جام آتش!

لوگوی هاگوارتز

رویداد جام آتش

۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

جام آتش

آماده‌اید شاهد یکی از بزرگ‌ترین و نفس‌گیرترین رقابت‌های تاریخ هاگوارتز باشید؟ جام آتش بازگشته، و این‌بار نه‌تنها جادوآموزان برجسته، بلکه چهار گروه افسانه‌ای هاگوارتز در جدالی سهمگین برای کسب افتخار نهایی رو در روی هم قرار می‌گیرند. از ۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت، همه‌چیز در هاگوارتز رنگ رقابت به خود می‌گیرد؛ جادو، شجاعت، نبوغ و اتحاد به آزمون گذاشته می‌شود و تنها یک گروه می‌تواند قهرمان نهایی لقب بگیرد. تماشاگران عزیز، شما دعوت هستید تا از نزدیک شاهد این ماجراجویی باشید، پست‌ها را بخوانید، از خلاقیت‌ها لذت ببرید و با گروه خود همدل شوید. این فقط یک مسابقه نیست؛ جشن شکوه جادوی ناب است!


پاسخ به: دفتر ثبت نام دانش آموزان
ارسال شده در: یکشنبه 20 تیر 1395 00:01
تاریخ عضویت: 1393/09/29
: جمعه 12 شهریور 1395 11:19
از: خونه بابام
پست‌ها: 251
آفلاین
نام:
لونا لاوگود

تاریخ عضویت:
29 آذر 93

تعداد ترم هایی که هاگوارتز شرکت کردید:
یک

آیا شناسه ی قبلی داشته اید
خیر
هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است

Only Raven

تصویر تغییر اندازه داده شده



پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
ارسال شده در: سه‌شنبه 1 دی 1394 09:36
تاریخ عضویت: 1393/09/29
: جمعه 12 شهریور 1395 11:19
از: خونه بابام
پست‌ها: 251
آفلاین
کجا؟
دم خونه لاوگود ها
هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است

Only Raven

تصویر تغییر اندازه داده شده



پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
ارسال شده در: شنبه 18 مهر 1394 21:33
تاریخ عضویت: 1393/09/29
: جمعه 12 شهریور 1395 11:19
از: خونه بابام
پست‌ها: 251
آفلاین
من سعی کردم که بیش تر از قبل بنویسم.
منو راه بدین محفل.
پروفسور من گناه دارم.
بیرون هوا سرده.
من محفل دوست...
من محفل خیلی خیلی دوست.


دخترم!

راستش شما سطحتون خوبه برای محفل اما آخرین رولی که ازتون دیدم برای یکی دو ماه قبله، خب، فعالیتتون یه مقدار کمه اما میشه با یکم هماهنگی با اعضای محفل یه مقدار فعالیتتون رو بیش تر کرد.

تایید شد!
ویرایش شده توسط لونا لاوگود در 1394/7/18 21:37:19
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در 1394/7/19 20:00:18
هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است

Only Raven

تصویر تغییر اندازه داده شده



پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
ارسال شده در: یکشنبه 1 شهریور 1394 17:30
تاریخ عضویت: 1393/09/29
: جمعه 12 شهریور 1395 11:19
از: خونه بابام
پست‌ها: 251
آفلاین
با کی؟
حاج تراورز
هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است

Only Raven

تصویر تغییر اندازه داده شده



پاسخ به: موسسه ی کار يابی وزارتخونه
ارسال شده در: دوشنبه 26 مرداد 1394 19:15
تاریخ عضویت: 1393/09/29
: جمعه 12 شهریور 1395 11:19
از: خونه بابام
پست‌ها: 251
آفلاین
به من گفتن این جا کار میدن به بیکارا. راسته یا کسی سر کارم گذاشته؟!؟
در هر صورت ما نیز بیکاریم و دنبال کار می گردیم...
هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است

Only Raven

تصویر تغییر اندازه داده شده



پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
ارسال شده در: شنبه 6 تیر 1394 12:22
تاریخ عضویت: 1393/09/29
: جمعه 12 شهریور 1395 11:19
از: خونه بابام
پست‌ها: 251
آفلاین
با کی :
با بقال سر کوچشون
هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است

Only Raven

تصویر تغییر اندازه داده شده



پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
ارسال شده در: سه‌شنبه 2 تیر 1394 21:59
تاریخ عضویت: 1393/09/29
: جمعه 12 شهریور 1395 11:19
از: خونه بابام
پست‌ها: 251
آفلاین
کجا:
جلوی وزارتخانه
هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است

Only Raven

تصویر تغییر اندازه داده شده



پاسخ به: تالار محکومین
ارسال شده در: دوشنبه 1 تیر 1394 11:35
تاریخ عضویت: 1393/09/29
: جمعه 12 شهریور 1395 11:19
از: خونه بابام
پست‌ها: 251
آفلاین
شاکی:
لونا لاوگود

متهم:
زنو فیلیوس لاوگود و فيليوس فيليت ويك

وکیل مدافع:
مايكل كرنر

شاهد،شاهدین:
همه

قاضی:
موسيو پرودفوت
________________________________________________________________________

-بيا بيرون ببينم.اول من...
لونا نگاهي سرشار از خشم و غضب به فيليوس انداخت.پرفسور كه اين چهره را ديد ترسيد و عقب رفت
-ام... چيزه... شوخي كردم.خانم ها مقدم ترند. شما اول بفرما تو...
لونا كه از دست پرفسور فيليت ويك و پدرش ناراحت و عصباني بود وارد اتاق محاكمه شد و روي اولين صندلي خالي نشست.زنوف هم كه مي خواست نزديك دخترش باشد تا شايد بتواند او را متقاعد كند به همراه پرفسور فيليت ويك كنار صندلي لونا نشستند.
-فيليوس تو بگو.
قيافه فيليوس شد.و با ترس گفت:
-اون منو مي خوره :worry: ! خودت باهاش حرف بزن. نا سلامتي باباشي و اخلاقشو مي شناسي.تازه هيكلت هم از من بزرگ تره و دراز تري...
-هه،فكر كردي كاري به من نداره! من تا به حالا لونا رو انقدر عصباني نديده بودم.
زنوفيليوس با چهره اي سرشار از نگراني و ترس، من من كنان رو به لونا كرد.
-گوش كن عزيزم ما ...
-اينارو به قاضي بگو... ببينم اصلا اين قاضي كجاست؟
گلرت كه يك چكش (مانند ديگر قاضي ها)در دستش بود و كلاه مخروطي شكلي تصویر تغییر اندازه داده شده
را روي سرش گذاشته بود وارد مي شد و خدا خدا مي كرد كه اين پرونده مثل چند پرونده گذشته وقت او را طلف نكن كه چشمش به فيليوس و زنو فيليوس افتاد و با چكشش روي سر خود كوبيد و وارد شد
حضار به احترامش از جا بلند شدند.
_چه اتفاقي افتاده دوشيزه لاوگود؟
زنوفيليوس که برق نگاه هاي قاضي را که به دخترش نگاه مي کرد مي شناخت به پا خواست و گفت:
_لازم نکرده شما مشکل ما رو حل کنيد ما خودمون حلش مي کنيم.
_خب آخه پدر من اگه مي تونيد حلش کنيد خب حلش کيد براي چي کارو به اينجا مي کشونيد ؟
_خب مسئله اينه منم نمي دونم چرا اومديم اينجا!
گلرت که کم مانده بود از شدت عصبانيت چشمانش از حدقه بيرون بزندصدايش را صاف کرد و با تمام توان فرياد زد:
_جناب اقاي زنو فيليوس لاوگود شما هنوز يک سال نشده که پيش دخترتون بر گشتيد،ولي اين سومين باره که پاتون به تالار محکومين باز مي شه،بار اول اوتو اوردتون.بار دوم هم که جناب اقاي فيليوس فيليت ويک اوردتون.الان هم که دوباره اينـــ....
جمله گلرت نا تمام ماند،علتش دردي بود که از پايش شروع شده بود.تازه دريافت که لونا سر جايش نيست ولي صداي نفس هاي عصباني يک نفر را در بغل گوشش مي شنيد.با ديدن چشم هاي غضبناک لونا شروع کرد به داد زدن:
_دختره ديوو...
بازهم کلامش نا تمام ماند چون ضربه دوم به پايش اصابت کرد فيليوس و زنو فيليوس هر دو مات و مبهوت لونا و گلرت را نگاه مي کردند.که گلرت در حالت پرش مانند کانگورو بود و پايش را گرفته بود و لونا به اين شکل که وکيل مدافع وارد عمل شد.
_اعتراض دارم اقاي قاضي!
گلرت در حالي که به بالا و پايين مي پريد گفت:
_نسبت به چي اعتراض داري جناب اقاي مايکل کرنر؟به جلسه اي که هنوز شروع نشده؟در ضمن من بايد اعتراض داشته باشم که دارم از دست دختر اين اقا...
در حال اداي اين جمله بود که نگاهش به لونا افتاد.
_چرا منو زدي؟
_چون به منو بابام تو هين کردي!
_اونوقت شما زبون نداري؟
اين جمله را که گفت لونا به وي يورش برد گلرت هم فرصت رو از دست نداد و به بالاي ميز پريد و شروع کرد به داد زدن.
_ملت کمک ،کمک.
_کجا فرار مي کني صبر کن ببينم!
لونا گلرت به دنبال هم مي دويدند و هر چه را که سر راهشان بود به سمت يکديگر پرتاب مي کردند که مايکل (پيام بازرگاني )دوباره لب گشود:
_لونا جان بيا بغل خودم فرار نکن!
اين جمله مايکل باعث بر انگيخته شدن خشم زنو فيليوس شد او مايکل را زير مشت و لگد قرار داد.حالا همه با هم دعوا مي کردند،گلرت و لونا با هم ،زنو فيليوس و مايکل هم با هماما نه يک نفر مانده بود که داشت اين فضاي به اصطلاح دادگاه را نگاه مي کرد و او کسي نبود جز،فيليوس فليت ويک شايد بخاطر کوتاهي قدش بود که کسي حتي توجه حضورش نشده بود!فيليوس در حال ترک کردن صحنه بود که نا گهان يکي از صندلي هايي که گلرت و لونا به سمت هم پرتاب مي کردند به سر او بر خورد کرد و با گفتن کلمه اخ از هوش رفت.
_همينو مي خواستي؟
_تو زدي تو سرش به من مي گي؟
_نخيرم تو زدي تو سرش!
زنو فيليوس و مايکل با دعواي کلامي گلرت و لونا به خود امدند و يقه يکديگر را ول کردند و هنگام رسيدن به بالين دعواي ان دو زنو فيليوس با ديدن فيليوس غش کرد!
گلرت كه ترسيده بود.فرياد زد:
_اقاي لاوگود؟
_زنو فيليوس؟
_بابايي؟ :worry:
_اينکه چيزي کوبيده نشد توي سرش چرا غش کرد؟
لونا لبخندي بر روي لبانش نشست.
_آها يادم نبود بهتون بگم بابام از خون مي ترسه!
مايکل و گلرت که تازه به عمق ما جرا پي برده بودند زدند زير خنده که لونا با حالتي عصبي گفت:
_جمع کنيد خودتونو!
با جذبه لونا مايکل و گلرت به خودشون اومدند و لبخند ها را جمع کردند.
_خب مي گيد حالا چي کار کنيم؟
_بايد ببريمشون بيمارستان.
مايكل متفكرانه پرسيد:
كدومشونو؟
-بابامو..
-صندلي تو سر من خورده اونوقت مي خواي باباتو ببري بيمارستان؟
مايكل با قيافه روبه گلرت كرد و ديد كه گلرت هم با شكلي به فيليوس نگاه ميكند و لونا كمي آن طرف تر بالاي سر زنوفيليوس ايستاده و ليوان آب يخ در دستش است. مايكل رو به پرفسور مي كند و مي بيند كه او سالم است و يك ليوان دستش است.
-پرفسور شما چه جوري بلند شديد؟ مگه سرتون خون نيومده؟
گلرت با سر حرف مايكل را تأييد كرد.
فيليوس زد زير خنده.آنقدر بلند خنديد كه صدايش در سالن پيچيد.
-..قاه قاه.. خون كدومه..داشتم .. آب آلبالو مي خوردم.واي از دست شما ها ..قاه قاه قاه..
-وااااااااااي
با صداي زنو فيليوس همه به سمت او برگشتند و ديدن كه زنو فيليوس با صورتي خيس نشسته و لونا ليوان آب يخ را روي پدرش خالي كرده است.با ديدن اين صحنه همه خنديدند و يادشان رفت كه براي چي به آن جا آمده بودند...


_________________________________
*نويسنده :لونا لاوگود



ویرایش شده توسط لونا لاوگود در 1394/4/1 13:47:29
هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است

Only Raven

تصویر تغییر اندازه داده شده



پاسخ به: نقدستان محفل ققنوس
ارسال شده در: یکشنبه 31 خرداد 1394 21:54
تاریخ عضویت: 1393/09/29
: جمعه 12 شهریور 1395 11:19
از: خونه بابام
پست‌ها: 251
آفلاین
سلام پروفسور.
لطفا اینم واسه من نقد کنید


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است

Only Raven

تصویر تغییر اندازه داده شده



پاسخ به: نوزده سال بعد
ارسال شده در: یکشنبه 31 خرداد 1394 13:22
تاریخ عضویت: 1393/09/29
: جمعه 12 شهریور 1395 11:19
از: خونه بابام
پست‌ها: 251
آفلاین
-اوه اوه بچه ها اونجارو نگاه كنيد.
هري و رون به سمتي كه هرميون اشاره كرد نگاه كردند.مردي كه فاصله ي زيادي از آن ها داشت به سمت آن ها مي آمد .او پر فسور دامبلدور بود كه شتابان به سمت آن ها مي آيد.
-حالا چيكار كنيم؟
-منظورت چيه رون؟
-ميگم بدوييم ؟
-نه! براي چي بايد فرار كنيم ؟!؟!رون ما همين جا منتظر مي مونيم تا پرفسور دامبلدور بياد تا ببينيم چيكار داره.
هرميون با حالتي متفكرانه به هري و از هري به رون نگاه كرد.
-هري، رون راست ميـگه ! الـان هيچي درست نيست. مي بيني كه ! مـرگ خوار ها اون بيرونن و دارن مي خندنـد ولـي كسي عكس العمـل خاصي نشـون نميده.هـاگريد هم بچه بغل دست پرفسور مك گوناگل گرفته و دارن باهم قدم مي زنند.هري بهتره فرار كنيم.الان معلوم نيست كه تو زمان گذشته ايم يا حال.پرفسور دامبلدور زندس اين نشون ميده تو گذشته ايم اما از اون ور هاگريد و مك گوناگل بچه دار شدن اين يعني تو حال يا آينده ايم!
-خب...
-شايد پرفسور دامبلدور تو اين زمان چيزي به تو گفته و يا چيزي از تو خواسته كه فقط هري پاتري كه در اين زمانه ميدونه نه تو!
هري نگاهي به پرفسور دامبلدور كه هر لحظه به آن ها نزديك مي شود مي اندازد.
-اما...
-هري بدو
هري پشت سر رون و هرميون دويد.

زمان حال (خانه ی گریمولد )

-جيني صبر كن ببينم ،توداري كجا ميري؟
جيني در حالي كه پالتو ي خود را مي پوشيد چترش را هم برداشت و گفت:
-ميرم پيش هرميون.شايد اون بدونه رون و هري كجا رفتند.
جيني با عجله از خانه خارج شد و به سمت خانه رون و هرميون رفت...

لحضاتي بعد جلوي در خانه هرميون و رون
جيني كه داشت از سرما مي لرزيد زنگ خانه را به صدا درآورد.با خود فكر مي كرد كه چه خوب مي شود كه هرميون از آن ها خبر داشته باشه...
جيني در فكر بود كه دختر مو قرمزي كه صورتش كك و مكي بود در را باز كرد.
-سلام رز.خوبي عزيزم؟ عزيزم مادرت داخل خانه س؟
-سلام عمه جان.نه خير مادرم از صبح كه از خانه رفته بر نگشته.من و برادرم هم پيش مادربزرگمان هستيم.
جيني مأيوس شد اما با اون حال ادامه داد:
-رز تو مي دوني كه مادرتان كجا رفته يا كي برمي گرده؟
-نه خير.به ما چيزي نگفته.عمه جان لطفا بفرماييد داخل.
-ممنون عزيزم.جايي كار دارم بايد بروم اگر مادرتون برگشت بگو يه سر بياد پيش من بگو كار واجبي دارم...

جيني نگران تر از قبل شده بود چترش را بست و دستانش را كه از استرس سرد شده بود داخل جيبش كرد و به راه افتاد.او مي دانست كه آن سه با هم هستند.در راه به هر جايي كه امكان داشت آن سه رفته باشند فكر كرد كه ناگهان چيزي را به خاطر آورد...

هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است

Only Raven

تصویر تغییر اندازه داده شده