مشنگ‌ها اعتماد کامل دارم.


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۳:۵۹ شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۶
#7
خلاصه:
آرسينوس می‌خواد بره خواستگارى لاكرتيا بلك بره. به دستور لرد، رودولف مشغول آماده کردن آرسینوس برای مجلس خواستگاریه و به همراه بلاتریکس برای خرید لباس مناسب به دیاگون رفتن ...

تصویر کوچک شده


بلاتریکس و رودولف در کوچه دیاگون قدم می‌زدند و آرسینوس نیز در سکوت پشت سرشان می‌آمد.

- لباسای ارباب هیچ جذابیتی نداره بلا! دست بردار!

- تو الان ارباب رو فاقد جذابیت دونستی؟

- نه! منظورم این بود که خود ارباب به اون لباس‌ها جذابیت دادن! پوشش مناسب رو باید از من بپرسی که خدای جذابیتم حتی وقتی کریه المنظرم!

در این هنگام اتوبوس شوالیه که در حال عبور از کوچه دیاگون بود در کنار خانواده لسترنج از سرعت خود کاست و استن شان پایک سر از پنجره بیرون آورد و سو کشید! بلاتریکس کروشیویی به اتوبوس ول داد و فریاد زد:

- برید گم شید احمق‌های بی اصل و نسب! مزاحم نشید!

- مزاحم چیزه ... مراحمیم!

استن پیش از این که پدال گاز را تا آخرین حد بفشارد این را گفت و سپس لایی کشان دور شد و کروشیو نیز به دنبالش!

- نگفتم؟! اگر مثل من پوشش مناسب داشتی این طور نمی‌شد!

- نمی‌دانم رودولف! شاید حق با تو باشد! حالا می‌گویی چه کنیم؟

- تقسیم کار می‌کنیم. سرش مال تو، پایینش با من!

تصویر کوچک شده


لرد ولدمورت در صدر مجلس نشسته بود و آرسینوس و سپس باقی مرگخوارها سمت چپش قرار داشتند. در آن سمت نیز لاکرتیا و در کنارش باقی خاندان بلک، حاضران سالن ویلای آبا و اجدادیشان را تشکیل داده بودند.

- ما مایلیم بریم سر اصل مطلب. آرسینوس؟ :yeyevrow:

- بله ارباب درست می‌گن! بهتره بریم سر اصل مطلب و ببینیم به هر حال هر خانواده چی داره ... چی نداره! ما که هیچی به هیچی!

آرسینوس با چهره‌ای سیاه و نور نخورده و چشم‌های گود افتاده سر بلند کرد و با لپ‌های سرخ شده نگاه چپی به لودو انداخت. نگاهی که اگر چشم‌های به نور عادت نکرده‌ی آرسینوس اندکی بازتر بود می‌شد در آن «کی گفت تو زر بزنی؟ » را خواند! لرد با تاسف چشم از شلوارک آدیداس سه خط آرسینوس که تجانس خاصی با کراواتش داشت، برداشت و دوباره عنان مجلس را دست گرفت.

- ما برای مهریه رسمی قدیمی داریم که به تعداد روزهای عمر مسن ترین فرد خاندان گالیون می‌گیریم.

آرسینوس که نمی‌دانست لرد طرف آن‌هاست یا خانواده عروس سر بلند کرد تا مسن ترین فرد جمع را شناسایی کند ..

- نوه‌ایَم من را می‌گوییَد!

- ای بابا! این سخت گیریا برای چیه؟ دو تا جوونن دستشون رو می‌ذاریم تو دست هم و هیچی به هیچی دیگه!

- خفه شو لودو. ضمنا جهیزیه عروس به نظر ما ناقصه. نوه عمه‌ی ما تخم تسترال پز و نوشیدنی کره‌ای جوش هم داشت!

آرسینوس همچنان نمی‌توانست بفهمد لرد کدام طرفیست!


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۳:۴۶ شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۶
#8
نقل قول:

ریتا اسکیتر نوشته:
سلام.
در مورد قضیه ی شکلک ها، چند مسئله وجود داره:
اول اینکه جادوگران همیشه یک محدودیتی رو در تعداد شکلک ها رعایت کرده. این محدودیت برای سهولت کار خود اعضاست... راستش همین الان هم به اندازه ی کافی لیست شکلک ها بلند بالا هست و خیلی ها تو پیدا کردن شکلک هایی که کدش رو حفظ نیستند به مشکل برمیخورن.
مسئله ی بعدی اینه که شکلک هایی که میخوان اضافه بشن باید واقعا کاربردی باشن. اخیرا، چند شکلک که اعضا درخواست کرده بودند و معتقد بودیم کاربردی هستند، به سایت اضافه شدند. اما خب، باید دید از یک شکلک در چه تعداد پست استفاده میشه.

در مورد شکلک های تکراری و بی استفاده... تا جایی که میدونم مدیران قبلی بعضی هاش رو حذف کردند. یک سری از شکلک ها هستند که چندتا ازشون داریم ولی نمیشه حذفشون کرد، به خاطر اینکه ازشون استفاده میشه و با حذفشون پست های قبلی به هم میریزه.
یک سری شکلک های هم کلا بی استفاده ان که با مشورت بقیه مدیران در آینده حذفشون می کنیم.

شما اگه شکلک خاصی مد نظرتونه میتونید توی پیام شخصی درخواست اضافه شدنش رو بدید تا راجع بهش تصمیم گیری بشه.

موفق باشید.



سلام. در مورد قضیه ی شکلکا! محدودیت تعداد خوبه. زیاد بشه گیج کنندس. تا این جا حله! ولی این محدودیت رو باید به وسیله اضافه کردن محتاطانه رعایت کرد. به نظر بنده حذف شکلک به هر دلیلی کاملا غیرمنطقی و مخربه. اولا که کی تشخیص میده یه شکلک مفیده یا نیس!؟ یه شکلکی ممکنه از نظر من شدیدا به دردنخور و لوس باشه، یکی دیگه باش حال کنه کلی ازش بهره بجویه. اینم باز به کنار ... حذف شکلکی که حتی یک بار استفاده شده باعث خراب شدن مشتی پست میشه! بنده شدیدا به حذف شکلک ها که نمیدونم در چه زمانی و توسط چه مدیری انجام شده معترضم و کدهای وسط پست های قدیمیم که دیگه تبدیل به شکلک نمیشن داره حالمو به هم میزنه و بابت تک تک اون پستا رو پل صراط خرتون رو میگیرم.


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۳:۱۸ چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۶
#9
- مردک تسترال! این‌جا نوشیدنی فروشیه ... تسترال از کجا بیارم بهت بدم تسترال؟!

- اون دیگه مشکل خودته!

مغازه دار نمی‌دانست تسترال به چه کار هکتور می‌آید که خودش به تنهایی یک طویله تسترال بود! اما می‌دانست این طویله تسترال رحم و مروتی هم ندارد و هر لحظه ممکن است او را با شلغم و پیاز و لوبیا [این از قبل تو پاتیل بوده!] بپزد. پس با دست و پای بسته آخرین تلاش برای بقا را به خرج داد با قورت دادن کمی لوبیا و هضم سریع آن، شلغمی به سوی هکتور شلیک کرد. شلغم نیز به صورت موزی شکل در هوا شناور شد و دست آخر به دهان هکتور خورد و تک تک دندان‌های او را خرد کرد و کف دهنش ریخت.

تصویر کوچک شده

نوشیدنی فروش که پس از رسیدن ماموران اورژانس و انتقال هکتور به سنت مانگو، دست و پایش باز شده بود با آسودگی خاطر پشت دخل نشسته بود و با چوبدستی‌اش بازی می‌کرد.

- دلام!

کابوس زنده‌ی نوشیدنی فروش مقابلش ایستاده بود؛ بدون دندان!

- بازم تسترال می‌خوای؟

- نه، من که دندون ندارم ... آب تنترال می‌خوام!

فروشنده یک شیشه آب تسترال برای هکتور ریخت و او را راهی کرد.

تصویر کوچک شده

- هکتور؟

- ارباب!

- آب تسترال به چه درد ما می‌خوره؟

- ارباب من تو معزونام هرچیو نداشته باشم آبشو می‌ریجم، فرقی که نمی‌کنه هیچ، بهترم می‌شه!

-


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۱۳:۰۵ چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۶
#10
مرگخواران روی صندلی‌های سالن همایشات سیاه نشسته بودند و جلوتر از همه آن‌ها، بلاتریکس قرار داشت که مانند کرم شب تاب، در پیله‌ای از جنس طناب پیچیده و به صندلی میخ شده بود.

- بازم کنید خائنا! ارباب بفهمن تیکه تیکه تون می‌کنن!

- کاریت نداریم که! یه فیلم مشنگی توپ می‌خوایم ببینیم دور همی!

- فیلم مشنگی؟ اونم تو خونه ریدل؟ حقا که خائن به اصالتین! کروشیو!

بلاتریکس بیهوده تقلا می‌کرد و بدون چوبدستی سعی در شکنجه سایرین داشت. اگرچه هنوز نمی‌دانست چه خوابی برایش دیده اند! آستوریا به سمت صفحه بزرگی که بر دیوار مقابل آویزان بود رفت و دی وی دی هری پاتر 7 را درون شیار آن قرار داد.

- این مشنگ کچل کریه دیگه کیه؟

- ارباب!

بلاتریکس لحظه‌ای دابی گونه سعی کرد سرش را به جایی بکوبد و خودش را بابت این اهانت تنبیه کند اما نتوانست. هکتور که کنترل را به دست گرفته بود فیلم را جلو برد و روی صحنه‌ای که مالی ویزلی را نشان می‌داد توقف کرد.


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.