فک و فامیل های گریفندور - بر و بچز هافلپاف اواخر فصل تابستان بود و دوباره زمزمه هایی در هاگوارتز به گوش می رسید. این زمزمه ها از کلاس ها و خوابگاه ها شروع شده و پس از ورود به تمام دالان ها و دخمه ها، در نهایت در زمین مسابقه به فریاد های کاپیتان های تیم های کوییدیچ تبدیل می شد. فصل، فصل رقابت بود!
اعضای تیم هافلپاف طبق معمول همچون لشکری شکست خورده در رختکن نشسته بودند و به حرف های قبل از بازی کاپیتان الادورا گوش فرا می دادند. برد مقتدرانه گریفندور از ریونکلا بر تن اعضای هافلپاف رعشه انداخته بود. الادورا چرخشی به تبرش داد و با صدای بلندی گفت :
_ خب خب ، وقتشه یه درس درست و حسابی به این جماعت گریفی بدیم و یه جن کشی جوانمردا ... منظورم اینه که یه کوییدیچ جوانمردانه بازی کنیم.
رز زلر که همچنان بر ارجحیت سارا کلن بر خودش پافشاری می کرد با چشم هایی که به علت پر از اشک بودن رختکن را به صورت مواج می دید، به الادورا زل زد و دیالوگی که از صبح تکرار میکرد گفت :
_ کاش سارا کلن به جای من می اومد تو تیم.
الا چشم غره ای به رز رفت که با
فین بلندی، ساکت شد. باری، تنها عضو شاداب تیم که ادعای تجربه بالایش در بازی گوش فلک را کر کرده بود، وسط رختکن ایستاد و با نگاهی با مضمون "هیچ کس نمی تونه به من گل بزنه" به اعضای تیم نگاه کرد و با بشکنی سخن رانی اش را شروع کرد:
_ بچه ها، بچه ها،
ما یه الادورا داریم که مثه بولدوزره، یه نیمفادورا داریم که ...
_ این سخن رانی رو قبلا شنیدیم باری، یعنی بذار بهتر بگم، هر روز داریم می شنویم!
خانم بلک که در چهار چوب درِ رختکن ایستاده و به جارویش تکیه کرده بود، پرخاشگرانه این را گفت و چیزی نمانده بود که از شدت اخم و بد خلقی صورتش از چیزی که بود فشرده تر شود. سی ثانیه طول کشید تا خستگی گفتن این جمله از تن سالخورده اش خارج شود، سپس دوباره دهانش را باز کرد تا غر زدنش را از سر گیرد :
_ هر روز هر روز باید تعریف و تمجیدات بی سر ...
_ بس کن والبورگا!
الادورا که تبرش را به طرز تهدید آمیزی جلوی صورتش گرفته بود، با صدایی خش دار این را گفت و با نگاهی عاقل اندر سفیه به خانم بلک چشم دوخت.
خانم بلک که امکان نداشت از چیزی که بود عصبانی تر و اخمو تر شود، لپ هایش به سرخی گوجه فرنگی های رسیده شده بود؛ با صرف مقادیر زیادی گلوکز که در سن و سال او عجیب بود و با صدایی شبیه پت پت چراغ نفتی که نفتش ته کشیده بود، گفت:
_ چند دفعه بهت بگم منو به این اسم صدا نزن بچه پر رو!
الادورا تبرش را دور سرش چرخاند و گفت:
_ به من می گی بچه!؟ من سنم دو برابر تویه پیر زن.
_ هی! بس کنید، با هر دوتاتونم.
فرجو که در تمام مدت ساکت مانده بود از جا بر خاسته ، دست هایش را به دو طرف باز کرده و بین الادورا و خانم بلک قرار گرفته بود و در عین حال سعی داشت از بر خورد تبر الادورا به گردن خودش جلوگیری کند. فرجو صدایش را بلند کرد و گفت:
_ ما همه یه تیمیم و یا بهتر بگم یه خانواده ایم ...
_ صد دفعه گفتم این محفلی های هلاک خانواده رو راه نده تو تیم الادورا عزیزم.
خانم بلک که بطور ناگهانی تغییر موضع داده بود، خصمانه به فرجو چشم دوخت و با عصبانیت زیر لب غرغر کرد. فرجو که تا حدودی اطمینان یافته بود دعوای بین این دو تمام شده است، دستانش را پایین انداخت و برای شروع سخنرانی، صدایش را صاف کرد:
_ ببینید دوستان، ما چند دقیقه دیگه باس مقابل نصف فک و فامیل من بریم رو جارو، سعی کنیم با هم خوب باشیم و روابط رو حفظ کنیم. شما هم که مثلا باهم فامیلید پس باس با هم خوب باشید.
برق چشم نوازی بر تبر الادورا نقش بست و شوق لذت بخشی در وجودش ایجاد کرد. نگاه خیره اش بر روی نیمفادورا تانکس ثابت باقی ماند، سپس با صدایی که به طرز بی معنی، دلنشین شده بود گفت :
_ فرجو راست میگه، ما به اعضای خانوادمون بسیار اهمیت می دیم و خیلی باید با هم خوب باشیم.
تانکس نیز چرخشی به چماقش داد و نگاهی از سر شرمندگی به تبر الادورا انداخت. خانم بلک چشم غره جانانه ای به دو عضو خانواده اش رفت و اخمو تر از همیشه روی جارو اش لم داد. الادورا که دوباره به نقش کاپیتانی اش بازگشته بود نگاهی به ساعت جن سازش انداخت و با دلهره و اضطراب گفت:
_ صد دفعه به این نازلیچر گفتم ساعتمو درست برق بنداز، توله جن!
و با دیدن قیافه منتظر هافلپافی ها، بلافاصله با لحن کاملا تصنعی ادامه داد:
_ وااااای ، دیدی چی شد؟ پنج دقیقه مونده به بازی، بعد ما هنوز داریم اینجا بحث می کنیم. بجنبید بچه ها، پیش به سوی جن کشی ... منظورم اینه که پیش به سوی کوییدیچ!
همه اعضای تیم به سمت در خروجی رختکن هجوم بردند و با تظاهر با این که با حرف های الا به اوج هیجان رسیدند، جارو هایشان را به دست گرفتند.
_ اینجا چه خبره که...؟
فرجو به بازیکنان گریفندور که دست در دست هم در حال پرواز در فراز زمین بودند اشاره ای کرد و با تعجب این را گفت. الادورا نیز نگاهی به بالای سرش انداخت و با بی حوصلگی سرش را تکان داد و زیر لب با تمسخر زمزمه کرد:
_ خانواده!
داور مسابقه سوار بر تسترالی چاق که البته هیچ کس آن را نمی دید وارد زمین شد و با اشاره دست همه بازیکنان را به روی زمین فراخواند:
_ دیگه نبینم کسی بدون سوت من بپره. خب حالا کی سر گریف شرط می بنده، کی سر هافل؟ :sharti:
_ لودو، تو داوری!
خانم بلک که بعد از پنج دقیقه توانسته بود خود را به محل ایستادن بقیه اعضای تیم برساند این را گفت. لودو کیسه ای که در دستش بود جیرینگ جیرینگ به صدا در آورد، کمی چشم هایش را مالید و با صدای خسته ای سخن داد:
_ خب پس من به عنوان داور بازی شرط بندی روی بردن گریف رو حلال اعلام می کنم. :sharti:
اعضای تیم هافل همگی چشم هایشان را به سمت بالا چرخاندند و بدون معطلی سوار جاروهایشان شدند. لودو بگمن سوت بلبلی بدون عیب نقصی زد و شروع بازی را اعلام کرد:
_ می تونید بپرید.
اعضای تیم گریفندور دست در دست هم روی جاروهایشان پریدند. همه اعضای دو تیم در جایگاه هایشان قرار گرفتند و آماده آزاد شدن گوی زرین شدند. لودو گوی زرین را در دست گرفت و سپس با نهایت قدرت به سمت بالا پرتاب کرد. گوی زرین پیچ و تابی خورد، در پهنه آسمان محو و بازی شروع شد.
گزارش بازی توسط فردی کاملا بی طرف یعنی غلام پاتر قرار بود صورت گیرد. غلام که ناشیانه پشت میکروفن ایستاده بود با صدایی دو رگه گزارش را شروع کرد:
_ بازیکنان همگی سر جاروهاشون نشستند خب نصفشون که از نوادگان ویزلی ها هستند و نیازی به معرفی ندارن، ولی وظیفه حکم میکنه که بگم، تو تیم گریفندور رکسان ویزلی و بتی رو تو پست مدافع تیم گریفندور داریم و نمی دونم چرا رکسان به جای چماق تو دستش فقط یه شاسی داره و بتی هم یه کیسه تو دستشه و داره در گوشی با رکسان حرف می زنه! چه نقشه ای تو سرشونه؟
در پست مهاجم تدی لوپین، گید و یوان رو داریم که نمی دونم چرا تدی و گید دست های همو رو جارو ول نمی کنند!
آها بعله از پست صحنه اشاراتی می کنن بهم، چی؟ رنگ لباسم سفیده؟
جنگ شده؟
چی ی ی؟ ازدواج کردن!؟
چرا انگشت حلقه نشون می دید؟
در این هنگام تو سری محکمی از طرف پروفسور مک گونگال به فرق سر گزارشگر اصابت کرد و باعث الهام شدن کلیه مطالب مورد نظر شد؛ غلام پاتر سرش را که در اثر برخورد شدید به میز روبرو پرس شده بود بالا آورد و آمرانه گفت:
_ بله میگن که جبهه سفید محفل، مثل اعضای خانواده می مونند و کسی هم این وسط ازدواج نکرده گویا ولی من معتقدم همچنان مشکو ...
ضربه دوم بر سر غلام پاتر با شدت بیشتری کوبیده شد:
_ خب به ادامه معرفی تیم می پردازیم، ویکی ویزلی و جیمز پاتر رو در پست های دروازه بان و جستجوگر داریم، چی؟ از پشت صحنه بازم دارن اشاراتی می کنند. بعله مثه اینکه نداریم ویکی و جیمزو، به صورت مجازی حضور دارن و از ویلای صدفی و دره گودریک مجازا بازی رو دنبال می کنند.
خب اشاره می کنند که وقت معرفی اعضای تیم هافلپافو نداریم و کلا هم انگار شخص خاصی برای معرفی ندارن.
به هر حال سرخگون دست اون پسر کک مکی هافلپافه که داره به سمت دروازه گریفندور پیش میره. ویکی ویزلی به صورت مجازی تو دروازه ایستاده و می خواد مانع ورود توپ بشه. ناگهان همون پسر کک مکی تیم هافل ... ببخشید میشه اسمشو بگم؟
بعله اشاره می کنند که می تونم بگم. فرجو از حرکت ایستاده و کنار رکسان ویزلی که خواهرشم هست و مدافع تیم مقابله در حال خوش و بشه! چه نقشه ای دارن...؟
رکسان به شاسی داخل دستش داره اشاره میکنه و بعدش جارو فرجو رو نشون میده و به وسیله لب خوانی جادویی میشه کلمه بمب رو از حرکت لب های رکسان متوجه شد. بله مثه اینکه رکسان رو جاروی داداشش بمب کار گذاشته. فرجو معطل نمیکنه سرخگون رو پرت میکنه سمت رز زلر که در یک متری اون روی جارویش معلقه. اشاره می کنن که رز زلر از شدت اشک هایی که توی چشمش جمع شده کلا ورزشگاه رو به صورت دریایی می بینه و فکر میکنه سرخگون ماهی قرمزه، همه اینا رو از پشت صحنه اشاره می کنند. در نتیجه سرخگون به دست تدی معروف و مشهور و کلا همه فن حریف میفته. با سرعت همه رو جا می ذاره. نیمفادورا تانکس که پست مدافع رو توی هافلپاف داره چماقشو گذاشته تو جیبش و در حال قربون صدقه رفتن و تعریف از قد و بالای تدیه ... چه نقشه ای دارن...؟
ضربه کاری و محکمی بر فرق سر گزارشکر کوبیده شد و پس از برخورد سرش به میز جایگاه گزارش دوباره به سمت عقب برگشت و پشتک پاروی وارونه ای زد و به برزخ رفت. بازی حالا از وجود گزارشگر محروم مانده بود و معلوم نبود این دسیسه زیر سر کیست! همچنان با سرعت بیشتری پیش می رفت. تدی سرخگون به دست به سمت دروازه هافلپاف پیش می رفت. سرانجام شوت نهایی اش را زوزه کشان زد در حالیکه باری دروازه بان تیم حریف در کنار حلقه ها همچون ستاره ای می درخشید. البته نه بخاطر بازی فوق العاده اش، بلکه به خاطر رنگ موهایش! ضربه تدی با صدای دنگی وارد حلقه شد و پرش بی ثمر باری روی جارویش که حتی ده متر هم به مسیر توپ نزدیک نبود، چیزی از ارزش های درخشش این دروازه بان کم نکرد.
پس از کسب اولین امتیاز توسط گریفندور اوضاع داخل زمین بسیار در هم شده بود. در کنار حلقه های هافلپاف تانکس همچنان در حال قربان صدقه رفتن تدی بود و با هم قول و قرار خواستگاری از ویکی را برای جمعه تنظیم می کردند. در سمت دیگر فرجو در حال کشتی گرفتن با رکسان روی جارویش بود و شاسی بمب به طرز رعب انگیز و ترسناکی در دست های در هم گره خورده شان می لرزید. بتی از فرصت استفاده کرده و با تیر و کمانی که معلوم نبود چگونه وارد زمین کرده است، در حال سرازیر کردن آلوچه های داخل کیسه اش به سمت رز زلر گریان بود.
و خانم بلک با فراغت خیال از حضور مجازی جیمز پاتر بر فراز زمین دور دور می کرد و ابدا ندیدن گوی زرین ، جز نگرانی هایش محسوب نمی شد.
فرجو که پس از تلاش بسیار توانسته بود شاسی بمب را از دست رکسان بقاپد، در واپسین لحظات سرخگون را با دست چپش از یوان ربود و به سمت دروازه گریفندور سرعت گرفت. رکسان با دینامیتی در دست به دنبال فرجو گذاشته بود و هیچ گونه بیخیال قضیه نمی شد. فرجو سر انجام نعره زد:
_ پس شماها کجایید بچه ها؟ الا؟ دورا؟
اوون که از ابتدای بازی تاکنون هیچ اثری از او دیده نشده بود، ناگهان کنار فرجو ظاهر شد و با اشاره انگشتش جایگاه تماشاچی ها را به فرجو نشان داد.
_ وای خدای من، باورم نمیشه!
الادورا در حالیکه تبرش را مثل پره های هلیکوپتر بالای سرش می چرخاند، دنبال دابی گذاشته بود و مدام با صدای بلند تکرار می کرد:
_ سرت رو از تنت جدا می کنم. از پوستت کاغذ دیواری می سازم. از سرت چوب لباسی واسه راداهام. حالا دیگه ساعتم رو برق نمی ندازی!؟ سرپیچی می کنی توله جن!؟
_ دابی جن رهانیده بود. دابی دستور نگرفت. دابی ارباب نداشت. دابی به الادورا کاری نداشت. دابی رها شده!
فرجو با دیدن این صحنه بیخیال سرخگون شد، به سمت جایگاه تماشاچی ها شیرجه رفت ، پشت ردای الا را چسبید و با قدرتی جادویی از روی زمین بلند کرد، او نیز در لحظات پایانی به صورت صحنه آهسته با یک حرکت کات دارِ تبرش، سر از تن دابی جدا کرد و نهایتا با لبخند دلنشینی بر روی جاروی فرجو جای گرفت.
رکسان که فش فش های خاطره انگیز دینامیت روشن هر لحظه در دستانش شدید تر میشد، با سراسیمگی آخرین سلاحش را به سمت فرجو پرتاب کرد که در نتیجه بر خورد با تبر الادورا به دو نیم تقسیم شد. سرانجام سرخگون با پرتاب اوون در یک مسیر مارپیچی و بسیار پیچیده که نتیجه ادغام نیروی یک دینامیت محفلی سفید و یک مرگخوار اصیل تایید نشده بود، وارد حلقه و اولین امتیاز هافلپاف کسب شد.
_ بالاخره اولین امتیاز برای هافلپاف توسط فرجو ویزلی و الادورا بلک مشترکا کسب میشه.
در جایگاه گزارشگر ممد پاتری ایستاده و بدون توجه به غلام پاتر مدهوش که در کیسه پیچیده شده و در حال انتقال به بیرون بود، دوباره گزارش را از سر گرفته بود.
_ از وقفه ای که توی گزارش افتاد عذر می خوایم. داور بازی یعنی لودو بگمن روی تسترالش نشسته و داره با دستش یه اشاراتی می کنه که من نمی فهمم چی میگه.
بر می گردیم به بازی، رکسان ویزلی بخاطر پرتاب دینامیت داره مورد تشویق حضار قرار می گیره، ولی انگار جو خیلی داره بد میشه، تدی سرخگون رو گرفته و به هیچ کس حتی هم تیمی هاش اجازه نمی ده بهش دست بزنن. وای داره سرخگون رو میده به تانکس!
وای وای وای خانم بلک یه شیرجه خیلی خیلی تند و خطرناک داره میره به سمتی که تدی و تانکس ایستادن، از پشت صحنه دارن اشاره می کنند دعوا فامیلیه ما نباید دخالت کنیم،
بعله ... خانم بلک سرخگون رو از دست تدی می قاپه و پرتش می کنه به سمت ورودی ورزشگاه، اصلا معلوم نیس اوضاع از چه قراره!؟ :hyp:
ناگهان صدای غرش سهمگین موتوری از سمت ورودی ورزشگاه گوش های حاضرین را مورد نوازش قرار داد. موتور نقره ای رنگ اسپورتی ظاهر شد.
_ ای خیانت گر به اصل و نصب! ای مزدور، خیانت کار، فرزند ناخلف! تو پسر من نیستی!
در چهار چوب در ورودی زمین بازی، سیریوس بلک که ردای یک دست چرمی پوشیده بود روی موتورش خودنمایی می کرد. او موهای تیره اش را کنار زد و با صدای بلندی گفت:
_ یکی این پیرزن صد ساله رو بگیره از بازی بندازه بیرون. لودو پاشو برو، داور این بازی منم ...
_ حالا واسه من خونه رو می کنی مکان فسق و فجور اون محفلی های دورگه و گند زاده ... -بیب- ... شما محفلی های -بیب- ...
در این هنگام الادورا بر پشت جاروی فرجو وارد ماجرا شد:
_ بس کن دیگه والبورگا، مثلا کوییدیچه ها، مسایل خارج بازی رو بذار بعد اتمامش!
و سپس با لبخندی دلنشین به سر بریده شده دابی و خون پخش شده روی ردایش دست کشید. لودو معترض جلو آمد:
-چی میگی داداش؟! داور این بازی بی طرفه، از تیم سومه، تیم سوم راونه، یعنی داور منم!
سیریوس در گوشی چیزی به لودو گفت که کلمات «بلاک های نامشخص»، «ویولت بودلر»، «ناپدید» و «خوابگاه مدیران» از بینش شنیده شد. لودو سراسیمه سوت داوری را توی دست سیریوس چپاند و در چشم به هم زدنی ناپدید شد. سیریوس سوت بلبلی ردیفی زد و پس از ساکت شدن همه اعلام کرد:
_ ازونجایی که جستجوگر تیم گریف مجازیه و جستجوگر تیم هافل هم خیلی پیر و فرتوته، هرکس بتونه امتیاز بعدی رو بگیره برنده بازی اعلام میشه. ببینم چه می کنید.
سرخگون با اشاره چوبدست سیریوس، با شتاب وصف نا پذیری به سمت بالا فرستاده شد؛ فرجو و تدی هر دو به سمتش هجوم بردند. با وجود الادورا بر پشت جاروی فرجو، رسیدن به توپ غیر ممکن به نظر می رسید. الادورا که تبر خونین را توی دست می فشرد، خصمانه به نوه نوه ی دورگه و گرگینه زاده ی برادرش چشم دوخته بود و به نظر می رسید، زدن سر دابی هنوز راضی اش نکرده است. فرجو متوجه وضعیت بغرنج شد و نالید:
_ الادورا اون پسر عمه نا تنی من محسوب میشه و جز خانوادمه! :worry:
_ اوووف، محفلی ها.
انگشتان تدی به سفتی سرخگون نرسیده بود که برق تبر الادورا هوا را شکافت و دست های ملتمس فرجو و تدی از رسیدن به سرخگون باز ماند.
_ الادورا! خواهشا تدی رو بعد بازی بکش!
_ میشه؟
_ میشه میشه.
_ گاتچا.
سرخگون در حال سقوط بود. تدی و فرجو به سمتش شیرجه رفتند و قابل ذکر است که در سمت دیگر زمین تانکس در حال خوش و بش با ویکی بود و خانم بلک دنبال سیریوس گذاشته بود. رز زلر در دریایی که از اشک هایش ساخته بود شناور مانده و کلا از جریان بازی بی خبر مانده بود. گید نیز پا را بر روی پا قرار داده و با گیتارش "یه پاتیل عشق داغ" را بالای سر بازیکنان می نواخت.
و سرانجام سرخگون به دستان پشمالوی تدی افتاد. تدی با زوزه ای از سر خوشحالی سرخگون را به یوآن پاس داد. یوآن به محض رسیدن سرخگون به انگشتانش با قیافه "روبهی سرخگونکی به ره دید" آن را قاپید و به سمت گید پرتاب کرد که او نیز چرخشی به گیتارش داد و با ضربه ای جانانه سرخگون را در یک منحنی معادله درجه دو به سمت دروازه باری رهسپار کرد.
فرجو با دهان باز و دستانی که دور تبر الا قفل شده و تنها عاملی بود که مانع قتل تدی و سایرین بود، صحنه را تماشا می کرد. ناگهان دینامیتی به بزرگی یک ساندویچ به سمت فرجو و الادورا کمانه کرد و همزمان با صدای دنگ برخورد سرخگون به حلقه دروازه، صدای انفجار مهیبی در ورزشگاه پیچید و به سوت بلبلی سیریوس فراری با تِم پارس سگ ختم شد.
_ بازی تموم شد. گریفندور برنده شد.
سیریوس که هنوز با خانم بلک در گیر بود خیلی سریع سوار موتور سیکلت اسپورتش شد و چشمک زنان از ورزشگاه خارج شد. فرجو و الادورا از ترکیدن دینامیت، صورت هایشان دوده ای شده بود. پاک جاروی هفت برادر بینوای رکسان نصف شده بود و حالا به راحتی می توانست فصل بعد لیگ کوییدیچ، در تیم خواهرش استخدام شود! دستان فرجو دور تبر الا شل شده بود و امکان مرگ و میر برای بسیاری از اعضای حاضر در زمین بسیار بالا رفته بود. اعضای تیم گریفندور دور هم جمع شده بودند و بسیار شاد می نمایاندند، سر انجام دست در دست هم به دور زمین پرواز کردند. تیم هافلپاف باز هم چون لشکری شکست خورده و با جارو هایی که پشت سرشان می کشیدند -البته به استثنای الا که تبرش را در دست داشت- به سمت رختکن حرکت می کردند. فرجو دستی به صورتش کشید و گفت:
_ اونا یه خانواده بودند. واسه همین بردند.
الادورا با شادابی باور نکردنی، سر دابی را زیر ردایش پنهان کرد و باز هم تبرش را چرخاند و گفت:
_ لب تر می کردی خانواده رو همچین ناقص می کردم که دست در دست هم پرواز کردن یادشون بره.
و سپس نگاهی زیر چشمی به تانکس که همچنان در حال قربان صدقه رفتن تدی بود، انداخت. باری همچنان معتقد بود که چیزی از ارزش های تیم کم نشده و کسی نمی تواند به او گل بزند.
_ خب خودتونم که دیدید فقط دو تا گل خوردیم دوستان، فقط دوتا!
ما یه الادورا داریم که مثه بولدوزر می مونه، یه فرجو داریم ...