از آنجایی که مرگخواران از وسایل بسیاری خوششان می آمد اما باید یکی از بهترین هایشان را برای اربابشان انتخاب میکردند بادقت تمام شروع به بررسی وسایل کردند
ولدمورت هم که حوصله ایستادن نداشت روی یک صندلی نشست
اولین نفری که پیش لرد برگشت رودولف بود که با یک قمه ی دراز و براق برگشته و سعی داشت تا اربابش را راضی به خریدن اون قمه و درست کردن کلکسیون قمه بکند
اما لرد سیاه و تاریک و مشکی نه تنها به هیچ کدام از حرف هایش گوش نکرد بلکه بعد از اتمام حرف رودولف حتی سعی نکرد تا صورتش رابرگرداند تا به او بگوید نه !
نفر بعدی هکتور بود که می خواست یک پاتیل بزرگ معجون سازی برای لرد بگیرد
-ارباب جونم میگما ببینین این پاتیله چه خوشرنگه ببینید چقد آدمو سر حال میاره!
-نه هکتور نه نه من به این چیزا علاقه ندارم برو دنبال یه چیز دیگه بگرد
ولدمورت که برای اولین بار حتی حال کورشیو زدن به مشنگ ها را هم نداشت دستش را به سینه زد و چشمانش را بست تا شاید حال و حوصله اش سر جا بیاید
صدای دلنگ و دلونگ در مغازه شنیده شد و مونیکا ویلکینز از ارباب بی خبر وارد فروشگاه شد
به دلیل شوک ناگهانی از دیدن ارباب در این وضعیت برای حدود پنج دقیقه ای به کما رفت و روحش تا خواست از زمین به سوی آسمان پر بکشد نتوانست زیر فشار فضولی دوام بیاورد و به زمین برگشت
-اهم ارباب.... :zogh:
ارباب
اربااااااااااااااااااااااااب :worry:
اربابببببببب نههههههههههههههههههههههههه
بیاید اینجا بدبخت شدیم خاک برسر شدیم ارباب مون مرد.
در همین هنگام رودولف از شنیدن صدای ساحره ای با سرعت به سمت در هجوم آورد و با دیدن جسم بی جان ارباب روی زمین ولو شد
هکتور هم که زیاد گوش هایش سنگین نبود به سرعت خود را به نزد اربابش رساند
و او هم بادیدن ولدمورت ولو شده بعد از رفتن در حالت کما به زمین برگشت و کنار اربابش زانو زد
-ارباب شما نباید ما رو ترک کنین
-اربااااااااااااااااب پس من با کی برم خواستگاری اربابببببببببب :worry:
همه مرگخوارانی که در صحنه حاضر بودند البته اگر کلاه داشتند کلاهشان را از سرشان برداشتند
در همین هنگام لینی که کاملا از مرگ ولدمورت بی خبر بود فریاد زد یافتم ارباب یافتم
بعد از اتمام حرف پیکسی ارباب به طور ناگهانی زنده شد و به این صورت :grin: فرمود:(کجاست کو پاتر رو گرفتین؟)
مغز مرگخواران هنگ کرده بود و توانایی پاسخ دادن به ولد مورت را نداشتند.
پس لینی مجبور بود پاسخش را بدهد:نه ارباب برای سرگرمیتون یه چیزی پیدا کردم
-خب وقتمان را بیخود نگیر زود تر بیاورش تا حوصله مان سر جایش بیاید
در همین لحظه مغز مرگخواران لودینگ کرده و به حالت اولیه بر می گردند
-ارباب خیلی دلم براتون تنگ شده بود دل قمه هام هم براتون تنگ شده بود
-ارباببببببببببببببببببببببببب نههههههههههههه ما فکر کردیم شما خدایی نکرده به دیار باقی شتافتید
-کورشیوووووو!! ما هرگز نمی میریم مونوک
-بله ارباب حرف شما درسته دل معجون های منم براتون تنگ شد
لینی بعد از حدود نیم ساعتی که توانسته بود از میان ملت متحد مرگخوارن عبور کند خود را به لرد رساند و جسمی را در دامان محبت ایشان انداخت و گفت:اربابا این هم وسیله حوصله آور، موبایل!
-موبای..؟
-نه ارباب موبایل این یه وسیلس که فکر کنم به دست استیو جابز ساخته شده باشه
باهاش میتونین برین تو تلگرام و از اینجور حرفا و حوصلتون سر نمیره
-خب لینی الان به ما یاد بده چجوری ازش استفاده کنیم!
برای لحظه ای لینی متوجه اشتباهی که کرده بود شد و یادش آمد خودش هم روش استفاده از موبایل را بلد نیست...